تا سر زلفت تو در دست نسيم افتاده است
دل ســودا زده از غصــه دو نيـــم افتاد ست |
تو را از قتلگاه شعر و شور و دفتر آوردند
شهید من تو را از خاکریزی دیگر آوردند برای غربت گل هر چه خواندی ارغوانی بود به رسم قدردانی از گلویت خنجر آوردند |
دل از من برد و روي از من نهان كرد خـــدا را با كه اين بــازي تـــوان كرد |
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک حافظ |
کریمی که آوردت از نیست هست.....عجب گر بیفتی نگیرد تو دست اگر بنده ای دست حاجت بر آر.....وگر شرمسار آب حسرت ببار سعدی |
روز و شب را هم چو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان میخواستند جان ودل را می سپارم روز و شب |
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود |
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگو |
وای آن روزی که قاضی مان خدا بی.....به میزان وصراطم ماجرا بی به نوبت می روند پیر و جوانان.....وای آنساعت که نوبت زان ما بی باباطاهر |
یکی برزیگری نالان در این دشت
به چشم خون فشان آلاله می کشت همی کشت و همی گفت ای دریغا که باید کشتن و هشتن در این دشت باباطاهر |
اکنون ساعت 06:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)