چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود |
گر سجده کنان آید در امن و امان اید |
دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا |
هم دانه امید به خرمن ماند هم باغ و سرای بی تو و من ماند سیم و زر خویش از درمی تا بجوی با دوست بخور گر نه به دشمن ماند |
دوستی با دشمن دانا نکوست |
هر راز که اندر دل دانا باشد |
کم گوی و گزیده گوی چنان در |
سکندر را نمی بخشند آبی |
بشنو از نی چون حکایت می کند |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
یارب مباد که گدا معتبر شود |
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ پیمانه چو پُر شود چه بغداد و چه بلخ می نوش که بعد از من و تو ماه بسی از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ |
گنـــه کـــرد در بلــخ آهنگـــری |
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست |
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموش و او در فغان و در غوغاست |
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا |
صد بار گنه کردی دیدی ثمرش را
خوبی چه بدی داشت که یکبار نکردی |
عشق بود گلستان پرورش از وی ستان |
وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا |
بر کَفْ قَدَحِ باده و بر دوشْ سبو، می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی. |
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند |
بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم
شادی آورد گل و بادصبا شاد آمد ای عروس هنر از بخت شکایت منما حجله ی حسن بیارای که داماد آمد |
گر کار تو نیکست به تدبیر تو نیست ور نیز بدست هم ز تقصیر تو نیست تسلیم و رضا پیشه کن و شاد بزی چون نیک و بد جهان به تقدیر تو نیست |
چون نیک نظر کرد و پر خویش در آن دید |
می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست |
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست |
ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست به جان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست |
سرو را پیش قدت منصب بالایی نیست |
به روی ماهت ای ماه ده و چار به سرو قدت ای زیبنده رخسار که جز عشقت خیالی در دلم نی به دیاری ندارم مو سر و کار |
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید |
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان روی زیبای ته وینم |
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار |
گلستان جای تو ای نازنیننم مو در گلخن به خاکستر نشینم چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا چو دیده واکرم جز ته نوینم |
به چه کار آیدت ز گل طبقی |
خوش آن ساعت که یار از در آیو شو هجران و روز غم سر آیو ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق همی واجم که جایش دلبر آیو |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد |
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ اگر ملک سلیمانت ببخشند در آخر خاک راهی عاقبت هیچ |
این که خاک سیهش بالین است |
بوره یکدم بنالیم و بسوجیم از آنرویی که هر دو تیره روجیم ته بلبل حاش لله مثل مو نی نبو جز درد و غم یک عمر روجیم |
هر کس به زبانی صفت وصف تو گوید |
اکنون ساعت 01:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)