سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
دستهای تو زنی خفته در سینه ی مرا بیدار میکند نوک میزند به نوک انگشتانِ تو در من زنی زمستان را دوباره بهار میکند در من شعر در من شور در من عشق در من لطافتِ یک زن بیداد میکند.. در من زنی هر شبِ خدا هر شبِ خدا مردش را با عشق و هوس اغوا میکند در من زنی با زنانه گی اش ماه و مهتاب را رسوا میکند در من زنی در آغوشِ گرم تو غوغا میکند در من زنی غوغا میکند... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
حاشیه دفترش نوشت آدم عاشق به آ سا نی نمیمیرد یک روز سردِ بارانی دستش را میگذارد روی قلبش واجازه می دهد دلش آرام آرام بگیرد نوشت من از این عشق ردّ نمیشوم من در این عشق حل میشوم نوشت بیزارم از روزهای سردِ بارانی دفترش را بست و دستش را گذاشت روی قلبش {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
آدمهایی که شما را ترک میکنند غریبههایی هستند که یک روز با شما آشنا میشوند با افکارِ شما با حرفهای شما با دستهای شما با تختِ خواب شما با رویاهای شما با تک تک لحظههای شما یک روز ناگهان حوصلهشان سر میرود دلشان را و دستهاشان را و حرفهایشان را و خوابشان را پس میگیریند و غریبههایی میشوند با خاطراتی که پر میکنند افکارتان را دستهایتان را خوابهایتان را رویا ها و تک تک لحظههایتان را یک روز ناگهان حوصله ی شما سر میرود غریبهای میشوید که خودش را ترک میکند نیکی فیروزکوهی :53:{پپوله}:53: |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
قبول دارم همیشه از مردی گفته ام که نه زندگی را باور کرد نه با باورهایش زندگی کرد سیاه قلم یعنی نوشتن از کسی که هر شب ... با شب ... خفته است نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
چه خالیست کوچههایِ ما از گذرِ مردان عاشق چه غریبند پنجره ها از انتظارِ زنی دلداده.. مرا به افسانهها ببر به دوران عشقهای آتشین به روزهایِ ارادههای آهنین.. قصه هم اگر هست اسطورهام باش خراب شو مست شو.. در کوچههای این شهر آوارهام باش به دروغ هم که شد سینه چاک کن دیوانهام باش عاشقم باش عاشقم باش عاشقم باش.. _باوش {پپوله}{پپوله}{پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله}{پپوله}{پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
به گمانِ من شازده کوچولو یک جمعه به زمین آمده بود شازده کوچولو : دنبال آدمها کجا بگردم ؟؟ روباه : تو تخت خوابشون ، کنج غم هاشون شازده کوچولو : هنوز سرگردون ریشههاشون هستند روباه : هستند ... جمعهها بیشتر شازده کوچولو : آدمها همدیگر را دارند روباه : در حقیقت آدمها هیچ کس را ندارند ، این را آدم روزهای جمعه از جاهای خالی آنهایی که باید باشند و نیستند ، میفهمد شازده کوچولو : دلم غروب آفتاب میخواهد روباه : کاش روز دیگری آمده بودی ، غروبهای جمعه آدمها را می کشد ، چه رسد به تو که از یک سیاره ی دیگری آمده ای شازده کوچولو : ا و و و و و ه پس برای تو هر روز جمعه است . تو چرا تنهایی روباه روباه : من زیرکم ، تنها که باشی ، ترک هم نمیشوی حالا هم تا دلت نگرفته فرار کن به شنبه , یا برگرد به پنج شنبه به گمانم به خاطر جمعهها است که ما هیچ شازده کوچولو یی در بین خودمان نداریم... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
این روزها بهانه بیشتر میگیرم قرص زیاد می خورم ( مسکن ... چه تسکینی ؟؟) قهوههایم را تلخ تر می خورم بد و بیراه می گویم به همه.. به زمین و زمان.. به تو.. به جای خالیِ تو به مادرم (که با تردید.. میایستد و می گذارد چهار چوبِ در قابش کند) به عکسهایی که خودم با دستهای خودم گرفتم و حالا نگاهشان میکنم به عکسهایی که دیگری از تو خواهد گرفت و من هرگز نخواهم توانست نگاهشان کنم این روزها در حسرتم در حسرتِ نامههایی که باید بنویسم ( و نمینویسم) در حسرت نامههایی که باید بنویسی ( و نمینویسی) در حسرت شعرهایی که هر واژهاش میشد برای تو باشد و دیگر.. (هست.. هست.. هنوز هم هست ) این روزها بهت زده ام چطور میشود همه کسِ یک نفر باشی و از لحظهای تا لحظه ی دیگر، دیگر هیچ چیزی برایش نباشی ؟؟ چطور میشود یک نفر همه کس زندگیت باشد حتی اگر خودش دیگر نباشد ؟ این روزها در جوابِ سادهترین سوالها مانده ام بهانه میگیرم و قرص میخورم... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
شبیهِ ممکنترین اتفاق خیره در حیرتِ بی باورِ دیدگانِ پر بخلِ دنیا عشق داده ای .... دوستم داشته ای شبیه ِ معشوق ترین بازمانده ی بی پروای این داستان فریاد میزنم سوگند به واژه ی سلیسِ باران به روشنترین لحظه ی روز ، کنارِ او به تحملِ غریبِ جاده ها سوگند به قلب به عشق سوگند به صراحتِ ساده ی آسمانِ همیشه پر ستاره ی افسانه ها زنان ، مردانِ قهرمان را دوست میدارند... {پپوله} نیکی فیروزکوهی {پپوله} |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مثل یک ملکه با تو رفتار میکنند می گذارند تمام موجودیتشان را فتح کنی می گذارند از شرق تا غربِ قلبهایشان را تسخیر کنی میگذارند سرت را بالا بگیری و هر وقت دلت کشید با نگاهت نوازششان کنی تاریخ را از روزِ اتفاقِ احساس زنانگی تو میزنند مثلِ یک ملکه ، ملکه ی ذهنشان میشوی بعد یکدفعه انقلاب میکنند و با گیوتین هایشان رویِ هر چه شورشی فرانسوی ست سفید میکنند سلطان قلب هیچ کس نباش این دروازهها همه به دروغ باز میشوند.. نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
آدمها ذرّه ذرّه محو میشوند، آرام.. بی صدا.. و تدریجی همان آدمهایی که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند، بی هیچ انتظار جوابی، فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند؛ برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی.. همان آدمهایی که روزِ تولد تو یادشان نمیرود. همانهایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای. همانهایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند.. همان آدمهایی که همین گوشه کنارها هستند برای وقتی که دل تو پر درد میشود و چشمان تو پر اشک. که ناگهان از هیچ کجا پیدای شان میشود، در آغوشت میگیرند و میگذراند غمِ دنیا را رویِ شانههای شان خالی کنی. همانهایی که لحظهای پس از آرامشت، در هیچ کجای دنیای تو گم میشوند و تو هرگز نمیبینی، سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا میبرند.. همان آدمهایی که آنقدر در ندیدن شان غرق شدهای که نابود شدن لحظههایشان را و لحظه لحظه نابود شدن شان را در کنار خودت نمیبینی... .......... همانهایی که در خاموشیِ غم انگیز خود، از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو میگریند، روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است... نیکی فیروزکوهی |
سلام خانم فیروزکوهی عزیز و ساقی عزیز واقعا مطالبتون زیبا و به یادماندنی هستن سپاسگذارم از این همه ذوق و سلیقه شرمنده میتون آدرس فیس بوک شما داشته باشم تا اونجا هم از شعرهای شما فیض ببرم؟ سپاس به فیسبوک رفته و سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی رو جستجو کنید . |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
فرصتی نبود لحظهاش که رسید نه به دستهایش فکر میکردم نه آخرین نگاهش نه رفتنش نه حتی آرزوی ماندنش تنها به زمینی که باید دهان باز میکرد و با قساوتِ تمام میبلعید کسی را که نمیدانست ، پس از این لحظه با خودش چه باید بکند... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
دیر آمدی حضورم .... تاریخِ شکست خورده ایست از شب از آفتاب از تو از عبورِ خاموشِ لحظه ها از نگاه ناگریز به سقوطِ آدم ها از روزگاری که توالیِ دردناکِ سؤ تفاهمِ عشق شد دیر آمدی سینه ام جغرافیا ی نا مهربانِ رو به غروبی با هزار قطعه ی نا مانوس از هزار خاطره که سپیده را از یاد برده و آینه را و قانونِ خاموشِ ستاره را و اعجازِ زردِ قناری را که از یاد برده درکِ صریحِ کودکی از شادمانی را من با دستهای خالی به واپسین لحظه ی شعر رسیده ام به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام به خواب آلودگی سردِ یک تخت ، جان داده ام من پرواز را به هزار کبوتر به هزاران کبوتر بدهکارم و تو ... دیر آمدی {پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
آخر قصه را بردار و با خودت ببر همان یکی بود و یکی نبود همان گنبد کبود را برای من بگذار در فکر شروعی دوباره ام من بودم و هنوز کس دیگری نبود ... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
اصرار دارند که من محصولِ عشقی جاودانه ام اصرار دارند که باید به زندگی به عظمتِ این عشق به شکوهِ گذشته ی پر افتخارِ پدرم ببالم کسی نمیخواهد بفهمد اعتقاد به ارث نمیرسد و احساس ، چنین موج گونه بارور نخواهد شد جز به یقینِ قلب چگونه بر خودم بر وجودِ سایه وارِ خودم ببالم وقتی هیچ عشقِ جاودانه ای محصولِ مقدسِ روحِ خاموشم نیست ؟؟؟ هرگز در آرزوی چیزی برای ابدیت نبوده ام برای من برای نسلِ سخت مهرِ ما جاودانگی ، تنها یک واژه است که در روزگارِ عشقهای لحظه ای باید برای حتی لحظهای عشق جنگید ما .... ، انبوهی از آدمهایِ فراموش شده در انتظارِ معجزه در تصورِ گرمِ آفتاب در تکرارِ غریبانه ی چشم ها ترانهها گفته ایم و هیچکس ... هیچکس نخواهد فهمید که این انتظار حتی از خودِ زندگی هم طولانی تر بود. نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
دست هایم را در جیبهایم فرو میبرم و عکس میگیرم هیچکس نخواهد فهمید از پشت عینکِ بزرگِ سیاهم با چه تردیدی دنیایِ بزرگِ سیاه مان را تماشا میکنم بگذار هیچکس نفهمد من چه میکشم بگذار هیچکس نفهمد ما چه میکشیم آدم ها ظاهر آسوده را بیشتر دوست دارند تا آسودگیِ خاطر را دستهایت را در جیبهایت فرو کن بگذار آدمها از باورهای خودشان عکس بگیرند ((آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ، يک نفر در آب دارد می سپارد جان... نیما یوشیج....)) نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
صدایم کن دلم برایِ هم آغوشیِ صمیمیِ تنها یمان برایِ نوازش برایِ صدا کردنهایِ تو برایِ حرفهایِ خوب تنگ شده صدایم کن! دلم برایِ دوست داشتنهایِ بی انتها برایِ شبهای تا صبح ... بدونِ خواب برایِ خودم برای خودت پنجرهها و مهتاب تنگ شده صدایم کن! نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
بی تو بـی خـودم بـی حضــورِ عشــق ســخـت گریســـته ام رغـبـتِ عجـیـبـی دارم به دیـوانــه شــدن رغبت عجیبی به بیراهه زدن دوسـت دارم دسـتهایم را روی سـینهام روی امـنتـرین جای بدنم بگذارم و برای همیشـــه بخوابــم خواب خواب خوابـی بـرایِ نـبــودن نـبــــــــــــودن.... نیـکـی فـیـروزکـوهـی |
سپاس دوست گرامی من
|
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
گامِ اول را تو بردار به روزگاری که "سلام" و "خداحافظ" فرقی با هم ندارند نه ماندنِ کسی حادثهٔ است نه رفتنِ کسی فاجعه نزدیک تر بیا دوست ندارم از این فاصله ، از "فاصله ها" صحبتی کنم... {پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و کاش ندانی تمام این سال ها مرگبارترین فصلها پاییز بوده است که بعد از تو رو به جاده ی شمال که میروم نه عطرِ دریا سرشار ترم میکند نه بوییدن ساقههای برنج عاشق ترم نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم.. نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
محبوبم تو باید باشی ! بگذار بگویند ما دیوانه ایم بگذار بگوئیم که میگویند ما دیوانه ایم محبوبم از عشق میشود سر سام گرفت ... سر سا ا ا ا ا ا ام محبوبم برای نبودن همیشه وقت هست من زندگی را در چشمان تو دیده ام نگذار به اسم عشق ما را به تختِ مرگ ببندند بگذار برای یکبار هم که شده با دل خوش از این دنیا سیر شویم محبوبم بگذار شیفته بمانیم بگذار شیفته بمیریم... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
خودم به خودم زنگ میزنم پر از حرفهایی هستم که نگفته میفهمم پر از حرفهایی که حتی یک کلمهاش را ... خودم هم نمیفهمم بگو دیوانه است بگو پریشان بگو افسرده بگو بیکار علاف خودخور هر چه ... اصلا روانی بگو تنها کسی که این روز ها برایِ خودش وقت دارد کسی که صادقانه حتی خودش را هم نمیفهمد ( هر جا دیدی کسی با خودش حرف میزند ، دستش را بگیر، ببر به خانهاش ... شاید گم شده باشد) _:2: نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
شازده کوچولو : تو تازگیها از آسمون افتادی ؟ - نه من تازگیها به فکر آسمون افتادم شازده کوچولو : من یک سیاره داشتم - من هم یک ستاره داشتم شازده کوچولو :من از سیاره خودم افتادم - من هم از چشمِ ستاره ی خودم افتادم شازده کوچولو : من دوست دارم به سیاره ی خودم بر گردم - من هم دوست دارم ستاره دوباره پیش من بر گرده شازده کوچولو با تعجب : "کسی که بره ، راه دوری نمیره" من با دردِ زیاد : تو دنیای ما اینجوریه ، کسی که راهش رو بگیره و بره ، دیگه بر نمیگرده ... ... ( تو ستارهها ، هم مرد هست ، هم زن ... یادت نره) نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
سلام مردِ باورهای خوب کاش بیدار میشدی و میدیدی زندگی سبز نیست خانه هامان سبز نیست خندهها واقعی نیست بینِ آدم ها فاصله روییده چیزی به اسم محبت نیست بیدار شو مردِ کلامِ خوب و فقط یکبارِ دیگر بگو سبز ، سبز ، سبز.. نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
دلشوره دارم بودنت عجیب شبیهِ نبودن شده عجیب تر اینکه ، نبودنت برایِ من برایِ خودت برایِ این خانه عادت شده و دستهایِ پر از مهری که جایشان در خالیِ دستهایِ من بود حالا در جیبِ خیالهایِ من قایم شده دلشوره دارم عاشقانههای ما مثل هذیان مثل همهمه در شب مثل تب مثل یک خوابِ بد تلخ شده عشقِ تو پیش چشمانِ من سیاهِ سیاه، مثلِ رنگ مرگ شده و من مثل دیوانه ها فقط دلشوره دارم نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
هیچ چیز نداشته باشم جز لحظه ای تنها یک لحظه که بالای صخرهای بلند رو به آسمان رو به دریا رو به خدا بایستم و فریاد بزنم های آبیِ آسمان های وسعتِ دریا هایِ حضورِ همیشگیِ قلبهای خسته های خورشید های روشنایی های روزهای پر رویا پس سهمِ من کو؟؟؟ نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
خوب میدانم قاتلِ من خواهد گریست از نجابتِ پر شکوهِ عشقی که از دامنِ من بر دستهای او میچکد سر بر سینه ی بی زنده گیِ من بر پیچیدگیِ شب های بی عطرِ مویِ سیاهِ من خواهد گریست بر تک تک واژههایی که میشد شعر باشد و اشک شد بی هیچ آرزویی بر گونههای خسته ی قاتلی که بر دلباختگیِ شاعر چنان بی قرار چنان بی قرار گریست... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
لبریزِ توام لبریزِ تو و غمگین لبریز تنها ترسیده و غمگین... ببین که کابوسِ نبودن با بودنِ یک آدم چه میکند... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
یک روز ، یک جایی ، ناگهان ، این اتفاق برایِ ما میافتد کتاب مان را میبندیم ، عینکمان را از چشم بر میداریم شمارهای را که گرفته ایم قطع میکنیم و گوشی را روی میز میگذاریم ماشین را کنار جاده پارک میکنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم اشکهایمان را پاک میکنیم و خودمان را در آینه نگاه میکنیم همانطور که در خیابان راه میرویم همانطور که خرید میکنیم همانطور که دوش میگیریم ناگهان میایستیم میگذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد و بعد همانطور که دوباره راه میرویم و خرید میکنیم و شماره میگیریم و رانندگی میکنیم و کتاب میخوانیم از خودمان سوال میکنیم واقعا از زندگی چه میخواهم؟؟؟ به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمیدهیم، هیچ کسی، هیچ حرفی، هیچ نگاهی ، زندگی را از ما پس بگیرد... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
تو نیستی {پپوله} انگار هرگز نبوده ای چیزی مثل نبودن تو را بلعیده است _:2: چیزی مثل نبودن.... و چیزی مثل یافتن یافتن... یافتن... و ندیدن گریبانِ بودنِ مرا گرفته است این خانه، سالهاست که جز جایِ خالیِ تو _:2: و گریستنهای بی پایانِ من به خود چیزی ندیده _:2: تو حتی در قابِ عکسهایِ روی دیوار هم نیستی... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
یک نفر همیشه همراه من است با من راه می رود همان آهنگ غمگینی را گوش می دهد که من بالای بلندی می ایستد به همان تک درخت سبزی نگاه می کند که من کتاب می خواند انگشتش روی همان واژه نامأنوسی مکث می کند که من می نویسد ... می نویسد ... می نویسد با همان بغض موذی در تورم گلویش ... مثل گلوی من یک نفر گاهی مرا از رفتن باز می دارد موهای سیاه سیاهم را از پیشانی خستهام کنار می زند و با لحن مهربانی می گوید حجم مرگ آلود این عشق لحظه های بی اعتبار زندگی و قلبی که بیوقفه می گرید .... آه فرزندم !!! به خانه برگرد به خانه برگرد .... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
دیشب دوباره خواب دیدم همان خواب تکراری باران میامد تو آمدی چتر نداشتی لباس گرم نداشتی حرفی برای گفتن نداشتی قصد ماندن نداشتی پای رفتن داشتی رفتی باران هنوز میامد... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و هر زنی که رازِ فصلها را میداند و حرفِ لحظهها را میفهمد و میگذارد زمان بگذرد تا به جفت گیری گلها و به دنیایِ خیسِ چشمها بگوید سلام سلام زنی ست خوشبخت.. نیکی فیروزکوهی (الهام گرفته شده از شعر جاودانه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد از فروغِ عزیز) ... |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و کاش هرگز ندانی مشقتِ شبهای بی تو را مانوس شدن مرگی ست هزار باره محو شدنی غم انگیز آرام آرام بی امان و هزار باره...{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
همه میمیرند و چقدر تنهایی کم است برای مرگِ یک آدم..._:2: نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
نقاشیهایش آسمان نداشت یا اگر داشت ، آسمانش ماه نداشت و ماه اگر بود ، مهتاب نداشت و گاهی که مهتاب داشت ، دلدادهای نداشت چطور عاشق کسی باشم که عشق را نه در شب میبیند نه در شراب نه در پروازِ یک پرنده نه در دیوارِ همسایه , پر از پیچکهایِ رونده نه در خنده ی مردی که خسته ست نه حتی یک ستاره برایِ زنی که دل بسته ست چطور عاشق کسی باشم که هیچ رویایی برایِ خوابِ من نداشت که هیچ نقشی برایِ نقشِ دستهایِ من نداشت ؟؟؟ در این دنیایِ خسته ی خسته چگونه میتوان عاشق شد؟ نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
میشود یک شب خوابید و صبح با خبر شد غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟ که اگر اشکی هست یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است یا از پس به هم رسیدنهای دور یا گریه کودکی که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد میدهد کاش میشد یک صبح کسی زنگِ خانه هامان را بزند بگوید با دستِ پر آمده ایم با لبخند:) با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی از آنسوی دوست داشتن ها آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم{پپوله} هیچکس نمی داند چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل نسلِ ما خالیست ... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مثلِ خواب مثلِ خیالِ مثل خودت کبوترها کجا لانه دارند که هر وقتِ خدا که ... هر ... وقت ... خدا حرفِ آمدن که میشود پر ر ر ر ر میکشند پر میکشند... چه میدانم ... لابد زیر آسمانِ همان خدا راستی که بامِ خانه ی ما چه بی کبوتر است.. هیچ کبوتری مرا یاد تو نمیاندازد... همه پروازها اما چرا... {پپوله}{پپوله}{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
در من طلوع کن در من غروب کن در من آشیانه بساز ریشه کن بارور شو عاشق شو شاعر شو شعر بساز شعر بخوان در من آسمان آبی باش ابر باش باران باش عمقِ دریا باش در من مثل یک شهر باش شلوغ باش گاهی اگر شد کوچهای بن بست باش شاد باش بخند بخند بخند و دلت اگر گرفت سر را بر سینهام بگذار به طپشهای قلبی گوش کن که میخواهد تو در وجودش طلوع کنی غروب کنی آشیانه بسازی شعر بسازی بباری بتابی بخندی بخندی بخندی و گاهی دلت اگر گرفت سر بر سینه اش بگذاری... {پپوله}{پپوله}{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
اکنون ساعت 08:31 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)