پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   دلم تنگ است (http://p30city.net/showthread.php?t=12661)

مهدی 11-11-2010 10:20 PM


دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
به بادها می داد
ودستهای سپیدش را
به آب می بخشید


دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصوم
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
نثار من می کرد
.
.
.
.

سهراب سپهری

GolBarg 11-11-2010 10:39 PM

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار

....خسته از این زندگی با غصه های بی شمار

dear59 11-15-2010 10:59 AM

http://thumbs.photo.net/photo/528359-sm.jpg



گفتم: «بمان!» و نماندی!


رفتی،


بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سكوت و



صعودُ


سقوط!


تو صدای مرا نشنیدی

و من


هی بالا رفتم، هی افتادم!


هی بالا رفتم، هی افتادم...


تو می دانستی كه من از تنهایی و تاریكی می ترسم،


ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین كشیدی!


من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،

بی چراغ قلمی پیدا كردم


و بی چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می كنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می كنند



و می خندند!


عده ای سر بر كتابم می گذارند و رؤیا می بینند!


اما چه فایده؟


هیچكس از من نمی پرسد،


بعد از این همه ترانه بی چراغ


چشمهایت به تاریكی عادت كرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره این من و ُ



این تاریكی و ُ



این از پی كاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندی!


اما به راستی،


ستاره نیاز و نوازش!


اگر خورشید خیال تو


اینجا و در كنار این دل بی درمان نمی ماند،


این ترانه ها


در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?

dear59 11-15-2010 11:01 AM


http://mypinkdream2.persiangig.com/i...f03012b46f.jpg




گیرم اندوه تو خواب است ................ونگاه تو خیال


پس دلم منتظر کیست عزیز.......... این همه سال
پس دلم منتظر کیست ..................................................که من بی خبرم
که من از آتش اندوه خودم ..........شعله ورم
ماه یک پنجره وا شد....................................... به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد ............به خیالم که تویی


این چه رازی ست ....که در چشم تو باید................. گم شد
باید انگشت نمای....... تو و این مردم شد
به گمانم............................. دل من........... باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است ............................تو عاشق شده ای
یال کوب عطش است........... این که کنون می آید
این که با اسب گل از....................... سمت جنون می آید
بی تو ..بی تو ....چه زمستانی ام اعرابـــــــــــــــی من
چقدر سردم وبارانی ام ...اعـــــــرابی من
تو کجایی و.......................................منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و ............................................................ ...........من بی خبر از خویش کجا؟
دل خزانسوز بهاریست.......بهاریست که نیست
روز وشب منتظر اسب و سواری ست ....که نیست
در دلم این عطش کیست ..........................خدا می داند
عاشقم................. دست خودم نیست خدا می داند
عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

dear59 12-20-2010 10:30 AM

در امتــــداد نگاهت گم کردم
تمام آرزوهایم را
می خواستم سر آغاز نگاهت باشم
تا لبریز شوم از عطر با تو بودن
می خواستم این بار عاشقانه
به زندگی بنگرم!
من تو را در بی کران این دنیا ی وانفسا
گم کرده ام
و حرف نگاه من و تو نا تمام مانده است.
کجـاست حدیث چشمانت

تا من پایانش باشم...

dear59 12-20-2010 10:32 AM

در نبود تو که بودم ؟
مرا با شعرهای پر از گنگ بودن چه کار ؟
در نبود تو همیشه گم ترین تجسم لحظه های بی نور بودم

shokofe 12-20-2010 11:30 AM

غم خود را ز دشمن مي كنم پنهان ، كه مي دانم
ز اندوهم بسي شادي كند ، اينهم غمي ديگر

dear59 12-21-2010 08:27 AM

حریم تو را شکستم
به دورنت پا نهادم
تو را از خودت ربودم
برای خودم.
آه که چه حالی دارد خودخواهی


shokofe 12-21-2010 10:07 AM

چیستم من ؟ زاده یک شام لذت بار


ناشناسی پیش می راند در این راهم


روزگاری پیکری بر پیکری پیچید


من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم



فروغ

dear59 12-22-2010 02:58 PM

سر خود را مزن اینگونه به سنگ،

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!!


منشین در پس این بهت گران

مَدَران جامه‌ی جان را، مَدَران!!

مكن ای خسته در این بغض درنگ..

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!


پیش این سنگدلان،

قدر دل و سنگ یكی‌ست

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یكی‌ست..

دیدی آنرا كه تو خواندی به جهان یارترین؛

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین...

آنكه می‌گفت منم بهر تو غمخوارترین..

چه دلازارترین شد

چه دلازارترین...

ناله از درد مكن،

آتشی را كه در آن زیسته‌ای

سرد مكن


با غمش باز بمان

سرخ‌رو باش از این عشق و سرافراز بمان


راه عشق است كه همواره شود از خون، رنگ

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!




اکنون ساعت 11:30 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)