مژده وصل تو كو كز سر جان برخيزم
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم |
در آستین جان تو صد نافه مدرج است وان را فدای طره یاری نمیکنی |
گر دست دهد كه آستينش گيرم
ور نه بروم بر آستانش ميرم |
گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم |
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی |
دست از مس وجود چو مردان حق بشوي
تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
بگشاي تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش فراقت دود از كفن برايد |
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید |
بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست |
سوی من لب چه می گزی که مپرس
لب لعلی گزیده ام که مپرس |
درد عشقي كشيده ام كه مگوي
زهر هجري چشيده ام كه مپرس |
درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث دین و دل بردند و قصد جان کنند الغیاث از جور خوبان الغیاث |
در بهاي بوسه اي جاني طلب
مي كنند اين دلستانان الغياث |
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد |
سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد... |
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست کسی نماند که بر درد من نبخشاید کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی از این طرف که منم همچنان صفایی هست |
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم |
دیگر ای برگشته مژگان
از نگاهم رو مگردان دین من, دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفت این همه آشفته حالی ... ای به دوش افکنده گیسو از تو دارم, از تو دارم این غرور و عشق و مستی خنده بر غوغای هستی ای سیه چشم سیه مو از تو دارم, از تو دارم این تو بودی کز ازل خواندی به من .... درس وفا را این تو بودی آشنا کردی به عشق .... این مبتلا را من که این حاشا نکردم از غمت پروا نکردم دین من ، دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته سوز من ، سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم من خود شیوه نگه چشم مست تو را می شناسم دیگر ای برگشته مژگان دین من, دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته |
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر وه ازین آتش روشن که به جان من و توست |
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر سینه گو شعله آتشکده فارس بکش دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر دولت پیر مغان باد که باقی سهل است دیگری گو برو و نام من از یاد ببر... |
سينه خواهم شرجه شرحه از فراغ
تا بگويم شرح درد اشتياق |
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد |
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم |
من که از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم قصد جان است طمع در لب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم |
دل شير دارد تن ژنده پيل
نهنگان بر آرد ز درياي نيل |
بی قراران تا بگیرند الفتی با یکدگر چون سر زلفت دل ما را پریشان کرده اند نقش با لعل لبش بستند نقاشان صنع ای بسا خون در دل لعل بدخشان کرده اند بیخود و مست و خرابم کرد یار از جرعه ای تا چه افیون باز اندر باده یاران کرده اند |
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا |
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
دل من همي داد گفتي گوايي
كه باشد مرا از تو روزي جدايي |
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد |
دلا خو كن به تنهايي كه از تنها بلا خيزد
كرامت ان كسي يابد كه از تنها بپرهيزد |
دلدار كه گفتا به توام دلنگران است
گو مي رسم اينك به سلامت نگران باش |
چون نيك نظر كرد چر خويش در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه برماست |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر برآيد |
سلام خانم مري
مير ماه است و بخارا آسمان ماه سوي آسمان آيد همي |
سلام و عرض ادب
زمين گشت روشن تر از آسمان جهاني خروشان و آتش دمان |
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند |
من ديوانه چو زلف تو رها مي كردم
هيچ لايقترم از حلقه زنجير نبود |
حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست
جان صد صاحب دل آن جا بسته یک مو ببین |
اکنون ساعت 12:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)