![]() |
|
نقل قول:
شاعرشم خودشه؟ |
خواننده : ابی ترانه سرا : زویا زاکاریان آهنگساز : واروژان تنظیم کننده : واروژان شب زده عزیز بومی ای هم قبیله رو اسب غربت چه خوش نشستی تو این ولایت ای با اصالت تو مونده بودی تو هم شکستی تشنه و مومن به تشنه موندن غرور اسم دیار ما بود اون که سپردی به باد حسرت تمام دار و ندار ما بود کدوم خزون خوش آواز تو رو صدا کرد ای عاشق که پر کشیدی بی پروا به جستجوی شقایق کنار ما باش که محزون به انتظار بهاریم کنار ما باش که با هم خورشید و بیرون بیاریم هزار پرنده مثل تو عاشق گذشتن از شب به نیت روز رفتن و رفتن صادق و ساده نیامدن باز اما تا امروز خدا به همراه ای خسته از شب اما سفر نیست علاج این درد راهی که رفتی رو به غروبه رو به سحر نیست شب زده برگرد |
بي تو، با تو آن روز با تو بودم امروز بي توام آن روز كه با تو بودم - بي تو بودم امروز كه بي توام - با توام ... .. . حميد مصدق از منظومه: سالهاي صبوري 6/6/68 {پپوله} |
رهايي بر آستانه در گردِ مرگ مي باريد از آسمان شبزده در شب تگرگ مي باريد و از تمام درختان بيد با وزش باد برگ مي باريد كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت به جاودان پيوست و بازوان بلندش كه نام نامي او را هميشه با خود داشت به جان جان پيوست به بيكران پيوست ..... حميد مصدق از منظومه: سالهاي صبوري |
زندگي نقطه سر خط |
يه شعله شكسته
يه شمع رو به ماتم خسته از اين زمونه فرياد گريه دارم شده فضاي سينه سيه چو روزگارم از همه دل بريدم دل به كسي ندادم |
در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
{پپوله} همه هستي من آيه تاريكيست كه ترا در خود تكرار كنان به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد من در اين آيه ترا آه كشيدم آه من در اين آيه ترا به درخت و آب و آتش پيوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر " زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد ودر این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست دل من که به اندازهء یک عشقست به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازهء یک پنجره میخوانند آه... سهم من اینست سهم من اینست سهم من ، آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید : " دستهایت را دوست میدارم " دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم میآویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آن را از محل کودکیم دزدیده ست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک آینه بر میگردد و بدینسانست که کسی میمیرد و کسی میماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی صید نخواهد کرد . من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد آرام ، آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد {پپوله} تولدی دیگر- فروغ فرخزاد {پپوله} |
مسبب
خواننده: داریوش ترانه سرا: معینی کرمانشاهی سبب گر بسوزد مسبب تو هستي سبب ساز اين جهان تويي در اين حال مستي صفا كردهام تو را اي خدا من صدا كردهام از اين روزگاري كه من ديدهام چه شبها خدايا خدا كردهام نهادم سر سجده بر خاكت تو را اي خدا من صدا كردهام كه از من نگيري صفاي دلم را به راه محبت تو داري خدايا چها كردهام سبب گر بسوزد مسبب تو هستي سبب ساز اين جهان تويي ز دست كه آيد كه دستم بگيرد مرا سايه امان تويي در اين حال مستي صفا كردهام تو را اي خدا من صدا كردهام از اين روزگاري كه من ديدهام چه شبها خدايا خدا كردهام نهادم سر سجده بر خاكت تو را اي خدا من صدا كردهام |
عبادت از استاد گلپا چه غم ز بی کلهی آسمان کلاه من است***زمین بساط و در و دشت بارگاه من است زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست***به جان دوست همان نیستی پناه من است میدونید دنیا وفا نداره یا اگر داره بقا نداره آدمی با دل پر امیدش رو به درگاه خدا میاره زندگی یا که سیاه یا که سپیده واسه تو توی نا امیدی گاهی امیده واسه تو آدمی به خوب و بد همیشه عادت میکنه هر کسی یه جور خداوندو عبادت میکنه یکی بخشش میکنه جونشو با عزت نفس دیگری بهر یه لقمه نون شکایت میکنه آدما رنگ و وارنگی زندگی شهر فرنگی یکی با خودش گلاویز مثل برگ و باد پاییز تنها از آدمی یک خاطره بر جا میمونه از گذشت عمر ما فقط یه رویا میمونه |
اکنون ساعت 04:07 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)