![]() |
انسان پرهیزگار را عطا کن
با ان که فروتن است نیکی کن انسان نیک راعطا کن لیک به یاری گنه کار مرو |
در بخت یاری دوست راستین را باز نتوان شناخت
ودر بخت برگشتگی دشمن پنهان نتواند ماند چون ادمی نیک بخت است دشمنان او غمینند چون تیره بخت گشت دوست او نیز ترکش گوید هرگز به دشمن خویش اعتماد مورز |
مراقب خویشتن باش و از او حذر کن
با او انچنان باش که گویی اینه ای جلا می دهی بدان که زنگار او تا به اخر بر جای نخواهد ماند او را نزدیک خویش جای مده تواند بود که سرنگونت سازد و جایت را بگیرد او را سمت راست خویش منشان خواهد کوشید کرسیت را از چنگت در اورد و سرانجام سخنانم را در خواهی یافت و چون در گفتار من اندیشه کنی پشیمان خواهی گشت ان کیست که بر مارگیر مارگزیده دل بسوزاند |
ان که قطران را لمس کند دستانش چسبناک گردد
ان که با گران سر هم نشینی کندهمانند او خواهد گشت بار زیاده گران را بر دوش مگیر با توانمند و توانگرتراز خویش میامیز از چه روی کوزه گلین کنار کوزه اهنی می نهی چون بر ان خورد خرد خواهدش کرد توانگر ستم می کند و چهره در هم می کشد مسکین ظلم می بیند و تضرع می کند اگر به حال او سودمند باشی از تو بهره می گیرد اگر نیازمند باشی از تو روی می گرداند اگر مالی داشته باشی با تو خواهد زیست بی هیچ پریشان خاطری کیسه ات را تهی خواهد کرد |
اگر نیازمندت باشد به زبان خواهد فریفت
به رویت خنده خواهد زدو امید خواهدت داد سخنان نیکو بر زبان خواهد راند و خواهد گفت نیازمند چه هستی در بزمهای خویش خجالت زده ات خواهد ساخت تا بدانجا که کیسه اترا دو سه بار تهی کند و در پایان کار نیز سخره ات خواهد کرد پس انگاه چون ببیندت از تو رویخواهد گرداند و بهر تو سر خواهد جنباند |
هوش دار که فریب نخوری
و در بی خردی خویش خوار نکردی چون توانمندی بخواندت سر باز زن دگر باره نکوتر خواهدت خواند از بیم انکه رانده شوی شتاب مورز و نه چندان دور شو که فراموش گردی در ان مکوش که با او الفت یابی به زبان اوریش اعتماد مکن به زیاده گویی خویش ترا می ازماید و در عین تبسم تفحص می کند |
در سراسر زندگی خویش خداوند را دوست بدار و نجات خویش را از او بخوا |
همچنان که تهیدست مایه نفرت توانگر است
توانگر چون خطا کند یارانش به حمایت او بر خیزند تیره روز چون فرو افتد یارانش اورا وا می نعند توانگر چون بلغزد بسیاری در اغوشش گیرند |
چون یاوه گویداورا محق می شمارند
تیره روز چون بلغزد نکوهش می شنود چون سخنان معقول گود او را جایی نمی دهند توانگر چون سخن گویدهمگان خاموشی می گزینند و گفتار او را تاابرها بر می اورند تهیدست چون سخن گوی گویند این کیست و چون به مانعی بر خورد بر زمینش می افکنند |
توانگری انگاه نکوست که از گناه عاری باشد
تهیدستی انگاه ناپسند است که با سخنان کفر امیز امیخته باشد |
نیک بخت انسانی که خویشتن را نکوهش نمی کند
ودر نومیدی غرقه نمی گردد |
نیکبخت انسانی که در سخن گناه نکرده است
و از غم خطایای خویش اشفته نیست |
انسان لئیم را ثروت سودی ندارد
واز برای انسان طماع اموال هنگفت به چه کار اید ان که اندوزد و نخورد بهر دگران اندوخته است از اموال او دگران متنعم خواهند گشت انکه با خویشتن سخت دل است با که خوش دل خواهد بود از اموال خویش نیز بهره نخواهد برد ستمگرتر از ان که خویشتن را عذاب می دهد انسانی نیست این است سزای خباثت او |
چون نیکی کند از روی سهو است
سرانجام خباثت خویش اشکار می سازد انسانی که نگاهی طماع داردخبیث است همو که دیدگان خویش می گرداند و زندگی دگری را خوار می دارد انسان حسود از انچه دارد خشنود نیست طمع خشکاننده جان است خسیس در نان ممسک است و در سفره او قحطیست |
پسرم اگر استطاعت داری با خویشتن نیک رفتار باش
وهدایایی را که خداوند می خواهد بر او تقدیم دار فراموش مکن که مرگ درنگ نخواهد کدو و پیمان منزلگه مردگان بر تو اشکار نگشته است پیش از ان که بمیری با دوستان خود نیکی کن و به قدر استطاعت خود گشاده دست باش نیکبختی اکنون را از خویشتن دریغ مدار نصیب خود را از میل مشروع از دست مگذار ایا ثروت خویش از برای دگران بر جای نخواهی نهاد و اموال تو به قرعه قسمت نخواهد گشت بده و بستان و دغدغه های خویش را به چیزی مگیر |
شادمانی را در منزلگه مردگان نتوان جست
هر کالبدی چون جامه فرسوده می شود قانون سرمدی چنین است که باید مرد همچنان که شاخساران سرسبز درختی تناور گاه فرو می افتد گاه می روید نسلهای افریده از گوشت و خون نیز چنین اند پاره ای میمیرند و پاره ای می زایند هر عمل تباه زوال می پذیرد و کننده عمل با ان می رود |
مگوی خداوند مرا به گناه کردن واداشته است
چه او کاری نمی کند که از ان نفرت دارد مگوی اوست که مرا به گمراهی کشانده چه او را به گنه کار نیازی نیست خداوند از هر گونه کراهت بیزار استو ترسندگان او هیچ کراهتی را دوست ندارند |
خداوند که در ازل انسان را افرید
و او را به رای خویش وا گذاشت اگر او را می خواهی فرمانهایش را پاس بدار تا به انچه مایه خرسندی اوست وفادار مانی برابرتو اب و اتش نهاده است بر وفق میل خویش دست پیش ار.... |
شادمانی را در منزلگه مردگان نتوان یافت
|
تو متبارکی ای خداوند همه مخلوقات
و نامت متبارک است تو ادم را افریدی تو همسر او حوا را افریدی تا یاور و پشتیبانش باشد و نسل انسان از این دو زاده شد تو گفتی ادم نباید تنها بماند پس برایش همدمی همانند او بیافرینم پس افریدی بس افریدنی |
انکه اندوزد و نخورد از بهر دگران اندوخته است |
تو متبارکی ای خداوند من
با جمله تبرکات پاک باشد که متبارکت خوانند به روزگاران |
متبارک باد خداوند من
متبارک باد اسم اعظمش مبارک باد جمله فرشتگان مقدسش متبارک باد همه اسما اش و اسم اعظمش به روزگاران چه زان پس گه مرا کوفت رحمت اورد.. |
زان پیش که سخن گویی بیاموز
زان پیش که بیمار گردی بپرهیز زان پیش که داوری کنی خویشتن را بیازمای به روز تفقد بخشوده خواهی شد وچون انسانی مباش که خداوند را میازماید.. |
و چون انسانی نباش که خداوند را می ازماید |
خداوند انسان را از خاک براورد
تا سپس او را بدان باز گرداند بر ادمیان روزهایی معین و زمانی مشخص مقدر ساخت انچه بر زمین است به زیر سیطره شان دراورد ایشان را همچو خود قدرتمند ساخت و ایشان را گفت از هر بدی بپرهیز |
ادمی چیست و به چه کار اید
نیکی او چیست و بدی او چیست منتهای سال او از صد فزون نگردد از این روست که خداوند با ایشان شکیبایی می ورزد می بیند و می داند که سرانجام ایشان چه اندازه حقیر است هم از این روست که بر شمار بخششهای خویش افزوده است. |
عنان خویشتن به هواهای نفس خویش مسپار
و امیال خویش را لگام زن اگر به ارضای شهوات خویش تن در دهی مایه ریشخند دشمنانت می گردی از کامجویی در زندگانی شهوت امیز بپرهیز خویشتن را ناچار از پرداخت تاوان ان مساز انگاه که کیسه ات از پشیزی نیز تهی است به جشن گرفتن با مال وام گرفته شده خویشتن را بی چیز مگردان چه این کار دسیسه علیه زندگیت خواهد بود. |
کارگر باده گسار هرگز روی توانگری نخواهد دید
ان که ناچیز را به چیزی نمی گیرد اندک اندک بی چیز می گردد شراب و زن مردان خردمند را تباه می سازد ان که هم نشین....می گرددازرم از کف می دهد طعمه نوزادان حشرات خواهد گشت و کرمها و انسان بی پروا زندگانی خویش بر سر این کار خواهد نهاد شراب و زن مردان خردمند را تباه می سازد |
خلوتي داريم و حالي با خيال خويشتن گر گذاردمان فلک حالي به حال خويشتن گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم آخر نه باغبانم؟ شرط است من نباشم |
ان که اسان اعتماد می کندسبک عقلی خویش می نمایاند
ان که گناه می کند بر خویش تن زیان می رساند ان که از بدی لذت می برد محکوم خواهد گشت و ان که برابر لذتها پایداری می کند افسری بر سرزندگی خویش است ان که زبان خویش نگه می دارد بی نزاع خواهد زیست ان که از زیاده گویی بیزاری می ج.ید از بدی در امان است انچه را که بر تو گفته اند هرگز باز مگوی تا هیچگاه ترا گزندی نرسد . |
پروردگار مست ، كه مست از شراب شد
كار از همان دقيقه اول خراب شد آدم بيافريد كه آدم بماند در اين جهان آدم نشد كه مايه رنج و عذاب شد صد نقشه ها كشيد كه با عشق سر كند اما تمام نقشه هاي قشنگش خراب شد بر وي خرد داد كه داند جهان را كه آفريد اول بلاي خودش گشت خرد ، سوال كرد خدا را كه آفريد ؟ تا اين سوال و هزاران سوال بي جواب شد |
ترس از خداوند سرچشمه لقای اوست
و حکمت برانگیزنده مهربانی او شناخت فرمانهای خداوند ادب زندگی است انان که به انچه خوشایند اوست عمل کنند میوه درخت نامیرایی را خواهند چید سراپای حکمت تزس از خداوند استو نیز معرفت قدر مطلق او |
انان که به انچه خوشایند اوست عمل کنند
میوه درخت نا میرایی را خواهند چید |
به دیدار دوست خود برو
تواند بود که خطایی نکرده باشد واگر نیز کرده باشد ان را تکرار نکند به دیدار همسایه خویش برو تواند بود که سخنی گفته باشد و اگر نیز گفته باشد ان را باز نگوید هر انچه را که بر تو می گویند باور مکن بسا که بی سوءنیت دچار لغزش می گردیم کیست که هرگز در کلام گناه نکرده باشد به دیدار همسایه خویش برو زان پیش که به تهدید پردازی از شریعت خدای تعالی پیروی کن |
بسا عتاب که نابجاست
بسا سکوت گه حاکی از خردمندی است ان که اقرار به خطا کند و از خطا توبه کند در امان می ماند |
بسا خصی که دوست می دارد دوشیزگی دختری را برباید
بسا کس که مدعی است به قهر اقامه دادگری می کند بسا کس که سکوت می کند و حکیم شمرده می شود و دگری از فرط زیاده گویی مایه بیزاری می گردد بسا کس که سکوت می کند چون از پاسخ گفتن عاجز است و دگری ساکت می ماند چون می داند که بایسته چنین است حکیم تا انگاه که باید سکوت می کند |
لیک زیاده گوی بی خرد فرصت از کف می دهد
ان که زیاد سخن می گوید مایه بیزاری است و ان که سر سروری دارد نفرت انگیز است |
, وان که سر سروری دارد نفرت انگیز است |
گفتارهای خویش پرورده ساز تا بر تو گوش سپارند
پیش از انکه پاسخ گویی علم خویش را گرد اور مشاعر سفیه چون چرخ گاریست تعقل او چون محور گردنده است دوست استهزاگر همچون اسب فحل است چون اهنگ سوار شدن بر ان کنیم شیهه سر دهد |
اکنون ساعت 11:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)