در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم کاین چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما |
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عشق |
المنة لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان مِی که در آن جاست حقیقت نه مجاز است |
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت |
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد |
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند |
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد |
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند |
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست |
تنـــور لالـه چنـــان بر فـــروخت بـــاد بهــــار |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو |
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون |
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد |
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم |
مرا به دور لبت شد یقین که جوهر لعل |
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی منت نبریم یک جو از حاتم طی |
یاد باد آنکه نگارم چو کمر بر بستی |
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود تا ابد جام مرادش همدم جانی بود من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را |
اگر آن ترک شیرازی بــه دست آرد دل ما را |
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار |
رنگ خون دل ما را که نهان می داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود :green-hat-smiley: |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد :green-hat-smiley:{پپوله} |
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد |
در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده |
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح وبیان ندارد |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
دل آزرده ی مارا به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
درکوی او گدایی برخسروی گزیدن |
نی قصه ی آن شمع چه گل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
تا بود نسخه ی عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم :دیه چه؟: |
مکارم تو به آفاق می برد شاعر |
اکنون ساعت 08:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)