بیاین حافظ بخونیم (مشاعره با ابیات و غزلهای حضرت حافظ)
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم |
مگر که لاله بدانست بیوفايی دهر که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد بيا بيا که زمانی ز می خراب شويم مگر رسيم به گنجی در اين خراب آباد |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی |
يا رب کی آن صبا بوزد کز نسيم آن گردد شمامهء کرمش کارساز من |
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار |
رسم بدعهدی ايام چو ديد ابر بهار گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل عنبرافشان به تماشای رياحين آمد |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
دوستان عيب من بیدل حيران مکنيد گوهری دارم و صاحب نظری میجويم |
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم |
مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب به راحتی نرسيد آن که زحمتی نکشيد |
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد |
در خرابات مغان نور خدا میبينم اين عجب بين که چه نوری ز کجا میبينم |
میان عاشـق و معـشوق فرق بـسیار اسـت
چو یار ناز نـماید شـما نیاز کـنید |
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش کای دل تو شاد باش که آن يار تندخو بسيار تندروی نشيند ز بخت خويش |
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر |
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با او رطل گران توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
در همه دير مغان نيست چو من شيدايی خرقه جايی گرو باده ، و دفتر جايی دل که آيينه شاهيست غباری دارد از خدا میطلبم صحبت روشن رايی شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد به سخن پروايی ... |
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رفيقان قدر يکديگر بدانيد چو معلوم است شرح از بر مخوانيد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
در خرابات مغان نور خدا میبينم اين عجب بين که چه نوری ز کجا میبينم کس نديدهست ز مشک ختن و نافه چين آن چه من هر سحر از باد صبا میبينم دوستان عيب نظربازی حافظ مکنيد که من او را ز محبان شما میبينم |
بیاین حافظ بخونیم (مشاعره با ابیات و غزلهای حضرت حافظ)
کوروش جون سفارشی مال شماست رفیق گلم:53::53:[IMG]****************************/281.gif[/IMG] [IMG]****************************/281.gif[/IMG] مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند |
من مخلصتم امیر جان :53: شدیدا اسیدی می خوامت :53::53:PH=-7;);) تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد از شافعی نپرسند امثال اين مسال گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم گفت آن زمان که نبود جان در ميانه حال |
مطلع مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد چشم من در ره این قافله راه بماند تا به گوش دلم آواز درا بازآمد (با مطلع مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد) |
درد عشقی کشيدهام که مپرس زهر هجری چشيدهام که مپرس گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزيدهام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش میرود آب ديدهام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنيدهام که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی لب لعلی گزيدهام که مپرس بی تو در کلبه گدايی خويش رنجهايی کشيدهام که مپرس همچو حافظ غريب در ره عشق به مقامی رسيدهام که مپرس |
ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایام را ساغر می بر کفم نه تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را باده درده چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سینه نالان من سوخت این افسردگان خام را محرم راز دل شیدای خود کس نمیبینم ز خاص و عام را با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یک باره برد آرام را ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هر که دید آن سرو سیم اندام را صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت با مطلع یا رب سببی ساز که یارم به سلامت خاک ره آن یار سفرکرده بیارید فریاد که از شش جهتم راه ببستند امروز که در دست توام مرحمتی کن |
تخم وفا و مهر در اين کهنه کشته زار
آن گه عيان شود که بود موسم درو |
وقت را غنيمت دان آنقدر كه بتواني
حاصل از حيات اي جان اين است تا داني |
يا رب اندر کنف سايه آن سرو بلند
گر من سوخته يک دم بنشينم چه شود |
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس |
بیاین حافظ بخونیم (مشاعره با ابیات و غزلهای حضرت حافظ)
سرور اهل عمایم شمع جمع انجمن |
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را |
آن سفر كرده كه صد غافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا به سلامت دارش |
شد از خروج رياحين چو آسمان روشن
زمين به اختر ميمون و طالع مسعود |
ديدي اي دل كه غم عشق دگربار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذري
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما |
اي سرو ناز حسن كه خوش مي روي به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز |
ز چشمم لعل رماني چو ميخندند ميبارند
ز رويم راز پنهاني چو ميبينند ميخوانند |
اکنون ساعت 03:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)