شراب می دهند هان دو دست را سبو بگیر
شراب می دهند هان دو دست را سبو بگیر دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگیر سبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو بیا و سرمه ای به سایه های پلک شب بکش و سرخی انار را به لب بزن به لب بکش شراب می دهند هان دو دست را سبو بگیر دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگیر عبیر و عود و مشک را سپند دانه دانه کن چراغ داغ باغ را تجلی جوانه کن طلوع دف شمس را به صبح من غزل بگو دو بیت ازشکر بخوان سه مصرع از عسل بگو شراب می دهند هان دو دست را سبو بگیر دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگیر به احترام نور او قیام کن قیام کن در آسمان ترین زمین، ستاره زد سلام کن {پپوله} |
از هزاران يك نفر اهل دل اند
آن هم تويي ما بقي تنديسي از آب و گل اند |
وقتي گفتي دوستت دارم گريه امونمو بريد اشکام به روي گونه هام مي غلتيد مثل مرواريد تب کردم من به خاطرت خواستم جونم بشه فدات اما نذاشتي نازنين گفتي فداي غصه هات وقتي گفتي دوستت دارم لکنت گرفت زبون تو اشکاي من رو که ديدي گريه بريد امون تو وقتي گفتي دوستت دارم دنيا چرخيد دور سرميه دنيا عاشقت شدم گفتي بمون دور و برم وقتي گفتي دوستت دارم حبس شد نفس توي سينه گفتي نگاه کن عشقمو تموم هستيم همينه |
زندگي اجباري ست
لبخند اجباري ست تنها بودن من اجباري ست كاش ميشد كه بياي نه من تنها بودم نه تو زندگي اجباري ست لبخند اجباري ست |
انکه می گوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است کاش عشق را زبان سخن بود آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی است که مهتابش را می جوید... کاش عشق را زبان سخن بود |
تمام راه دوباره سبز میشود...!
میگویند درمیانِ کلامِ مقطع و خاموشِ نفسها پیچکی میروید با برگهای داس تا راهِ رسیدن به ایستگاه را هموار کند. نگران نباش باران که بگیرد تمام راه دوباره سبز میشود ... .. . |
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن موهات را ببند دلم را تکان نده در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن من در کنار توست اگر چشم وا کنی خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن امشب برای ماندنمان استخاره کن اما به آیه های بدش اعتنا نکن.... |
امروز قلب من کودکی ست که نابخردی را دوست دارد و به جای رفتن به مدرسه، در کوچه، حباب های صابون به هوا فوت می کند و من دیگر از تربیتش خسته شده ام. .. مدت هاست که دیگر حساب کار او از دست من در رفته است و حالا هم دارد به دنبال پروانه هایش می دود. .. . {پپوله} . {پپوله} .{پپوله} .{پپوله} .{پپوله} آهای . . . صبر کن! بگذار من هم بیایم! . . . . . . |
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ - هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!! کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری... چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده... دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری! |
مستم و دانم که هستم من (نماز) شعری از اخوان ثالث باغ بود و دره- چشم انداز پر مهتاب. ذاتها با سایههای خود هم اندازه . خیره در آفاق و اسرار عزیز شب، چشم من – بیدار و چشم عالمی در خواب. نه صدائی جز صدای رازهای شب، و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها، پاسداران حریم خفتگان باغ، و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست) خاستم از جا سوی جوی آب رفتم، چه می آمد آب. یا نه، چه میرفت؛ هم ز انسان که حافظ گفت، عمر تو. با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم. مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، اما لحظه پاک و عزیزی بود. برگکی کندم از نهال گردوی نزدیک، و نگاهم رفته تا بس دور. شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده. قبله گو هر سو که خواهی باش. با تو دارد گفت وگو شوریده مستی . - مستم ودانم که هستم من- ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟ {پپوله} |
اکنون ساعت 09:38 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)