پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 03-13-2010 12:48 PM



مستی با صدای زنده یاد هایده
شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد ازمیخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم بامن زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم بامن زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
بازدلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد
می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد ازمیخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم بامن زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم بامن زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
بازدلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد
می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رهانمیکنه






behnam5555 03-13-2010 03:05 PM



مناجات

پروردگارا ، دعایم به درگاه تو این است:

بی نوایی و تنگ چشمی را از دلم ریشه کن ساز
و از بیخ و بن برکن

اندکی نیرویم بخش تا بتوانم
بار شادی ها و غم ها را تحمّل کنم.

نیرو یی به من ارزانی فرما
تا عشق خود را درخدمت و کمک
ثمر بخش سازم.

توانی به من عطا فرما
که
هیچ گاه چیزی از بی نوایی نستانم
و در برابر گستاخ و مغرور
زانوی دنائت خم نکنم.

تاگور

فرانک 03-13-2010 05:20 PM

نیایش نوروزی به زبان پارسی
تا نوای هفت سُرنا در گلستان، جان دمید
خواب ِ دیرین شد ز چشمان ِ زمستان ناپدید
روزگارا، هفت سُرنا را به گوش جان نواز
چشم را بیدار دار و سینه‌ ها را پُر امید

روزگارا، گلشن ِ نوروز را پُر بار کُن
شهد پیروزی به کام مرد و زن بسیار کُن
اَبر را جان‌بخش ساز و ماه را آیینه دار
بد دلان را دور، با ما نیکوان را یار کُن

روزگارا، تازه شد هستی در آغاز بهار
جشن جمشید جهان بین را جهان آرا بدار
مهر افزون کُن درون سینه ها در سال نو
فرِّ شادی را به جام زندگی از نو بیار

روزگارا، جشن ما را نو به نو جاوید ساز
سینه را پر مهرتر از سینه‌-ی جمشید ساز
رنج را آسان بنه بر مردم برگشته بخت
چشم نیکو مردمان را دیده-‌ی خورشید ساز

آريانا 03-13-2010 11:57 PM

مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار

اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو
قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار

درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی
بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار

کسی که بر نمدی چوب زد نه بر نمدست
ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار

غبارهاست درون تو از حجاب منی
همی‌برون نشود آن غبار از یک بار

به هر جفا و به هر زخم اندک اندک آن
رود ز چهره دل گه به خواب و گه بیدار

اگر به خواب گریزی به خواب دربینی
جفای یار و سقط‌های آن نکوکردار

تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست
برای مصلحتی راست در دل نجار

از این سبب همه شر طریق حق خیرست
که عاقبت بنماید صفاش آخر کار

نگر به پوست که دباغ در پلیدی‌ها
همی‌بمالد آن را هزار بار هزار

که تا برون رود از پوست علت پنهان
اگر چه پوست نداند ز اندک و بسیار

تو شمس مفخر تبریز چاره‌ها داری
شتاب کن که تو را قدرتیست در اسرار

مولانا

Omid7 03-14-2010 12:27 AM


ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی

شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی

شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی

باز در خواب شب دوش ترا می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی


ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی

ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی

شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی


raha_10 03-15-2010 09:47 AM

پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهر کوچکم از من پرسید!
من به او خندیدم!
ناراحت شد و دل آزرده گفت :دیروز خودم دیدم!
مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد!
بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم: بعد ها وقتی باران بی وقفه ی عشق سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی فهمید پنج وارونه چه معنا دارد؟

آريانا 03-15-2010 12:30 PM

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

هر جا خیال شه بود , باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم

درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری
آن ماه رو از لامکان , سر درکند در روزنم

گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می
من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم

من آفتاب انورم خوش پرده‌ها را بردرم
من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم

هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب
من قندها را لذتم بادام‌ها را روغنم

گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو
هین بی‌ملولی شرح کن من سخت کند و کودنم

گوید که آن گوش گران , بهتر ز هوش دیگران
صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا , این جا منم

رو رو که صاحب دولتی , جان حیات و عشرتی
رضوان و حور و جنتی , زیرا گرفتی دامنم

هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی
هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم

افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد
دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم


حضرت مولانا

آريانا 03-15-2010 12:44 PM

این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته

این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته

این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته

جادو و چشم بندی چشم کَسَش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته

چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته , او آن من گرفته

در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته

در بحر ناامیدی , از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته

بشکن طلسم صورت , بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته

ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته

من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته

تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته

گوید ز گریه بگذر , زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته

یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و می‌پرستان میدان من گرفته

همچو سگان تازی می‌کن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته

تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته

حضرت مولانا

T I N A 03-15-2010 01:07 PM

ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺗﻮي ﻣﻮج ﺑـﻼ
‫واﺳﻪ ﺗﻮ دﺳﺘﺎﻣﻮ ﻗﺎﻳﻖ ﻣﻲﻛﻨﻢ
‫اﮔـﻪ ﻣﻮﺟـﺎ ﺗـﻮ رو از ﻣﻦ ﺑﮕﻴـﺮن
‫ﻗﻄﺮه ﻗﻄﺮه آب ﻣﻲﺷﻢ دق ﻣﻲﻛﻨﻢ
‫واي ﻛﻪ دﻟﻢ ﻃﺎﻗﺖ دوري ﺗﻮ ﻫﻴﭻ ﻧﺪاره
‫ﺑـﻐـﺾ ﻧـﺒﻮدن ﺗـﻮ اﺷـﻜـﺎﻣﻮ در ﻣﻴـﺎره

‫اي ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﻮ اﻳﻦ ﻛﻮﻳﺮ، ﺧﻮاب ﺑﺎرون ﻣﻲﺑﻴﻨﻪ
‫وﻗﺘـﻲ ﻧﻴـﺴﺘﻲ، ﻏـﻢ دﻧـﻴﺎ ﺗﻮي ﻗﻠﺒـﻢ ﻣﻲﺷﻴﻨﻪ
‫اي ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﻮ واﺳﻪ ﻣﻦ، ﻫﻤﻪ دﻧﻴﺎ ﻗﻔﺴﻪ
‫ﻣﺴـﻴـﺢ از ﻧـﺒـﻮدن ﺗـﻮ اﻟﺘـﻬـﺎب ﻧﻔﺴﻪ
‫واي ﻛﻪ دﻟﻢ ﻃﺎﻗﺖ دوري ﺗﻮ ﻫﻴﭻ ﻧﺪاره
‫ﺑـﻐـﺾ ﻧـﺒﻮدن ﺗـﻮ اﺷـﻜـﺎﻣﻮ در ﻣﻴـﺎره

‫ﺗﻮي ﺑـﻬـﺖ ﻏﻢ و ﺗـﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻦ
‫ﺑﻪ ﺳﺮم دﺳﺖ ﻧﻮازش ﻛﺸﻴﺪي
‫وﻟﻲ ﺑﺎ رﻓﺘﻨﺖ اي ﻫﺴﺘﻲ ﻣﻦ
‫ﻫﺴﺘﻲ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ آﺗﻴﺶ ﻛﺸﻴﺪي
....

T I N A 03-15-2010 01:08 PM

‫وﻗﺘﻲ دﺳﺘﺎم ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺎﺷﻪ
‫وﻗﺘﻲ ﺑـﺎﺷـﻢ ﻋـﺎﺷﻖ ﺗﻮ
‫ﻏﻴﺮ دل ﭼﻴﺰي ﻧﺪارم
‫ﻛﻪ ﺑـﺪوﻧـﻢ ﻻﻳـﻖ ﺗﻮ

‫دﻟـﻤـﻮ از ﻣـﺎل دﻧـﻴـﺎ
‫ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ داده ﺑﻮدم
‫ﺑـﺎ ﺗﻤـﻮم ﺑـﻲ ﭘﻨﺎﻫﻲ
‫ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﻜﻴﻪ داده ﺑﻮدم
..

T I N A 03-15-2010 01:08 PM

پرنده های قفسی عادت دارن به بیکسی
عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس

نمیدونن سفر چیه
عاشق دربه در کیه
هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن
با آسمون غریبن
این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن

چمیدونن به چی میگن ستاره
چمیدونن دنیا کیا بهاره
چمیدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره

قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن ولی برنده بودم
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی

T I N A 03-15-2010 01:10 PM

عشق به شکل پرواز يه پرندس عشق خواب يه آهوي رمندس


من زائري تشنه زير باران عشق چشمه آبي ام کشندس


من مي ميرم از اين آب مسموم مرگ عاشق عين بودن اوج پرواز يه پرندس


تو که معناي عشقي به من معنا بده اي يار دروغ اين صدارو به گور قصه ها بسپار


صدا کن اسممو از عمق شب از عمق ديوار


براي زنده بودن دليل آخرينم باش محبت بذر فرياد خاک خوب سرزمينم باش


طلوع صادق عصيان من بيداريم باش


عشق گذشتن از مرز وجود مرگ آغار راه قصه بوده


من راهي شدم نگو که زوده اون کسي که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده



behnam5555 03-15-2010 01:39 PM

برادر جان نمی دونی چه غمگینم
 


برادر جان نمی دونی چه غمگینم
......

نمی دونی ...
نمی دونی برادر جان
.....

گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی برادر جان.....
چه سخته در به در بودن
....

مثل طوفان همیشه در سفر بودن.....
برادر جان برادر جان نمی دونی....
چه تلخه وارث درد پدر بودن.....

دلم تنگه برادر جان ......
برادر جان دلم تنگه
.....!!!!


دلم تنگه از این روزهای بی امید.....
از این شبگردیهای خسته و مایوس....
از این تکرار بیهوده دلم تنگه.....
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس......

دلم تنگه برادر جان .....
برادر جان دلم تنگه
.......

دلم خوش نیست غمگینم برادر جان......
از این تکرار بی رویای بی لبخند

دلم تنگه برادر جان ..... برادر جان دلم تنگه .......



behnam5555 03-15-2010 01:42 PM

قصه برگ و باد ( خدا)
 

قصه برگ و باد ( خدا)


آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها
تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا
یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم
آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره
به خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره
با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم
برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت
غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟
با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه
یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون
سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید
تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه
تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود
هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود...



behnam5555 03-15-2010 01:52 PM

مثل چتر خورشيد
 


عاشق شعرم پر از موجي نو ام
در دلم غرقم به اين صحراگمم

در سرم شور است و شعلاي جنون
عاشقم پس بي خبر از ميم و نون


بي خبر از خود ولي عالم به ذات
ذات خود گويم نه ذات هر صفات


شعر ها يم ادعايي بيش نيست
در ديار تو مرا هم كيش نيست


كوهم اما بار ها فتحت شدم

هم نشين و مرهم دردت شدم


از تو بر قلبم زخم است يادگار
در پي تو من هميشه بي قرار

دور باد اين غـم ز قلبم دورباد
چشم در راهت كمي پر نور باد


آه و زجه از تو و از اين مجال
از توهم از تو و وهم وخيال

رشـته ي افكار زنگـاري من

اي تمام خواب و بيداري من

دوش در خوابم صدايي آشنا
بانگ مي آورد كه اي مرد گدا

رو بساطت جاي ديگر پهن كن
يار مايي اندكي خوش لحن كن



behnam5555 03-15-2010 02:01 PM

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
 


صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود


چند این شب و خاموشی؟ وقت است كه برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
برخیزم و بگشایم ، بند از دل پرآتش
وین سیل گدازان را ، از سینه فرو ریزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا ، بگشایم و بگریزم

فرگل 03-15-2010 02:16 PM



یك سبد پر ز ستاره با ماست

روی یك سفره احساس

كه بین من و تو پیداست

قلب من سخت اسیر احساس

عشق تو

قطره اشكی است

كه از گوشه چشمت پیداست

روح تو یك گل سرخ تنهاست

حس من

چون یك موج

در تب و تاب دریاست

دستم از دوری دستت تنهاست

چشم تو

رنگ قشنگی است
كه در برگ درختان پیداست.

فرانک 03-16-2010 11:01 PM

چون خاطرت شود شاد از تو خدا نگهدار
من شعر رفته از ياد از تو خدا نگهدار
لب بسته است و خاموش در سر هواي عشقت
در دل هميشه فرياد از تو خدا نگهدار
در يك غروب دلگير در زير سيل باران
در كوچه ها زنم داد از تو خدا نگهدار
نقشي كه گفته بودي بر لوح دل نشاندم
جرمش به پاي فرهاد از تو خدا نگهدار
روحم كه بسته ي توست قلبم كه قاب عشق است
عمرم كه رفته بر باد از تو خدا نگهدار.

raha_10 03-17-2010 09:10 AM


شبي از پشت تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم!
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم!
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو
در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشمانيست رؤيايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا شايد خطا كردم!
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتنت آسمان چشمانم خيس باران شد
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد كه من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد
كسي فهميد كه تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من
با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد
هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد...برگرد...برگرد!
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من
در حالي ما بين اشك و حسرت و ترديد
كنار انتظاري كه بدون ‌پاسخ و سرد است
ومن
در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا
شايد به رسم عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

فرگل 03-17-2010 09:43 AM

ما چون دو دریچه رو به روی هم،
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینه ی بهشت، اما... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست،
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست.
نه مهر فسون،نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.


T I N A 03-17-2010 10:01 AM

تو راه می روی ومن در اندیشه تو پرواز میکنم.
من در لابه لای زندگی می پلکم وتو بلند بلند حرف میزنی ...
نمی شنوم چه می گویی ...چرا که از آویزان شدن به روح بزرگت
می ترسم .

ساقي 03-17-2010 03:56 PM

برخيز که مي‌رود زمستان
 
برخيز که مي‌رود زمستان
بگشاي در سراي بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وين پرده بگوي تا به يک بار
زحمت ببرد ز پيش ايوان
برخيز که باد صبح نوروز
در باغچه مي‌کند گل افشان
خاموشي بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زير گليم و عشق پنهان
بوي گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمي که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تيرباران
سعدي چو به ميوه مي‌رسد دست
سهلست جفاي بوستانبان


:53:


سعدي


ساقي 03-17-2010 04:51 PM

عيد بر عاشقان مبارک باد
 
عيد بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عيدتان مبارک باد
عيد ار بوي جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو اي ماه آسمان و زمين
تا به هفت آسمان مبارک باد
عيد آمد به کف نشان وصال
عاشقان اين نشان مبارک باد
روزه مگشاي جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد
عيد بنوشت بر کنار لبش
کاين مي بي‌کران مبارک باد
عيد آمد که اي سبک روحان
رطل‌هاي گران مبارک باد
چند پنهان خوري صلاح الدين
بوسه‌هاي نهان مبارک باد
گر نصيبي به من دهي گويم
بر من و بر فلان مبارک باد

:53:
:53:
:53:

...

Omid7 03-17-2010 06:32 PM

در میخانه بروی همه باز هست هنوز
سینه ی سوخته در سوز و گداز است هنوز

بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق
درِ هستی زدن از روی نیاز است هنوز

چاره از دوری دلبر نبود لب بَربند
که غلام دَرِ او بنده نواز است هنوز

راز مگشای مگر در بَرِ مست رُخ یار
که در این مرحله او محرم راز است هنوز

دست بردار ز سوداگری و بوالهوسی
دست عشّاق سوی دوست دراز است هنوز

نرسد دست من سوخته بر دامن یار
چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز

ای نسیم سحری گر سر کویش گزری
عطر بر گیر که او غالیه ساز است هنوز

فرانک 03-17-2010 09:03 PM

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

فرانک 03-17-2010 09:04 PM

در خیل کشتگان رخش دست کم گرفت
برگرد ای امید ز کف رفته تا به کی
هر شب فغان کنم که خدایا دلم گرفت
در سینه ام نهال غمش نشاند عشق
باری گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز کوه غم عشق او ...
دستی شکسته داشت به پای قلم گرفت

آريانا 03-20-2010 11:39 PM

شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم

در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم

آه که امروز دلم را چه شد؟!
دوش چه گفته است کسی با دلم؟!

از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم

روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم

از دل تو در دل من نکته‌هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم

ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم

مولانا

آريانا 03-22-2010 05:00 PM

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟

در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد ؟!!
در مجلس خموشان منبر چه کار دارد ؟!!

جایی که عاشقان را درس حیات باشد
ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟

جایی که این عزیزان جام شراب نوشند
آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟

وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد
بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟

در راه پاکبازان این حرف‌ها چه خیزد ؟!
بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟

آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا
جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد ؟!

دایم، تو ای عراقی، می‌گوی این حکایت:
با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟

عراقي

saeman 03-22-2010 08:29 PM

که گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
***
لیوان زلبت بوسه گرفت ومن زلیوان
دیدی به چه حیله زلبت بوسه گرفتم
***
هیچ دانی میوه را تاثیر شیرینی زچیست
بس که در زیر زمین شیرین لبان خوابیده اند

عسل بانو 03-22-2010 09:34 PM

با قهر چه می‌کشی مرا
من کشته‌ی مهربانیم
یک خنده و یک نگاه بس
تا کشته‌ی خود بدانیم
ای آمده از سراب‌ها
با خواب و خیال آب‌ها
دارد ز تو بازتاب‌ها
آیینه‌ی زندگانیم
گر نیست به شانه‌ام سرت
یا از دگری‌ست بسترت
غم نیست که با خیال تو
همبستر شادمانیم
شادا‌!‌ تن بی‌نصیب من
افسون زده‌ی فریب من
مست است و ملنگ و بی‌خبر
از دست و دل خزانیم
انگار درون جان من
سازی‌ست همیشه نغمه زن
گوید به ترانه صد سخن
از تاب و تب جوانیم
افتاده چنین به بند تو
می‌خواست مرا کمند تو
گفتی که رهات می‌کنم
دیدم که نمی‌رهانیم
ای یار، تبم ز عشق تو
شورم، طلبم، ز عشق تو
اما ز پیت نمی‌دوم
بیهوده چه می‌کشانیم
فریاد، که جمله آتشم
تا عرش لهیب می‌کشم
با این همه نیست خواهشم
تا شعله فرو نشانیم
نزدیک‌ترین من! همان
در فاصله از برم بمان
تا یک‌ترین بمانمت
تا دوست‌ترین بمانیَم

عسل بانو 03-22-2010 09:39 PM

صبر تلخ شیرین می شود

وقتی که می دانم

می آیی

ثانیه ها را می چشم

غذای روحم

آهسته

آهسته

جا می افتد

شعله اشتیاق را زیاد نمی کنم

می سوزد

عسل بانو 03-22-2010 10:00 PM

زندگی من

همین منظومه ی روانی است که

سطر سطر

به تو می اندیشم.

می خواستم عاشقی را از سر همین سطر شروع کنم

•[نقطه]

خلاصه ی حرف هایم حساب بود،

هر چند از راه غیر معقول.

که شاعر

ضرب در تو، تو.

و به علاوه ی یک گل سرخ،

بی نها یت.

Omid7 03-24-2010 09:43 AM

تورا من زهر شیرین خوانم ای عشق ،

که نامی خوش تر از اینت ندانم

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ،

تو شیرینی ، که شور هستی از توست .

شراب جام خورشیدی ، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از توست .

به آسانی ، مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !

که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !»

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست !

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامة درد ؛

غمی شیرین دلم را می نوازد .

اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛

مرا مهرِ تو در دل جاودانی است .

وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛


تورا دارم که: مرگم زندگانی است .

Omid7 03-25-2010 08:50 AM

بــازآمـدم تـا واكـنـم چـشـمـي بـه رويـت بـار هـا
مـــژگــان گـــذارم رويــهــم ازلــــذت ديـــدار هـا

ازدل مـــنـادي مـي زنــم فــريـاد شـــادي مـي زنـم
بــيـمي نــدارم بـعــد از ايــن از خـار هـا آزار هـا

چـشمـم بـه چشمت دوخـتـم روشـن شـدم افروختم
آتــش گـرفــتـم سـوخـتـم پُـركـن قــدح را بـار هـا

اي گـرمـي سـوداي مـن اي لــذت غـوغـاي مـن!
ســوزي بـزن درنـاي مـن از دل بـبـر زنـگار هـا

درهـرسـراي ســر نـزن پـشـت دري پــرپــر نـزن
بـاجـلـوه هـای عـاشـقـي خــم كـن قـد ديــوار هـا

پــرواي ايـن وآن مـكـن رســـم وفـا پـنـهان مـكـن
بــركـاروان عــاشـقـي هــمـــوار كـن دشــوار هـا

واكــن خُــم مـيـخانـه را چـرخـي بـده پــيـمانـه را
بـشـكـن ســكوت خـانـه را سُــر كـن صـداي تـار ها

درعـاشـقـي جــارم بـزن صـد طـعـنه دركارم بـزن
خـنـديــده بــردارم بــزن تـا بَـــر دهــد پــنـدار هـا

Setare 03-26-2010 11:32 PM

من از آنکه گردم به مستی هلاک

به ایین مستان بریدم به خاک

به اب خرابات غسلم دهید

پس انگاه بر دوش مستم نهید

به تابوتی از چوب تاکم کنید

به راه خرابات خاکم کنید

مریزید بر گور من جز شراب

میارید در ماتمم جز رباب

مبادا عزیزان که در مرگ من

بنالد بجز مطرب و چنگ زن

مریزید بر گور من جز شراب

میارید در ماتمم جز رباب

تو خود حافظا سر ز مستی متاب

که سلطان نخواهد خراج از خراب

Setare 03-26-2010 11:35 PM


ناله سرنا وتهدید دهل

چیزکی ماند به آن ناقور کل

پس حکیمان گفته اند این لحن ها

از دوار چرخ بگرفتیم ما

بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق

می سرایندش به طنبور و به حلق

ما همه اجزای آدم بوده ایم

در بهشت این لحن را بشنوده ایم

ناله طنبور و بعضی ساز ها

اندکی ماند بدان آواز ها

civilar 03-26-2010 11:35 PM

حافظ

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

civilar 03-26-2010 11:37 PM

مولانا


دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

behnam5555 03-27-2010 08:39 AM



به یاد آنکه بودن را ممکن ساخت

لحظه نبودن نيستن ها ،
اگر منت مي نهي بر كلام من ، با احترام سلامت مي گويم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم.

قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.

و برايم دلسوزي كردند.
البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و
يادآوري خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم.

زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش
كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند.

باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.
ولي نيافتمت.

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي
كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟
مهتاب كهكشان نيافتني من ،

آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند.
قاصدك هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد.
باشد، اشكالي ندارد.

تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند،
دوست داشتنم را برايت آواز كنند.

كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ،
هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
نام تو را بر زبان مي آورد.

نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

زيبا ، امشب ،
شام غريبان عاشقانه من و تو است.

به يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.

behnam5555 03-27-2010 08:42 AM



نامه ای با رنگ دعا.........

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را
با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.

تمام شب براي باطراوت ماندن
باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي
احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام
روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخآبي ترين موج تمناي دلم
گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي و من
تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم

همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگين
حريم چشمهايم را
به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجيخورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ،
شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و
بعد از رفتنت
باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟
شايد به رسم و عادت پروانگي مان
باز براي شادي و خوشبختي باغ
قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!




اکنون ساعت 12:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)