پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 03-27-2010 08:45 AM


دلم برات تنگ شده.....


اما من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم
به فاصله ها فكر نميكنم
ميدوني چرا؟؟
آخه جاي نگاهت رو نگاهم مونده
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم
رد احساست روي دلم جا مونده
ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم
چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن
حالا چطور بگم تنهام؟چطور بگم تو نيستي؟چطور بگم با من نيستي؟
آره!خودت ميدوني....
ميدوني كه هميشه با مني
ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي
آخه تو،توي قلب مني
آره!تو قلب من
براي همينه كه هميشه با مني
براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي
براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم
ديگه نميتونم تحمل كنم
دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم
مست از عطرت.
صداي مهربونت رو ميشنو م
و آخر همه اينه...
به يه چيز ميرسم
به عشق و به تو
آره...
به تو
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم
به اين تنهايي دل بستم
حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست
پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه

behnam5555 03-27-2010 08:48 AM



دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده.

خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم.
به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم.
دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم.تو را کجا مي توان ديد؟
در آواز شب آویزهاي عاشق؟
در چشمان يک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟
دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم.
و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي
غريبان جهان بفرستي.
اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم
و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم.
کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم.
مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند
و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند.
مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد
و تازه ترين شعرم به تو هديه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.
دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.
دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند
و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.
دوباره شب .....
دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود.
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،دوباره من و يک دنيا خاطره...

behnam5555 03-27-2010 08:49 AM




من صبورم اما.....


به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقيم محزونم !
و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست؟!!!

behnam5555 03-27-2010 08:52 AM


قهر



نگه دگر بسوی من چه میکنی؟

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد ازآن فریبها

تو هم پی فریب من نشسته ای


به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن میانه باز شد

تو فال خود به نام دیگری زدی


برو...برو... بسوی او مرا چه غم

تو آفتابی...او زمین ... من آسمان

بر او بتاب زانکه من نشسته ام

به ناز روی شانه ی ستارگان


بر او بتاب زانکه گریه میکند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشتها

دل تو مال من،تن تو مال او


تو که مرا به پرده ها کشیده ای

چگونه ره نبرده ای به حال من؟

گذشتم از تن تو زانکه در جهان

تنی نبود مقصد نیاز من


اگر بسوی تو اینچنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو


کنون که درکنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت وصال او

گذشته رفت و این فسانه کهنه شد

تن توماند و عشق بی زوال او

Setare 03-27-2010 05:39 PM

من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی: هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت

Setare 03-27-2010 05:40 PM

هرگز دوباره باز نخواهی گشت
و من تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گام هایی خسته طوافی دوباره خواهم کرد
و شکوه تو را تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد

Setare 03-27-2010 05:55 PM

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد....
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد...

behnam5555 03-28-2010 08:07 AM

آن کابوس و....
 
آن کابوسو

افکارم آبستن شعریست

واژه هایش
آبستن غم
می چکد
شوری پلکهایم
بر قامت تابوت دفتر شعرم
گونه هایم
شرمسار از رخ شعر
هستم ،
من – شعر
دیر زمانیست
بود
هستم ،
شعر – من
من بودم در آغوش شعری
مردی را بوسه وار می پرستیدم
من بودم و آن طفل شعری ناخواسته
آن کابوس و آن مرد و آن هوس
آن شعر یتیم
دیده گانم سرود اشک می سرایند و من
بی پروا
طفل شعرم را نوازش می کنم
نگاهم می گرید به حال طفل شعری که در دامان مادری
جای پستان مادری
دهانی گشاده زیر پاهای چشمی گسترده است
تکانی می خورم
منم وآن طفل شعری نورسته ناخواسته
منم وآن شعر یتیم
ساهي

behnam5555 03-28-2010 08:16 AM

کوچه
 


کوچه


بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ،

همه تن چشم شد م، خیره به دنبال تو گشتم ،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجود م،

شدم آن عا شق دیوانه که بودم .

در نهانخانه جانم ، گل یاد تو ، درخشید

باغ صد خاطره خندید ،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو ،

همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه ،محو تماشای نگاهت .

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید :تو به من گفتی :

- ( از این عشق حذر کن) !

لحظه ی چند بر این آب نظر کن ،

آب ،آیینه عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛

باش فردا ،که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی ،چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم : (حذر از عشق ! – ندانم)

سفر از پیش تو ، هرگز نتوانم ،
نتوانم!
روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم...)

باز گفتم که:( توصیادی ومن آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ،نتوانم !)

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ،ناله تلخی زد و بگریخت ...

اشک در چشم تو لرزید

ماه برعشق تو خندید

یادم آید که :دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عالم آزرده خبر هم ،

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
!

فریدون مشیری

behnam5555 03-28-2010 08:21 AM

رز آبی
 


رز آبی



ترنم آسمان چشمان دریا ییت غوغاست
زیرابرهای سیاه کمانی
جوی آبیست جاری
اقاقیا-ارکیده- رز
کویر کوچک باغچه
همگی تشنه یک جرعه آب از شبنم دیده
شکفتن غنچه رز
همراه شکفتن نگاهت تماشایی ست
این رود روان می رود تا ...
تا روان مرا آبیاری کند
تا اقاقیا –ارکیده –رز
کویر کوچک باغچه دل
تشنه نمانند
شکفتن غنچه رز روییایی ست زنده
رز آبی می شکفد
با شکفتن رز آبی
دریایی از عشق هویدا می شود .
ساهي

behnam5555 03-28-2010 08:24 AM

نیستی...
 


نیستی

مرگ
امشب
آرام آرام می بارد
و نگاهش
پاورچین پاورچین
بدون زدن ضربه ای به در
در آغوش خیس تنهایی ام آرام می گیرد
و من
سبکبال تر از همیشه
در کنج خلوت دیوانگی ام
اینبار حقیقت نیستی را بو می کشم
در فراق نبود جرعه ای ...
با تبسمی سرد اما شیرین
جام مرگ را سر کشیده و جرعه ای آب
هیهات
که فرسنگها تا گورستان خیال فاصله ست .

behnam5555 03-28-2010 08:26 AM

کاش...
 

کاش

کاش میشد سرنوشت از سر نوشت
کاش میشد درد را آخــــــــــر نوشت
کاش میشد گـــــریه را بــاک کـــــرد
اشکـــها را از همه کمتــــــــر نوشت
کاش میشد بی وفـــایی ها نبـــــود
جـــای آن یک واژه ی دیگــــر نوشت
کاش میشد سینه ها بی کینـه بود
عشق را درسینه سر تاسر نوشت
کاش میشد بــــــر رواق سینــه ها
عشق را از هــرچه بالاتـــــر نوشت
کاش میشد قلب عـــــالم را" رها "
هچو دفتـــر بر دلش دلبـــــر نوشت

رها

behnam5555 03-28-2010 08:31 AM

درد دل
 


درد دل

ای فدایت این دل ویرانه ام
تا به کی من اینچنین بیگانه ام؟


روزها ازعشق وشبها ازفراق
سوخت هردم این دل دیوانه ام


آری امشب تاسحر میخوانمت
من که ازجمع کسان بیگانه ام


با توهرشب گرم میگیرم زعشق
عشق توشمع است ومن پروانه ام


با خیالت تاسحرگفتم زعشق
اشک شوق توبیامد زین دل بارانه ام


گفتم آخر کی رودهجران به سر
گفتی هجران مطلع عشق است من افسانه ام


روزی آخر می رسد روز وصال
روز شوق این دل مستانه ام


تیرگی ها میرسد آخربه صبح
با حضور نورعشق این دل دیوانه ام


این دل من روزی آخرمیشود غمخوار تو
من که اکنون با دل تواینچنین بیگانه ام


گرمی سوزان عشقم راه می یابد به تو
تا بسازد مهر تو این دل ویرانه ام


رها


Omid7 03-28-2010 11:08 AM

مسافر خسته ی من

سفر بخیر

برای جاده های سوت وکور

سفر بخیر

تو رفته ای به عمق حادثه

به راه دور و بی عبور

ز خلوت نگاه یک صبور

و مانده ام چگونه با فراق دوریت سپر کنم

چه خاک را به سر کنم

وجود تو بهانه بود برای زندگی ناب

و اشک خودسرانه بود برای لحظه های شاد

نمی شود تو را ز یاد برد

فدای اشکهای وقت رفتنت

و بغض نا گسسته ات

صداقت وجود تو برای من نشانه ایست

برای من نشانه ی ستاره ایست

که در کمان ابروان تو نشسته است

فدای اشکهای بی بها

فدای اشکهای بی بهای بی صدا

که در کمین ره نشسته اند

مرا ببخش

برای هر چه کرده ام

برای نا سپاسی ام

تو را بهانه میکنم برای زندگانی ام

برای مهربانی ام

از آن زمان که رفته ای

اشکهای ماست که میرود

نمیشود تو رازیاد برد

نمیشود وجود مهربان تو ز یاد برد

نمیشود نگاه صادقانه ات به زندگی

و جای خالیت ز یاد برد

دلم مثال آتش است

و جان من مثال یخ

عزیزکم سفر بخیر

سلامتت برای من سعادت است

به هر کجا که رفته ای سفر بخیر

من از عبور جاده های انتظار

گذشته ام به افتخار

تو را به مهربان مهربان سپرده ام

تو را به خالق زمان سپرده ام

تو را به حق سپرده ام

سفر بخیر

سفر بخیر

Omid7 03-28-2010 11:21 AM

ز دو دیده خون فشانم
زغمت شب جدایی
چه کنم که هست این حال
گل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سر
چو سگان بر آستانت
که رقیب ز در نیاید
به بهانه گدایی

به کدام ملت هستید
به کدام مذهب هستید
که کشند عاشقی را
که تو عاشقم چرایی



زفراق چون ننالم
من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم
زحرارت جدایی

به غمارخانه رفتم
همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم
همه زاهد ریايي


به طواف کعبه رفتم
به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی ؟
که درون خانه آیی

در دیر میزدم من
که ندا زدر درآمد
که درآ درآ عراقی
که تو هم از آن مایی
از آن مایی...........

abadani 03-29-2010 01:56 PM

دوستان عزیزم بمناسبت فرا رسیدن بهار شعر و بهاریه زیبای فرخی سیستانی را دوست دارم برایتان بگذارم که از نظر من بسیار زیبا و دوست داشتنی است بخوانید و لذت ببرید و بروح سراینده رحمت بفرستید:

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید


چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید


کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید

چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید


بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید

ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید

نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید


ز هر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید

به چشم عاشق از می تابه می عمری دراز آید


به گوش آواز هر مرغی لطیف وطبعساز آید

به دست می ز شادی هر زمان ما را جواز آید


هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید

علمهای بهاری از نشیبی بر فراز آید


کنون ما را بدان معشوق سیمینبر نیاز آید

به شادی عمر بگذاریم اگر معشوق باز آید


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

زمین از خرمی گویی گشاده آسمانستی

گشاده آسمان گویی شکفته بوستانستی


به صحرا لاله پنداری ز بیجاده دهانستی

درخت سبز را گویی هزار آوا زبانستی


به شب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی

ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی


درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی

جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی


مرا دل گر نه اندر دست آن نامهربانستی

به دو دستم به شادی بر، می چون ارغوانستی


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد

نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و در خور شد


زمین از نقش گوناگون چنان دیبای ششتر شد

هزار آوای مست اینک به شغل خویشتن در شد


تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد

جهان چون خانهٔ پر بت شد و نوروز بتگر شد


درخت رود از دیبا و از گوهر توانگر شد

گوزن از لاله اندر دشت با بالین و بستر شد


ز هر بیغوله و باغی نوای مطربی بر شد

دگر باید شدن ما را کنون کفاق دیگر شد


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

می اندر خم همی‌گوید که یاقوت روان گشتم

درخت ارغوان بشکفت و من چون ارغوان گشتم


اگر زین پیش تن بودم کنون پاکیزه جان گشتم

به من شادی کند شادی، که شادی را روان گشتم


مرا زین پیش دیدستی نگه کن تا چسان گشتم

نیم زانسان که من بودم دگر گشتم جوان گشتم


ز خوشرنگی چو گل گشتم ز خوشبویی چو بان گشتم

ز بیم باد و برف دی به خم اندر نهان گشتم


بهار آید برون آیم که از وی با امان گشتم

روانها را طرب گشتم طربها را روان گشتم


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

می اندر گفتگو آمد، پس از گفتار جنگ آمد

خم و خمخانه اندر چشم من تاریک و تنگ آمد


به گوش من همی از باغ بانگ نای و چنگ آمد

کس ار می خورد بی آواز نی بر سرش سنگ آمد


مرا باری همه مهر از می بیجاده رنگ آمد

زمرد را روان خواهم چو از روی پرنگ آمد


به خاصه کز هوا شبگیر آواز کلنگ آمد

ز کاخ میر بانگ رود بونصر پلنگ آمد


کنون هر عاشقی کو را می روشن به چنگ آمد

به طرف باغ همدم با نگاری شوخ و شنگ آمد


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

ملک یوسف کنون در کاخ خود چون رودزن خواند

ندیمان را و خوبان را به نزد خویشتن خواند


می بیجاده‌گون خواهد بت سیمین ذقن خواند

بتی خواند که او را شاخ باغ نسترن خواند


گروهی ماهرویان را به خدمت بر چمن خواند

نگاری از چگل خواند نگاری از ختن خواند


ز خوبی «آیة الکرسی» سه ره بر تن به تن خواند

مرا گر آرزوش آید میان انجمن خواند


گهی اشعار من خواند گهی ابیات من خواند

وگر شیرین سخن گویم، مرا شیرین سخن خواند


بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

behnam5555 03-29-2010 02:39 PM

شعرى از پابلو نرودا
 


شعرى از پابلو نرودا

============

dies slowly.
who does not travel, who does not read,
who does not listen to music,
who does not find grace in himself,

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی و موسیقی طبیعت گوش فرا ندهی
اگر
برای خودت ارزشی قائل نباشی
===================


dies slowly.
He who slowly destroys his own self-esteem,
who does not allow himself to be helped,
who spends days on end complaining about his own bad luck, about the rain that never stops

[به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري, عزت نفس را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
وقتی تمام روزها رو با نفرین به بخت بدت بگذرونی و
از بارون بد شانسی ها که تمومی نداره
=======================

He who becomes the slave of habit,
who follows the same routes every day,
who never changes pace,
who does not risk and change the color of his clothes,
who does not speak and does not experience

به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده ‏ی عادات و عقایدت شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر در زندگی هیچ وقت ریسک نکنی ..راههای مختلف رو امتحان نکنی
ورنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر بادیگران برای آموختن و گسب تجربه صحبت نكنی
==========================

dies slowly.
who abandon a project before starting it, who fails to ask questions on
subjects he doesn't know,
who doesn't reply when they are asked something he does know

به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر قبل از این که کاری رو شروع کنی نسبت بهش بدبین باشی و اونو انجام ندی
اگر درباره ی چیزهایی که نمی دونی پرسش نکنی
اگر به سوالاتی که جوابشون رو میدونی پاسخ ندی
=======================

dies slowly
.
who shuns passion,
dotting ones "it’s" rather than a bundle of emotions, the kind that make your eyes glimmer,
that turn a yawn into a smile,
that make the heart pound in the face of mistakes and feelings

تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت و هیجان
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به
درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری کنی
================================
dies slowly.
, who doesn't turn the tables when they are unhappy at work,
who does not risk certainty for uncertainty,
to thus follow a dream,
those who do not forego sound advice at least once in their live

تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت و یا کاری که انجام میدهی
شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر
دنبال روياهایت نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ت ورای مصلحت‌انديشی
رفتار کنی . . .
========================

Let's try and avoid death in small doses,
reminding oneself that being alive requires an effort far greater than
the simple fact of breathing.
Only a burning patience will lead
to the attainment of a splendid happiness.

امروز زندگی را آغاز كن!
لازمه ی زندگی تلاش و مخاطره هست نه تنها یک نفس کشیدن ساده
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
تنها با شکیبایی و تلاش مستمر هست که میتونی شادی رو به زندگیت بیاری


عسل بانو 03-29-2010 05:23 PM

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم؛
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم؛
بر لب کلبه ی محصور وجود،
من اگر در این خلوت خاموش سکوت،
اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم،
تک و تنها، به خدا می شکنم، می شکنم

عسل بانو 03-29-2010 05:33 PM

حس تو نبض تو دست تو خاطره شد
عشق تو ياد تو اسم تو خاطره شد
مثل يه قصه زيبا مثل يه خواب كوتاه
من اسم تو گذاشتم قشنگترين اشتباه
بى تو هر لحظه من شكسته بى صدا بود
اين خنده ها دروغه بى تو شادى كجا بود
حس نوازشتو هنوز رو پوست منه
گرمى خوب دستات من و آتيش مى زنه
روزاى شادى و عشق حيف كه چه زود مى گذره
از قصه من وتو چى موند به جز خاطره
يه قاب عكس خالى زير غبار هميشه
نرفته از ياد آينه هنوز رنگ نگاهت
رفتى تو از زندگيم انگار كه يه خواب بودى
تو لحظه هاى عمرم افسوس كه كم ياب بودى
مى دونستم از اول اين رسم زندگى نيست
خوشبختى ها زود گذر هرگز هميشگى نيست
به دنبال يه رويا كه هرگز دست نيافتنى بود
مى دونستم از اول قلبم شكستنى بود

عسل بانو 03-29-2010 05:40 PM

گر چه با يادش٬ همه شب٬ تا سحرگاهان نيلی فام٬
بيدارم؛

گاهگاهی نيز٬
وقتی چشم بر هم می‌گذارم٬

خواب‌های روشنی دارم٬

عين هوشياری!

آنچنان روشن که من در خواب٬

دم به دم با خويش می‌گويم که:

بيداری‌ست٬ بيداری‌ست٬ بيداری‌ست!
***

اينک امٌا در سحرگاهی٬ چنين از روشنی سرشار٬

پيشِ چشمِ ايهمه بيدار٬

آيا خواب می‌بينم؟

اين منم همراه او؟

بازو به بازو٬

مستِ مست از عشق٬ از اميد؟

روی راهی تار و پودش نور٬

ازين سوی دريا٬ رفته تا دروازه خورشيد؟
***

ای زمان٬ ای آسمان٬ ای کوه٬ ای دريا!

خواب يا بيدار٬

جاودانی باد اين رويای رنگينم!

عسل بانو 03-29-2010 05:41 PM

لحظه ديدار نزديك است.
باز من ديوانه ام،مستم
باز مي لرزد، دلم،دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم.
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي! نپريشي صفاي زلفکم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .

عسل بانو 03-29-2010 05:43 PM

عشق است و آتش و خون
داغ است و درد دوری
کی می توان نگفتن
کی می توان صبوری
کی می توان نرفتن
گیرم پری نمانده
گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده
با دوست عشق زیباست
با یار بی قراری
از دوست درد ماند و از یار یادگاری

جمیله 03-29-2010 08:18 PM

ای که چشمان خمارت می نماید آن نگاهت را چو شبنم
می روم لحظه به لحظه بهر تو در بهر فکرت همچو همدم

Setare 03-30-2010 12:17 AM

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی​کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی​کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی​کنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی​کنم
هرگز نمی​شود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده سر بر نمی​کنم
اصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمی​کنم
این تقواام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی​کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمی​کنم

ساقي 03-30-2010 08:15 PM

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت باز بر می‌گردم
 
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت باز بر می‌گردم

و صدا می‌زنم
«آی..
باز کن پنجره را - در بگشا-
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!
باز کن پنجره را
که پرستو پر می‌شوید در چشمه نور
که قناری می‌خواند؟
می‌خواند آواز سرور؟
که:
بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!»





«حمید مصدق»

ساقي 03-30-2010 08:18 PM

دشت ارغوان
 

دشت ارغوان



آه چه شام تيره اي، از چه سحر نمي شود
ديو سياه شب چرا جاي دگر نمي شود

سقف سياه آسمان سوده شده ست از اختران
ماه چه، ماه آهني، اين كه قمر نمي شود

واي ز دشت ارغوان، ريخته خون هر جوان
چشم يكي به ماتم اينهمه تر نمي شود

مادر داغدار من، طعنه تهنيت شنو
بهر تو طعن و تسليت، گر چه پسر نمي شود

كودك بينواي من، گريه مكن براي من
گر چه كسي به جاي من، بر تو پدر نمي شود

باغ ز گل تهي شده، بلبل زار را بگو:
از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود

اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من
بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود



...........
از منظومه: سالهاي صبوري

حميد مصدق

ساقي 03-30-2010 08:23 PM

با خويشتن نشستن در خويشتن شكستن
 
با خويشتن نشستن
در خويشتن شكستن

...

نه، نه، نه
اين هزار مرتبه
گفتم :
- نه
ديگر توان نمانده،
- توانايي،
در بند بند من
از تاب رفته است .
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است
و در تمام اين شب تاريك،
تاريك، چون تفاهم من،
- با تو !
انسان،
افسانه مكرر اندوه و رنج را
تكرار مي كند .

گفتي :
« اميد ها ست،
« در نااميد بودن من؛
- اما،
اين ابر تيره را نم باران نبود و نيست
اين ابر تيره را سر باريدن .
انسان به جاي آب،
هرم سراب سوخته مي نوشد .

گلهاي نو شكفته،
اين لاله هاي سرخ،
گل نيست ؛
- خون رسته ز خاك است .
***
باور كن اعتماد.
از قلبهاي كال
بار رحيل بسته
و مهرباني ما را،
خشم و تنفر افزون،
از ياد برده است .

باور نمي كني ؟
كه حس پاك عاطفه در سينه مرده است .



....

از منظومه: در رهگذر باد
حميد مصدق

آريانا 03-30-2010 10:14 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط Omid7 (پست 140215)
ز دو دیده خون فشانم
زغمت شب جدایی
چه کنم که هست این حال
گل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سر
چو سگان بر آستانت
که رقیب ز در نیاید
به بهانه گدایی

به کدام ملت هستید
به کدام مذهب هستید
که کشند عاشقی را
که تو عاشقم چرایی



زفراق چون ننالم
من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم
زحرارت جدایی

به غمارخانه رفتم
همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم
همه زاهد ریايي


به طواف کعبه رفتم
به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی ؟
که درون خانه آیی

در دیر میزدم من
که ندا زدر درآمد
که درآ درآ عراقی
که تو هم از آن مایی
از آن مایی...........

ايوول اميد ..

او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

behnam5555 03-31-2010 09:48 AM

طاقتم ده
 


شعر :طاقتم ده

سروده :معینی کرمانشاهی


خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته
در
سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته

ای خدای بی نصیبان ، طاقتم ده طاقتم ده
قبله گاه
ما غریبان ، طاقتم ده طاقتم ده

ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی

در
میان طوفان ، بر موج غم نشسته منم

در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم

تا نام
من رقم زده شد ، یکباره مهر غم زده شد ، بر سرنوشت آدم

سا غرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
تو تشنه کامم کشتی ، در سراب ناکامیها ، ای بلای
نافرجامیها

نبرده لب بر جامی ، می کشم به دوش از حسرت ، بار هستی وبدنامیها
بر موج غم نشسته منم ، در زورق شکسته منم ، ای ناخدای عالم

تا نام من رقم زده شد ، یکباره مهر غم زده شد ، بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته
ام ز دست ای ساقی

شکایت از که کنم که خود به دست خود آتش بر دل خون شدۀ نگرانزده ام
بر موج غم نشسته منم ، در زورق شکسته منم ، ای ناخدای عالم

behnam5555 03-31-2010 09:54 AM


هرگز نخواستم که توروبا کسی قسمت
بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم

هرگز نخواستم که به داشتن توعادت
بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم

اینقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی

ترسم این که رو تنت جای نگاهم
بمونه
یا روی شیشه ی چشات غبار اهم بمونه

تو پاک و ساده مثل خواب حتی با بوسه میشکنی
شکل همه ارزوهام تجسم خواب منی


حتی با اینکه هیچکس مثل من عاشق تو نیست

پیش تو
ایینه چشام حقیره لایق تو نیست.


behnam5555 03-31-2010 10:09 AM


تو رو به قیمت جون به همین یه لقمه نون
تو رو به ماه آسمون به عاشقاي بی
نشون

تو
رو به حرمت چشات به همه ی مقدسات
تو
رو به خود خدا به هق هق شبونهات

قسمت میدم قسمت میدم قسمت میدم

قسمت میدم از عشقم نگذری


قسمت میدم که از اینجا نری

قسمت میدم قسمت میدم


قسمت میدم از عشقم نگذری
قسمت میدم که از اینجا نری

قسمت میدم قسمت میدم

تو اگه بخوای فقط با یک نگاه


من برات خورشیدوآتیش میزنم
یه روزی دلم اگه تو رو نخواد

من اونو از توی سینه میکنم
تو رو به خود خدا به تموم اینشبا

تو رو جون رازقی به نماز عاشقی

قسمت میدم


قسمت میدم از عشقم نگذری
قسمت میدم که از اینجا نری

قسمت میدم قسمت میدم
تورو به قیمت جون به همین یه لقمه نون

تو
رو به ماه آسمون به عاشقایه بی نشون
تو
رو به حرمت چشات به همه ی مقدسات

تو
رو به خود خدا به هق هق شبونهات
قسمت میدم قسمت میدم قسمت میدم


قسمت میدم از عشقم نگذری

قسمت میدم که از اینجا نری

...
قسمت میدم قسمت میدم ...



behnam5555 03-31-2010 10:33 AM


از اون روزا كه قلبا نزديك تر
از امروز بود
آواز همشهری يام صميمي و دلسوزبود

از اون روزا كه رستم هنوز برام رستم بود
دستاي اون گمشده
اندازهء دستم بود

از اون روزا كه شبهاش مي شد ستاره شمرد
اسم گلای باغو مي شد به خاطر سپرد

از اون روزا تا امروز يه عمره كه میگردم
دنبال اون كسی كه تو اون روزا گم كردم


از اون روزا كه عكسا زير غبار نبودن
گنجشكای تو ايوون فكر فرار نبودن


از اونروزاي معصوم روزای خوب بازی
روزای آبي عشق روزای بی نيازی


ازاون روزا تا امروز يه عمره كه مي گردم
دنبال اون كسی كه تو اون روزا گم كردم

تموم لحظه ها رو به انتظار شمردم
فقط واسه يه لحظه س كه تا امروز نمردم

براي اون لحظه كه تموم بشه جستجو
گم كردموببينم تو آينه روبرو

از اون روزا تا امروز يه عمره كه ميگردم
دنبال اون كسی كه تو اون روزا گم كردم


behnam5555 03-31-2010 10:40 AM


دنيا كه اينجوري نميمونه هميشه

يه
روز مياي ميگم نميخوام و نميشه
خيال نكن هميشه دلم برات ميميره
يه روزي برميگردي كه ديگه خيلي ديره
يه روز مياي سراغم كه خيلي وقته رفتم

هزار
هزار بهونه از اون نگات گرفتم
اين روزارو يادت باشه كه يه وقت نگي نگفتي
اون
روزا دور نيست كه به ياده من بازم نيفتي
يه وقتي برميگردي كه فايده اي
نداره
هر چي سرم آوردي دنيا سرت مياره

behnam5555 03-31-2010 10:42 AM

پر کن پیاله را که این آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها کز پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های جرف
تا کوچه باغ خاطره های گریز پای
تا شهر یاد ها
دیگر شراب هم خبر تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن
به شهر غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تمنا و تلاش و تشنگی
با این ناله می کشم از دل که آ ب آب
دیگر شراب هم تا کنار بستر خوابم نمی برد
پر کن پیاله را


behnam5555 03-31-2010 10:43 AM


شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه، پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی
من همه جا پی تو گشته‌ام
از مه و مهر نشان گرفته‌ام
بوی تو را، ز گل شنیده‌ام
دامن گل از آن گرفته‌ام
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی
دل من سرگشته‌ي توست
نفسم آغشته‌ي توست
به باغ رویاها چو گلت بویم
در آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پی‌ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من می‌دانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل واشو
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی

behnam5555 03-31-2010 10:45 AM

توی خونمون به ما میگن فراری
توی غربت دم به دم انگشت نگاری
دیگه حتی صاحب اون خونه نیستیم
بیرون خونه میگن ما تروریستیم
وقتی خونه شده بود مثل جهنم
ما با ویزای بهشت بریدیم از هم
حالا تو برزخ بدبینی اسیریم
نمیتونیم ریشمونو پس بگیریم
نمیتونیم ریشمونو پس بگیریم

چاره ای نمونده جز رفتن و رفتن
انگار اینو رو پیشونیمون نوشتن
که سفر تقدیر ماست واسه همیشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه

توی خونمون به ما میگن فراری
توی غربت دم به دم انگشت نگاری
دیگه حتی صاحب اون خونه نیستیم
بیرون خونه میگن ما تروریستیم

چاره ای نمونده جز رفتن و رفتن
انگار اینو رو پیشونیمون نوشتن
که سفر تقدیر ماست واسه همیشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه ...

behnam5555 03-31-2010 10:54 AM

ناگه غروب كدامین ستاره؟
 


ناگه غروب كدامین ستاره؟

با آنكه شب شهر را دیرگاهی ست
با ابرها و نفس دودهایش
تاریك و سرد و مه آلود كرده ست,
و سایه ها را ربوده ست و نابود كرده ست,
من با فسونی كه جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سایه ام را.
با سایة خود در اطراف شهر مه آلود گشتم,
اینجا و آنجا گذشتم.
هر جا كه من گفتم, آمد,
در كوچه پس كوچه های قدیمی,
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا,
از ترك, ترسا, كلیمی.
اغلب چو تب مهربان و صمیمی.
میخانه های غم آلود
با سقف كوتاه و ضربی
و روشنی های گم گشته در دود
و پیشخوان های پرچرك و چربی
هر جا كه من گفتم, آمد,
اینگوشه آن گوشة شب
هر جا ه من رفتم, آمد.
او دید. من نیز دیدم
مرد و زنی را كه آرام و آهسته با هم
چون دو تذرو جوان می چمیدند.
و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان
حتی بگو باد دامان ایشان,
می شد نهیبی كه بی شك
انگار گردنده چرخ زمان را
ـ این پیر پرحسرت بی امان را ـ
از كار و گردش می انداخت, مغلوب می كرد.
و پیری و مرگ را در كمینگاه شومی كه دارند
نومید و مرعوب می كرد.
در چار چار زمستان
من دیدم او نیز می دید
آن ژنده پوش جوان را كه ناگاه
صرع دروغینش از پا درانداخت
یكچند نقش زمین بود
آنگاه
غلت دروغینش افكند در جوی,
جویی كه لای و لجن های آن راستین بود
وآنگاه دیدیم ـ و با شرم و وحشت ـ
خون, راستی خون گلگون,
خونی كه از گوشة ابروی مرد
لای و لجن را
آلودة وحشت و شرم می كرد.
در جوی چون كفچه مار مهیبی
نفت غلیظ و سیاهی روان بود
می برد و می برد و می برد
آن پاره های جگر, تكه های دلم را
وز چشم من دور می كرد و می خورد
مانند زنجیرة كاروان های كشتی
كاندر شفق ها, فلق ها
ـ در آب های جنوبی ـ
از شط بدریا خرامند و از دیدگه دور گردند.
دریا خوردشان و مستور گردند.
و نیز دیدیم با هم, چگونه
جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد.
وآن رهروان را كه یك لحظه می ایستادند
یا با نگاهی بر او می گذشتند
یا سكه ای بر زمین می نهادند.
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مردكی را كه می گفت و می رفت: «این بازی اوست.»
و آن دیگری را كه می رفت و می گفت: «این كار هر روزی اوست.»
او دید, من نیز دیدم
دم لابه های سگی را ـ سگی زرد ـ
كه جلد می رفت, می ایستاد و دوان بود
دنبال مردی كه با یك بغل نان خوشبوی و تازه
چالاك و چابك روان بود
و گاه یك لقمه می كند و می خورد
و لقمه ای پیش آن سگ می افكند.
ناگه دهان دری باز. چون لقمه او را فرو برد.
ما هم شنیدیم كان بوی دلخواه گم شد
وآمد بجایش یكی بوی دشمن.
وآنگاه دیدیم از آن سگ
خشم و خروش و هجومی كه گفتی
بر تیره شب چیره شد بامداد طلائی.
اما نه, سگ خشمگین مانده پایین
و بر درخت ست آن گربة تیره گل باقلائی
شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایه ام را به میخانه بردم
هی ریختم خورد, هی ریخت خوردم
خود را به آن لحظة عالی خوب و خالی سپردم
با هم شنیدیم و دیدیم
می خواره ها و سیه مست ها را
و جام هائی كه می خورد بر هم
و شیشه هائی كه پر بود و می ماند خالی
و چشم ها را و حیرانی دست ها را.
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مست شوریده سر را كه آواز می خواند
و آن را كه چون كودكان گریه می كرد
یا آنكه یك بیت مشهور و بد را
می خواند و هی باز می خواند
وآن یك كه چون هق هق گریه قهقاه می زد,
می گفت: «ای دوست مارا مترسان ز دشمن
ترسی ندارد سری كه بریده ست
آخر مگر نه, مگر نه
در كوچة عاشقان گشته ام من؟»
وآنگاه خاموش می ماند یا آه می زد.
با جرعه و جام های پیاپی
من سایه ام را چو خود مست كردم
همراه آن لحظه های گریزان
از كوچه پسكوچه ها باز گشتم
با سایة خسته ومستم, افتان و خیزان
مستیم, مستیم, مستیم
مستیم و دانیم هستیم.
ای همچو من برزمین اوفتاده,
برخیز, شب دیرگاهست, برخیز
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر نه پای و نه رفتار
تنها توئی با من ای خوبتر تكیه گاهم
چشمم, چراغم, پناهم.
من بی تو از خود نشانی نبینم,
تنهاتر از هر چه تنها
همداستانی نبینم.
با من بمان ای تو خوب, ای یگانه
برخیز, برخیز, برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بی تو گم می كنم راه خانه.
با من سخن سركن ای ساكت پرفسانه
آئینة بی كرانه.
می ترسم ای سایه, می ترسم ای دوست,
می پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشم كدامین سگ صرعی مست
این ظلمت غرق خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش كرده ست؟
ایكاش می شد بدانیم
ناگه غروب كدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش كرده ست؟
هشدار ای سایه ره تیره تر شد
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر بمن تكیه كن, ای من, ای دوست, اما
هشدار كاینسو كمینگاه وحشت
وآنسو هیولای هول ست
وز هیچیك هیچ مهری نه برما
ای سایه, ناگه دلم ریخت, افسرد, افسرد
ایكاش می شد بدانیم
ناگه كدامین ستاره فرو مرد؟


ساقي 04-01-2010 09:34 PM

باده نوشی که در او روی و ريائی نبود
 
روزه يکسو شد و عيد آمد و دلها برخاست!

می ز ميخانه بجوش آمد و می بايد خواست!

نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت!

وقت رندی و طرب کردن رندان پيداست!

چه ملامت بود آنرا که چنين باده خورد!

اين چه عيبست بدين بيخردی وين چه خطاست!

باده نوشی که در او روی و ريائی نبود!

بهتر از زهد فروشی که در او روی و رياست!

ما نه رندان ريائيم و حريفان نفاق!

آنکه او عالم سرّست بدينحال گواست!

فرض ايزد بگذاريم و بکس بد نکنيم!

وآنچه گويند روا نيست نگوئيم رواست!

چه شود گر من و او چند قدح باده خوريم!

باده از خون رزانست نه از خون شماست!

اين چه عيبست کزان عيب خلل خواهد بود!

ور بود نيز چه شد مردم بی عيب کجاست!




حافظ

ساقي 04-01-2010 09:57 PM

عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
 



سراب


عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او




-------

استاد ابتهاج

behnam5555 04-02-2010 05:42 PM

باده ی خیال

ما دیدگان فرو بسته لب بر جام زندگی نهاده ایم
و اشک سوزان بر کناره زرین آن فرو می ریزیم . . . .
اما روزی می رسد که دست مرگ نقاب از دیدگان ما بر می دارد
و هر آنچه را که مورد علاقه ی ما بود از ما میگیرد . . . .
فقط آن وقت می فهمیم که بام زندگی ازاول خالی بوده
و ما نخست از این جام جزباده ی خیال ننوشیده ایم . . . . . ! ! !


اکنون ساعت 09:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)