لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام خ |
خرم آن روز که با دیده گریان برم
تا زنم آب در میکده یک بار دگر م |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا ج |
جفا نه شیوه درویشی ست و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند ط |
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد ن |
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد م |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداری کویش را چو جان خویشتن دارم ر |
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود ف |
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را س |
سردم شده است و از درون میسوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم ش |
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خوار ل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام الف |
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت بنگر که از کجا به کجا می فرستمت گ |
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود اگر از بحر پرستو قفسی تنگ نبود زندگی ، عشق ، اسارت ، همه بی معنا بود .. ه |
هر چه دام افکندم، آهوها گریزانتر شدند
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست هر کجا پا میگذارم دامنی دل ریخته م |
میروی و گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد د |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا ش |
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد //... |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها ز |
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را ی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را و |
وفا نکردی و کردم جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم بریدی و نبریدم ل |
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد ط |
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست ف |
فتنه و آشوب و خونریزی مجوی
بیش ازین از شمس تبریزی مگوی پ |
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست ت |
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی ج |
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است خ |
خار در دل گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی ح |
حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست س |
سوی قصه گقتنش میداشت گوش
سوی نبض و جستنش میداشت هوش ه |
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد ا |
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد جابجا میآزمود ..... |
در بارگه وصل، جلالش میگفت:
این سر که نه عاشق است بارش ندهند ب |
با حکیم او قصهها میگفت فاش
از مقام و خواجگان و شهر و باش ق |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست ک |
کس به زیر دم خر خاری نهد
خر نداند دفع آن بر میجهد ب |
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است ن |
نا كرده گنه در جهان كيست بگو
وان كس كه كنه نكرد چون زيست بگو ظ |
ظلم ماری است هر که پروردش
اژدهایی شد و فرو بردش //... |
اکنون ساعت 03:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)