اهل عشق ، اهل علم ، اهل تخت این جهان آئینه کردار ماست خوب یا بدهرچه هست آثار ماست اهل عشق ، اهل علم ، اهل تخت کارما کردند هم آسان و سخت... اهل علم آمد به دانائی فزود اهل عشق آئین زیبائی گشود... اهل تخت آمد حکومت دار شد خلق از کردار او بیمار شد بازبان صدها اسیر آزاد کرد درنهان با مردمان بیداد کرد اهل تخت آمد که نادانی کند هرچه آبادیست ویرانی کند حاکمان اندیشه در غل کرده اند عاشقان دنیا پر از گل کرده اند حاکمان خود عاقبت گم کرده اند عاشقان خود وقف مردم کرده اند مجتبی کاشانی |
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد یا آن که گدایی محبت شده باشد دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک تبدیل به غوغای حسادت شده باشد دل در تب و طوفان تنوع طلبیچیست؟ باغی ست که آلوده به آفت شده باشد خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است بگذار که آیینه نفرت شده باشد! از وهن خیانت به امانت چه بگویم آنجا که خیانت به خیانت شده باشد! شرمنده عشقیم و دل منجمد ما جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست ای عشق مبادا که جسارت شده باشد محمدرضاترکی |
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در حکم توام تو همه در خون منی گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم بر سر آن منظرهها هم بنشانم که تویی مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی حضرت مولانا |
|
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم شراب خورده ساقی ز جامِ صافیِ وصل ضرورتست که درد سر خمار کشم گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم |
همه میپرسند ... شاعر: زنده یاد فریدون مشیری + لینک دانلود آهنگ با صدای محمد اصفهانی
1 فایل پیوست
http://upload.wikimedia.org/wikipedi...on_Moshiri.jpg همه مي پرسند چيست در زمزمه مبهم آب ؟ چيست در همهمه دلكش برگ ؟ چيست در بازي آن ابر سپيد ؟ روي اين آبي آرام بلند كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال چيست در خلوت خاموش كبوتر ها ؟ چيست در كوشش بي حاصل موج ؟ چيست در خنده جام كه تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن مي نگري ؟ من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل يخ را با باد نفس پاك شقايق را در سينۀ كوه صحبت چلچله ها را با صبح نبض پايندۀ هستي را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونۀ گل همه را مي شنوم ، مي بينم من به اين جمله نمي انديشم تو بدان اين را تنها تو بدان تو بيا تو بمان با من تنها تو بمان جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند اينك اين من كه به پاي تو در افتادم باز ريسماني كن از آن موي دراز تو بگير تو ببند تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگو قصۀ ابر هوا را تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان در دل ساغر هستي تو بجوش من همين يك نفس از جرعۀ جانم باقيست آخرين جرعۀ اين جام تهي را تو بنوش بشنوید - با صدای محمد اصفهانی -------------------------------------------------------------------
|
خنــــــــــــده را بــــــــــرای دهـــــــــــــان او، او را بـــــــــــــــــه خاطــــــــر مـــــــــن، و مــــــــرا به نیــــــــت گم شدن آفـــــریــــــــدی ....
|
من زنگی را دوست دارم |
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب .. "محمد علی بهمنی"
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب .. "محمد علی بهمنی" تو را گم مي كنم هر روز و پيدا ميكنم هر شب بدينسان خوابها را با تو زيبا مي كنم هر شب تبي اين کاه را چون كوه سنگين مي كند آنگاه چه آتشها كه در اين كوه برپا مي كنم هر شب تماشايي است پيچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من كه پيچ و تاب آتش را تماشا مي كنم هر شب مرا يك شب تحمل كن كه تا باور كني اي دوست چگونه با جنون خود مدارا مي كنم هر شب چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو كه اين يخ كرده را از بي كسي، ها مي كنم هرشب تمام سايه ها را مي كشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهرحاشا مي كنم هر شب دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي ؟ كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب ------------------------------------------------------------ محمد علی بهمنی http://www.ahangsara.com/images/P-HOZ-1482.jpg زادهٔ ۲۷ فروردین۱۳۲۱ شاعر و غزلسرای ایرانی اهل بندرعباس است. شعر بهمنی نیز البتّه شاید با خود او متولّد شده باشد، گرچه بسیاری بر این عقیدهاند که غزلهای او وامدار سبک و سیاق نیما یوشیج ست. نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت، به چاپ رسید |
شعر زیبای "بزن تار .. "
بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته بزن تار و بزن تار بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار بزن تار و بزن تار برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم بزن تار همیشه با منو از من قدیمی تر واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته بزن تار و بزن تار بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار بزن تار و بزن تار براه عاشقی بردن به خنجر دل سپر کردن واسه هرکی که آسون نیست برای جاودان بودن واسه عاشق دیگه راهی بجز دل کندن از جون نیست بزن تا بخونم همینو میتونم برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم بزن تار همیشه با منو از من قدیمی تر واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته بزن تار و بزن تار بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار بزن تار و بزن تار بزن تار و بزن تار بزن تار و بزن تار بزن تار و بزن تار |
اکنون ساعت 12:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)