لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجرانند ک |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست ر |
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست ج |
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را ز |
ز بابا بشنو و برجه که سلطانیت میخواند
که خاک اوت کیخسرو بمیرد پیش او سنجر ک |
کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد ق |
لب دريا، سحر گاهان و باران،
هوا، رنگ غم چشم انتظاران، نمي پيچد صداي گرم خورشيد، نمي تابد چراغ چشم ياران رhttp://freesmile.ir/smiles/29310_poseur.gif |
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم ش |
شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند ف |
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندشه که چون عشوه کند در کارش ن |
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت ه |
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را |
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست ت |
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد // م |
ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست ت |
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند // هـ |
هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهايم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهايم عمري گذشت تا به اميد اشارتي چشمي بدان دو گوشه ابرو نهادهايم ما ملك عافيت نه به لشكر گرفتهايم ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهايم تا سحر چشم يار چه بازي كند كه باز بنياد بر كرشمه جادو نهادهايم ک |
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق ن |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست ف |
فکر فردای خود امروز کن , ای مرد
خدا که کسی ياری تو غير تو فردا نکند ل |
لعل را یکدانه قیمت کم ز چندین دانه نیست
لیک از پیوستگی قدرش دو بالا می شود ز |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا ق |
قوت شاعرهي من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گريزان ميرفت ا |
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد ز دولت وصل تو کار من به حصول خ |
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست ن |
نی قصهی آن شمع چه گل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت ب |
برسبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت گ |
برسبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت گ |
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد نکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ج |
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانـه میبینی و من خانه خدا میبینم پ |
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست و |
ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست د |
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را و |
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در اين ترکيب پيداست که نغز شعر و مغز جان اجزاست حافظ ذ |
زدست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد م |
من تکیه دادم به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را می سایم از امید بر این در باز انگشت های نازک و سردم را ی |
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور د |
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشد وهیچکس دیگر به هیچ چیز نیندیشد ج |
نقل قول:
|
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود پ |
اکنون ساعت 04:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)