پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 12-08-2010 10:29 PM

ریشه واژه نماز


http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/i...9/9c/namaz.gif

برخی را باور این است که نماز از مصدر نمیدن به معنی خم شدن و تعظیم کردن است . در کردی فَهلَوی یا فیلی فعل «بِنَم » به معنی « خم کن » هنوز به کار می رود . و می گویند «نماز »بن مضارع «نمیدن »است .
ببینیم در لغتنامه دهخدا در باره ی نمیدن چه آمده است .
نمیدن . [ ن َ دَ ] (مصدر است ) میل کردن . توجه نمودن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
کارم شهوی و غضبی بود شب و روز
بر خویشتن از عجب و تکبر بنمیدم .
خواجه نصیرالدین طوسی .

وقت مرگ آید در آن سو می نمی
چون که دردت رفت پس چون اعجمی .
مولوی .

برخی نیز می گویند : نماز (نه + ماز ) است و ماز یعنی پیچ و خم و نماز یعنی پیچ و خم ندارد .بلکه راه راستی به سوی خداست .
اما گروه دیگر می گویند : در زبان پارسی باستان ( دوره‌ی ساسانیان) ، نماز عبارت بود از کرنش و نیایشی كه فرودستان نسبت به بالادستان و ایزدان انجام می‌دادند این واژه در متون دینی باستان «نماچ» تلفظ شده. برابر آنچه در كتاب «مینوی خرد» آمده است ،نماز در برابر ایزدان در سه زمان«سه‌پاس» انجام می‌گرفت كه عبارت بودند از بامداد، نیمروز، و ایوار( غروب). شاید واژه «سپاس» كه امروز در زبان ما رایج است ریشه در همان «سه‌پاس» داشته باشد. این‌هم كه ما ایرانیان نمازهای پنج‌گانه را در سه نوبت می‌خوانیم شاید بی‌ارتباط با این ریشه تاریخی نباشد.
برخی را باور این است که نماز از مصدر نمیدن به معنی خم شدن و تعظیم کردن است . در کردی فَهلَوی یا فیلی فعل «بِنَم » به معنی « خم کن » هنوز به کار می رود . و می گویند «نماز »بن مضارع «نمیدن »است .
ببینیم در لغتنامه دهخدا در باره ی نمیدن چه آمده است .
نمیدن . [ ن َ دَ ] (مصدر است ) میل کردن . توجه نمودن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
کارم شهوی و غضبی بود شب و روز
بر خویشتن از عجب و تکبر بنمیدم .
خواجه نصیرالدین طوسی .

وقت مرگ آید در آن سو می نمی
چون که دردت رفت پس چون اعجمی .
مولوی .

برخی نیز می گویند : نماز (نه + ماز ) است و ماز یعنی پیچ و خم و نماز یعنی پیچ و خم ندارد .بلکه راه راستی به سوی خداست .
اما گروه دیگر می گویند : در زبان پارسی باستان ( دوره‌ی ساسانیان) ، نماز عبارت بود از کرنش و نیایشی كه فرودستان نسبت به بالادستان و ایزدان انجام می‌دادند این واژه در متون دینی باستان «نماچ» تلفظ شده. برابر آنچه در كتاب «مینوی خرد» آمده است ،نماز در برابر ایزدان در سه زمان«سه‌پاس» انجام می‌گرفت كه عبارت بودند از بامداد، نیمروز، و ایوار( غروب). شاید واژه «سپاس» كه امروز در زبان ما رایج است ریشه در همان «سه‌پاس» داشته باشد. این‌هم كه ما ایرانیان نمازهای پنج‌گانه را در سه نوبت می‌خوانیم شاید بی‌ارتباط با این ریشه تاریخی نباشد.


behnam5555 12-08-2010 10:31 PM

چگونه بدانیم کدام واژه ریشه عربی و کدام ریشه فارسی دارد؟

هرچند برای کسی که به دو زبان چیره نیست کار دشواری است ولی راه های ساده ای هم وجود دارد که دانستن آنها جالب است.
از میان 32 حرف الفبای فارسی برخی حروف تنها ویژه واژه های عربی است .
حرف (ث) : هر واژه ای که دارای ث است بی گمان عربی است و ریشه ی فارسی ندارد . جز (کیومرث: مرد دانا یا گاو مرد) ، ( تـَهمورث : دارنده ی سگ نر قوی ) و واژگان لاتین مانند بلوتوث یا نام هایی مانند ادوارد ثورندایک و ... که بسی آشکار است نام های لاتین هستند نه عربی یا فارسی.
حرف (ح): هر واژه ای که دارای حرف ح است بی گمان عربی است و ریشه ی فارسی ندارد.غیر از کلمه ی حوله که درست آن هوله است وبه گمان نزدیک به یقین ریشه ی ترکی دارد و به معنی (پُرزدار ) است . عرب به هوله (حوله) می گوید : مِنشَفة در سعودی / خاولی یا خاولیة و بَشکیر در عراق / بِشکیر یا فوطة در سوریه .واژه حول و حوش هم به گمان بسیار فارسی و درست آن هول و هوش است . کردهای فهلوی یا فَیلی هنوز به خانه می گویند هاوش که با house در انگلیسی همانندی دارد.
حرف (ذ) : هرچند در فارسی کهن تلفظ این حرف مانند تلفظ عربی آن وجود داشته اما امروزه دیگر هیچ ایرانی ای ذال را ذال تلفظ نمی کند بلکه زاء تلفظ می نماید .بیش از 95% واژه های دارای ذال ریشه ی عربی دارند مگر واژه هایی مانند گذر ، گذراندن ، گذشتن ، پذیرش ، پذیرفتن ، آذین، گنبذ (امروزه گنبد خوانده می شود.)ذانستن ( که امروزه دانستن تلفظ می شود. اما کردها ، لَکها و برخی دیگر از اقوام ایرانی ذانستن را زانستن تلفظ می کنند. مانند تالشی ها که به (می دانم) می گویند ( زُنُـمzonom)
و کردها می گویند ( اَزانِـم یا زانِـم یا مَزانِم یا دَزانِم )

حرف(ص): هر کلمه ای که صاد دارد بی شک عربی است مگر عدد شصت و عدد صد که عمداً غلط نوشته شده اند تا با انگشت شست و سد روی رودخانه اشتباه نشوند.
صندلی نیز بی جهت با صاد نوشته شده و البته عربی شده ی چَندَل است. عرب به صندلی می گوید کُرسی ، مَقعَد و در گویش محلی عراق و سوریه اِسکَملی .
صابون هم در اصل واژه ای فارسی است و درست آن سابون است و این واژه از فارسی به بیشتر زبانهای جهان رفته مثلاً soap در انگلیسی همان سابون است . ما سابون را به صورت معرَّب صابون با صاد می نویسیم.اصفهان نیز معرّب یعنی عربی شده ی اَسپَدانـه یا سپاهان است.
حروف( ض/ظ /ع ): بدون استثنا تنها ویژه واژه های دارای ریشه ی عربی است و در فارسی چنین مخارجی از حروف وجود ندارد . به ویژه ضاد تا جایی که عرب ها به الناطقین بالضاد معروفند زیرا این مخرج ویژه عرب است نه دیگر مردمان نژاد سامی.
حرف(ط) : جنجالی ترین حرف در املای کلمات است . مخرج طاء تنها ویژه واژه های عربی است و در فارسی ط نداریم و واژه هایی که با ط نوشته می شوند یا عربی اند و یا اگر عربی نیستند غلط املایی هستند . مانند طهران ،طالش، اصطهبان ، طوس که خوشبختانه امروزه دیگر کسی تهران ،تالش ، استهبان و توس را دیگر نادرست نمی نویسد. اما بلیت واژه ای فرانسوی است . تایر tire واژه ای انگلیسی است . اتاق مغولی است . تپش فارسی است و دلیلی ندارد که آن ها را نادرست بنویسیم و امروزه دیگر این واژه ها را درست می نویسند مگر کسانی که با ریشه واژه ها آشنا نیستند.
حرف( ق ): نیز در مرتبه دوم حروف جنجالی است . در فارسی قاف نداریم غ داریم . قاف ویژه واژه های عربی در 90 درصد موارد است واژه های عربی دارای ریشه ی اغلب سه حرفی و دارای وزن و هم خانواده اند مانند: قاسم ، تقسیم ، مقسِّم ، انقسام ، قَسَم ، قسمت ، اقسام ، مقسوم ، قسّام ، منقسم و تشخیص واژه ی عربی الاصل دارای قاف کار ساده ای است . اما دیگر کلمات قاف دار یا ترکی اند و یا مغولی . مانند قره قروت: کشک سیاه / قره قویونلو : صاحبان گوسفند سیاه/ قره گوزلو: دارنده ی چشم سیاه / قزل آلا : ماهی طلایی
کلماتی مانند آقا ،قلدر ، قرمساق نیز مغولی اند. کلمه قوری نیز روسی است اصلاً قوری ،کتری ، سماور ، استکان همه واژه های روسی اند و اینها زمان قاجاریه و در دوره صدارت اعظمی امیر کبیر وارد ایران شدند . کلماتی مانند قند و قهرمان و قباد معرب کند کهرمان و کَواذ هستند همان گونه که کرماشان یا کرمانشاه را عرب قرماسان یا قَرمسین تلفظ می کرده اما امروزه ما ایرانیان کرمانشاه یا کرماشان را قرماسان یا قرمسین تلفظ نمی کنیم اما کواذ را قباد می گوییم و این تأثیر زبان عربی بر فارسی است.
حروف چهارگانه ( گ /چ/ پ / ژ ) : نیز در عربی فصیح یعنی نوشتاری وجود ندارد. و هر کلمه ای که دارای یکی از این چهار حرف است حتماً عربی نیست و به احتمال بسیار ریشه ی فارسی دارد . مانند منیژه ، مژگان ، ژاله ،پروین ، پرنده ، گیو، گودرز ،منوچهر ، پریچهر و ... البته اغلب چنین است و موارد اندکی نیز امکان دارد از دیگر زبانها باشد مانند پینگ پونگ که چینی است . یا چاخان و خپل که مغولی اند . اشتباه نکنید چاخان ترکی نیست . مغولی است زیرا در ترکی به دروغ می گویند یالان .یا پارتی partyکلمه ای انگلیسی است و آپارتمان واژه ای فرانسوی است.
شاید بپرسید پس سایر حروف مانند الف ب ت ج د ر ز س ش ف ک ل م ن و ه ی چگونه هستند ؟ پاسخ شما این است که اینها حروف مشترک در سراسر زبانهای جهان است . هرچند برخی اقوام بعضی حروف را ندارند و به گونه دیگر ادا می کنند . مانند حرف ر که در فرانسه غ گفته می شود و یا همین ر در چین ل خوانده می شود .

behnam5555 12-08-2010 10:37 PM

واژه های دارای ریشه فارسی در قرآن و نیز در عربی
پیش از اسلام این واژه های پارسی بود که به زبان عربی می رفت اما پس از اسلام برعکس شد .بودن واژه های دارای ریشه فارسی ، قِبطی ، حبشی ، یونانی ، سُریانی ، عِبری ، ترکی ،انگلیسی ، فرانسه در زبان عربی امری کاملاً اثبات شده است و هیچ زبانی وجود ندارد که واژه ستانی نکرده باشد . ولی زبان عربی یک زیبایی دارد که در بسیاری از زبان ها نیست و آن این است که در واژه ستانی واژه های برگرفته را مُـعّــرَّب کرده یعنی به وزن و قالب شناخته شده عربی برده است و از آن کلمات جدید ساخته است . مثل اندازه که آن را هندسة کرده و مثل کنده یا کَندَک که خندق شده و مثل مُـزَرکَش یعنی به زر کشیده ( پارچه زربفت) و کِشوانیة در زیارتگاههای شیعیان در عراق یعنی کفشداری یا کفشبانی و مثل پردیس ( فردوس) و حتی واژه های غربی را زبان عربی بسیار زیبا و هنرمندانه دگرگون می سازد مانند مُبَستَر : پاستوریزه ، تَلفَنَ : تلفن زد. معادل اِتَّصَلَ هاتّفیاً . این دست بردن در واژه ها موجب شده کمتر کسی به فارسی بودن این کلمات شک کند.البته اینها واژه های قرآنی نبودند که مثال زدم .کمی پایین تر به مثال های قرآنی می رسیم.
همه زبان ها چنین هستند .برای نمونه نیمی از واژگان زبان انگلیسی از فرانسه و آلمانی است .از آنجاکه ایران پیش از اسلام یک امپراتوری و یکی از دو ابرقدرت جهان بود پس طبیعی است که واژگان بسیاری بنابه همسایگی ایرانیان و عرب ها از پارسی به عربی برود و با نزول قرآن به زبان عربی این کلمات از پیش در عربی فصیح وجود داشت .
برخی از پژوهشگران چه قرآن شناسان و چه زبان شناسانی همچون طبرى، امام شافعى، ابوعبیده معمر بن مـثـنـى، قـاضـى ابـوبكر باقلانى و ابن فارس، بودن واژگان غیر عربی در قرآن را دروغ دانسته اند .استناد ایشان به آیاتی است كه در آنها، سخن از فرو فرستادن قرآن به زبان عربی مبین است. ( یوسف، 2؛ نحل، 103، شعراء، 195، فصلت، 44 ). "امـا باورکنندگان بودن واژگان غیر عربى در قرآن بر این باورند كه بودن چند واژه غیر عربى، قرآن را از صفت عربى نمى اندازد. چنانكه قصیده و غزل فارسى هم با آنكه واژه های عربى بسیارى دارد، ولى این واژگان عربى اش، آن را غیر فارسى نمى گرداند. و امروزه زبان شناسان همه پیرو این نظریه اند و برآنند كه هیچ زبانى از زبان هاى زنده و حتى مهجور جهان نیست كه در آن كم یا بیش واژگان دخیل از زبان دیگر وجود نداشته باشد. سیوطى در المهذب 140 واژه قرآنى را معرب - یعنى غیر عربى الاصل كه سپس عربى شده است - شمرده است.
برخى از واژه های فارسى كه در قرآن آمده عبارتند از:
استبرق كهف، 31; انسان، 21)عربی شده ی اِستَبرگ یا سِتَبرَگ :ابریشم ضخیم
سِجّیل: (هود، 82، حجر، 74) عربی شده ی سَنگ گِل
مقالید: (زمر، 62; شورى، 12)جمع مقلاد که از ریشه ی کلید است
اباریق: (واقعه، 18) جمع اِبریق که عربی شده ی آبریز به معنی پارچ است .
تنّور; (هود، 40) برخی آن را سُریانی می دانند .
جهنم; (77 مرتبه در قرآن آمده است) عربی شده ی گهنام است .
دینار; (آل عمران، 57) برخی آن را یونانی می دانند .
زنجبیل: (انسان، 17)
جُناح ( 25 بار در قرآن رفته است. از جمله بقره , 158 ).عربی شده ی گناه است .
---------------- ---------------
كلماتى که به گفته ی جلال الدین سیوطى در اتقان فارسی هستند عبارت است از :
«أباریق » ، «بِیَع » ، «تَنُّور» ، «جهنّم » ، «دینار» ، «الرَّس » ، «زَنْجَبیل » ، «سجّیل» ، «سُرادِق » ، «سندس » ، «قُفل» ، «كافور» ، «كنز» ، «مِسك » ، «مَقَالید» ، «یاقوت » .
-------------- ---------------
الاریكة
[ كه تنهاجمع آن به صورت الارائك، 5 بار در قرآن به كار رفته است: از جمله در كهف، 31 ].
ادى شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 9 ) آن را معرب اورنگ فارسى مى داند. كه خود تلفظى از آورند است. جفرى مى نویسد كه به نظر نمى رسد كه این سخن درست باشد. اما آن را دارای ریشه ی فارسی می داند.
------------- -------------

برزخ
[ 3 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در المؤمنون , 100 ] ادى شیر آن را عربی شده ی پرزك فارسى مى داند , و آرتور جفرى نظر او را نمی پذیرد. و بر این باور است كه برزخ ( یعنى مانع یا فاصله میان دو چیز ) و گونه ای از فرسخ است كه همان پرسنگ یا فرسنگ فارسى است ( واژه هاى دخیل، ص 139 ).
اما ویدن گرن در شرحی كه بر این واژه نوشته است نظر جفرى را به دلایل زبان شناختى رد كـرده و این واژه را مركب از برز + اخو كه بخش نخست آن به معناى بلند و بخش دومش از ریشه آهو به معناى هستى استمی داند . پس برزخ به معناى هستى برتر است در مقابل دوزخ كه به معناى هستى بد مى باشد، و بهشت به معناى هستى برین ( واژه هاى دخیل، ص 36 ).
------------ -------------------
زور
[ این كلمه چهار بار در قرآن به كار رفته است. از جمله : حج , 30 ].
جوالیقى آن را به معناى نیرو و معرب از فارسى مى داند. ( المعرب , ص 165 ). ادى شیر نیز بر همین سخن . باور است . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 82 ). اما در فـارسـى زور بـه معناى دروغ و باطل آمده است . واژه زور نه تنها در پهلوى به صورت ساده زور بـه مـعـنـاى دروغ و بـاطل و افسانه آمده , بلكه در تركیبهایى مانند زورگوكاسیه به معناى گواهى دروغ , و در پازند به معناى زور و به معناى دروغ نیز به كار رفته است . و گذشته از آن , در فارسى باستان , در سنگ نبشته بیستون هم آمده است . شاید هم این واژه مستقیما از فارسى میانه وارد زبان عربى شده باشد. ( واژه هاى دخیل , ص 240 ). در قرآن این کلمه , یك بارآن هم در مورد شهادت به كار رفته است : و الذین لا یشهدون الزور ( فرقان , 72 ) ( و كسانى كه شهادت ناحق نمى دهند ).
------------------ ----------------
زمهریر
[ در قرآن فقط یك بار , در سوره انسان , آیه 13 به كار رفته است ].
محمد على امام شوشترى در مورد زَمهَریر می نویسد : لغت زم به معنى سرما در تركیبات فارسى بسیار آمده است . از جـمـلـه در لفظ : زمستان و سمیرم و سمیران ( نام كوهى بوده در شمال بندر سیراف قدیم ) و شمیران و دیگرها دیده مى شود.
-------------- ----------------
زرابى
[ در قرآن فقط یك بار در سوره غاشیه , آیه 16 , به كار رفته است .]
یعنى فرشهاى با شکوه . ادى شـیـر آن را عربی شده ی زرآب فارسى مى داند و مى نویسد كه فرانكل آن را معرب از زیرپا مى داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 77 ). آرتور جفرى مى نویسد كه فرانكل آن را سریانى مى داند ولى از قول هوفمان آن را برگرفته از زیرپا ى فارسى مى داند .
---------------- -----------
زبانیة
[ فقط یك بار در سوره علق , آیه 18 به كار رفته است ].
ادى شیر مى نویسد : به نظر من واحد آن زبانى است و معناى آن جهنمى است و منسوب به زبانه فارسى به معناى لهیب است . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 77 ). آرتـور جـفـرى نظر ادى شیر را نقل مى كند و مى افزاید كه زبانه خود از واژه پهلوى زبان به معنى زبان گرفته شده است . اما در پایان نظر او را تایید نمى كند , و این واژه را سریانى مى داند. ( واژه هاى دخیل , ص 230 ).
------------------------- -------------------
رزق
[ در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات دیگرى چون رازق و رزاق به كار رفته است ].
ادى شیر مى نویسد : تعریب روزى است كه خود منسوب به روز است . ( الالفاظ الفارسیة المعربة , ص 72 ). آرتـور جـفـرى مى نویسد : دانشمندان غربى از خیلى پیش , این واژه را , واژه اى دخیل و قرضى دانسته اند كه از اصلى ایرانى گرفته شده و از طریق زبان آرامى وارد زبان عربى شده است . در پهلوى روچیك به معناى روزى و نان روزانه است . ( واژه هاى دخیل , ص 223 ).
------------------ ---------------------
جند
[ 21 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به كار رفته است. از جمله : یس , 38 ].
آرتـور جفرى مى نویسد : امكان دارد كه این واژه از اصل ایرانى خود [ گند در پهلوى ] مستقیما به زبان عربى رفته باشد. اما احتمال بیشتر آن است كه این كار از طریق زبان آرامى انجام گرفته باشد. ( واژه هاى دخیل , 171 ـ 172 ). واژه ی جُندی در عربی به معنی سرباز از گُند در زبانهلی ایرانی گرفته شده در شاهنامه گُنآوران به معنی دلاوران است . در زبان کردی هنوز واژه ی گُند ( به حذف دال ) به معنی تخم (بیضه مرد)به کار می رود .
-------------- ------------------
تنور
2 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله: هود، 40
جوالیقى آن را فارسى معرب مى داند ( المعرب، ص 84 ) سیوطى هم مى نویسد كه جوالیقى و ثعالبى [ در فقه اللغة، ص 316 ] بر این باورند كه فارسى معرب است ( اتقان، 2/131؛ المهذب، ص 50 ). اَدى شیر چنین مدخلى در كتابش ندارد. آرتـور جـفـرى از قول مزهر سیوطى و معرب جوالیقى برمى آورد كه اصمعى و ابن درید هم آن را فارسى معرب مى دانسته اند. و بـر آن باور اسـت كـه این واژه هم در زبان هاى سامى ( آرامى و اكدى و غیره ) سابقه دارد، و هم در زبانهاى ایرانى ( از جمله اوستایى ).
-------------------------------- -------------------------------
دکتر آذرتاش آذرنوش، در کتاب «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» تلاش کرده است تا خاستگاه‌های اصلی ورود واژگان عربی به فارسی را مورد بررسی قرار دهد. پیش از وی نیز افرادی همچون محمد علی امام شوشتری (۱۲۸۱-۱۳۵۱)، نویسنده «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» و ادی شیر (۱۸۶۷-۱۹۱۵)، پژوهشگر زبان و ادبیات سریانی در «الالفاظ الفارسیة المعرب» و پس از وی دکتر محمد التونجی استاد دانشگاه الازهر که دکترای ادبیات فارسی نیز دارد در کتاب «معجم المعربات الفارسیه» واژه‌نامه‌هایی از واژگان فارسی راه یافته به عربی فراهم نموده اند . آرتور جفری نیز در مورد واژگان قرآنی در کتاب واژه‌های دخیل در قرآن چنین کاری کرده است مفسران و زبان شناسان اسلامی نیز در گذشته گاه خود به فارسی بودن برخی از واژگان فارسی در عربی اعتراف کرده‌اند. نخستین پژوهش مستقل در این باره، به دوره ی میانی اسلام باز می‌گردد. موهوب بن احمد مشهور به ابی مقصور جوالیقی (۵۳۹ هجری) از پیشگامان این کار در سده ی ششم هجری بود. او در کتاب المعرّب بیش از ۸۰۰ واژه را در زبان عربی از ریشه ی فارسی دانسته است. در دوره کنونی، اَدّی شیر نزدیک به ۱۰۷۰ واژه و دکتر محمد التونجی بیش از ۳۰۰۰ واژه را به عنوان واژگان فارسی در عربی نام برده اند .

behnam5555 12-08-2010 10:39 PM


معنی سَـیِّــد و سادات و ریشه یابی آن:



سَ یْ یِ د ==» سَیِّد بر وزن فَیعِـل و در اصل سَیْــوِد بوده که سید شده است . معنی آن سَروَر و آقا است . در میان شیعیان ایران و عراق و لبنان به کسانی گفته می شود که خود را از نسل پیامبر می دانند . ریشه واژه سید در این حدیث پیامبر اسلام (ص) است .
{الحسن و الحسین سیّدا شَبابِ أهلِ الجنّة.}
حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.
در میان اهل سنت مثلاً در عربستان سعودی اصطلاح شَریف به جای آن به کار می رود . مانند ملک حسین پادشاه فقید اردن که شریف حسین نیز نامیده می شد . أنـا مِـن شُرَفاء : یعنی من از سادات هستم . در کشورهایی مانند عربستان و عراق عدّه ای که خود را از نسل پیامبر می دانند کمند ولی در ایران شاید ده در صد جمعیت بر این باورند که از نسل پیامبر اسلام (ص) هستند .
معنی سید در لغتنامه ها :
سید. [ س َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. مهتر قوم . سردار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهتر. (دهار) :
اما سادات جمع الجمع سادة است. سادة به معنی خانم ها نیست . بلکه به معنی آقایان است . پس سادات نیز که جمع آن است به نظر بنده نباید برای خانم ها به کار رود . مثلاً به جای مریم سادات باید گفته شود سیده مریم .هرچند در برخی منابع خلاف نظر من وجود دارد . مثال:
سادات . (ع اِ) جمع سادت (سادة) است که در اصل سَیَدة بود، جمع تکسیر سائد، و سائد بر وزن فاعل بمعنی سید است . پس سادات جمع الجمع سائد باشد نه جمع سید. (غیاث ) (آنندراج ). مهتران :

behnam5555 12-09-2010 10:22 PM


ریشه زبان زد ( ضرب المثل ) « حلوای لَن تَرانی تا نخوری ندانی . »

حَلوای لَن ترانی تا نخوری ندانی

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/i...f/f7/Moses.jpg

یعنی تا این بلا سرت نیاید نمی فهمی . تا دچار این درد یا این وضع نشوی درک نمی کنی. حلوا خوردن معمولا آدمی را به یاد مراسم ختم کسی می اندازد و حلوای کسی را خوردن یعنی مردن او.
از آنجا که مردم خواندن واژه ی لَن تَرانی را درست در نیافته بودند ؛ هرکسی آن را به گونه ای خوانش می کرد . یکی تَنتَنانی دیگری به گونه ای دگر . امّا لن ترانی درست است .
لن ترانی اشاره به داستان موسی و قومش در قرآن است که قوم موسی از او می خواهند خدا را به ایشان بنمایاند و هرچه موسی بدیشان می گوید شدنی نیست ؛ همچنان مردم وی پافشاری می کردند .و آیه « لن ترانی یعنی هرگز مرا نخواهی دید » فرود می آید .
{ قالَ رَبِّ أرِنـی أنظُر إلَیکَ . قالَ لَن تَرانی ولکِن انظُرْ إلی الجَبَلِ فَإن استَقَرَّ مَکانَـهُ فَسَوفَ تَرانی .} 143 أعراف
گفت پروردگارا خودت را به من نشان بده . گفت هرگز مرا نخواهی دید ولی به کوه بنگر . اگر در جایش ماند؛ مرا خواهی دید.}
مردم همراه موسی (ع) برای دیدن خدا به سوی کوه راه می افتند که با جلوه گر شدن خدای به کوه آذرخشی می آید و جز موسی همگان نابود می شوند و موسی به درگاه خدا ناله می کند که من چگونه نزد قوم برگردم و چه بگویم . آیا بگویم همه کشته شدند؟ و ...
پس این زبان زد ( ضرب المثل) ریشه از این داستان دارد .
این زبان زد را وقتی به کار می برند که بخواهند به کسی هشداری دهند و بگویند تو که نمی دانی با انجام این کار چه بر سرت خواهد آمد و چه خواهد شد .

behnam5555 12-09-2010 10:28 PM

چند واژه فارسی در انگلیسی



واژه ستانی و واژه دهی در میان همه زبانهای جهان پدیده ای طبیعی است که دانستن آنها گاهی برای آدمی جالب است . به پاره ای واژگان فارسی که برخی از راه هندی به انگلیسی رفته توجه کنید . توجه داشته باشید که در زبان هندی واژگان فارسی بسیار است .
بی گمان شمار واژگان انگلیسی در فارسی بسیار است و واژه های فارسی در انگلیسی اندک هستند بسیاری از این واژه ها در زمان چیرگی انگلیس بر هند درون زبان انگلیسی رفته است .
Baksheesh
از فارسی "بخشش" از فعل "بخشیدن".در انگلیسی به معنای انعام.جالب است که در عربی نیز بَخْشیش یا بَقشیش معادل انعام است و با اینکه فرهنگستان عربی واژه إکْرامیّة را پیشنهاد است ولی عرب ها بیشتر همان بخشیش یا بقشیش فارسی را به کار می برند.
Candy
کندی از ریشه کند است که ما واژه کندو را از آن داریم و واژه قند نیز همان کَند است که با کندو هم ریشه است.
Algorithm
از نام"خوارزمی"، دانشمند ایرانی گرفته شده است .
arsenic
از "زرنیگ"(zarnig).
Assassin
این واژه از "حَشّاشین" (پیروان حسن صباح) برگرفته شده است.
aubergine
از فارسی "بادنجان" که خود این واژه نیز شاید از سانسکریت آمده باشد.
Aumildar
از واژه عربی "عمل" + دار (پسوند فارسی). تحصیلدار در هند.
Caviar
از فرانسوی caviar، از ایتالیایی یا ترکی وارد انگلیسی شده، از فارسی "خاویار"
Checkmate
از فرانسوی میانه eschec mat، از فارسی "شاه مات" یا " کیش مات " .
khaki
پارچه ارتشى ،لباس کار،خاکى رنگ ،لباس نظامى
علوم نظامى : خاکى رنگ
kiosk
مشتق از< کوشک فارسی> کلا ه فرنگی , خانه تابستانی , دکه.
paradise
تفرجگاه ،باغ ،بهشت برین ،فردوس ،خوشى .از یونانی paradeisos(باغ چینه بسته)،از فارسی باستان paradaida "دورتادور دیواربندی شده".
Satrap
از لاتین satrapes، از یونانی satrapes،از فارسی باستان xshathrapavan- "شهربان".
sugar
شیرینى ،ماده قندى ،با شکر مخلوط کردن ،تبدیل به شکر کردن ،شیرین کردن ،متبلور شدن
شیمى : قند
soap
همان سابون که با ورود به عربی سین به صاد تبدیل شد و به صورت صابون دوباره به فارسی برگشت .امروزه سابون به صورتهای گوناگون وارد همه زبانهای جهان شده است .
پسته
نام انگلیسی: Pistachio
نام علمی: Pistaca
در عربی نیز فُستُق همان پسته است . پیجامه نیز از هندی به انگلیسی رفته و همان پاجامه است یعنی جامه ی پا و پیش از آن از فارسی به هندی رفته بود .
البته بسیاری از واژه های فارسی با انگلیسی هم ریشه است و من کاری به چنین واژه هایی ندارم . برای نمونه mother و مادر . یا عدد هشت .
همانندی عدد هشت در زبانهای هند و اروپایی نشانه ی این است که همه ی این زبانها هم ریشه اند .
به یک تا ده به آلمانی توجه کنید :
آینس /تسوای / دغای/ فییِغ/فونف/ زیکس / زیبن / آخت / نوین / تسِن
چقدر شبیه انگلیسی است؟!
اگر به شمردن هندی ها توجه کنید خیلی جالب است .به آسانی می توانید هم ریشه بودن آن را با فارسی دریابید.
ارمنی ها به مرد می گویند : مارت که شبیه مرد در فارسی است .
در انگلیسی warmگرم/lip:لب/brother:برادر / father:پدر /daughter:دختر/;worm:کِرم/jungle:جنگل/tree:دار ، درخت/ cow:گاو /chan: چانه/leg: لنگ، پا /door:در و ... همه نشان دهنده ی این است که در بیش از پنج هزار سال پیش نیاکان هندیان و ایرانیان و اروپاییان در یک جا با هم بوده اند و یک خانواده ی زبانی و نژادی هستند .
اما می بینیم که عربی چنین نیست زیرا به گروه زبانهای سامی تعلق دارد . به یک تا ده در عربی دقت کنید :
واحد/ اثنان / ثلاثة / أربعة / خمسة / سِتــة / سَبعــة / ثَمانــیة / تِسعــة / عَشَرة
حال به ترکی دقت کنید ؛ باز هم هیچ شباهتی نیست زیرا از زبانهای تورانی است . به یا تا ده در تورکی ( ترکی) توجه کنید :
بیر / ایکی / اوچ / دُرد / بِش / آلتی / یِــدّی / سَقّــــیز / دُقّــــــــوز /اُن
شبامتی با هندی و فارسی و انگلیسی ندارد . حال به یک تا ده در کردی به گویش فیلی ( فهلوی ) دقت کنید .:
یَــک / دُ / سِـــه / چُوار/ پَنج / شَش / هَفت / هشت / نویَـه / دیَــه



behnam5555 12-09-2010 10:32 PM


آیا واژه های عربی که در فارسی به کار می بریم برابرهای پارسی ندارند؟


http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:j...3_image002.jpg

بیشتر واژه های دارای ریشه ی عربی که در فارسی به کار می بریم برابر فارسی دارند ولی ما فارسی زبانان آگاهانه یا ندانسته از آنها بهره نمی بریم و به جای آن از واژه های عربی بهره می بریم .

برخی نیز می پندارند چنانچه از واژه های ناآشنا و " هرکس ندان" استفاده کنند و یا اگر از واژگان عربی ، انگلیسی یا فرانسه در سخن خود و یا در نوشتار خود آورند دلیل بر دانایی ایشان است و بدبختانه زبان فارسی را دچار آسیب می سازند . زیرا زبان ابزاری برای فهمیدن سخن و مقصود دیگران و فهماندن سخن و مقصود خودمان است .
گفتن مستأصَل به جای درمانده ؛سبط اکبر به جای نوه بزرگ تر ؛ مُحاجّه به جای ستیزه گویی؛تعمّق به جای دور اندیشی ؛ متموّل به جای دارا ؛ به غَضِّ نظر به جای چشم پوشی همه برای این است که گوینده یا نمی تواند درست سخن بگوید و یا دچار " خودکوچک بینی" است و فرهنگ و زبان خودش را خوار می انگارد و یا می خواهد خود را فردی بالاتر از دیگران بنمایاند.
خواننده ی گرامی توجه داشته باشد که منظور من دور ریختن کلمات عربی نیست زیرا هیچ زبانی نیست که از زبان های دیگر واژه ستانی نکرده باشد و بدانید که من خود مدرّس زبان عربی هستم و هیچ گاه با زبانی که با علاقه درس می دهم دشمنی ندارم . زبان میراث بشریت و از آنِ همگان است . ترکی ، کردی ،فارسی ،عربی ، انگلیسی و...از آنِ به همه ی بشریت است نه اینکه عربی فقط از آنِ عرب است . چنین فکری مایه ی دشمنی بیهوده مردمان و پسرفت و کج اندیشی است .
ما باید از کلمات زیبای عربی استفاده کنیم اما به اندازه و به گونه ای که به فارسی کمک کند نه اینکه آسیب برساند و موجب شود املای فارسی دشوار شود و فراگیران زبان فارسی با سختی روبرو شوند و فارسی را زبانی یادنگرفتنی بپندارند .
آیا هر کس حق دارد وارد مرزهای ایران شود ؟ واژگان نیز چنین است هر واژه ای نباید به زبان راه یابد مگر اینکه موجب پیشرفت و بهبودی آن شود . زمانه، زمانه ی سادگی در زبان است دوره ی کلیله و دمنه به پایان رسیده است . ما سخن می گوییم تا بفهمانیم و بفهمیم نه اینکه منظور گوینده و نویسنده را در نیابیم.
ما باید از هر واژه ای که بتواند در فهمیدن و فهماندن منظورمان یاری رسان ما باشد بهره ببریم ولی به شرط اینکه سود برساند نه زیان . مثلاً تا وقتی که به سادگی می توانیم بگوییم « دریافت » چرا از واژه ی « دریافت » بهره نبریم و به جایش از واژه ی نا آشنایی مانند « استلام » استفاده کنیم .
اکنون به نمونه های از برابرهایی که برای کلمه های عربی وجود دارد ولی ما بسیاری از اوقات از معادل عربیشان استفاده می کنیم دقّت کنید :
حاضر ،موجود: باشنده
اجازه : پَرَک
زینت: آراستن
فارغ التحصیل : دانش آموخته
راضی : خشنود
احساس : سِهیدن ، سهش
تأثیر: فَرجاد
مقدس: ورجاوند ، اسپند ، سپنت ، سپنتا
دلیل و علت : شُوَند
حقیقت: آمیغ
هویت یا ماهیت : چِبود
ضامن : پایندا
تحقیق : پژوهش
تعلیم و تعلم : آموزش و پرورش
استبداد: خودکامگی
مجسمه : تندیس( خود مجسمه را عرب به کار نمی برد و تمثال می گوید.)
منظم: بسامان
عادت : خوی
اجداد: نیاکان
صفحه: سات ، رویه
خصومت : دشمنی ، ستیز
قرن: سده
معما: چیستان
غیر قابل اشتعال: نسوز
غیر قابل معالحه: بی درمان
خلقت: آفرینش
اقتصاد: اندازه داری
نصیحت: اندرز، پند
عضو: اندام ، هموَند
فرضیة : انگاره
خداحافظ: بدرود
سلام علیکم : درود بر شما
استعمال : به کارگیری
اکتفاء: بسنده کردن
جمعیت یا حزب: باهَماد
سوء ظن : بد گمانی
اطراف: پیرامون
مضیقه: تنگنا
ممانعت: جلوگیری
مطبوعات : چاپاک ها
اغماض: چشم پوشی
امواج: خیزاب ها
امضا کردن: دستینه نهادن
عمیق : ژرف ، گود
متشکر: سپاسگزار
طریقه: شیوه
معجزة : نتوانستنی ، نیارستنی
ظهر: نیمروز
فجر: پگاه
صبح: بامداد
خصوصیات: ویژگی ها
خاص: ویژه
اقتدار: یارایی
اول: نخست ، یکم
شبیه: مانند ، همچو ، چون ، به سانِ
التماس: لابه
بشارت: مژده
وساطت: میانجیگری
اجتماعات: گردهمایی ها
علم هیأت: ستاره شناسی
ریاضت: سختی کشی
صورت و ظاهر : رویه
مشکل: دشوار
مبارک : خجسته
مشتق: برگرفته
میثاق: پیمان
حوادث: رویدادها
قابل رؤیت: بیناک
مسؤول: پاسخ ده
تبادل افکار : هم اندیشی
مسألت : درخواست
مرئی/نامرئی : دیدنی / نادیدنی
رعیت : بازیار
قافیه : پَساوَند
شاعر : چامه گو ، سخن سرا ، سراینده
نقد: دَستادَست
نسیه : پَستادَست
مُقِــرّ/ مُعتَرِف : خُستو
( ز آز و فُزونی به یک سو شویم به نادانی خویش خُستو شویم)
بله : آری
عکس العمل : واکنش
منوّر الفکر : روشنفکر
بی حدّ و حصر : بی اندازه
اگر بخواهم بیشتر بنویسم باید یک فرهنگ کامل در این مورد بنویسم . اما کوتاه سخن اینکه بسیاری از واژه های فارسی را ما از یاد برده ایم و واژه های عربی را جایگزین آن کرده ایم و این در حالی است که در برابر واژه های عربی واژه های فارسی ریشه داری وجود دارند.بدبختانه برخی به این پندار نادرست فرو رفته اند که فارسی بدون کلمات عربی یک زبان ناقص است . این سخن ناشی از ناآگاهی این افراد نسبت به دانش زبان شناسی است و ما دیدیم که فارسی معادل های عربی را به جای کلمات خودش به کار می برد.

behnam5555 12-09-2010 11:12 PM


آشنایی با چند نام دخترانه به زبان عـِـبری

اُرا (אוֹרָה): اُرا به معنی «روشنایی و نور» است. (سایر گونه ها: اُریت)
اُرلی (אוֹרלִי): ارلی یعنی «من نور و روشنایی دارم».
اُرنا (אוֹרנָא): اورنا از كلمه عبری אוֹרֶןبا معنای «درخت کاج» مشتق شده است.
آریِلا (אֲרִיֵּלָּה): اریلّا به معنی «ماده شیر حد.اوند» است. این نام، مشتق از نام اریِل و نامی دیگر برای شهر یروشالییم به ویژه مذبح (قربانگاه) واقع در بیت همیقداش است (یحزقل 43:15). (سایر گونه های مصطلح: اریل ـ اریله)
اِستِر (אֶסְתֶּר): استر در عبری به معنی «پنهان شده» ، و در فارسی به معنی «ستاره» است. استر نام ملکه یهودی ایران در زمان خشایارشاست که یهودیان را از توطئه هامان، وزیر مشرک و کافر وقت رهانید (رجوع ک. به طومار استر).
آسنَت (אָסְנַת): آسنت یك نام مصری به معنی «متعلق به حد.اوند» است. آسنت در كتاب مقدس، به عنوان همسر یوسف و مادر افرییم و منشه است (برشیت 21:4). (تلفظ صحیح این کلمه در تورا، «آسنَت» می باشد.) ( سایر گونه ها: اُسنت)
اِفرات (אֶפְרָת): افرات به معنی مورد احترام، عزتمند، متمایز و برجسته» است. در كتاب مقدس، افرات به عنوان زن كالِو آمده است. (تورایخ ایام اول 2:19)
اِلیشِوَع (אֵלִישֶׁבַע): الیشوع یعنی «حد.اوند، پیمان و سوگند من است». الیشوع در كتاب مقدس، به عنوان همسر اهرون کوهن گادول است (شموت 6:23). (سایر گونه های مصطلح: الیشِبَع، الیزابت)
اِلیانا (اِلیعانا –אֵלִי-עָנָה): الیانا یعنی «حد.اوند، مرا پاسخ داده است».
اِمونا (אֶמוּנָה): امونا به معنی «ایمان» است.
اوریِلا (אוּרִיֵלָּה): اوریلا به معنی «نور و روشنایی از سوی حد.اوند» است.
اَویتال (אֲבִיטָל): اویتال در كتاب مقدس به عنوان همسر داوید هملخ آمده است (کتاب دوم شموئل 3:4). اویتال به معنی «پدر شبنم، پدر ژاله» است، و به حد.اوند به عنوان حمایت كننده اشاره دارد. در قبالا، «טָל– شبنم» بر فیض حد.ایی و ا.لهی به صورت پنهان، دلالت می‌كند، به مانند شبنم، كه به نحوی كه دیده نمی‌شود برای آبیاری گیاهان نازل می گردد.



behnam5555 12-09-2010 11:16 PM


بهترین و پر ارزش ترین کارها در زندگی چیست ؟

پاسخ را در شعر شیخ بهایی بیابید :

همه روز روزه بودن همه شب نمازکردن
همه ساله حج نمودن ، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به مکّه، به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبّیک ، به وظیفه باز کردن

به معابد و مساجد ، همه اعتکاف جستن
ز مَناهی و مَلاهی ، همه احتراز کردن

شبِ جمعه ها نخفتن، به خدایْ راز گفتن
ز وجودِ بی نیازش ، طلبِ نیاز کردن

به خدا قَسَم که آن را ، ثَمَر آن قَدَر نباشد
که به روی ناامیدی درِ بسته باز کردن

معنی چند واژه ی دشوار:

لبیک : دعوتت را برآورده کردم
اعتکاف : گوشه نشینی در مسجد و دوری از دیگران برای عبادت
مناهی : کارهایی که از آن بازداشته شده ایم . نهی از منکر
ملاهی : بازی های گناه آلود
احتراز : دوری جُستن

behnam5555 12-09-2010 11:18 PM


ریشه ی واژه های دُشمن ، دُشنام ، دُشوار ، دُژخیم

دُشمن ، دُشنام ، دُشوار ، دُژخیم این چهار واژه که با دُش آغاز شده اند چه همانندی ای با همدیگر دارند ؟
دُش همان دُژ است به معنی « بد »
دُشمن که در کردی دُژمِن گفته می شود یعنی آدم بد در برابر بَهمَن که آدم خوب است .البته بیشتر بهمن را بِهمنش یعنی دارای منش و اندیشه ی نیک معنی می کنند.
دُشوار در ریشه دُشخوار بوده به معنی سخت و چیزی که آسان نیست . خوار در دُشخوار به معنی پست و پایین است .
دشنام به معنی نام بد است که همان ناسزا باشد .
دُژخیم به دِژخیم تغییر تلفّظ داده است و در برابر خوش خیم است. امروزه دژخیم به معنای خونریز و آدمکُش به کار می رود .

behnam5555 12-09-2010 11:22 PM


شُـوَند نامگذاری صحنه در استان کرمانشاه

http://mu1qng.bay.livefilestore.com/...20Fall%201.JPG


صحنه شهری است در استان کرمانشاه که به زبان کردی سخن می گویند و بیشتر مردمش از فرقه ی اهل حق هستند که شاخه ای از مذاهب شیعه ولی بسیار متفاوت با آن است .
این نام به اشتباه به صورت « صَحْنه » نوشته شده است . نام درست آن همان گونه که مردم آن بر زبان می رانند « سَهنه » است که در واژه هایی مانند سَناباد ( نام کهن مشهد ) ، سینا ، سَنا ( روشنایی )، سِنه ( نام بومی سنندج ) ،سایین دژ ، سان ( معادل خورشید در انگلیسی ) نیز یافت می شود . از آنجا که مردم این دیار اهل حق هستند و بسیاری از باورهای ریشه دار فرهنگ ایران کهن در آداب آنان وجود دارد به سادگی می توان نام سهنه را به شهر روشنایی معنی کرد . سَنَه به سَهنَه و سپس صَحنه تغییر کرده است . ناگفته نماند در زبان فارسی و کردی اصیل مخرج صاد و حاء وجود ندارد و صحنه نمی تواند ریشه ایرانی داشته باشد.این نام نادرست است و باید سنه یا سهنه نوشته شود . مانند توس ( طوس ) ، استهبان ( اصطهبان ) ، تهران ( طهران ) ، تپورستان یا تیرستان ( طبرستان ) که برای نمونه نام توس از نظر املایی امروزه اصلاح شده و دیگر طوس نادرست است .



behnam5555 12-09-2010 11:23 PM


ریشه زبان زد ( ضرب المثل ) " حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی "

گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم. گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند . درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من . بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم . " با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت . گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید :
" حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی "

behnam5555 12-09-2010 11:29 PM


معنی پوریا

http://www.ibna.ir/images/docs/000013/n00013292-b.jpg


پوریا پیوند « پور» به معنی « پُر» و « ی » نسبت و« الف » زیبایی است .( پور + ی + ا = پوریا ) پوریا یعنی بسیار دارنده .
نامهای کهن ایرانی که در کتاب گنجینه نامهای ایرانی ثبت است نام هایی چون پوروبّراتَر : پُر برادر / پورو تور : دارنده ی گاو نر بسیار / پورو داتا : بسیار دهنده ، سخی را داراست . در این نامها پور به معنی «پُر » است .
این نام را به خاطر پوریای ولی ( پهلوان محمود خوارزمی ) عارف و پهلوان ایرانی صاحب کتاب « کَنزُ الحقائق » به عنوان نام برای پسر برمی گزینند .





behnam5555 12-09-2010 11:31 PM


پاره ای همانندی میان زبان ریشه دار بلوچی با پهلوی باستان و نیز کردی فَهلوی ( فَیلی)


منبع:کِلک بلوچستان (جلال الدین میردادی)
آب: āp ئاو
آبستن: āpus ئاوِس
آزاد­­:
āz āt ئازاد
آبکی: ā­pih ئاوه کین
آوردن: ā­wurtā­n ئاوِردِن
آهن: āhēn ئاسِن
اجازه دادن: hishtan هِشتِن
اجتناب:ahrēč پیه ریز
اختر: stār ئاساره
اره:arrak ئه رره
اسب:asp ئه سب
استطاعت: ­ tuwā­n تووان
اسیر:bastak دیل
اشک:ars ئه سر
اعطا کردن: baxšitan به خشین
استفراغ: gōkā­rtan هِق کِردِن
افسوس:apsōs ئه فسووس
اکنون:n­ū­n ئیسَه
امر کردن: farmāten فه رموودن
امید: ōm­ēt ئمیت
امیدوار:­ ōm­etvār­ ئمیتوار
اولاد:z­āhak­ مِنالَل
دود: d­ū­t دوو
شتر: uš­­tur شُتُر


behnam5555 12-09-2010 11:34 PM


شـُـوَند نام گذاری ( وجه تسمیه ) لوس آنجلس در آمریکا:



http://p30city.net/data:image/jpg;ba...oalSpQ2r0DR//Z
لس‌آنجلس (در اسپانیایی یعنی شهر فرشته ها) و مخفف عبارت بزرگ تری است . نام کامل شهر این است :
\"La Ciudad de la Reina de los Angeles
به معنی «شهر ملکه ی فرشته ها »!
------------------
Los Angeles means \"the angels\" in Spanish, but the city's full name is \"La Ciudad de la Reina de los Angeles\" (\"The City of the Queen of the Angels\"). The Virgin Mary can also be referred to as the Queen of the Angels



behnam5555 12-09-2010 11:36 PM


ترجمه ترانه میرزا کوچک خان برای آشنایی با زبان گیلکی

این وبلاگ سیاسی نیست و این متن برای آشنایی با گویش گیلکی آمده است .

چقدر جنگلا خوسی، ملت واسی خستا نبوسی، می جان جانانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
خدا دانه که من نتانم خفتن از ترس دشمن، می دیل آویزانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
چرا زودتر نایی، تندتر نایی تنها بنایی، گیلان ویرانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
بیا ای روح روان، تی ریش قربان به هم نوانان، تی کاس چومانا
ترا گوما میرزا کوچیک خانا
اما رشت جغلان، ایسیم تی قربان کنیم امی جانا، تی پا جیر قربانا

ترجمه:
چقدر در جنگل برای مردم می خوابی، خسته نشدی/
جان جانانم، با توام ای میرزا کوچک خان/
خدا می داند که من نمی توانم از ترس دشمن بخوابم/
دلم آویزان است، با توام ای میرزا کوچک خان/
چرا زودتر نمی آیی، تندتر نمی آیی، تنها گذاشتی/
گیلان ویران را، با توام ای میرزا کوچک خان/
بیا ای روح روان، قربان ریشت/
به قربان چشمان آبی تو شوم با توام ای میرزا کوچک خان/
ما بچه های رشت، قربانت می رویم/ جانمان را زیر پایت قربانی می کنیم.
برگرفته از ترجمه بانو : زهره پری نوش با اندکی اصلاح در ترجمه

behnam5555 12-09-2010 11:38 PM


داستان مردی که کشتی اش غرق شد و در جزیره ای پناه گرفت .

کشتی مردی ماهیگیر در یک طوفان سهمگین غرق شد اما این مرد به گونه ی معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند .این مرد با رنج بسیار برای خود یک کلبه چوبین ساخت . روزی برای فراهم کردن آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت دید که کلبه دارد آتش می گیرد.
به بخت بد خود نفرین کرد و گفت : خدایا در این جزیره بی کس افتاده ام و اکنون که برای ساخت کلبه ای این همه رنج کشیدم باید این گونه از میان برود . چه کنم ؟ مرد از اندوه و افسردگی خوابش برد .
صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او نجات یافته بود!
وقتی سوار کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه پی بردید که من در این جزیره هستم؟
ناخدا پاسخ داد : ما نشانه هایی را که با دود نشان می دادید دیدیم و دانستیم کسی در آن جزیره ی غیر مسکونی گرفتار شده است .

behnam5555 12-09-2010 11:40 PM

ریشه زبانزد ( ضرب المثل ) « پاشنه ی آشیل » چیست »؟

در افسانه های یونانی این گونه آمده که پیشگویی شد، آشیل در جنگی با برخورد تیر کشته خواهد شد. بنابراین مادرش تتیس آشیل را به رود ستوکس برد که گفته می‌شد اگر کسی در آن شسته شود دارای نیروی آسیب‌ناپذیری خواهد شد. تتیس فرزندش را در آن رود شست . ولی چون او فرزندش را از پا گرفته بود تا بدنش را بشوید، پاهای وی آسیب‌پذیر ماند. او در جنگ‌های بسیاری جنگید و زنده ماند.
آشیل قهرمان افسانه ای یونان است . مادرش او را در دریایی به نام دریای سیاه مردگان برای رویین تن شدن فرو برده بود .

تنها جایی از بدن او که آب دریا به آن نرسید پاشنه ی او بود که تنها ناتوانیگاه (نقطه ضعف‌) او به شمار می آمد این رویین تن از همین جا آسیب دید و پس از برخورد تیر با پاشنه، جان خود را از دست داد.
ای کاش گویندگان و نویسندگان ما به جای این زبانزد از زبانزد « چشم اسفندیار » بهره می بردند . اسفندیار یا اسپندیار پسر گشتاسپ از کتایون و نواده لهراسب بود. اسفندیار رویین‌تن بود، در شاهنامه به چگونگی رویین‌تن شدن اسفندیار اشاره‌ای نشده ولی در زراتشت‌نامه از زرتشت بهرام پژدو آمده است که زردشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبود، در آب سپنتا ( مقدس)شست‌وشو داد که همین سبب رویین‌تنی او گشت و تنها چشمانش آسیب‌پذیر ماند.زیرا هنگامی که در آب رفت چشمانش را بست . اسفندیار در نبرد با ارجاسب فرماندهی سپاه گشتاسب را به دست داشت، و با پیروزی به نزدیک پدر برگشت اما گرزم پادشاه را بر اسفندیار شورانید؛ چنان که دستور داد اسفندیار را در گنبدان‌دژ زندان کنند.اسفندیار به دست رستم (با راهنمایی سیمرغ) با تیر دو سری که به چشمانش برخورد کرد کشته شد.
آشیل (به یونانی: Αχιλλεύς)، به (انگلیسی: Achilles) ریخت فرانسوی نام آخیلِس[۱] قهرمان اسطوره‌ای یونان در داستان جنگ تروآ (troy) است. همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود و همین بخش تنش هم به مرگ او انجامید.
آشیل پسر پلئوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریاپری‌ای به نام تتیس بود. زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان) می خواست با تتیس پیوند کند، ولی با این پیشگویی تایتان پرومتوس که :«پسر تتیس از پدر توانمندتر می شود . » او را به پلیوس پهلوان که بدو مهر می ورزید واگذاشت. تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو برد . همه ی تن او جز پاشنه که در دست مادر بود بدان آب آغشته شد و تنها آن جا آسیب‌پذیر ماند.
داستان ایلیاد در میانه جنگ تروآ و از درگیری آشیل و آگاممنون (سرکرده یونانیان) آغاز می‌شود. آشیل ، آگاممنون را وادار کرد دست از دلداده اش خروسئیس بکشد. آگاممنون نیز وی را واداشت دست از دلداده اش بریسئیس بکشد. پس آکیلیس آزرده شد و از جنگ کناره‌گیری کرد. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی اشیل، پتروکلوس را می‌کشد و به دلیل همانندی بسیاری که میان اشیل و پتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل پیکار کرده و او را کشته ‌است. اما آشیل به کینجویی بر می‌خیزد و هکتور را می‌کشد و سپاه تروا را شکست می‌دهد. پیش از پایان جنگ، پاریس فرزند کوچک تر پریام، شاه تروآ، آشیل را به تیری زهرآلود آماج نهاد ( هدف قرار داد.). آپولون، خدای خورشید، تیر را به پاشنه آسیب‌پذیر آشیل رسانید و به زندگی کوتاه این پهلوان نامی پایان داد.

behnam5555 12-09-2010 11:43 PM


ریشه زبان زد ( ضرب المثل ) « از این ستون به آن ستون فرج است. »

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم »
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »
ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :
«‌ ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.»فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»

پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ،مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت .

behnam5555 12-09-2010 11:45 PM


خوب است بدانیم چرا فقیر هستیم ؟



با سپاس از دختر کورش با کمی دخل و تصرف در اصل مقاله .
خوب است
بدانیم چرا فقیر هستیم ؟

تفاوت كشورهای ثروتمند و فقیر، سابقه تمدن آنها نیست .

مصر بیش از 3000 سال تاریخ نوشته شده دارد و فقیر است .
اما كشورهای جدیدی مانند آمریکا ، كانادا، نیوزیلند ، استرالیا كه 150 سال پیش وضعیت شایسته ای نداشتند، اكنون كشورهایی پیشرفته و ثروتمند هستند .

تفاوت كشورهای فقیر و ثروتمند در میزان منابع طبیعی قابل بهره برداری آنها هم نیست .

ژاپن كشوری است كه سرزمین کوچکی دارد كه 80 درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نیست اما دومین اقتصاد توانمند جهان را پس از آمریكا دارد. این كشور مانند یك كارخانه پهناور و شناوری است كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت فرآورده های پیشرفته صادر می كند .
نمونه بعدی سویس است. كشوری كه هرگز كاكائو در آن کاشت نمی شود. اما بهترین شكلاتهای جهان را می سازد و صادر می كند. در سرزمین كوچك و سرد سویس كه تنها در چهار ماه سال می توان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا ساخته می شود . سویس كشوری است كه به امنیت، نظم و سختكوشی نامدار است و به همین خاطر به گاوصندوق دنیا مشهور شده .با اینکه سه ملت آلمانی ، فرانسوی و ایتالیایی در این کشور زندگی می کنند ؛ اما هیچ اختلافی با هم ندارند و هرکس فرزندش را به مدرسه قومیت خود می فرستد.

افراد تحصیل کرده ای كه از كشورهای ثروتمند با همتایان خود در كشورهای فقیر برخورد دارند برای ما مشخص می كنند كه سطح هوش و دانش نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد .


نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند. زیرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی می گیرند، در كشورهای اروپایی به نیروهای سازنده و کارآمد تبدیل می شوند .

پس تفاوت در چیست؟

تفاوت در رفتارهایی است كه در گذر سال ها " فرهنگ" و" دانش" نام گرفته است .

وقتی كه رفتارهای مردم كشورهای پیشرفته و ثروتمند را در طول تاریخ گذشته و اکنون بررسی می كنیم، در می یابیم كه بیشتر آنها تقریباً از این اصول پیروی کرده اند :

1 -"اخلاق گروهی" به عنوان اصل و پایه همزیستی
2 -" همبستگی " برای ایجاد یک جامعه یکپارچه مانند آنچه در کانادا است.
3 -" مسئولیت پذیری" هر کس کار خود را به درستی انجام دهد .مانند آنچه در ژاپن است.
4 -" احترام به قانون و مقررات" کسی در برابر قانون مصونیت ندارد.مانند فرانسه
5-" احترام به حقوق شهروندان دیگر" هر کس از هر دین و قومیت که هست در عقاید خویش آزاد است مانند ایران زمان کورش هخامنشی .
6 -
"عشق به كار" در سویس نمایندگان مجلس حقوق نمی گیرند. این کار را از روی علاقه انجام می دهند.
7 -" تحمل سختیها" به منظور سرمایه گذاری روی آینده
8 -"خلاقیت" میل به ارائه كارهای برتر و فوق العاده
9 -" نظم پذیری"
10-" شایسته سالاری " کسی باید مدیریت کند که توانایی این کار را دارد و این را ثابت کرده است .وابستگی به این و آن ملاک گزینش نیست و این مهم ترین اصل برای پیشرفت یک جامعه است .

11- " دوستی میان دولتمردان و شهروندان و نیزدوستی با دیگر ملت ها " مانند مالزی که یک کشور نمونه اسلامی است. حجاب در این کشور اجباری نیست . ولی زنان مالزی اغلب محجبه اند .ولی آنان با زور و فشارهای پلیسی این گونه نشده اند.

اما در كشورهای فقیر، شمار اندکی از مردم از این اصول پیروی می كنند .
ما ایرانیان فقیر هستیم نه به این خاطر كه منابع طبیعی نداریم یا اینكه طبیعت نسبت به ما بی رحم بوده است، ما فقیر هستیم برای اینكه رفتارمان چنین سبب شده است.
ما برای آموختن و رعایت اصول بالا همت بایسته را نداریم.
فقر چیست ؟

فقر ، گرسنگی نیست .....
فقر ، برهنگی هم نیست ......
فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان می كند .........
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، اندیشه ها را گرفتار می كند .....
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند. ......
فقر ، این است که مردمی تاریخ خود را نشناسند . کورش را که در کشورهای دیگر با افتخارنام فرزند خود می نهند و می گویند سیروس یا سایروس به انسانیت خدمت کرد . او بزرگمردی است که انسانیت مدیون اوست . اما کورش را در کشور خود بیشتر مردم نشناسند.
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی و کتاب های فروش نرفته را خرد می كند ......

فقر ، كتیبه ی سه هزار ساله و آثار تاریخی است كه روی آن یادگاری کنده اند .....
فقر ، پوست موز و زباله ای است كه از پنجره یك خودرو به خیابان انداخته می شود .....
فقر ، این است که بهترین کتابهای تاریخی ، جامعه شناسی و فرهنگی گمنام باشند ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست ...
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است ...


به نام ایرانیانی که در سازمان فضائی ناسا کار می کنند ، دقّت نمایید :
پروفسور محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی ایستگاه فضایی ناسا


فیروز نادری مدیر برنامه اجرایی سیاره مریخ در ایستگاه فضایی ناسا


حمید برنجی عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا


قاسم اسرار عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا !!


كاظم امیدوار عضو پژوهشگران ایستگاه فضایی ناسا


محمد جمشیدی مدیر كنترل تكنیك ایستگاه فضایی ناسا


رضا غفاریان مهندس لابراتوار نیرو محركه جت ایستگاه فضایی ناسا


پروفسور پرویز معین رئیس موسسه

مرکزی تحقیقاتی دانشگاه ناسا در آمریکا


پروفسور صمد حیاتی عضو هیئت مدیره ایستگاه فضایی ناسا


عبد الحمید كریمی در رابطه با ساخت موشك های فضایی در ناسا فعالیت دارند


خانم دكتر مقدم در آزمایشگاه پیشرانش جت در ناسا بر روی رادارها كار می كند

حدود 70 الی 80 ایرانی در ناسا فعالیت دارند



طبق آخرین آماری که گرفته شده و در روزنامه space چاپ شده, 43 درصد ناسااز پژوهشگران ایرانی می باشد

به این حقیقت افتخار كنیم یا به خاطر از دست دادن این همه استعداد افسوس بخوریم؟ و چرا نباید این دانشمندان در خاک پاک ایران باشند ؟ مشکل چیست ؟



behnam5555 12-09-2010 11:48 PM


سگ ده ویژگی دارد كه اگر در مردمان باشد از شایستگان خواهند بود.



http://www.celebrationdownunder.com/...%20dog%203.jpg

1) سگ را در میان مردم ارزش و جایگاهی نیست .فرزانگان و توانایانی که در در جست و جوی نام و نشان نیستند و به مردم یاری می رسانند ؛ این گونه اند.
2) دارایی و جایی از آن سگ نیست واین همان ویژگی کسانی است که آزادوار زیسته اند و برای به دست آوردن پول به هر دری نزده اند.
3) سگ خانه ی ویژه ای ندارد و هرجا برود آسوده است. و این نشان سبکباران است که ترسی از مرگ و فرجام پس از آن ندارند.زیرا گناهکار نیستند که از پل چینشت بهراسند.
4) سگ ، بیشتر گرسنه است و این خوی نیکان است.
5) سگ اگر صد تازیانه از دست خداوند خود بخورد، در خانه او را رها نمی کند و این ویژگی دوستداران راستین است.
6) شبْ هنگام ، به جز اندکی نمی آساید و این نمای شیدایان و دوستداران است.
7) هرگاه رانده شود و ستم بیند، چون او را بخوانند؛ بی دلگیری ، گلایه و شِکوه باز گردد و این ویژگی فروتنان است.
8) هر خوراكی که خداوندش به او بدهد خشنود است و این ویژگی خرسندان است.
9) بیشتر ، لب فرو بسته و خاموش است و این نشانه فرزانگان و فرهیختگان است.
10) هنگامی که بمیرد هیچ مُرده ریگی بر جای نمی گذارد و این نمای پارسایان راستین است.


حیف ســــــگ که وفـــــا دارد و آدمــــــی دشمــنی رَوا دارد

کآدمی با تو دست در مَطعـوم سگ ز بیرون بر آستان محروم

behnam5555 12-09-2010 11:53 PM


ریشه زبان زد ( ضرب المثل ) « از میان این همه پیغمبر تو هم جرجیس را پیدا کرده ای ! » چیست ؟

http://www.arthursclipart.org/wilddo...%20rooster.gif

نخست ببینیم جرجیس کیست .
جرجیس از پیامبران بنی اسرائیل است، که پس از حضرت عیسی می زیسته ‌است. خداوند جرجیس را پیامبر گردانید و او را به سوی پادشاهی به نام داذانه که در شام بود فرستاد.البته در برخی کتابها جرجیس یک قِدّیس است .
جرجیس ، شاه را از بت پرستی بازداشت.شاه فرمان داد او را به زندان بیندازند و وی را شکنجه کردند و به روایتی وی را چهار بار کشتند. جرجیس هفت سال به دعوت پرداخت و پیوسته گرفتار شکنجه شاه می شد و سی و چهار هزار تن از مردم موصل از جمله همسر شاه به او ایمان آوردند.سرانجام او و همگی مؤمنان را کشتند و خداوند به آن قوم خشم نمود و به آتش قهر خود شهرشان و هر که در آن بود را سوزاند.
اما داستان این زبان زد ( ضرب المثل )
روباهی خروسی را شکار کرد و خواست بخورد . خروس از او خواست که آخرین خواسته اش را برآورده کند و پیش از خوردن او نام یکی از پیامبران را بر زبان آورد. روباه نام جرجیس را بر زبان ‌آورد.
اگر نام جرجیس را بر زبان آورید ؛ پی می برید که نه تنها دهان باز نمی شود که دندان ها بیشتر روی هم فشار داده می شوند . خروس بینوا آه از دل برآورد که از میان این همه پیامبر تو هم جرجیس را پیدا کرده ای .
این داستان را از این روی ساخته اند که در هنگام بدبیاری فرد بدشانس به مخاطب کم لطف خودش بگوید . شخصی دنبال گشودن گره بسته ی کار خویش است و یا به دنبال چیزی است اما طرف مقابل او به جای حل دشواری او کارش را بدتر کرده گره کوری نیز بزند. در اینجا این زبان زد را به کار می برند.

behnam5555 12-09-2010 11:57 PM


ریشه زبانزد ( ضرب المثل) کلّه اش بوی قورمه سبزی می دهد :



امروزه در دوره ی تمدّن و پیشرفت برای از میان بردن مخالفان روش های بی رحمانه و وحشیانه ای وجود دارد ؛ فکرش را بکنید که در گذشته چگونه می توانسته باشد ؟یکی از شیوه ها در دوره ی صفویه برای کشتن مخالفان این بود که از کله ی مخالفان قورمه سبزی درست می کردند . چه کار زشت و بی انصافانه ای ؟ البته در بسیاری از دوره ها و حتی امروزه نیز از این بدتر است .
این زبانزد ( ضرب المثل) از همین داستان ریشه می گیرد .در باره ی کسی که دنبال دردسر خطرناکی بوده که می توانسته منجر به مرگ او شود این زبان زد را به کار می بردند .
در صفحه 495 از کتاب تاریخ ایران نوشته پیگولوسکایا و چهار تاریخ نویس دیگر چاپ انتشارات پیام این چنین می خوانیم :
« شاه اسماعیل دوم صفوی کوشید تا برای استواری پایه قدرت خویش اعدام های دسته جمعی به راه اندازد از جمله شش برادر خود را که در قزوین ساکن بودند اعدام کرد و احکامی برای قتل دیگر کسان خود که در ایلات زندگی می کردند صادر نمود...»و در صفحه 513 می خوانیم :
« شاه عباس قیام مردم را با بی رحمی فوق العاده خاموش می کرد. مثلاً در گیلان تمام افراد قبیله ی جیک را بلا استثنا معدوم ساختند و ایل کُرد مُکری و ایل قزلباش تکه لو به همین سرنوشت دچار شدند .»


behnam5555 12-10-2010 12:02 AM


اندیشه تغییر الفبای فارسی

بسی آشکار است که اگر پیشینیان ما کم کم الفبا را دگرگون نمی کردند و آن را کامل تر نمی ساختند ؛ کار برای ما امروزی ها چه اندازه دشوار می شد .آن الفبای عربی آغازین که بی نقطه و بی حرکت و نشانه و بی سه حرف کشیده ( ا و ی ) بود. یعنی نشانه های ـَـ ـِـ ـُـ ـًـ ـِـ ـٌـ ــّ ـْ را نداشت ؛ اگر همان گونه می ماند ؛ امروز چه سختی ها که باید بر خود روا می داشتیم تا بتوانیم نوشته ای را بخوانیم .« ملک » را باید چه می خواندیم ؟ مالک یا مَلِک یا مُلک یا مِلک یا مَلَک یا ...
یا اگر بنابر تعصب یا نادانی و سستی ،الفبا در همان مرحله ی تصویری می ماند ؛حال چه باید می کردیم ؟
پیشینیان ما به نیکی کار کردند ولی ما چه کردیم ؟
اندیشه بهسازی خود اندیشه ای نیک است ولی باید در این راه به واقعیت های موجود نیز نگاه نمود و دچار زیاده روی یا تعصبات بی خردانه نشویم .اینکه الفبای کنونی نارسایی هایی دارد برای کسی کاملاً آشکار است که کودکی اول دبستانی دارد . او با تمام جان خود این را حس می کند .
دو واژه ی « بود » و « بوَد » و نیز « شُکوه » و « شِکوِه » در نوشتن مانند همند .در حالی که در شُکوه صدای کشیده ی « ــُو » وجود دارد و در « شِکوِه » یک صامت هست و اصلاً ربطی به هم ندارند . پس باید برای نمایش صدای v در بوَد ، شکوِه ، میوِه یک حرف الفبای جدا باشد . چه خوب شد در سده های نخستین نیاکانمان چهار حرف گ چ پ ژ را افزودند وگرنه امروز چه کسی می توانست دست اندرکاران را خشنود کند که این چهار حرف لازم است .
خورشید و خرما با اینکه همصدایند ولی مانند هم نوشته نمی شوند . عامه مردم نمی دانند دلپذیر درست است یا دل پذیر .سر هم بنویسند یا جدا ؟ و اصلاً چرا باید دلپذیر نوشت نه دلپزیر . یا اینکه چرا سپاسگزار درست است نه سپاسگذار.
غرایز با کدام ز است ؟
بسیاری از مردم نمی دانند چرا حرف آخر مصطفی و کبری و موسی را باید با « ی » نوشت ؟ مگر مصطفا ، کبرا و موسا چه ایرادی دارند ؟
اُستُوا درست است یا اِستِوا ؟ آخر ما که حرکتها را نمی گذاریم و حرکت گذاری نشانه ی کم سوادی است ؟ جَنوب درست است یا جُنوب ؟ عِطر است یا عَطر ؟ و صدها مثال دیگر
بسیاری نمی دانند تکلیفشان با چهار صدای ز ( ز ، ذ ، ض ، ظ ) دو صدای ت ( ت ، ط ) و دو صدای ( اِ ، ع ) و سه صدای س ( س ، ص ، ث ) و دو صدای هـ ( هـ ، ح ) و دو صدای ق ( ق ، غ ) چیست ؟نارسایی الفبا موجب شده شیر خوردن و شیر جنگل هر دو شیر خوانده شوند . حال آنکه تلفظ شیر جنگل با یای کوتاه است .
جمله ی (مردی آمد.) را درست نمی خوانیم . ی در مردی یای ناشناس است . ولی ما آن را به صورت یای مصدری می خوانیم . حتی تلفظ فارسی نیز دگرگون شده است . آذری ها ، کُردها و دیگر قومیت ها دارای حروف و صداهای متفاوتی هستند که نمی دانند هنگام نوشتن زبان مادری آن ها را چگونه بنویسند و شوربختانه دست به دامن الفبای لاتین می شوند . زیرا با وجود نارسایی های بسیار در همین الفبای لاتین دست کم تغییراتی در آن داده اند . هر چند این الفبا نیز گرفتاری های ویژه ی خودش را دارد . ولی باز خوبی اش آن است که صداهای کوتاه و بلند در دل کلمه نوشته می شود. پس خواندن آن آسان تر است .
پس بهسازی بایستنی است ولی چگونه و به دست چه کسانی این کار می تواند انجام گیرد ؟
من در این میان نظر نمی دهم .چون می دانم که برایم مایه ی دردسر است . ولی نوشتار زیر را بی آنکه در آن دست برده باشم برای خواندن شما در پایین نوشتار خود می آورم .
راستش را بخواهید در زمان ما که این کار نشدنی است . بسیاری افراد ،با اندیشه و کار نو ستیز می کنند برای این اشخاص تنها مخالفت مهم است و اینکه همه چیز تغییر نکند .خدا به ما رحم کرد که این افراد در 1400 سال پیش نبودند وگرنه با آن الفبای نخستین امروزه باید چه می کردیم ؟
منبع : سایت زبان و ادبیات فارسی ( آریا ادیب )
بی هیچ دگرگونی
سرگذشت فکر تغییر خط فارسی
گویا نخستین کسی که معایب الفبای ملل شرقی را دریافته و رسالاتی در این باب نوشته و نمونه هایی از خط جدید را ارایه داده و در پیشرفت آن کوشش ها کرده، میرزا فتح علی آخوند زاده، نویسنده ی شهیر آذزبایجان است.
آخوند زاده که به زبان های شرقی آشنایی و با فرهنگ جهان آشنایی به سزا داشت، جدن معتقد بود که الفبای مرسوم و متداول عربی، با آن سختی ها و دشواری ها و نقایص و معایبی که دارد، یکی از بزرگ ترین علل نادانی و عقب ماندگی ملل اسلامی است، و با این عقیده و ایمان راسخ بود که در صدد برآمد که الفبای عربی را اصلاح و آن را برای احتیاجات مردم ترکی و فارسی زبان مناسب سازد.
آخوند زاده در سال ١٢٣٦ شمسی از تنظیم نخستین الفبای اختراعی خود که یک الفبای بدون نقطه با حروف متصل بود فراغت یافت و رساله ای نیز برای پیشنهاد کردن این الفبا به جای الفبای عربی فراهم آورد.
در این رساله که به فارسی نوشته شده بود، نویسنده پس از ذکر نقش مهم الفبا در ترقی و پیشرفت فرهنگ و تمدن ملل و اقوام، از تاریخ خطوط و معایب ملل اسلامی و لزوم تغییر خط عربی و مزایای الفبای پیشنهادی خود به تفصیل سخن رانده و راه های رفع این معایب را نیز نشان داده بود.
آخوند زاده در سال ١٢٤٢ ش با اجازه و کمک مالی شاهزاده میخاییل نیکلایوویچ، فرزند امپراتور روس که در آن زمان در قفقاز حکومت می کرد، برای تقدیم طرح الفبای جدید و دفاع از رساله ی خود به استانبول رفت. وی زساله ی خود را که در بیست صفحه پرداخته بود، به وسیله ی مترجم سفارت روس به صدراعظم عثمانی، فواد پاشا تقدیم کرد. صدر اعظم عثمانی شخصن او را به انجمن دانش یا "جمعیت علمیه عثمانیه" راهنمایی کرد و آخوند زاده طرح الفبای خود را به انجمن عرضه داشت. اما مهمان نوازی پاشایان و روحانیان ترک که در انجمن گرد آمده بودند از حد تشزیفات و تعارف تجاوز نکرد و اگر چه همگی آن را پسندیدند، ولی ظاهرن به این دلیل که در خط مزبور هم مانند سابق حروف چسبیده و درهم آمیحته است و در ترتیب کلمات اشکالاتی ایجاد می کند، آن را رد کردند و در عوض وی را با نشان مجیدیه و فرمان سلطان بنواختند.
در مقابل ایرادات رجال و دانشمندان ترک، پاسخ آخوند زاده این بود که در این صورت باید الفبای موجود را از بیخ و بن برانداخت و به جای آن اصول خط لاتین را پذیرفت، یعنی از چپ به راست نوشت و حروف صدادار را در کنار حروف بی صدا قرار داد و نقطه ها را نیز به کلی مرخص کرد.
پیداست که پیشنهاد یک انقلاب بنیادی در زمینه ی خط ملل اسلامی در آن روزگار به آسانی قابل قبول نبود. بنابراین آخوند زاده بدون گرفتن نتیجه از استانبول به قفقاز بازگشت و چندی بعد کار و کوشش خود را از سر گرفت و طرح های تازه ریخت. او این بار رساله ی خط اختراعی خود را با دو رساله ی دیگر با خط و امضای خود در سال ١٢٤٧ ش نزد وزیر علوم ناصرالدین شاه فرستاد. ( روزنامه ی کشکول، شماره های ٤٣ تا ٤۵ باکو ١٩٦٣)
پاسخ اولیای دولت ایران به آخوند زاده چون این بود :
« الیق و انسب آن است که میرزا فتح علی آخوند زاده در باب تغییر الفبای اسلام خیالات خود را به اولیای دولت عثمانیه معروض دارد، چون که در ابتدا ملاحظه ی این خیال در آن سلطنت شده است.
ما ملت ایران اصلن به تغییر الفبای خودمان محتاج نیستیم، به علت این که ما سه رقم خط داریم: نستعلیق، شکسته و نسخ که در حسن و رعنایی بالاتر از خطوط جمع ملل روی زمین است و ما هرگز این خطوط خودمان را متروک و خط جدید میرزا فتح علی آخوند زاده و یا ملکم خان را معمول نمی کنیم و نخواهیم کرد ».
آخوند زاده پس از این شکست و نامرادی باز مایوس نشد و رساله ی سوم خود را نوشت و برای عالی پاشا صدراعظم دولت عثمانی فرستاد و مقاله ای را نیز که "سعاوی پاشا" از دانشمندان عثمانی در انتقاد از الفبای عربی نوشته بود صمیمه ی آن کرد . لیکن این بار نیز کوشش او به هدر رفت.
آخوند زاده پس از این آزمایش ها و شکست های پیاپی، سرانجام از اندیشه ی اصلاح خط عربی منصرف شد و چهارمین خط جدید ملل اسلامی را تنظیم کرد. این طرح بر پایه ی الفبای روسی نهاده شده و از ٢٤ حرف بی صدا و ١٠ حرف صدادار ترکیب یافته بود و ٨ حرف هم برای ادای آواها و مخارج وبژه ی عربی در آن در نظر گرفته شده بود که با این ٤٢ حرف همه ی ملل اسلامی از عرب و عجم و ترک و تاجیک بتوانند بی زحمت و اشکال مقاصد خود را بیان کنند. ( مجله ی فرهنگ و خط شرق، دفتر دوم، برگ ۵٩ ، به روسی، باکو ١٩٢٨)
آخوند زاده به درستی راهی که در پیش گرفته بود ایمان داشت و در این راه با سختی ها و دشواری های فراوان رو به رو شد، اما هرگز از پای ننشست. او صدها نامه و رساله ای که به رجال دولت های ایران و عثمانی و روس و به دوستان خود (مانند میرزا ملکم خان، علی خان، اعتضادالسلطنه، جلال الدین میرزا، مانکجی نویسنده ی هندی و پروفسور کاظم بیگ) فرستاد از نقص الفبای عربی و اشکالاتی که این خط در تدریس و نحصیل علوم فراهم می کند سخن گفت و ضرورت تغییر آن را با دلایل و مثال ها و شواهد بیان نمود.
او در نامه ای در سال ١٢۵٣ ش به شاهزاده اعتضادالسلطنه وزیر علوم نوشت:
« باز می نویسم و مادام که زنده ام خواهم نوشت تا این که خیال تجدید الفبا فیمابین کل ملت پراکنده شود. چنان که قریب پانزده سال است تخم این خیال را در خاک ایران و روم می پاشم. بی شبهه این تخم در عصر اخلاف ما خواهد رویید». ( مجموعه ی الفبای حدید و مکتوبات، برگ ٣١٧، باکو ١٩٦٣)
اهمیت کار آخوند زاده ( و پس از او ملکم خان) در این بود که برای نخستین بار دانشمندان شرق اسلامی را به این امر مهم متوجه کرد و همه ی کسانی که بعدها درباره ی الفبا و معایب آن سخن گفته اند از نظر آن دو بهره مند گردیده اند.
میرزا ملکم خان ناظم الدوله
پس از آخوند زاده، گروهی از شرقیان در این راه به کوشش برخاستند و در نارسایی خط کنونی ملل اسلامی مطالبی گفتند و رسالاتی نوشتند و بعضی از آن ها خود الفبایی نیز اختراع کردند.
ولی نه محیط آن روزگار بزای پذیرش این گونه نظرات آمادگی داشت و نه آن خطوط پیشنهادی می توانست معایب خط کنونی را رفع کند. افزون بر آن، هیچ یک از آن خطوط با اشکالات آموزشی و صنعت چاپ آن دوره قابل اجرا و رواج نبود. مشهورترین این کسان میرزا ملکم خان ناظم الدوله بود.
ملکم خان هم مانند آخوند زاده اعتقاد داشت که : « وضع خطوط ملل اسلام زیاد از حد معیوب است و با چنان خط محال خواهد بود که ملل اسلام بتوانند به درجه ی حالیه ی فرنگستان ترقی نماید». (از مقدمه ی کتاب روشنایی، لندن ١٣٠٣ ق)
ملکم تغییر الفبای فارسی و گرفتن الفبای اروپایی را پیشنهاد نمی کرد، بلکه از ترکیب حروف الفبای فارسی، خط دیگری ساخته بود که به نظرش ساده تر و مفید تر می نمود.
او شرح خط اختراعی خود را در رساله ای به نام "نمونه ی خط آدمیت" در سال ١٣٠٣ ق به ضمیمه ی رساله ی روشنایی، در لندن منتشر کرد و در این باره دو رساله نیز با نام های "مبدا ترقی" و "شیخ و وزیر" نوشت و با دستیاری میرزا محمد علی خان فریدالملک همدانی، منشی سفارت ایران در لندن، چند حکایت از گلستان سعدی و نیز کلمات قصار حضرت علی امیرالمومنین را با خط موسوم به "ملکمی" در آورد و در سال ١٣٠٢ ق در لندن به چاپ رسانید.
ملکم همان گونه که خود در مقدمه ی گلستان اشاره کرده است، بیست و پنج سال در این راه زحمت کشید، ولی الفبای جدید او نیز به علت همان اشکالات و موانعی که برای آخوند زاده هم وجود داشت و هم به علت نواقصی که در آن بود، رواج نیافت و نمی توانست رواج یابد.
میرزا یوسف خان مستشارالدوله
میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی نیز از پیروان جدی این فکر جدید بود و زحمات زیادی در این راه کشید. از جمله در سال ١٢٩٧ ق که در مشهد بود، مساله ی تغییر الفبا را از علمای معروف آن شهر پرسید و از میرزا نصرالله مجتهد چون این فتوا گرفت:
«تغییر در خط کتب یا اختراع خط جدید مطلقن جایز است بلا اشکال، بلکه هرگاه موجب تسهیل تعلیم و تعلم و نصحیح قرائت بشود راجح خواهد بود. اگر کسی توهم کند که این تغییر تشبه به اهل خارجه است و جایز نیست، این توهم ضعیف است که این گونه تشبیهات حرام نیست و الا استعمال سماور هم باید جایز نباشد». ( شرح این مذاکرات و نظر علما در شماره ی ٢٢ روزنامه ی اختر، سال ١٢٩٧ ق درج شده است)
مستشارالدوله در سال ١٣٠٣ ق رساله ی بسیار مفیدی هم با عنوان " اصلاح خط اسلام " نوشت و در تهران چاپ کرد.
این درست است که همه ی این خطوط کمابیش معایبی داشت و هیچ کدام از آن ها قابل اجرا نبود، اما مطلب این جا است که مسوولان دولت ها ابدن توجهی به آن ها نداشتند و همه را به دور می افکندند.
علاوه بر کسانی که مستقیمن و مشروحن درباره ی الفبا اظهارنظر کرده اند، بیش تر دانشمندان و نویسندگانی که نوشته های آنان در پیدایش اندیشه ی آزادی و مشروطیت موثر بوده است به معایب و مفاسد خط فارسی اشاره و از فکر اصلاح آن حمایت کرده اند.
از جمله عبدالرحیم طالبوف نویسنده ی مشهور آن دوران در نوشته های خوددر چند جا از گرفتاری ملت ایران در دست این " الفبای مندرس و بی مصرف" صحبت می کند و اظهار امیدواری می کند که " سایر معایب تدریس اطفال یحتمل وقتی الفبای ما را تغییر دادند، اصلاح گردد». ( کتاب احمد، برگ های ١٠، ١١ و ٣٢ و مسالک المحسنین، برگ ٢٤٨)
پس از جنگ بین الملل اول و انقلاب بزرگ اکتبر، مساله ی تغییر الفبا و به وجود آوردن خطی که پیشرفت و تعمیم علم و دانش را در میان توده ی وسیع مردم تسهیل کند، در کشورهای شرقی (یعنی کشورهایی که در تحت لوای فرهنگ و خط اسلامی به سر می بردند) مطرح گردید و در بیش تر این کشورها درک گردید که الفبای عربی یکی از مهم ترین عواملی است که از بسط و توسعه ی دانش و فرهنگ جلوگیری می کند.
کوشش های دیگر درباره ی تغییر الفبای فارسی
پس از جنگ جهانی اول، باز کسانی در ایران به کوشش برخاستند و رساله هایی نوشتند که از آن میان میرزا علی اصغر خان طالقانی (پدر مهندس خلیل طالقانی، که از اعضای حزب دموکرات بود و در روزنامه ی " زبان آزاد "، ارگان این حزب مقاله می نوشت)، سعید نفیسی، رشید یاسمی، سید حسن تقی زاده و میرزا ابوالقاسم آزاد مراغه ای را می توان نام برد.
همه ی این کسان و کسانی که بعد از آنان در این باره بحث کرده اند، جز عده ی معدودی مانند کاظم ایرانشهر و احمد کسروی، اصلاح خط کنونی را کوششی بی فایده و ناصواب می دانستند و همگی اعتقاد داشتند که الفبای آینده ی زبان فارسی جز الفبای لاتینی نمی تواند باشد، زیرا حروف لاتین که اکنون در زبان های اروپایی به کار می رود زیباترین و مناسب ترین اشکال خط است. از لحاظ خواندن و نوشتن کامل ترین و غنی ترین همه ی خط هاست. این الفبا از حروف منفصل تشکیل یافته و اکثر مردم با سواد جهان با آن آشنا هستند، و همین خط است که در مراکز دنیای متمدن رایج است.
دکتر سعید نفیسی از هواداران معتقد و سرسخت تغییر الفبا بود. او خیلی زود به معایب خط کنونی پی برد و تا پایان عمر به عقیده ی خود وفادار ماند. پروفسور ژیرکوف روسی که در سال ١٩٢٨ م با نفیسی در تهران ملاقات کرد، در مقاله ای که با عنوان " الفبای لاتین برای زبان فارسی» در مجله ی "فرهنگ و خط شرقی" ( شماره ی ١، مسکو ١٩٢٨) نوشته است می گوید:
« نفیسی پس از گفت و گو با من و اطلاع یافتن بر اقداماتی که ما برای الفبای زبان های شرقی در اتحاد جماهیر شوروی انجام داده ایم، در صدد بود که یک الفبای عملی بر اساس حروف لاتین برای زبان فارسی به وجود آورد. او می دانست که تغییر الفبای فارسی به لاتین به این زودی ها میسر نخواهد شد و کوشش های وی در این زمینه به نتیحه ی آنی نخواهد رسید و عقیده داشت که فعلن باید راهنمایی جهت آموختن لهجه های محلی ایرانی به بیگانگان تهیه کرد. نفیسی به این نکته توجه داشت که حروفی که برای الفبای فارسی اختیار خواهد شد باید از میان حروف لاتین رایج و موجود در چاپ خانه های دنیا انتخاب شود و حروف مرکب و دارای علامات، حتی الامکان در آن نیاید و نیز همه ی حروفی که هم صدا هستند تنها با یک حرف نشان داده شود».
زشید یاسمی، شاعر، ادیب، محقق و عضو فرهنگستان ایران، علاوه بر هواداری جدی از عقیده ی تغییر الفبا اشعاری دارد که در آن ها عیوب خط فارسی را یکایک برشمرده است.
ابوالقاسم آزاد در سال ١٣٢٤ش به فکر تبدیل الفبا افتاد و در مهرماه آن سال " الفبای آسان " را چاپ کرد و در همان سال انجمنی به نام " گروه طرفداران الفبای آسان" تاسیس نمود و خود دبیری آن جمعیت را به عهده گرفت و در صدد بر آمد که با تقدیم طرحی قانونی به مجلس شورای ملی در دوره ی پانزدهم به این امر رسمیت دهد و آن را در سراسر کشوز معمول سازد، اما عمرش وفا نکرد و پیش از گشوده شدن مجلس در تاریخ پنجم خرداد ماه ١٣٢۵در گذشت.
اما احمد کسروی، اگر چه تغیبر الفبا را لازم می دانست، ولی از قرار نظر وی نه آن بوده که الفبای جدید از میان حروف لاتین انتخاب شود، بلکه قصد داشته است که الفبایی بسازد به قول خود او درست و رسا و آن را به جای الفبای کنونی بگذارد.
در سال ١٣٣٨ش انجمنی به نام " انجمن اصلاح خط" از جمعی از دانشمندان ( از جمله دکتر نصرالله شیفته، مسعود رجب نیا، ابراهیم گرانفر، منوچهر امیری، یدالله رویایی، یحیی ذکا، سهیل آذری و چند تن دیگر) به ریاست استاد سعید نفیسی در تهران تشکیل یافت و الفبایی پیشنهاد کرد و در جراید و رادیو توضیحاتی درباره ی نقص الفبای کنونی فارسی و لزوم تغییر آن داد. این انجمن اصلاح خط فارسی را مهم ترین اصلاح اجتماعی در ایران می دانست، ولی معتقد بود که این قبیل اصلاحات مهم و جاودانی را نباید با قوه ی قهریه عملی کرد، زیرا در آن صورت واکنش مردم شدیدتر می شود و نتیجه ی مطلوب به دست نمی آید، بلکه باید فکر مردم را با منطق قوی و دلایل محکم حاضر کرد و هر روز بر عده ی هواخواهان آن افزود تا همه ی افراد ملت پشتیبان آن گردند.
در سال ١٣٤٣ ش انجمنی به نام " انجمن ترویج زبان فارسی" در تهران دایر شد و مجله ای به نام " بنیاد فرهنگ" انتشار داد و الفبایی به نام " الفبای فارسی به خط جهانی" پیشنهاد کرد و از خوانندگان خود خواست تا هرگونه نظری در باره ی این الفبا دارند به انجمن بنویسند.
در سال ١٣٤٤ موضوع تغییر خط فارسی در دو مجله ی پایتخت، یعنی "روشنفکر" و " سپید و سیاه" مطرح شد و به مجلات دیگر هم سرایت کرد و هر کس از موافق و مخالف درباره ی آن اظهار نظر کرد. در این زمینه مقالات دکتر رحمت مصطفوی ، مدیر مجله ی روشنفکر، به ویژه بسیار چشمگیر بود. او الفبای فعلی را "مردار" نامید و گفت :
« این خط مثل بختک روی زبان ما، روی روح و فکر نوآموزان ما و روی روح و فکر همه ی کسانی که حرفه شان نویسندگی یا ادبیات نیست و خط را برای احتیاجات روزانه و شغلی می خواهند افتاده است"
و در پایان مقاله افزود که:
« اگر عرب زبانش را به طور مخصوصی در دهانش می چرخاند و صدایی مانند ص یا ض درمی آورد و ما نمی توانیم این صدا را دربیاوریم، نباید لج کنیم و حرفی را که علامت آن صدا است در رسم الخط خود نگاه داریم. به دیوانگی ماند این داوری ( روشنفکر، شماره های ٦٢٨ و ٦٢٩ در ٢٩ مهر و ٦ آبان ١٣٤٤)
وی در شماره ی بعدی این مجله ادامه می دهد:
« در ترکیه، تیراژ روزنامه های درجه اول از ٢٠٠ هزار بیش تر است. در ایران تیراژ بزرگ ترین روزنامه ها به یک سوم این تعداد هم نمی رسد، چرا ؟ برای این که یک ترک با سواد خیلی عادی، در حدود شش ابتدایی ما، که روزنامه ی ترکی در دستش می گیرد، تردید ندارد که روزنامه را می تواند بخواند، اسامی ناآشنا را، اعم از داخلی و خارجی، می تواند درست تلفظ کند و می تواند آن را با صدای بلند برای دیگران بخواند. چند درصد از باسوادهای ایرانی می توانند روزنامه ای را با صدای بلند بخوانند و ده بار و بیست بار بر سر تلفظ کلمه ای، اعم از ایرانی و بیگانه، گیر نکنند ؟ »
( روشنفکر، شماره ی ٦٣٠، در ١٣ آبان ١٣٤٤)
۩ ۩ ۩
از : از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، تهران
١٣٧٤

behnam5555 12-10-2010 06:46 PM



ثروتمندترين كشورهاي جهان


http://earth.imagico.de/maps/earth_large.jpg

بانك جهاني فهرست 20 كشور ثروتمندتر جهان را براساس توليد ناخالص داخلي آنها در سال 2004 ميلادي منتشر كرده است.
به نوشته روزنامه لزكو ، فهرست 20 كشور ثروتمندتر جهان كه براساس توليد ناخالص داخلي در سال 2004 ميلادي تنظيم و توسط بانك جهاني منتشر شده به شرح ذيل است:



1- ايالات متحده 11668 ميليارد دلار

2- ژاپن 4623 ميليارد دلار

3- آلمان 2714 ميليارد دلار

4- انگلستان 2141 ميليارد دلار

5- فرانسه 2003 ميليارد دلار

6- ايتاليا 1672 ميليارد دلار

7- چين 1649 ميليارد دلار
8- اسپانيا 991 ميليارد و 440 ميليون دلار

9- كانادا 979 ميليارد و 770 ميليون دلار

10- هند 691 ميليارد و 880 ميليون دلار

11- كره جنوبي 679 ميليارد و 670 ميليون دلار

12- مكزيك 676 ميليارد و 500 ميليون دلار

13- استراليا 631 ميليارد و 260 ميليون دلار

14- برزيل 604 ميليارد و 860 ميليون دلار

15- روسيه 582 ميليارد و 400 ميليون دلار

16- هلند 577 ميليارد و 260 ميليون دلار

17- سوئيس 359 ميليارد و 470 ميليون دلار

18- بلژيك 349 ميليارد و 830 ميليون دلار

19- سوئد 346 ميليارد و 400 ميليون دلار

20- تركيه 301 ميليارد و 950 ميليون دلار

جام جم آنلاين

behnam5555 12-10-2010 07:01 PM


ریشه دو واژه تفنگ و فشنگ


در گذشته های بسیار دور برای شکار حیوانات بر بالای درختی می رفتند در حالی که یک نی دارای شیء زهرآلودی در دهان داشتند . با آمدن شکار در آن نی فوت می کردند ( تف می کردند) و به آن تفک می گفتند و آن شیء با صدای فِش مانندی خارج می شد و به آن فشک می گفتند .
حرف نون برای آسانی تلفظ بین دو جزء کلمه آمده است . همانند شَپَت در عبری و سَبت در عربی و شاپات در ارمنی که در فارسی شنبه شده یعنی یک نون گرفته است .
و مانند إسألوا + ی در عربی که می شود اسألونی یعنی از من بپرسید و مانند tobaco در انگلیسی که در فارسی تنباکو شده و مانند سَگسَر یعنی جایی که تخته سنگی همچون سر سگ دارد و به سنگسر تبدیل شده است .

behnam5555 12-10-2010 07:02 PM


ریشه اصطلاح هَـچـَـل هفت:



هَــچَــل هَــف یا هچل هفت یا هشل هفت در اصل هَزَل و هَجْـو بوده است . هَزَل گونه ای شعر است که در آن سخنان غیر اخلاقی و نامناسب با هنجارهای جامعه گفته می شود . هَجْــو نیز سخن ناشایست و دشنام گونه است که نثار دشمن و کسی که از او ناخشنودی هست می شود.
از آنجا که مردم تلفظ آن را درست درنیافته اند کم کم به صورت هچل هف در آمده است و حتی معانی بیشتری یافته است . هچل هف را می شود بیهوده و یاوه معنی کرد .
برخی نیز گمان می کنند ریشه آن کلمه انگلیسی I shall have به معنی خواهم داشت ، می باشد ولی من چنین نمی پندارم.دوستی نیز آن را هشت الهفت می داند.


behnam5555 12-10-2010 07:03 PM


موسی یعنی داراب:

مو+سی(شا)= موسی ( موشا )
( مو )یعنی (آب ) و ( سی ) همان (شا )ا ست به معنی درخت .
پس موسی یا موشا یا موشه یعنی آب درخت یا همان داراب .


آسیه همسر فرعون در کنار نیل نشسته بود که چشمش به سبد یا صندوقچه ای روی آب می افتد و به سربازان با دستپاچگی به صورت مختصر می گوید : موشا یعنی آب درخت . منظورش این بود که به آب و آن درخت نگاه کنید و این را با عجله گفته که آن شیء روی آب را سربازان سریع ببینند و جریان آب آن را با خود نبرد .
موشا واژه ای به زبان قِبطی (یعنی زبان قدیمی مصر) است . این زبان از زبانهای سامی است که با عربی از یک ریشه هستند . زبان مصریان بعدها از قبطی به عربی تغییر کرد . در بسیاری از زبانهای دیگر این اسم به صورت موشا تلفظ می شود .
گاهی در فارسی هم شین به سین تبدیل می شود مثل بن مضارع (نویس) از مصدر ( نوشتن ) یا اسمیت در انگلیسی و اشمیت در آلمانی یا خمسة ( یعنی پنج ) در عربی و خَمِش در عبری .


behnam5555 12-10-2010 07:07 PM


معنی و ریشه واژه عِشق



معنی عشق را که می دانیم .بسیار دوست داشتن کسی است . اما ریشه آن از گیاهی پیچنده به نام عَشَقه است . این گیاه دور گیاه دیگر می پیچد و بالا می رود و دلبر و دلداده را از این رو عاشق و معشوق گفته اند که همانند این گیاه پیچان گویا در هم می پیچند و یکی می شوند .

عَشَقه . نوعی از لبلاب است به عربی ، و به فارسی عشق پیچان خوانند. گویند شیر آن موی را بسترد و شپش رابکشد. (برهان ) (آنندراج ).
نباتی است مثل لبلاب و بسیار کم برگ و شاخه های او بغایت از لبلاب قوی تر و درازتر، و به هر درختی که پیچد خشک کند لهذا عشق مشتق از اوست ، و تخمش شبیه به حلبه و از آن کوچک تر، و در تنکابن لو نامند، و بعضی از اطبای این زمان تخم او را کشوت دانسته اند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
گیاهی است بالارونده از تیره ٔ عشقه ها که از گیاهان نزدیک به تیره ٔ چتریان می باشد و جزو دولپه ایهای جداگلبرگ است . این گیاه از دیوار یا گیاهان اطراف خود بالا میرود و معمولاً دورتکیه گاه خود می پیچد. برگهایش متناوب و گلهایی به رنگ زرد مایل به سبز دارد. میوه اش پس از رسیدن به رنگ سیاه درآید و درون آن نیز بتعداد متغیر دانه وجود دارد. میوه ٔ عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت هم نیست . در نقاط گرم نواحی بحرالرومی از ساقه ٔ مسن این گیاه بطور خودبخود یا با ایجاد شکاف رِزین مخصوصی خارج میگردد که سابقاً تحت نام صمغ عشقه به عنوان قاعده آور مصرف می گردید. در انساج این گیاه گلوکز یدی بنام هدرین موجود است که دارای اثر قی آور و مسهل است . دم کرده ٔ برگ آن نیز اثر قاعده آور دارد. این گیاه در اکثر نقاط ایران خصوصاً نواحی شمالی بوفور می روید. توضیح اینکه در برخی کتب کلمه ٔ لبلاب را مرادف باعشقه ذکر کرده اند ولی اشتباه است و لبلاب فقط مرادف با انواع نیلوفر باغی و نیلوفر صحرایی است که جزو تیره ٔ پیچک ها و جزو دولپه ایهای پیوسته گلبرگ است . (فرهنگ فارسی معین ). درختی است که سبز گردد سپس ِ آنکه باریک و زرد گردد. ج ، عَشَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاپیتال . پاپیتال معمولی . حبل المساکین . برشن .بقلةالباردة. تال . اخفاک . قسوس . داردوست . دردوس . تویجه لی . ولگ . ولگم . بلگم . تبج . لشک . ولو. بلو. بلوه . لکو. صارمشق . چاندنی بیل . لبلاب کبیر. حلبلاب . مهربانک .عشق پیچان . پویچه . و رجوع به پیچک و داردوست شود.
- تیره ٔ عشقه ها ؛ تیره ای از گیاهان دولپه ای جداگلبرگ که دارای گل آذینی باچترهای ساده و برگهای پهن و پنجه ای و ساقه ٔ قلابدار است که معمولاً به درختان دیگر می پیچند و از آنها بالامیروند و چون در محل اتکا به درخت پایه ریشه ٔ فرعی خارج میکنند و مواد غذائی درخت پایه را می مکند از اینجهت مضرند زیرا درختان پایه را خشک میکنند و نیز اگر بدیوار بچسبند چون ریشه های فرعی آن در دیوار فرومیروند دیوار را خراب میکنند. نوع مهم گیاهان این تیره عشقه است . (فرهنگ فارسی معین ).

- عشقه ٔ استرالیائی ؛ نوعی عشقه که برخلاف عشقه ٔ معمولی پیچ نیست و به دور گیاهان نمی پیچد.
- عشقه ٔ زمینی ؛ گیاهی است که آن را علف چای و هزارچشم نامند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- عشقه ٔ معمولی ؛ عشقه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشقه شود.
|| اراکة، و یک درخت اراک . (از اقرب الموارد).



عشق (لسان العرب)
العِشْقُ: فرط الحب، وقیل: هو عُجْب المحب بالمحبوب یكون فی عَفاف الحُبّ ودَعارته؛ عَشِقَه یَعْشَقُه عِشْقاً وعَشَقاً وتَعَشَّقَهُ، وقیل: التَّعَشُّقُ، تكلّف العِشْقِ، وقیل: العِشْقُ الاسم والعَشَقُ المصدر، قال رؤبة: ولم یُضِعْها بینَ فِرْكِ وعَشَقْ ورجل عاشِقٌ من قوم عُشَّاقٍ، وعِشِّیقٌ مثال فِسِّیقٍ: كثیر العِشْقِ.
وامرأَة عاشِقٌ، بغیر هاء، وعاشِقةٌ.
والعَشَقُ والعَسَقُ، بالشین والسین المهملة: اللزوم للشیء لا یفارقه، ولذلك قیل للكَلِف عاشِق للزومه هواه والمَعْشَقُ: العِشْقُ؛ قال الأَعشى: وما بیَ منْ سُقْمٍ وما بیَ مَعْشَق وسئل أَبو العباس أَحمد بن یحیى عن الحُبِّ والعِشْقِ: أَیّهما أَحمد؟ فقال: الحُب لأن العِشْقَ فیه إِفراط، وسمی العاشِقُ عاشِقاً لأَنه یَذْبُلُ من شدة الهوى كما تَذْبُل العَشَقَةُ إِذا قطعت، والعَشَقَةُ: شجرة تَخْضَرُّ ثم تَدِقُّ وتَصْفَرُّ؛ عن الزجاج، وزعم أَن اشتقاق العاشق منه؛ وقال كراع: هی عند المُوَلَّدین اللَّبْلابُ، وجمعها العَشَقُ، والعَشَقُ الأَراك أَیضاً. ابن الأَعرابی: العُشُقُ المُصْلحون غُرُوس الریاحین ومُسَوُّوها، قال: والعُشُقُ من الإِبل الذی یلزم طَرُوقَتَه ولا یَحنّ إِلى غیرها. أَبو عمرو: یقال للناقة إِذا اشتدت ضَبَعَتُها قد هَدِمَتْ وهَوِسَتْ وبَلَمَتْ وتَهالَكَتْ وعَشِقَتْ وأَبْلَسَتْ، فهی مِبْلاسٌ، وأَرَبَّتْ مثله.



behnam5555 12-10-2010 07:09 PM


ریشه واژه پول:



شاید واژه پول برگرفته از ( آپولوس) خدای سکّه، دارایی و زر در یونان باستان باشد. آپولوس به پول تبدیل شده است .ما در فارسی دو حرف واو و سین را از کللمات لاتین گاهی بر می داریم . مانند هراکلیوس که می گوییم هرکول و یا سلوکوس در نام سلسله سلوکیان که واو و سین آن را بر داشته ایم.


behnam5555 12-10-2010 07:11 PM



کلمه ی «گندم » یعنی : «من بد هستم . » و اشاره به ماجرای آدم و حوّاء دارد.

http://www.peymane.ir/files/fa/news/...4/4620_444.jpg

کلمه ی «گندم » یعنی « من بد هستم . »

برابر برخی داستانهای غیر مستند میوه ی ممنوعه سیب نبود بلکه گندم بود که به بابا آدم گفت : «مو گَندُم » .یعنی « من بدم .» ولی او گوش نکرد و خورد و می دانید پس از آن چه شد .
گویا لهجه ی مشهدی در آغاز روی بورس بود. ( شوخی کردم)
این ریشه ی عامیانه ی این واژه است . حال تاریخ چه می گوید و سیب درست است یا گندم؟ داوری با تاریخ دانان و کارشناسان این رشته . من تنها در جهان واژگان نظر می دهم . /

behnam5555 12-10-2010 07:13 PM

ارتباط سه واژه دیو، دیوانه و دیوار:

زمانی که آریاییان وارد سرزمین ایران شدند با گروهی از اقوام روبرو شدند که لباسی از پوست حیوانات بر تن داشتند و جمجمه جانوران شکار شده را به نشانه ی توانمندی بر سر می نهادند . این گروه شبانه به چادر آریاییان مهاجر حمله می کردند و آریاییان اینان را دیو پنداشتند و برای جلوگیری از حمله ی آنها « دیودار » یا همان « دیوار» را جلوی چادر خود ساختند و بعدها دیگر به جای چادر در چهاردیواری زندگی کردند. دیوار مخفف دیودار است.
از آنجا که در گذشته بسیار دور می پنداشتند که فرد روانی دچار دیو شده و دیوی در بدنش رفته به لو دیوانه ( دیو + انه ) گفتند . عرب گمان می کرد که جن در بدن آدم روانی رفته و دیوانه را مَجْنون نامیدند که اسم مفعول از جن است .


behnam5555 12-10-2010 07:15 PM


چرا شیرآب و شیر جنگل و شیر خوردن مانند هم تلفظ می شوند؟

( چرا اشتراک لفظی دارند؟ )

این سه شیر چرا یک جور نوشته و خوانده می شوند ؟ در حالی که هیچ ربطی به هم ندارند.

http://lifestyle.parsgooya.ir/images...erina_milk.jpghttp://www.africa-nature-photography...ale-Lion-L.jpghttp://img.tebyan.net/big/1387/06/15...1142112149.jpg

در حقیقت تلفظ شیر جنگل با شیر خوردن فرق دارد . شیر جنگل را کردها درست تلفظ می کنند . آنان شیر را با یای کوتاه تلفظ می کنند یعنی چیزی میان « شِر » و « شیر» . با گذشت زمان از آنجاکه الفبای فارسی نارساست و یای کوتاه و یای کشیده یک جور نوشته می شوند کلماتی مانند سیر و سیر در سیر شدم و سیر که ثمره ای است یک جور خوانده شده اند . حال آنکه نیاکان ما آن قدر می دانسته اند که این دو واژه با هم فرق دارند.

شیر آب نیز به این دلیل شیر گفته شده که در گذشته بر سر لوله آب خانه ها مجسمه ی کوچکی از کله ی شیر بود و وقتی می خواستند جریان آب را باز و بسته کنند می گفتند شیر آب را باز کن یا ببند . بعدها به جای شیر آب شیر را به تنهایی گفتند . بعدها که شیر به دلیل سختی استفاده از آن کهنه شد مردم طبق عادت همان واژه شیر را گفتند یعنی دقیقاً مانند واژه تومان که با اینکه واحد پول زمان قاجار بود اما مردم ما هنوز نسل اندر نسل از تومان استفاده می کنند زیرا عادت کرده اند .


behnam5555 12-10-2010 07:19 PM


معنی دخانیات و توتون

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:A...0dQFCXEMmyWEZw

دخان عربی است . یعنی دود . توتون هم ترکی است و باز هم به معنی دود .


behnam5555 12-10-2010 07:21 PM


چرا به ذرت بو داده یا همان پاپ کرن در انگلیسی می گوییم چُس فیل ؟


نخستین گونه پاپ کُرن که به ایران آمد مربوط به یک شرکت انگلیسی بود به نام «چسترفیلد (Chesterfield) » بقیه اش را دیگر فهمیدید بچه ها و حتی بزرگ ترها چستر فیلد را چس فیل تلفظ کردند . البته برخی می پندارند ریشه این کلمه چو سفید یا جو سفید است. برخی هم اصرار دارند که ذرت بو داده بگوییم . از آنجا که در گذشته فروش گوش فیل در کوچه ها به دست پسر بچه ها بسیار رایج بود نام چس فیل به خاطر همانندی اش با گوش فیل خوب جا افتاد.
ما ایرانی ها خیلی از فرآورده ها را به نام بازرگانی اش می شناسیم . البته این تنها کار ما نیست . مثلاً در عربستان به نوشابه می گویند :« ببسی » چند مثال برای محصولاتی که نام تجاریشان معروف تر است .
ریکا ، آدامس ، تافت ، تاید، وایتکس ، ماتیک ، کلینکس ، وایتکس ، ساندیس ، نپتون ، لیپتون


behnam5555 12-10-2010 07:25 PM


ریشه دورتر کراوات ایرانی است. هرچند از فرانسه به همه جای جهان رفته است


ریشه کراوات

هرچند که بی گمان این پوشش از فرانسه به جاهای دیگر جهان رفت و فرانسویان نیز آن را در سال 1656 ، در زمان لویی چهاردهم از کروات ها گرفته اند .اما جالب است بدانیم کرواتها (کرواسی) در جنوب شرق اروپا در اصل گروهی از ایرانیان خراسان کهن بودند به نام خروات(خور آوات ) یا ( خور آباد) که به دلایلی به شبه جزیره ی بالکان کوچ کرده اند .-کروات ها به ریشه ایرانی خود امروزه افتخار می کنند .
اینان در گذشته پارچه ی زیبایی را به گردن خود برای زیبایی می آویختند و این جامه به نام خودشان نامیده شد و امروزه در سراسر جهان پوشیده می شود .

نوئل مالکوم پ‍ژوهشگر نامی معنی این واژه را (دوستانه) گرفته است .اما بنده گمان می کنم ریشه آن همان (خورآباد) است . در حاشیه می نویسم حتی واژه ی خرابات در اشعار فارسی نیز شاید همین خورآباد است . این واژه هنوز در میان مردم کرد کرمانشاه و ایلام به صورت خـوَرآوا کاربرد دارد .
سند این ادّعا :

پژوهشگر انگلیسی ، نوئل مالكوم در كتاب خود به نام "تاریخچه مختصر بوسنی" پژوهش ارزشمندی در مورد پیوندهای ایرانیان و گذشته مردمان یوگسلاوی پیشین انجام داده است.
وی در این كتاب می‌نویسد:
"واژه كراوات ، یا هراوات (Hravat) در زبان صربی" ریشه در این زبان ندارد. این واژه از شبیه به نامی ایرانیست كه كه در لوحی سنگی در ناحیه یونانی نشین جنوب روسیه پیدا شده است.

ریشه آن نام، خراوات("Khoravat") در اوستا به معنای " دوستانه" است.پژوهشهای تاریخی نشان می‌دهد كه نژاد کنونی كرواسی ، كرواتها، از 3000 سال پیش شروع به مهاجرت از سرزمین مادریشان ، ایران به سوی كرواسی، صربستان و بوسنی نموده‌اند. البته موج بزرگ از کوچ این قوم 1700 سال پیش روی داده است. شاید دلیل این کوچ سركوب مانویان در دوران ساسانیان بوده است.
برمبنای پژوهش انجام شده توسط این پژوهشگر ، واژه "صرب " ریشه در واژه‌ای ایرانی با عنوان "چارو" ("Charv") دارد كه به معنای رَمه است.
بر پایه ی اسناد قدیمی، مردمان صرب و كروات دارای اصالت ایرانی هستند كه بعدها به اقوام اسلاو پیوسته اند .نوئل مالكوم بر این باور است كه نظریه های نوین در این زمینه با شواهد تاریخی همگنی دارد. برخی از تئوریسین‌های ملی‌گرای كروات، ترجیح می‌دهند كه اصلیت خود را با ایرانیان پیوند دهند تا همسایگان اسلاو خود. چنین تئوری‌هایی به ویژه در زمان جنگ جهانی دوم ، در هنگامی كه نژاد ایرانیان در طبقه‌بندی نژادها از سوی آلمانیان بالاتر از نژاد اسلاو قرار گرفت ، تقویت شد.

هرچند برابر نظر مالكوم ، هم كروات‌ها و هم صرب‌ها مهاجرینی از ایران بوده‌اند كه تقریباً به صورت همزمان از ایران به بالكان مهاجرت كرده‌اند .یك نكته كاملاً مشخص است: مهاجرین نخستین برای آنكه از سایر اقوام آن ناحیه تمییز داده شوند خود را "خراوات" یا همان كروات می‌نامیده‌اند.
همچنین این مهاجران ایرانی تبار ، برای آنكه وجه تمایز خود را از نشان دهند، یا برای زیبایی دستمالی به دور گردنشان می‌بستند، چیزی كه بعدها محبوبیتی جهانی یافت و به كراوات مشهور گشت.

در سال 1656 ، لوئی چهاردهم ، هنگی از داوطلبان كروات را در ارتش خود تشكیل داد. اعضای این هنگ، به رسم پیشینیان خود، دستمالی ابریشمین را به دور گردن خود می‌بستند كه در انتهای آن گره‌ای داشت. همچنین این دستمال برای بستن زخم مجروحین مورد استفاده قرار می‌گرفت. از آن به بعد این حمایل ابریشمی به عنوان بخشی از زیور نظامی در ارتش فرانسه پذیرفته شد و واژه ’a la croate’ وارد زبان فرانسه گشت. 170 سال بعد بستن كراوات به گردن رسمی جهان شمول گردید.

اینکه کراوات را برخی نشانه غرب و برخی نشانه مسیحیت به تقلید از صلیب می دانند و کلاً آن را تهاجم فرهنگی و نماد جامه فرنگی و غرب زدگی می پندارند نمی دانم چرا به کت و شلوار که پوششی غربی است و ژاکت و کاپشن و اورکت و سویشرت و تی شرت و شرت و...دهها جامه دیگر کاری ندارند . اینها هم همه غربی اند آیا با اینها هم باید مخالفت کرد . شرت نپوشیم . چون غربی است و تهاجم فرهنگی است . در صدر اسلام هم که شرت نبوده است .حتی در قرآن مجید برای شلوار واژه سرابیل که جمع سربال یا سروال است آمده است که بی گمان فارسی و همان شلوار یا شروال است . امروزه هم عرب ها به شلوار یا می گویند « بَـنْــطَــلون‌» و یا همان « سربال » را به کار می برند . آیا باید عرب ها آن را نپوشند چون جامه زرتشتیان و یا مسیحیان است . البته من کراواتی نیستم و هیچ گاه برای سرگرمی هم که شده کراوات نبسته ام و منظورم دفاع از این پوشش نیست .این تنها یک ریشه یابی است . امروزه بیشتر پوشاک ما غربی است و حتی نام های نا ایرانی دارند .شیوه پیرایش و آرایش در مردان و زنان ما غربی است . به عکس های دوره قاجار بنگرید و آن ها را با امروز کنار هم بگذارید و اختلاف را دریابید.

نوشته : عادل اشکبوس

اما کراوات در فرهنگ لغت فارسی :
کراوات . [ کْرا / ک ِ ] (فرانسوی است ) دستمال گردن . پارچه ٔ سبک و لطیف دو تو کرده که حلقه کنند و بطرزی خاص به دور گردن یا به یقه ٔ پیراهن گره بندند و دو سر آن را فروآویزند از پیش سینه و روی پیراهن :


حال فارغ گشته از هر دغدغه
تنگ تر بسته کراوات و یقه .


شعر از ملک الشعرای بهار (از فرهنگ فارسی معین ).


behnam5555 12-10-2010 07:28 PM

ریشه اصطلاح " ناز شستت " :


از آنجا که هنگام تیراندازی این انگشت شست است که کار مهمی انجام می دهد حتی مهم تر از انگشت اشاره که ماشه را می چکاند لذا در اصل برای ستودن یک شکارچی موفق است که اصطلاح ناز شستت را به کار می بردند. امروزه این اصطلاح عمومیت یافته است و برای ستایش از هر که کار درست و بجایی انجام داده است این را بر زبان می رانند.


behnam5555 12-10-2010 07:31 PM

یک تا بیست به فارسی قدیم

هیفده در اصل هَفت دَه بوده (هَفت دَه----» هَفدَه ----» هِفدَه ----» هیفدَه )


یـَــک / دو ( بر وزن بو ) / سه / چوهار / پانج / شَــش / هَفت / هَشت / نُــه / دَه / یَــک دَه / دو دَه / سه دَه / چوهار دَه / پانجــدَه / شَــشدَه / هَــفتــدَه / هَشــتـدَه / نـُـهدَه / بیست.
یَک در متونی مانند دیوان حافظ هنوز باید به صورت یَک تلفظ شود زیرا در غیر این صورت قافیه اشتباه می شود.
در لهجه ی تهرانی نیز گاهی یَک تلفظ می شود . اون یَک پسر باحالیه !
خراسانی ها و کردها و ... هنوز یَک تلفظ می کنند.
تلفظ حرف ج زمانی که به حرف دال یا ت می رسد دچار دگرگونی می شود .
اشتماعی( اجتماعی)،
بی وژدان ( بی وجدان) ،
پنشنبه ( پنجشنبه )،
پانجده یا پنجده ( پانزده ) .
اما( ششده )چون همسایه ی ( پانزده ) است از ( ششده) به ( شانزده ) بر وزن ( پانزده ) تغییر می کند و این موجب می شود دو کلمه ی پانزده و شانزده به وجود آید که هر دو دارای (ز) در میانه هستند .
نتیجتاً یَکده به یاکده سپس یازده و دوده به دوزده سپس به دوازده و سه ده به سِزده و سپس سیزده و نه ده به نوزده تغییر می کند .
اما تلفط سنگین هَفتدَه و هَشتــدَه موجب تغییر آنها به هِفده یا هیفده و هَشـدَه یا هَجدَه یا هِجدَه یا هیجده می گردد.
تلفظ یک تا ده را در زبان کُردی به گویش فِیلـی یا فَهلَوی با فارسی مقایسه کنید :
یَک / دُ / سـِ / چـُووار / پَنج / شَش / هَفت / هَشت / نویه( با ادغام واو و نون )/ دیه/ یانزه / دُووانزه / سِنزه / چُووارده / پانزَه / شانزَه / هَودَه / هَژدَه / نوزده / بیس
برخی می پندارند که ریشه ی واژه ی «یازده » ، « یک از ده » ؛ «دوازده « ، « دو اَزده » ، « سیزده » ، « سه از ده » ، « پانزده » ، « پنج از ده » ، « شانزده » ، « شش از ده» ،« نوزده » ، « نه از ده » است . اما به اندیشه من چنین نیست . هر چند به نظر کاملا منطقی می آید اما باید به زبان هایی مانند مادی و کردی و سایر زبانهای همریشه فارسی هم دقت کنیم اگر اصل دوازده« دو از ده » است ؛ پس چرا به کردی به این عدد « دووانزَه » می گویند به معنی دوازده اما می بینیم به حرف اضافه (از) چیز دیگری گفته می شود . به (از) می گویند (لَـه). در کردی ارومیه و شمال خراسان و شمال غرب عراق و ده استان کردنشین ترکیه نیز (اَز) به معنی من است .

اما دویست نیز شاید « دوی سَد » بوده که به « دویست » تغییر شکل داده . شاید هم « ده بیست » بوده است . البته « دوی سد » به اندیسه ام درست تر می نماید .




ساقي 12-10-2010 07:41 PM

عالي بود ، ممنونم :):53:
هزاران سپاس و خسته نباشيد

behnam5555 12-10-2010 07:45 PM

واژه خدا یعنی (خود + آی ) یعنی کسی که خودش آمده است .



یعنی کسی که خودش آمده و آفریدگار ندارد و در اثر مخفف شدن (خود آی ) به خدا تبدیل شده است .
خدا در اصل ( خـْود آی ) است . ( خــْـود ) همان ( خود ) است و ( آی) بن مضارع آمدن . پس ( خوَد آی ) یا ( خُدای ) یا ( خدا ) یعنی ( خود آمده ) ؛ ( کسی که آفریننده ندارد و خودش آمده است .)
شاید واژه ی گاد God در انگلیسی در اصل گُدا یا گادا باشد که همان خُدا است .( البته این تنها یک گمان است.)
بدانید که تورانیان دیو پرست بودند و ایرانیان خدا پرست . و در متون کهن دیو یک موجود هیولایی نیست . بلکه خدای تورانیان است . امروزه می بینیم در بسیاری از زبانهای هند و اروپایی واژه خدا به همین دیو شباهت دارد . زئوس ، تئوس ، دیوس ، دییو ... حتی در کردی جنوبی به هنگام دعا می گویند ( کِــر داو دَه دَورتَـو ) یعنی داو خط سلامت به دورت بکشد. داو همان دیو است که به خطا برخی آنرا اود می پندارند حال آنکه داو است .


اکنون ساعت 08:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)