پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درد دل های عاشقانه... (http://p30city.net/showthread.php?t=16380)

SonBol 11-14-2009 09:17 AM

نگاهت را به کسی بدوز که قلبش برای تو بتپد
چشمانت را با نگاه کسی آشنا کن که زندگی را درک کند
سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپش قلبت تو را
بشناسد
آرامش نگاهت را به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشد
لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشد
رؤیاهایت را با چهره کسی تصور کن که زیبایی را احساس کند
چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشد
عاشق باش اما عاشق کسی که تک تک سلول هایش تقدس عشق را

درک کنند

Omid7 11-14-2009 09:37 AM

و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش اما،
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم
که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش اما،
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هردم با نسیمی می شود برگی
جدا از او، جدا از او،
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...
کسی دیگر نمی کوبد
در این خانه متروک
کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم!؟

T I N A 11-14-2009 10:05 AM

http://www.iranax.ir/upload/images/1...bsvbonqoud.jpg

SonBol 11-17-2009 10:52 PM

عشق يعنى‎ ‎اشك توبه درقنوت
خواندنش با نام غفارالذنوب
عشق يعنى‎ ‎چشمها هم در ركوع
شرمگين ازنام ستارالعيوب

Omid7 11-17-2009 11:00 PM

من ؟
نمک پرورده ی همین زخم های از آشنا خورده
آنقدر با خرابی این گریه ساخته ام
که هر کنج این خانه از دست ددیده ام دریاست
حالا که چه یعنی کلمه ؟
شما هم خودتان را معرفی کنید
این سایه های مبهم خاموش
همراه شما چه می خواهند ؟
این سنجاق های منتظر
این کوچه های کنجکاو بی رهگذر
این کلمات کتک خورده ی خراب ؟
حالا که چه یعنی شفا ؟

Omid7 11-17-2009 11:02 PM

وقتي كه خسته گردم از اين زمانه ي پوچ
پر مي كشم به سمتت ، آري زمان يك كوچ
مرگم در اين زمانه ، آغاز زندگاني است
بر عشق تو رسيدن ، اوج صفا ، تعالي است
لحظه به لحظه قلبم گرم نگاه و چشمك
دل مي كنم همين آن ، از آن شرار و ناوك
قلبم گره به خاك و چشمم ، تبسم آه
يا مي رسم به عرشت يا كه اسير اين چاه
دوزخ به از زمانه ، نارت صفاي قلبم
يارب ! ترحمي كن ، بر اين نگاه سردم
جانم به لب رسيده از مكر اين زمانه
آغوش خود بياراي ، سوي توام روانه
آري وصيتي كن اي "ارسلان" به ياران
دنيا وفا ندارد ، اين ابر نو بهاران

رزیتا 11-18-2009 02:56 AM

تنها شده ام



دير گاهيست كه تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آيينه ز من بي خبر است
كه اسير شب يلدا شده ام
من كه بي تاب شقايق بودم
همدم سردي يخ ها شده ام
كاش چشمان مرا خاك كنيد
تا نبينم كه چه تنها شده ام...


Omid7 11-18-2009 04:21 PM

گر روزی کسی از من بپرسد که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ
مرا راهی به غیر از زندگی نیست
من آن دم چشم بر دنیا گشودم
که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند
مرا کی چاره ای جز زیستن بود ؟
من اینجا میهمانی ناشناسم
که با ناآشنایانم سخن نیست
بهر کس روی کردم ، دیدم آوخ
مرا از او خبر ،‌ او را ز من نیست
حدیثم را کسی نشنید ، نشنید
درونم را کسی نشناخت ،‌نشناخت
بر این چنگی که نام زندگی داشت
سرودم را کسی ننواخت ، ننواخت
برونم کی خبر داد از درونم
که آن خاموش و این آتشفشان بود
نقابی داشتم بر چهره ، آرام
که در پشتش چه طوفان ها نهان بود
همه گفتند عیب از دیده ی تست
جهان را به چه می بینی که زیباست
ندانم راست است این گفته یا نه
ولی دانم که عیب از هستی ماست
چه سود از تابش این ماه و خورشید
که چشمان مرا تابندگی نیست
جهان را گر نظاط زندگی هست
مرا دیگر نشاط زندگی نیست

Omid7 11-18-2009 04:22 PM

ای وای به مرغی که گرفتار بمیرد
دورازچمن و ساحت گلزار بمیرد

ای وای به آن مست که از عالم مستی

یک لحظه به خود آیدو هوشیار بمیرد

فرصت ندهد شمع که پروانه دم مرگ

یک بوسه زند بر لب دلدار بمیرد

خون موج زند در دل بلبل ز تغابن

هر دم که گل از سرزنش خار بمیرد

خاموش نگردد به جهان زمزه عشق

تا این همه عاشق ز غم یار بمیرد

ای اشک بیا بر سر مژگان به تماشا

کامشب دلم از غصه بسیار بمیرد

Omid7 11-18-2009 04:34 PM

فقط دریا دلش آبی تر از من بود
و من از دریا، دلم دریا
فقط این را ندانستم
چرا گشتم چنین تنها تراز تنها
به هر آبی شدم آتش
به هر آتش شدم آبی
به هر آبی شدم ماهی
به هر ماهی شدم دامی
به هر نامحرمی ساقی
به هر ساقی می باقی
و تو این را ندانستی،
چرا گشتم چنین عاصی
چرا مهتاب شد سنگ صبورم
چرا بستند پرهای غرورم
چرا آیینه را خاک کردند
مرا از رنگ شب سیراب کردند.

SonBol 11-18-2009 05:21 PM

به او بگوييد كه دوستش دارم
به او كه قلبش به وسعت درياييست كه قايق كوچك دل من دآان غرق شده
به او كه مرا از اين زمين خاكي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد
به او كه چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز كرد
به او بگوييد دوستش دارم
به او كه صداي پايش را ميشنوم
به او كه لحن كلامش را ميشناسم
به او كه عمق نگاهش را ميفهمم
به او كه گل هميشه بهار من است
به او كه قشنگترين بهانه براي بودن من است
بگوييد دوستش دارم...
***
عاشقت خواهم ماند.........بی آنکه بدانی
دوستت خواهم داشت..........بی آنکه بگویم
درد دل خواهم گفت..........بی هیچ کلامی
گوش خواهم داد.........بی هیچ سخنی
در آغوشت خواهم گریست..........بی آنکه حس کنی
در تو ذوب خواهم شد.........بی هیچ حرارتی
اینگونه شاید احساسم نمیرد
بي نهايت دوستت مي دارم

Omid7 11-18-2009 05:43 PM

فرياد
فرياد نزن اي عاشق
من صدايت را درون قلب خود مي شنوم
درد را در چهره ي عاشق تو با ذهن خود مي نگرم
فرياد نزن اي عاشق ، فرياد نزن...
بي سبب نيست چنين فريادم
بيگناه در دام عشق افتادم
چه درست و چه غلط زندگي
هم خودم هم تورو بر باد دادم
بي گناه در دام عشق افتادم
اگر احساسمو مي فهميدي
قلبتو دوباره مي بخشيدي
لحظه ي پايان اين ديدار را
روز آغازي دگر مي ديدي
اگه بيهوده نمي ترسيدم
عشقو آنگونه که هست مي ديدم
شايد اين لحظه ي غمگين وداع
قلبمو دوباره مي بخشيدم
کاش از اين عشق نمي ترسيدم
ما سزاواريم اگر گريانيم
اين چنين خسته و سرگردانيم
ما که دانسته به دام افتاديم
چرا از عاشقي رو گردانيم
وقتي پيمان دل رو مي بستيم
گفته بوديم فقط عاشق هستيم
ولي با عشق نگفتيم هرگز
از دو ايل نا برابر هستيم
نه گناه کاريم نه بي تقصير
منو تو بازيچه ي تقديريم
هر دو در بيراهه ي بي رحم عشق
با دل و احساس خود درگيريم
بيشتر از هميشه دوستت دارم
گرچه از عاشقي و عاشق شدن بيزارم
زير آوار فرو ريخته ي عشق
از دلم چيزي نمونده که به تو بسپارم
تو که همدردي ، مرا ياري بده
به من عاشق ، اميدواري بده
اگر عشق با ما سر ياري نداشت
تو به من قول وفاداري بده
تو به من قول وفاداري بده

Omid7 11-24-2009 08:49 PM

می‌نويسم از تو
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم

و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي


Omid7 11-25-2009 10:52 AM

تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آه اکنون دیریست
که فرو ریخته در من گویی
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم با بوسه تو
روی لبهایم میپندارم
میسپارد جان عطری گذران
آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد
چون تو را مینگرم
مثل اینست که از پنجره ای
تکدرختم را سرشار از برگ
در تب زرد خزان مینگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار که فراموش کنم.
تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا
میگشاید در برهوت آگاهی؟
بگذار که فراموش کنم...

فرگل 11-25-2009 11:26 AM


مثل عكس رخ مهتــــاب كه افتـــــــــاده در آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست

آريانا 11-25-2009 03:49 PM

هنوز عاشقم مثه اون قديما
دوباره زير لب اسممو صدا كن

SonBol 11-25-2009 05:42 PM

قصه ی عاشقیه ما قصه ی تازه ای نیست
بیاو دستان لرزان و سردم را از این کویر بی کسی نجات ده
دیدگانم دیگر بی تو سویی ندارد بیاونور چشمانم بمان
......

Omid7 11-25-2009 06:07 PM

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم .

SonBol 11-26-2009 09:46 AM

امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی...



Omid7 11-26-2009 10:59 AM

مهربانم

با تو عهدی ميبندم نا گسستنی

فراموش نشدنی

و ماندگار

قلبم را به تو هدیه میدهم

به تو که سر تا پای وجودت را ذرّه ذرّه دوست ميدارم

به تو که روحت را

سرشتت را

عصاره ی وجودت را ميپرستم

و به آن عميقاً عـشق ميـورزم

ای عزیز ِ ستودنی

مهربان ِماندنی

نازنین ِ خواستنی

بدان و آگاه باش که من

تو را
هيچگاه

هيچ کجا

هيچ لحظه ای

تنها نخواهم گذاشت

و لحظه ای از تو غافل نخواهم شد

مطمئن باش

تمام احساسات زیبای من عاقلانه و عاشقانه تقدیم تو مهربان باد ...
__________________

سادات 11-26-2009 09:01 PM

می گویند سکوت علامت رضایت است اما تو ان روز که رفتی نفهمیدی که سکوت من فریاد من است برای نرفتنت ...........

Omid7 11-29-2009 09:12 AM

و بدون تو زندگی برايم مفهومی جز تاريكی و سياهی ندارد!
دوستت دارم چونكه ميدانم تو نيز مرا دوست ميداری ،
دوستت دارم چونكه مرا باور داری و مرا لايق آن قلب پر از محبتت ميدانی!
تنها آرزويم اين است كه سالم و سر افراز باشي و جز اين از خدای خويش هيچ آرزويی را ندارم
اين قلب كوچك و شكسته و پر از عشق من تنها هديه ای است از طرف من به تو!
از تمام دنيا تنها همين قلب كوچك را دارم ، همين و بس!
تنها تو هستی كه معنای واقعی عشق را به من ابراز كردی و آموختی!
آموختی كه عشق يعنی تا پايان زندگی ماندن و تا پايان زندگی دوست داشتن!
هر جای دنيا كه هستی بدان كه در اين دنيای بزرگ كسی هست كه عاشق و ديوانه تو می باشد !
عزيز دنيا خيلی بزرگ است ، اين دنيا پر از عاشق و معشوق است ، پر از ليلی و مجنون است،
اما همه يك سو و تو نيز يك سوی ديگر!
دوستت دارم خيلی دوستت دارم ، آنقدر دوستت دارم كه ديگر هيچگونه جای ابرازی برای آن نيست!
مستم از اين عشق تو ، و پريشانم از غصه های تو و گريانم از اشكهای تو!
با تو پر از اميدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بينم
با تو قلب من خوشبخت ترين قلب دنياست ، با تو اين دنيا برايم همان بهشت است!
دوستت دارم … چون كه در ميان اينهمه عاشقان تو توانستی بمانی با قلبم ، بسازی با احساسم و درك كنی زندگی ام را !
دوستت دارم... چون كه اين قلب كوچك و پر از عشق مرا در قلبت طلسم كرده ای و نگذاشتی هيچ كس ديگر قلب مرا از تو بگيرد!
اينبار با فرياد ، با چشمهای گريان ، با قلبی عاشق ، با اراده و با احساسی پرا از دوست داشتن مي گويم كه دوستت دارم
تا همه عاشقان فرياد مرا بشنوند و به من بنگرند و شرمنده شوند!
ولي......
آخر قصه چيست ؟ تو بگو!
اصلا مي داني؟! حالا چه وقت فكر كردن به آخر قصه است؟
اينجا هنوز اول راه است! همينكه بدانيم آخر قصه هر چه كه باشد ،
ما با هميم ، در يادها و خاطره ها حتي، كافي است…

Omid7 11-30-2009 10:07 AM

روز مبادا

وقتی تو نيستی
نه هستهای ما چونان که بايدند
نه بايدهای ما

مثل هميشه ،
آخر حرفم را
و حرف آخرم را
با بغض فرو می خورم

عمريست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخيره می کنم
باشد
برای روز مبادا
اما در صفحه های تقويم
روزی به نام روز مبادا نيست

آن روز هر چه باشد
روزی شبيه ديروز
روزی شبيه فردا
روزی شبيه همين روزهای ماست
اما کسی چه می داند
شايد امروز نيز
روز مبادا باشد

وقتی تو نيستی
نه هستهای ما چونان که بايدند
نه بايدهای ما

هر روز بی تو
روز مباداست !

passenger1358 11-30-2009 12:05 PM

روز وداع یار چون به حالم بنگریست میرفت ومی ایستاد و میگفت و میگریست
ای عاشق غریب به هجران صبور باش دوران روزگار چنین است و چاره نیست

فرگل 11-30-2009 12:08 PM

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي . به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي .داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي . به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي تونه
طلسم بغضو برداره از اين پاييز ديوونه

Omid7 12-01-2009 08:15 PM

كاش مي شد چشمهايم را به پيشواز نگاه مهربانت بفرستم تا بداني

فراقت چشمه چشمهايم را خشكانده و آن ديدگان پر طراوت از غم

دوريت پژمردند.

من هنوز نگاه ملتمسم را كه بدرقه راهت كردم فراموش نمي كنم.

اي كاش بر مي گشتي و مرا از اين همه چشم انتظاري مي رهاندي.

اي گل گمشـــــــــــده مــــــــن .

Omid7 12-01-2009 08:18 PM

مرداب، بوسه بر لبهاي نيلوفر مي زند چرا که مي داند نيلوفر، تنها شريک بي کسي اوست و با تمامي زيبايي هايش، هر لحظه قصه ي عشق را در گوش مرداب، زمزمه مي کند و مرداب اگر هنوز زنده است، اميدش به نيلوفر است...
تو مرداب نيستي ! دريايي ... و من حتي سزاوار نبودم که نيلوفرت باشم .
من ماهي کوچکي بودم در اعماق دل درياييت و دريا، کي خبر از دل ماهي کوچکي چون من دارد

Omid7 12-01-2009 08:20 PM

با من مثل روزهاي گذشته باش ، يک لحظه هم از من نااميد نباش ! دلم نميخواهد سردي قلبت را در قلبم حس کن ! بيا تا مثل دو عاشق واقعي در آسمان خوشبختي پرواز کنيم تا همه عاشقان با حسرت به من و تو بنگرند! حالا که من ديوانه وار تو را دوست دارم تو نيز عاشقانه مرا دوست داشته باش.... اگر اشتباه کردم ، مرا ببخش ، اگر با قلبت مدارا نکردم مرا ببخش ، به خدا خيلي دوستت دارم و طاقت يک لحظه غمت را ندارم!

Omid7 12-01-2009 08:22 PM

واژه هايم گويي در سايه قرار گرفته اند كه دل سرد تو را با من مهربان نمي كنند .

گويي حرفهاي شيرين مرا نمي شنوي و نامهرباني و تلخي ، وجودت را لبريز كرده

است .

تبسمي كافيست تا يخهاي وجودت را آب كند و ما را به هم نزديكــــــــتر

Omid7 12-01-2009 08:24 PM

تو براي رفتن بهانه اي مي خواستي و من براي ماندن بهانه اي .

تو رفتي و اين بهانه اي شد براي ماندن و انتظارم .

اما هميشه به اين مي انديشم كه بهانه تو براي رفتن چه بود ؟

Omid7 12-01-2009 08:27 PM

به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم میپیچد.،طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند.و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو میگیرد.دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم،سرم را روی شانه های پرمهرت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است.دلم برای چشمهای دریایی تو تنگ شده است.برای امواج بی مهابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.مگر نمیدانی قحطی آمده است؟قحطی خورشیدو ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم،نکند آسمانت بی ستاره بماند.آخر اگر شبی خوابت نبرد،لا اقل ستاره ای باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است.میبینی! دوباره بیقرار شده ام.گیج شده ام.تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانه ام ببخش.
دوستت دارم نازنینم.دوباره این دل دیوانه برای دیدن تو دلتنگ شده است

Omid7 12-01-2009 08:34 PM

شروع می کنم به از تو نوشتن کاغذ مست می گردد قلم به رقص در می آید.نمی دانم چرا هر وقت می خواهم از تو چیزی بر روی کاغذ بیاورم و از تو بنویسم وجودم،قلمم،کاغذم همه وهمه به وجد می آییم.عزیزم!تمام دیشب در خیالت گریستم هنوز پاییز چشمانت را روی شاخه های سرد انتظار جستجو می کنم نمی دانی چقدر محتاج توام.هنوز کاغذهایم به شوق نگاهت رنگ کاهی را پس می زند وتمام شب وتمام ثانیه ها،یکی یکی می گذرند وبه اشک هایم به دریاها روان می شوند کاش برگردی زود،کوچه بی تو دل تنگی دارد کاش برگردی زود و می دیدی که چه حالی دارد ببینی که هنوز حلقه زرد خورشید داغ تنهایی من را دارد کاش زود برمی گشتی تا قاب عکس روی دیوار تهی از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش زود بر می گشتی.تو اگر برگردی من تمام شاخه های گل یاس را با تمام احساس تقدیمت می کنم.

Omid7 12-01-2009 09:06 PM

امروز دلم هواي با توبودن كرده چشمانم شوق نگاه تورادارد كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره دردرياي چشمانت غرق شوم
افسوس كه نميتوانم انچه كه در دل دارم بيان كنم زبانم قاصر است ودستم ناتوان از رسم احساسم اخر چگونه ثابت كنم دوستت دارم ؟ چه كنم ؟ توبگو
چگونه ميتوانم از وراي سيمهاي فلزي از اين دنياي مجازي احساسم را به تو نشان دهم؟
كاش فرصتي به من ميدادي؟ كاش چشمانم را ميديدي كه عشقم رافرياد ميزنند
تنهايي عذابم ميدهد خسته ام از تكرار زندگي تورا ميخواهم كه تكيه گاهم باشي از پاافتاده ام توان ايستادن
ندارم .گناه من چيست ؟ كه دوستت دارم ميخواهم با توباشم و در تو ذوب شوم
بغضي گلويم راميفشارد گوشه خلوتي ميجويم تا رهايش كنم غرورم نميگذارد اينجا گريه سر دهم تنها تو
ميتواني اشكهايم راببيني اشكي كه از چشمه قلب دردمندم جاري است

نازنينم :
باورم كن و بگذار با تودوباره جان بگيرم ميخواهم زندگيم را باتو رونق دهم
خنده را به لبانم بازگردان چه سخت غريبه اند اين دوباهم تو ميتواني اشتيشان دهي؟؟
دست مهرم را رد نكن دستي كه دست تورا ميجويد واگر يكي شوند دنياي تازه اي ميسازند از جنس عشق
ميشود دوباره فرهاد وشيريني ساخت ميتوان ليلي و مجنون بود اگر چشمانت ياري ام كنند
كاش كلمات جان داشتند و ميتوانستند احساس مرا فرياد بزنند تا باورم كني
اما اميد دارم كه روزي باورم كني وميدانم كه دور نيست پيوند دستهايمان به اميد ان روز.....
__________________

Omid7 12-01-2009 09:09 PM

دلم براي تو ... آيا دل تو هم تنگ است ؟!
صداي هق هق ... گويا دل تو هم تنگ است
ببين نمي شود اينقدر دور بود از هم
ببين قبول كن دل تو هم تنگ است
من از مسافت اين جاده ها نمي ترسم
اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است
اگر بدانم گاهي به ياد من هستي
و چند ثانيه حتي ! دل تو هم تنگ است
پرنده مي شوم اما نمي پرم بي تو
پرنده مي شوم تا دل تو هم تنگ است
براي تو پر پرواز مي شوم حتي
اگر در آن سر دنيا دل تو هم تنگ است
اگر در آن سر دنيا اگر در آن دنيا
اگر بدانم هر جا دل تو هم تنگ است
بدون مكث مي آيم كه باورت بشود
دلم براي تو ... آيا دل تو هم تنگ است
__________________

Omid7 12-02-2009 12:27 PM

بنويسم برايت از ترسم ... ترس از بي تو ماندن و بي تو رفتن ... بي تو گفتن و بي تو خواندن ...
بنويسم برايت از نغمه هاي شبانه غم در كنج عزلت تنهايي ام ...
بنويسم برايت از معناي زندگي
از اينكه من زندگي را در كنار تو بودن معنا مي كنم ...
زندگي را براي تو سرودن معنا مي كنم ...
من زندگي را در خروش چشمان نيلگونت معنا مي كنم ...
من زندگي را در آغوش تو بودن معنا مي كنم ...
معناي زندگي معناي بوسه هاي آتشين عشق است ...
زندگي يعني عشـــــــــــــــــــق

Omid7 12-02-2009 12:33 PM

باز به دفتر تنهايي هايم نگاهي تازه مي اندازم و من تنها حرف هاي نگفته اي را مرور مي كنم كه شايد روزي بخواني و شايد هم
اما هرچه هست قلبم را به انتهاي حسرت مي برد .

مهربانم بدون تو شبها غم را به آغوش مي كشم و به ياد تو خواب قاصدك را زير و رو مي كنم و تنها به عمق جاده ي ماه سفر مي كنم .

بهترينم حضور تو در همه ي لحظه هاي من اگر چه محسوس نيست اما هميشه آرامش قلبت را در بند بند وجودم احساس مي كنم و تنها ياد نگاه توست كه خورشيد آرزوهايم را بر فراز آسمان عشق به درخشندگي گوهرهاي ناب محبت مي تاباند . چشمهاي تو وسعت آسمان حضور را به زندگي من مي بخشد .

نمي خواهم به افسانه ي بي تو بودن فكر كنم
قصه عشق من و تو افسانه نيست كه با حقيقت فاصله داشته باشد ، ماجراي ما داستاني واقعي و شيرين است كه پاياني ندارد مگر با مـــــــــــرگ .

اي كاش بودي و اشكهاي غلتيده روي گونه هايم را با دستان گرم مهربانت پاك مي كردي . شايد اين بهانه اي بود براي احساس ناب نوازش دستانت بر روي چهره ي خسته و تنهايم .

حرفهاي نگفته اي كه شايد هميشه نا گفته بماند بر قفس تن سينه ام سخت بيتابي مي كند و تنها آغوش گرم عشــــــــقت درب اين قفس شكسته را باز مي كند و مرغ اسير عشق را در آسمان زندگي من و تو با سرافرازي به پرواز در مي آورد و آن گاه من زندگي تازه ام را با تو جشن مي گيرم .

زندگـــــــي با تو ، در كنار تو
با كمال زيباي عشــــــــــق
آرامش
با تـــــــــــو ، تنها با تــــــــــــو

Omid7 12-02-2009 12:36 PM

با قلبي لبريز از بهانه عشق و با لبي پر از ترانه هاي عاشقانه ،

اما خاموش و بي صدا به كوچه

باغهاي رويا سرك مي كشم و تا بي انتها مي روم .

مي روم به پاي بيد مجنوني آشفته ، كنار شقايقي عاشق و كوهي تنها اما استوار .

مي روم به اميد شاداب شدن زير باران تا انزوا و تنهايي ام درهم شكند

Omid7 12-02-2009 12:37 PM

كاش مي دانستي كه تو با دستهاي خالي ات پر از عاطفه هستي و نگاه

پر مهرت تنها نگاه مهرباني ست كه من ديده ام .

وقتي كه نگاهم مي كني تمام غمها از كنارم مي گريزند

و وقتي كه لبخند مي زني گويي تمام پنجره هاي

بسته لبخند مي زنند و گشوده مي شوند .

من تمام اينها را به جهاني نخواهم داد ،

پس بيا تا آخرين لحظه زندگي همين طور سبـــــــــــز باشيم .

SonBol 12-02-2009 12:45 PM

نه! نرو صبر کن

قرارمان این نبود

باید سکه بیندازیم

اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم

اگر خط آمد :مطمئن باش دوستدارت هستم

...صبر کن سکه بیندازیم

اگر دوستت نداشتم...آن وقت برو

Omid7 12-03-2009 10:10 AM

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....
قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!
که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!
ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !


گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !

دیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !


قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !


اکنون ساعت 05:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)