نگاهت را به کسی بدوز که قلبش برای تو بتپد چشمانت را با نگاه کسی آشنا کن که زندگی را درک کند سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپش قلبت تو را بشناسد آرامش نگاهت را به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشد لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشد رؤیاهایت را با چهره کسی تصور کن که زیبایی را احساس کند چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشد عاشق باش اما عاشق کسی که تک تک سلول هایش تقدس عشق را درک کنند |
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه خاموش خویش اما، کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه پر جوش خویش اما، کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او، جدا از او، و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند... کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!؟ |
|
عشق يعنى اشك توبه درقنوت
خواندنش با نام غفارالذنوب عشق يعنى چشمها هم در ركوع شرمگين ازنام ستارالعيوب |
من ؟
نمک پرورده ی همین زخم های از آشنا خورده آنقدر با خرابی این گریه ساخته ام که هر کنج این خانه از دست ددیده ام دریاست حالا که چه یعنی کلمه ؟ شما هم خودتان را معرفی کنید این سایه های مبهم خاموش همراه شما چه می خواهند ؟ این سنجاق های منتظر این کوچه های کنجکاو بی رهگذر این کلمات کتک خورده ی خراب ؟ حالا که چه یعنی شفا ؟ |
وقتي كه خسته گردم از اين زمانه ي پوچ پر مي كشم به سمتت ، آري زمان يك كوچ مرگم در اين زمانه ، آغاز زندگاني است بر عشق تو رسيدن ، اوج صفا ، تعالي است لحظه به لحظه قلبم گرم نگاه و چشمك دل مي كنم همين آن ، از آن شرار و ناوك قلبم گره به خاك و چشمم ، تبسم آه يا مي رسم به عرشت يا كه اسير اين چاه دوزخ به از زمانه ، نارت صفاي قلبم يارب ! ترحمي كن ، بر اين نگاه سردم جانم به لب رسيده از مكر اين زمانه آغوش خود بياراي ، سوي توام روانه آري وصيتي كن اي "ارسلان" به ياران دنيا وفا ندارد ، اين ابر نو بهاران |
تنها شده ام |
گر روزی کسی از من بپرسد که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟ بدو گویم که چون می ترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست من آن دم چشم بر دنیا گشودم که بار زندگی بر دوش من بود چو بی دلخواه خویشم آفریدند مرا کی چاره ای جز زیستن بود ؟ من اینجا میهمانی ناشناسم که با ناآشنایانم سخن نیست بهر کس روی کردم ، دیدم آوخ مرا از او خبر ، او را ز من نیست حدیثم را کسی نشنید ، نشنید درونم را کسی نشناخت ،نشناخت بر این چنگی که نام زندگی داشت سرودم را کسی ننواخت ، ننواخت برونم کی خبر داد از درونم که آن خاموش و این آتشفشان بود نقابی داشتم بر چهره ، آرام که در پشتش چه طوفان ها نهان بود همه گفتند عیب از دیده ی تست جهان را به چه می بینی که زیباست ندانم راست است این گفته یا نه ولی دانم که عیب از هستی ماست چه سود از تابش این ماه و خورشید که چشمان مرا تابندگی نیست جهان را گر نظاط زندگی هست مرا دیگر نشاط زندگی نیست |
ای وای به مرغی که گرفتار بمیرد
دورازچمن و ساحت گلزار بمیرد ای وای به آن مست که از عالم مستی یک لحظه به خود آیدو هوشیار بمیرد فرصت ندهد شمع که پروانه دم مرگ یک بوسه زند بر لب دلدار بمیرد خون موج زند در دل بلبل ز تغابن هر دم که گل از سرزنش خار بمیرد خاموش نگردد به جهان زمزه عشق تا این همه عاشق ز غم یار بمیرد ای اشک بیا بر سر مژگان به تماشا کامشب دلم از غصه بسیار بمیرد |
فقط دریا دلش آبی تر از من بود و من از دریا، دلم دریا فقط این را ندانستم چرا گشتم چنین تنها تراز تنها به هر آبی شدم آتش به هر آتش شدم آبی به هر آبی شدم ماهی به هر ماهی شدم دامی به هر نامحرمی ساقی به هر ساقی می باقی و تو این را ندانستی، چرا گشتم چنین عاصی چرا مهتاب شد سنگ صبورم چرا بستند پرهای غرورم چرا آیینه را خاک کردند مرا از رنگ شب سیراب کردند. |
به او بگوييد كه دوستش دارم
به او كه قلبش به وسعت درياييست كه قايق كوچك دل من دآان غرق شده به او كه مرا از اين زمين خاكي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد به او كه چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز كرد به او بگوييد دوستش دارم به او كه صداي پايش را ميشنوم به او كه لحن كلامش را ميشناسم به او كه عمق نگاهش را ميفهمم به او كه گل هميشه بهار من است به او كه قشنگترين بهانه براي بودن من است بگوييد دوستش دارم... *** عاشقت خواهم ماند.........بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت..........بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت..........بی هیچ کلامی گوش خواهم داد.........بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست..........بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد.........بی هیچ حرارتی اینگونه شاید احساسم نمیرد بي نهايت دوستت مي دارم |
فرياد
فرياد نزن اي عاشق من صدايت را درون قلب خود مي شنوم درد را در چهره ي عاشق تو با ذهن خود مي نگرم فرياد نزن اي عاشق ، فرياد نزن... بي سبب نيست چنين فريادم بيگناه در دام عشق افتادم چه درست و چه غلط زندگي هم خودم هم تورو بر باد دادم بي گناه در دام عشق افتادم اگر احساسمو مي فهميدي قلبتو دوباره مي بخشيدي لحظه ي پايان اين ديدار را روز آغازي دگر مي ديدي اگه بيهوده نمي ترسيدم عشقو آنگونه که هست مي ديدم شايد اين لحظه ي غمگين وداع قلبمو دوباره مي بخشيدم کاش از اين عشق نمي ترسيدم ما سزاواريم اگر گريانيم اين چنين خسته و سرگردانيم ما که دانسته به دام افتاديم چرا از عاشقي رو گردانيم وقتي پيمان دل رو مي بستيم گفته بوديم فقط عاشق هستيم ولي با عشق نگفتيم هرگز از دو ايل نا برابر هستيم نه گناه کاريم نه بي تقصير منو تو بازيچه ي تقديريم هر دو در بيراهه ي بي رحم عشق با دل و احساس خود درگيريم بيشتر از هميشه دوستت دارم گرچه از عاشقي و عاشق شدن بيزارم زير آوار فرو ريخته ي عشق از دلم چيزي نمونده که به تو بسپارم تو که همدردي ، مرا ياري بده به من عاشق ، اميدواري بده اگر عشق با ما سر ياري نداشت تو به من قول وفاداري بده تو به من قول وفاداري بده |
مینويسم از تو |
تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر میکردیم از بهاری به بهاری دیگر آه اکنون دیریست که فرو ریخته در من گویی تیره آواری از ابر گران چو می آمیزم با بوسه تو روی لبهایم میپندارم میسپارد جان عطری گذران آنچنان آلوده ست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم میلرزد چون تو را مینگرم مثل اینست که از پنجره ای تکدرختم را سرشار از برگ در تب زرد خزان مینگرم مثل اینست که تصویری را روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم شب و روز شب و روز شب و روز بگذار که فراموش کنم. تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا میگشاید در برهوت آگاهی؟ بگذار که فراموش کنم... |
|
هنوز عاشقم مثه اون قديما
دوباره زير لب اسممو صدا كن |
قصه ی عاشقیه ما قصه ی تازه ای نیست
بیاو دستان لرزان و سردم را از این کویر بی کسی نجات ده دیدگانم دیگر بی تو سویی ندارد بیاونور چشمانم بمان ...... |
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش که مرهمی شود برای دلتنگی هایم . |
امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم! کاغذش هنوز، از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ سنگین بود! از باران ِ آن همه دریا! از اشتیاق ِ آن همه اشک چقدر ساده برایت ترانه می خواندم! چقدر لبهای تو در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند! چقدر جوانه رؤیا در باغچه ی بیداریمان سبز می شد! هنوز هم سرحال که باشم، کسی را پیدا می کنم و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم! نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد! به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا... همیشه قدمهای تو را تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم، بعد بر می گشتم و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم! حالا، بعضی از آن ترانه ها، دیگر همسن و سال ِ با توبودنند! می بینی؟ عزیز! برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی, دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد! می بینی... |
مهربانم |
می گویند سکوت علامت رضایت است اما تو ان روز که رفتی نفهمیدی که سکوت من فریاد من است برای نرفتنت ...........
|
و بدون تو زندگی برايم مفهومی جز تاريكی و سياهی ندارد! |
روز مبادا |
روز وداع یار چون به حالم بنگریست میرفت ومی ایستاد و میگفت و میگریست
ای عاشق غریب به هجران صبور باش دوران روزگار چنین است و چاره نیست |
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه لالايي ها ديگه خوابي . به چشمونم نمي شونه يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهايي .داره مي باره از هر سو خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم نشد با اين تن زخمي . به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي تونه طلسم بغضو برداره از اين پاييز ديوونه |
كاش مي شد چشمهايم را به پيشواز نگاه مهربانت بفرستم تا بداني فراقت چشمه چشمهايم را خشكانده و آن ديدگان پر طراوت از غم دوريت پژمردند. من هنوز نگاه ملتمسم را كه بدرقه راهت كردم فراموش نمي كنم. اي كاش بر مي گشتي و مرا از اين همه چشم انتظاري مي رهاندي. اي گل گمشـــــــــــده مــــــــن . |
|
با من مثل روزهاي گذشته باش ، يک لحظه هم از من نااميد نباش ! دلم نميخواهد سردي قلبت را در قلبم حس کن ! بيا تا مثل دو عاشق واقعي در آسمان خوشبختي پرواز کنيم تا همه عاشقان با حسرت به من و تو بنگرند! حالا که من ديوانه وار تو را دوست دارم تو نيز عاشقانه مرا دوست داشته باش.... اگر اشتباه کردم ، مرا ببخش ، اگر با قلبت مدارا نکردم مرا ببخش ، به خدا خيلي دوستت دارم و طاقت يک لحظه غمت را ندارم! |
واژه هايم گويي در سايه قرار گرفته اند كه دل سرد تو را با من مهربان نمي كنند . |
تو براي رفتن بهانه اي مي خواستي و من براي ماندن بهانه اي . |
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی. |
شروع می کنم به از تو نوشتن کاغذ مست می گردد قلم به رقص در می آید.نمی دانم چرا هر وقت می خواهم از تو چیزی بر روی کاغذ بیاورم و از تو بنویسم وجودم،قلمم،کاغذم همه وهمه به وجد می آییم.عزیزم!تمام دیشب در خیالت گریستم هنوز پاییز چشمانت را روی شاخه های سرد انتظار جستجو می کنم نمی دانی چقدر محتاج توام.هنوز کاغذهایم به شوق نگاهت رنگ کاهی را پس می زند وتمام شب وتمام ثانیه ها،یکی یکی می گذرند وبه اشک هایم به دریاها روان می شوند کاش برگردی زود،کوچه بی تو دل تنگی دارد کاش برگردی زود و می دیدی که چه حالی دارد ببینی که هنوز حلقه زرد خورشید داغ تنهایی من را دارد کاش زود برمی گشتی تا قاب عکس روی دیوار تهی از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش زود بر می گشتی.تو اگر برگردی من تمام شاخه های گل یاس را با تمام احساس تقدیمت می کنم. |
امروز دلم هواي با توبودن كرده چشمانم شوق نگاه تورادارد كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره دردرياي چشمانت غرق شوم |
دلم براي تو ... آيا دل تو هم تنگ است ؟! صداي هق هق ... گويا دل تو هم تنگ است ببين نمي شود اينقدر دور بود از هم ببين قبول كن دل تو هم تنگ است من از مسافت اين جاده ها نمي ترسم اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است اگر بدانم گاهي به ياد من هستي و چند ثانيه حتي ! دل تو هم تنگ است پرنده مي شوم اما نمي پرم بي تو پرنده مي شوم تا دل تو هم تنگ است براي تو پر پرواز مي شوم حتي اگر در آن سر دنيا دل تو هم تنگ است اگر در آن سر دنيا اگر در آن دنيا اگر بدانم هر جا دل تو هم تنگ است بدون مكث مي آيم كه باورت بشود دلم براي تو ... آيا دل تو هم تنگ است __________________ |
بنويسم برايت از ترسم ... ترس از بي تو ماندن و بي تو رفتن ... بي تو گفتن و بي تو خواندن ... بنويسم برايت از نغمه هاي شبانه غم در كنج عزلت تنهايي ام ... بنويسم برايت از معناي زندگي از اينكه من زندگي را در كنار تو بودن معنا مي كنم ... زندگي را براي تو سرودن معنا مي كنم ... من زندگي را در خروش چشمان نيلگونت معنا مي كنم ... من زندگي را در آغوش تو بودن معنا مي كنم ... معناي زندگي معناي بوسه هاي آتشين عشق است ... زندگي يعني عشـــــــــــــــــــق |
|
با قلبي لبريز از بهانه عشق و با لبي پر از ترانه هاي عاشقانه ، اما خاموش و بي صدا به كوچه باغهاي رويا سرك مي كشم و تا بي انتها مي روم . مي روم به پاي بيد مجنوني آشفته ، كنار شقايقي عاشق و كوهي تنها اما استوار . مي روم به اميد شاداب شدن زير باران تا انزوا و تنهايي ام درهم شكند |
كاش مي دانستي كه تو با دستهاي خالي ات پر از عاطفه هستي و نگاه پر مهرت تنها نگاه مهرباني ست كه من ديده ام . وقتي كه نگاهم مي كني تمام غمها از كنارم مي گريزند و وقتي كه لبخند مي زني گويي تمام پنجره هاي بسته لبخند مي زنند و گشوده مي شوند . من تمام اينها را به جهاني نخواهم داد ، پس بيا تا آخرين لحظه زندگي همين طور سبـــــــــــز باشيم . |
نه! نرو صبر کن
قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم اگر خط آمد :مطمئن باش دوستدارت هستم ...صبر کن سکه بیندازیم اگر دوستت نداشتم...آن وقت برو |
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که .... قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! دیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! |
اکنون ساعت 05:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)