|
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود |
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم |
می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت
خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی |
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من |
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ |
غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم |
من شکسته بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
تویی که خوب تری ز افتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی افتاب خجل |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش این و آن دارد |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی |
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد |
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی |
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعی خدا بکـند |
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
در کوی مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نگرس مستش مست |
تا ز میخانه و می نام و نـشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مـغان خواهد بود |
|
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
هم تواند کرمش داد من مسکین داد |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر زمنقار |
|
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سوال صبحدم ز پیر می فروش |
|
از جان طمع بریدن آسان بود و لکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن |
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد |
|
الا یا ایها الـساقی ادر کاسا و ناولـها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
اشک غماز من ار سرخ بر آمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست |
تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان |
اکنون ساعت 08:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)