|
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:01 PM |
هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی
میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در میآورم".
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: "من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی".
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمدهام و گرسنهام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!"
پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟"
درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی".
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:02 PM |
هر كه چاهی بكنه بهر كسی اول خودش دوم كسی
چون كسی به دیگری بدی كند یا در مجلسی یك نفر از بدیهایی كه با او شده صحبت كند مردم میگویند آنكه برای تو چاه میكند اول خودش در چاه میافتد.
در زمان حضرت محمد(ص) شخصی كه دشمن این خانواده بود هر وقت كه میدید مسلمانان پیشرفت میكنند و كفار به پیغمبر ایمان میآورند خیلی رنج میكشید. عاقبت نقشه كشید كه پیغمبر را به خانهاش دعوت كند و به آن حضرت آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانهاش كند و آن را پر از خنجر و نیزه كرد آن وقت رفت نزد پیغمبر و گفت: "یا رسولالله اگر ممكن میشه یك شب به خانه من تشریف فرما بشید". حضرت قبول كرد، فرمود: "برو تدارك ببین ما زیاد هستیم". شب میهمانی كه شد پیغمبر(ص) با حضرت علی(ع) و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص كه روی چاه بالش و تشك انداخته بود بسیار تعارف كرد كه پیغمبر روی آن بنشیند. پیغمبر بسمآلله گفت و نشست. آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب كرد. بعد گفت حالا كه حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا میریزم كه پیغمبر و یارانش با هم بمیرند. زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان، اما پیغمبر فرمود: "صبر كنید" و دعایی خواند و فرمود: "بسمالله بگویید و مشغول شوید" همه از آن غذا خوردند. موقعی كه پذیرایی تمام شد پیغمبر و یارانش به راه افتادند كه از خانه بیرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند كه پیغمبر را مشایعت كنند. بچههای آن شخص كه منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با پیغمبر از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع كردند به خوردن ته بشقابها. پیغمبر كه برای آنها دعا نخوانده بود همهشان مردند. وقتی كه زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچههاشان مردهاند. آن شخص ناراحت شد دوید سر چاه و به تشكی كه بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: "آن زهرها كه پیغمبر را نكشتند، تو چرا فرو نرفتی؟" ناگهان در چاه فرو رفت و تكهتكه شد. از آن موقع میگویند: "چه مكن بهر كسی اول خودت، دوم كسی".
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:02 PM |
هم چوب را خورد و هم پیاز را و هم پول را داد
در زمان قدیم شخص خطاكاری بود كه حاكم دستور داد برای جریمه خطایش باید یكی از این سه راه را انتخاب كند یا صد ضربه چوب بخورد یا یك من پیاز بخورد یا اینكه صد تومان پول بدهد. مرد گفت: "پیاز را میخورم" یك من پیاز برای او آوردند. مقداری از آن را كه خورد دید دیگر نمیتواند بخورد گفت: "پیاز نمیخورم چوب بزنید" به دستور حاكم او را لخت كردند. چند ضربه چوب كه زدند گفت: "نزنید پول میدهم" او را نزدند و صد تومان را داد.
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:03 PM |
هولی نمكی سرش آمده
این ضربالمثل را در مورد كسانی میگویند كه اول كاری را با شتاب شروع میكنند و در آخر خسته میشوند و دست از كار میكشند.
روزی یك هولی را میبردند نمك بارش كنند، در موقع رفتن پرسیدند هولی كجا میروی؟ با شادی گفت: "نمك، نمك، نمك". چون نمك بارش كردند و برگشت، بارش سنگین بود و رنج میبرد، پرسیدند: "هولی از كجا میآیی؟" با بیچارگی و بدبختی گفت: "ن..م...ك، ن...م...ك، ن...م...ك".
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:03 PM |
یك بار جستی ای ملخ، دو بار جستی ای ملخ، بار سوم چوب است و فلك
كسی كه چند بار كارهای خطرناك كرده باشد و به تصادف از كیفر نجات یافته باشد و به همین سبب شیرك شده با گستاخی بخواهد باز هم به چنان كارها دست بزند به او گویند: یك بار جستی ای ملخ، دو بار جستی ای ملخ، بار سوم چوب است و فلك.
در عهد پادشاهی روزی یك زن به حمام رفت، اتفاقاً زن رمالباشی پادشاه در حمام بود و آن زن آمد و رختش را پهلوی رخت او بیرون آورد و وارد حمام شد. زن رمال شاه از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت كیست؟" گفتند: "این رخت فلان زن است". گفت: "بریزید توی آب" رخت آن زن بیچاره را به دستور زن رمال به آب ریختند. چون آن زن از حمام بیرون آمد و دید دلش سوخت و كینه آن زن را به دل گرفت و هر طور بود به خانه برگشت. شب شد. شوهرش به خانه آمد زن به او گفت: "از فردا سر كار نرو!" شوهرش گفت: "چرا؟" گفت: "میگم نرو" گفت: "پس چكار كنم؟" زن گفت: "فردا یك كتاب رمالی میگیری و فالبین و رملتران میشی". شوهر گفت: "چرا؟" گفت: "میخوام شوورم رملتران باشه" خب پافشاری زن بود و دلیل و برهان نمیخواست گفت: "باشه فردا صبح میرم و رمالی بلد میشم" اما كجا به سر كار میرفت؟ ریشخند زنش میكرد و او هیچ از رملترانی نمیدانست و نمیآموخت.
اتفاقاً در آن روزها یك شب خزانه و اموال شاه را دزدیدند. شاه به رمالش رجوع كرد و گفت: "خب باید رمل بترانی و بگی كه اونا كجا هستند و كیها هستند؟" رمال گفت: "كیها؟" شاه گفت: "آن دزدها". هرچه رمل انداخت و به این گوشه و آن گوشه دنیا چیزی دستگیرش نشد، عاقبت گفت: "قبله عالم به سلامت باد چیزی به نظرم نمیاد!" شاه بسیار خلقش تنگ شد. رمال گفت: "سرور من خداوند وجود شما رو حفظ كنه غمین مباشید، شما میتونین از رمالهای شهر كمك بگیرین".
شاه همین كار را كرد و رمالهای شهر را به حضور پذیرفت، آن زن هم شوهرش را وادار كرد برود. شوهر گفت: "ای زن من چیزی بلد نیستم". گفت: "اینی كه بلدی بگو". شوهر آن زن هم رفت پیش شاه، هیچكدام از رمالها نتوانستند كاری از پیش بردارند. اما چون نوبت شوهر آن زن رسید گفت: "فدایت شوم چهل روز مهلت میخوام" شاه گفت: "باشد".
آن مرد به خانه برگشت و گفت: "ای زن تو این خاك را بر سر من كردی در این چهل روزی كه مهلت گرفتهام اگر دزدها را پیدا نكنم مجازات خواهم شد". زن گفت: "غصه نخور خدا بزرگه" چون كه خودش او را وادار كرده بود دلداریش میداد. شوهر به زن گفت: "خب حالا چطور حساب این چهل روز را نگه داریم؟" زن گفت: "چهل تا خرما میخریم و در خمبهای میگذاریم، هر شب یكی از آنها را میخوریم وقتی كه نزدیك باشد چهل روز تمام شود برمیداریم و فرار میكنیم". از قضا دزدها هم چهل تن بودند. كه را بخت و كه را اقبال؟... حالا خودمانیم خوبست بخت هم كه میآید اینجوری بیاید.
باری چهل تا دانه خرما خریدند و در یك خمبه گذاردند. شب اول شوهر گفت: "ای زن یكی از خرماها را بردار و بیا كه تو این آب را دستم كردی". از آن طرف دزدها میتوانستند كه كار به چه كسی واگذار شده رئیسشان به پشت بام اتاق او آمد و از سوراخ سقف اتاق ناظر كارهای او بود و به حرفهاشان گوش میداد. چون زن یكی از خرماها را آورد اتفاقاً از خرمای دیگر بزرگتر بود شوهر به زنش گفت: "زن! جاش را نگاه دار كه یكی ازجمله چهل تا آمده، یكی از گندههاش هم هست!" مقصود شوهر خرما بود. اما دل رئیس دزدها در آن بالا به لرزه افتاد، گفت: "ای وای بر حال ما چكار كنیم؟" آن شب گذشت، شب دیگر شوهر به خانه آمد، از آن طرف هم رئیس دزدها یكی از دزدها را همراه آورد تا او هم این عجایب را بشنود. زن رمال خرمای دیگری آورد. رمال گفت: "ای زن بدان حالا ازجمله چهل تا دوتاش آمده است!" دزدها مخ شان داغ شد. شب سوم رئیس همه دزدها را خبر كرد كه این منظره را ببیند. سه تای آنها دم سوراخ گوش دادند. توی اتاق رمال به زنش گفت: "بردار و بیا كه حالا دیگر خیلی شدند، یعنی سه تا شدند و ما نزدیك شدیم!!" دزدها از تعجب دهانشان باز ماند. پس از شور و مشورت از پشتبام پایین آمدند و با احترام وارد اتاق شدند و گفتند: "ای آقا! خواهش داریم..." رمال گفت: "چه خبر است؟" گفتند: "دست ما به دامن تو، ای رمال راست میگویی، ما اموال شاه را دزدیدهایم، بیا همه را به تو تحویل میدهیم، شتر دیدی ندیدی، ما را لو نده، در فلان قبرستان و در فلان سردابه زیرزمین است برو بردار و تحویل شاه بده، پیش شاه از ما صحبت نكن، بگو خودت رمل انداختی و پیدا كردی!" رمال از شادی روی پا بند نبود، شبانه به نزد شاه رفت و گفت: "شاها اموال را پیدا كردم" شاه هم خوشحال شد و همان شب اموال را از محل مذكور بیرون آوردند و به قصر بردند.
رمال هم شد یكی از نزدیكان و خاصان شاه، روزی زن رمال تازه شاه به حمام رفت از قضا زن رمال قدیمی هم به حمام آمد تا وارد حمام شد، آن زن از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت كیست؟" گفتند: "از زن رمال قدیمی شاه" گفت: "بریزید در آب" لباس آن زن را در آب ریختند، زن رمال تازه به خانه آمد و به شوهر گفت: "دیگر برای من بس است، من به مراد مطلوب خودم رسیدم. فردا دیگر به نزد شاه نرو و دنبال كار قدیمیت برو" شوهر گفت: "زن! نمیشود" زن گفت: "من راه یادت میدهم فردا صبح وقتی شاه بر تخت نشست و ترا به حضور پذیرفت تو نزد او برو و جیقه او را از سرش بردار و به زمین بزن. او به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و بیرونش كنید و تو از آنجا راحت خواهی شد" فردای آن روز همین كار را كرد تا جیقه شاه را از سرش برداشت و به زمین زد عقرب سیاهی از توی جیقه درآمد. شاه از دیدن این وضع خیلی شاد شد و رمالباشی را احترام زیادی كرد. رمال شب آمد به خانه و ماجرا را برای زنش گفت. زن گفت: حوله بر خود پیچید و خواست بخوابد تو برو یك پای او را تنگ بگیر و از تختگاه حمام به پائینش بكش او روی زمین خواهد افتاد و به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و برانید آن وقت تو راحت میشوی". رمالباشی هم همین كار را كرد و درست همان موقع كه پای شاه را زیر در كشید سقف همان جا فرو ریخت و همه تعجب كردند كه چنین پیشبینی كرده بود شاه او را خلعت فراوانی داد، رمال هر روز از روز پیش به شاه نزدیكتر میشد. زن از چاره جویی تنگ آمد. دیگر چیزی نمیگفت چون طالع از پی طالع میآمد اما رمال غصه میخورد كه وقتی كار به او رجوع كنند او از عهدهاش برنیاید. آخر یك روز شاه او را با عدهای از خاصان به شكار دعوت كرد به شكار رفتند. وقتی آهویی را دنبال میكردند ناگهان ملخی بزرگ بر زین اسب شاه نشست شاه بیآنكه كسی ا همراهانش متوجه شوند او را گرفت و مشتش را به هوا برد و گفت: "های كی میتواند بگوید در مشت من چیست؟" هیچكس چیزی نگفت به رمال خود گفت: "دوست من ای كسی كه خدا ترا برای من فرستاد تا مرا از پیشآمدها مطلع كنی در دستم چیست؟" رمال زرد شد، سرخ شد كاری از دستش ساخته نبود این ضربالمثل را به زبان آورد كه یك بار جستی ای ملخ دو بار جستی ای ملخ بار سوم چوب است و فلك، مقصود رمال حادثه دزدها و حادثه جیثه و حمام بود كه یعنی من از همه آنها جستم حالا چكنم؟ چوب است و فلك، شاه ملخ را به هوا پرتاب كرد و گفت: "باركالله! مرحبا! تو رمال درجه یك دنیا هستی!"
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:04 PM |
یك گل دوست بدتر از هزار سنگ دشمن
مردی بود دو دختر داشت خیلی از آنها خوب نگهداری میكرد، وسواس داشت كه دخترها چون خوشگلند از خانه كمتر بیرون روند كه چشم اشخاص ناشایست به آنها نیفتد. دخترها دستور پدر را شنیده بودند اما از بس دلشان در خانه خفه میشد هر وقت پدر از خانه بیرون میرفت آنها هم دم در خانهشان توی كوچه مینشستند و به تماشای مردم مشغول میشدند و این رسم اكثر مردم و خانوادهها بود كه برای رفع دلتنگی در خانه مینشستند. از قضا روزی پادشاه و خدمتكارانش از جلو خانه آنها رد میشد چشمش به دخترها افتاد، دختر كوچكتر را پسندید و عاشق او شد. موقعی كه به قصر رسید فرستاد آن دختر را آوردند و به اجازه پدرش او را به عقد خود درآورد. بهترین قصرهای خود را به او داد آخر این دختر، خانم اول شهر و مملكت شده بود. آیا خواهرش در چه حالی بود؟
میتوانست این همه شوكت و جلال خواهر را ببیند و هیچ نگوید؟ نه، هرگز، خیلی حسودیش میشد. خیلی داشت غصه میخورد. نمیدانست چه كند؟ عاقبت به فكر انتقام افتاد. برای خواهر پیغام فرستاد كه خیلی هم به خود مغرور نشو. میدانم كه منتظری مادر شاهزاده بشوی اما هرطور باشد داغ آن را به دلت میگذارم. من چه كرد و تو چه كرد چرا باید تو ملكه باشی و من دختر یك مرد فقیر؟ خواهر كه زن پادشاه بود هرچه برای خواهرش مهربانی میكرد، تعارف و هدیه میفرستاد باز هم خواهر حسود و بدطینت همان پیغامها را میفرستاد كه داغ مادر شاهزاده شدن را به دلت میگذارم. این را دیگر نمیتوانم تحمل كنم. مدتها گذشت و گذشت تا خواهر اولی مادر شاهزاده شد. خداوند به او پسری داد بسیار زیبا. با كمال خوشحالی این خبر را به شاه دادند. قرار شد روز بعد شاه برای دیدن پسر كاكلزری به قصر زن تازه خود برود. غافل از اینكه پسری نخواهد دید زیرا به هر وسیلهای كه بود خواهر زن سیاه دل بچه را دزدید و به جای آن توله سگی گذاشت. اتفاقاً شاه رسید و به جای پسر خوشگل توله سگ را دید. فریادش بلند شد آنقدر خشمگین شد كه خواست زنش را بكشد. هرچه زن گریه و التماس میكرد قسم میخورد كه من پسر زائیدم نمیدانم چرا كتی شده به خرج شاه نرفت كه نرفت. بالاخره هم دستور داد تا كمر، زن را گچ بگیرند به مجازات اینكه توله سگ زائیده و او را در محلی كه گذرگاه مردم است نگهداری كنند تا مردم ببینند و عبرت بگیرند. چنین هم كردند. سالها گذشت بزرگترها به حال دختر بدبخت تأسف میخوردند و بچههای بیادب مسخرهاش میكردند و سنگ و چوبش میزدند و او چون عادت كرده بود و چارهای نداشت، تحمل میكرد و چیزی نمیگفت. روزی پسربچه هشت نه سالهای بسیار موقر و آرام آمد تا نزدیك زن نگاهی به او كرد گلی را كه در دست داشت به طرف زن پرت كرد و رفت. زن برخلاف همیشه زارزار شروع به گریستن كرد آنقدر گریست كه دل همه مردم به حالش سوخت نمیدانستند چه بكنند. بالاخره به شاه خبر دادند. شاه كه تقریباً قضیه را فراموش كرده بود با خوشرویی با او حرف زد و گفت: "تو كه سالهاست به این وضع عادت كردی حالا چرا گریه میكنی؟ سنگ به تو میزدند حرف نمیزدی مگر توی این گل چه بود كه ناگهان عوض شدی؟" زن بیشتر گریه كرد و گفت: "مردم از این بدتر هم با من میكردند حرفی نداشتم تحمل میكردم چون از آنها توقع نداشتم اما این پسر خودم بود كه گل به من پرتاب كرد دلم سوخت گریهام گرفت. نمیتوانم آرام شوم". شاه راستی گفتار او را باور كرد. به هر ترتیبی بود بچه را پیدا كرد و مادرش را آزاد كرد و به جای خود به قصر خود برد. مادر و پسر را به هم رسانید عذرخواهی كرد و خواهر زن سیاهدل جفاكار را دستور داد به دم اسب دیوانه ببندند و از شهر بیرون كنند و كردند.
روایت دوم
سنگ دوست كشنده است
در زمانهای قدیم زنبارهای را سنگسار میكردند و بنا به حكم شرع هركس از آنجا میگذشت سنگی به او میزد. اما او اصلاً اظهار درد نمیكرد. تا اینكه یكی از دوستان خیلی نزدیك او از كنارش رد شد و او هم بنا به حكم شرع سنگریزهای به طرف او انداخت. فریاد مرد بلند شد و گفت: "آخ! مردم". مردم از این جریان تعجب كردند و علت را پرسیدند. مرد جواب داد: "دوس داشی یامان اولی".
قصه دیگری هم به طنز برای این مثل ساختهاند كه از این قرار است.
میگویند دو رفیق در مكه به هم رسیدند. اولی گفت: "حاج قاسم واقعاً كه جایت در بهشت است. تو چقدر آدم نیكوكاری هستی!" حاج قاسم كه هیچ انتظار نداشت رفیقش اینطور از او تعریف كند، پرسید: "از كجا میگویی؟" رفیقش جواب داد: "دیروز كه ما سنگ جمره میانداختیم من با چشم خودم دیدم كه همه سنگها به شیطان خورد اما او خم به ابرو نیاورد، تا نوبت تو رسید و چند تا سنگ به طرف شیطان انداختی. در همین موقع بود كه شیطان فریادی از ته دل كشید. همه ما از این كار او تعجب كردیم و از شیطان پرسیدیم كه چرا از سنگ حاج قاسم به فریاد آمدی؟" شیطان جواب داد: آخر شما نمیدانید، دوس داشی یامان اولی!"( سنگ دوست كشنده است).
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:05 PM |
در دهن داروغه را گذاشت
روزی بود روزگاری بود. داروغهای در شهری بود و اتفاق روزگار زنی داشت كه از زشتی طعنه به كدو تنبل میزد. زن داروغه به این زشتی خیلی هم حسود بود و هر وقت زن خوشگلی میدید حسودیش گل میكرد مخصوصاً هر وقت حمام میرفت بیشتر به یاد زشتی خودش و خوشگلی زنهای دیگر میافتاد و بیشتر حسودیش میشد و با اینكه همیشه با غلام و كنیز و هزار جور دنگ و فنگ حمام میرفت، با وجود این چشمش كه به زنهای دیگر میافتاد خون خونش را میخورد.
تا اینكه یك روز كه از حمام میرود خانه به داروغه میگوید: تو باید به جارچی ها بگی همه جا جار بزنند که بعد از این همه با لنگ حمام برن. در قدیم لنگ نمیبستند و از آن روز لنگ باب میشود.
روزی از روزها زن بدبختی كه از هیچ جا خبر نداشته وارد حمام میشود و پس از آنكه لباسهایش را در میآورد و میخواهد لخت وارد حمام بشود حمامی نمیگذارد. هرچه التماس میكند حمامی میگوید: حكم داروغه است. زن هرچه میگوید: من غیر از لباسهایم چیزی ندارم به خرج حمامی نمیرود. زن یك دستمال سه گوش پارهپاره داشته كه وسطش هم وصلهای بوده عاقبت دو پر دستمال را طوری جلوش میبندد كه وصله میافتد روی مخرجش اما جلوش تا نافش بیرون میماند و شكل این زن خیلی خندهدار میشود. وقتی وارد حمام میشود نگاهش به زنی میافتد و میبیند خیلی به او احترام میگذارند. این زن، زن داروغه بوده كه از قضا آن روز به حمام آمده بود و هنگامی كه زن میرود كارش را بكند و سر و كلهاش را بشوید زن داروغه نگاهش به او میافتد و از او مؤاخذه میكند: چرا این ریختی وارد حمام شدی؟ این چیست به خودت بستی؟ زن دستش را میزند روی وصله دستمال پاره پارهای كه روی مخرجش را پوشانده بوده و میگوید: در دهن داروغه رو بستم.
زن داروغه از این لطیفه خوشش میآید و آنقدر به قیافه این زن و حرفی كه گفته بود میخندد كه به ریسه میافتد و وقتی به خانه برمیگردد به شوهرش میگوید واژ به واژار بكن كه بعد از این هركه هر جور میخواهد به حمام برود.
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:06 PM |
من هلال را دیدم
این مثل در موردی گفته میشود كه یك نفر دیگران را از خوردن چیزی یا كردن كاری منع كند ولی خود در اولین فرصت آن منع كردنها را ندیده بگیرد و آن چیز یا كار را برای خود جایز بداند. این نكته هم گفتنی است كه در افسانههای آذربایجان گرگ و روباه دو دشمن آشتیناپذیرند.
روباهی گرسنه به باغی رسید. دید دنبه بزرگی در تله گذاشتهاند. روباه خوب میدانست كه اگر پوزه یا دست خود را به طرف دنبه دراز كند جا در جا گرفتار خواهد شد. در فكر چاره بود و اینور و آنور میرفت كه از دور گرگی پیدا شد. روباه پیش رفت و سلام داد و گفت: "آ گرگ! چه عجب از این طرفها؟..." گرگ گفت: "گرسنهام دنبال شكاری میكردم". روباه گفت: "اینجا دنبه خوب و چربی هست بفرما بخور!" و با دست به تله اشاره كرد. گرگ و روباه نزدیك تله رفتند. گرگ گفت: "چرا تو نمیخوری؟" روباه جواب داد: از بدبختی روزه هستم. گرگ باورش شد و دستش را به طرف دنبه دراز كرد، تله صدایی كرد و دنبه بیرون پرید اما دست گرگ لای تله ماند روباه به سراغ دنبه رفت و نگاهی به آسمان كرد و صلواتی فرستاد و به خوردن مشغول شد. گرگ گفت: "آقا روباه پس تو روزه نبودی!" روباه گفت: "روزه بودم اما ماه و دیدم!"
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:06 PM |
صد رحمت به کفن دزد اولی
مردی بود كه از راه دزدیدن كفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش میكرد و هركس كه میمرد او شبش میرفت قبرش را میشكافت و كفنش را میدزدید. این مرد روزی حس كرد كه تمام عمرش گذشته و پایش لب گور است. پسرش را كه تنها فرزندش بود صدا زد و گفت: "پسرجان من در تمام عمرم كاری كردم كه لعن و طعن همه را به خودم خریدم. هیچكس در این دنیا نیست كه بعد از مردنم ذكر خیری از من بكند. از تو میخواهم كاری كنی كه مثل من وقتی پیر شدی از كارهایت پشیمان نشوی و همه ذكر خیر تو را بر زبان داشته باشند". پسر گفت: "پدر! من كاری خواهم كرد كه مردم پدر بیامرزی برای تو هم كه پدرم هستی بدهند". پدر گفت: "نه، دیگر هیچكس پدر بیامرزی برای من نمیفرستد" پسر گفت: "گفتم كه كاری میكنم تا همه مردم یك صدا ذكر خیرت را بگویند و بگویند خدا پدرت را بیامرزد". از این موضوع چندی گذشت. مرد كفن دزد مرد. مردم او را خاك كردند و رفتند. پسرش شب آمد و كفن او را از تنش درآورد و جسدش را هم بیرون كشید و ایستاده توی قبر نگهداشت. فردای آن روز كه مردم برای خواندن فاتحه به قبرستان آمدند و این وضع را دیدند گفتند: "خدا پدر كفن دزد اولی را بیامرزد. اگر كفن را میدزدید مرده مردم را از قبر بیرون نمیانداخت".
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:07 PM |
آب از سرچشمه گل آلود است
اختلال و نابسامانی در هر یک از امور و شئون کشور ناشی از بی کفایتی و سوء تدبیر رئیس و مسئول آن موسسه یا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد به این تیرگی نمی گذرد و با آن گرفتگی با سنگ و هر چه سر راه است برخورد نمی کند. عبارت مثلی بالا با آنکه ساده به نظر می رسد ریشه تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است.
روزی عبد العزیز از عربی شامی پرسید:" عاملان من در دیار شما چه می کنند و رفتارشان چگون است؟" عرب شامی با تبسمی رندانه جواب داد " اذا طابت العین عذبت الانهار" یعنی: چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد در نهر ها و جویبارها هم صاف و زلال خواهد بود. همیشه آب از سرچشمه گل آلود است .عمربن عبد العزیز از پاسخ صریح و کوبنده عرب شامی به خود آمد و درسی آموزنده بیاموخت. بعضی ها این سخن را از حکیم یونانی ارسطو می دانند. آنجا که گفته بود" پادشاه مانند دربار ، وارکان دولت مثال انهاری هستند که از دریا منشعب می شوند." ولی میر خواند آنرا از افلاطون می داند که فرمود: " پادشاه مانند جوی بزرگ بسیار آب است که به جویهای کوچک منشعب می شود . پس اگر آن جوی بزرگ شیرین باشد ، آن جویهای کوچک را بدان منوال توان یافت . و اگر تلخ باشد همچنان" . فرید الدین عطار نیشابوری این موضوع را به عارف عالیقدر ابو علی شفیق بلخی نسبت می دهد که چون قصد کعبه کرد و به بغداد رسید هارون الرشید او را بخواند و گفت" مرا پندی ده" شفیق ضمن مواعظ حکیمانه گفت:" تو چشمه ای و عمال جویها. اگر چشمه روشن بود تیرگی جویها زیان ندارد ، اما اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نبود." در هر صورت این سخن از هر کس و هر کشوری باشد ابتدا به لسان عرب در آمد و سپس به زبان فارسی منتقل گردید.
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:08 PM |
آب پاکی روی دستش ریخت
هرگاه کسی به امید موفقیت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعالیت کند ولی با صراحت و قاطعیت پاسخ منفی بشنود و دست رد بر سینه اش گذارند و بالمره او را از کار نا امید کنند، برای بیان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته می گویند " بیچاره این همه زحمت کشید ولی بالاخره آب پاکی روی دستش ریختند."
آب پاکی همانطوری که در اصطلاح شرعی آب آخرین است که شیء ناپاک را به کلی پاک می کند، در عرف اصطلاح عامه کنایه از حرف آخرین است که از طرف مخاطب در پاسخ متکلم و متقاضی گفته می شود و تکلیفش را در عدم اجابت مسئول یکسره و روشن می کند . تنها تفاوت و اختلافی که وجود دارد این است که در فقه اسلامی عبارت آب پاکی فقط در مورد مثبت، که همان نظافت و پاکیزگی است به کار می رود ولی در معانی و مفاهیم استعاره ای ناظر بر نفی و رد جواب منفی است که پس از شنیدن این حرف آخرین به کلی مایوس و نا امید شده دیگر به هیچ وجه در مقام تعقیب تقاضایش بر نمی آید.
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:08 PM |
آب حیات نوشید
درباره کسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت که نام نیک از خود به یادگار گذاشته. زنده جاوید مانده اند. به کا می رود. این ضرب المثل به صور و اشکال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی و آب اسکندر نیز به کار رفته، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویش آورده اند.
اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است.
اسکندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یکی از معمرترین قوم شنید که در قسمت شمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریکی است. در آن تاریکی چشمه ای است که به آن آب حیوان گویند، چون تن در آن بشویند گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد. اسکندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید که میانشان دره و نهر آبی وجود داشت. به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی آن عبور کردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی تابید و در تاریکی مظلم فرو رفته بود . اسکندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و یکهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت و داخل ظلمات شد.
پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریکی هوا و سختی و دشواری راه اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی که هر قدر به چپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند. اسکندر تعداد همراهان را به یکصد و شصت نفر تقلیل داد.
باری اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریکی روی ریگهای بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوای معطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید . اسکندر احساس گرسنگی کرد و به آشپزش اندر یاس دستور داد غذایی طبخ کند . آندریاس یک عدد ماهی از ماهیهای خشک را که همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد. اتفاقا ماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت. آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچکس نگفت و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسکندر طبخ کرد . قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند ، اسکندر به کلیه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری که در راه بیابند با خود بردارند. معدودی از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند ، ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند اسکندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . به روایت دیگر اسکندر به همراهان گفت:" هر کس از این سنگها بردارد و هر کس بر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد ." عده ای از آنها سنگ را بر داشتند و در خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشنایی آفتاب رسیدند معلوم شد که تمام آن سنگها از احجار کریمه یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همانطوری که اسکندر گفته بود آنهایی که بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و کسانی که بر داشته بودند افسوس خوردند که چرا بیشتر بر نداشتند . دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت. اسکندر از این پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقع وی را آگاه نکرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سود که کار از کار گذشته راه بازگشت نداشت. تنها کاری که برای اطفای نایره غضب خویش توانست بکند این بود که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد .
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:09 PM |
آب زیر کاه
آب زیر کاه به کسانی اطلاق می شود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و عذر و حیله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولی سیرتی نا محمود در مقام انجام مقاصد شوم خود بر آیند. این گونه افراد را مکار و دغلبار نیز می گویند و ضرر و خطر آنها از دشمن بیشتر است زیرا دشمن با چهره و حربه دشمنی به میدان می آید در حالی که این طبقه در لباس دوستی و خیر خواهی خیانت می کنند.
اکنون باید دید در این عبارت مثلی، آبی که در زیرکاه باشد چگونه ممکن است منشأ زیان و ضرر شود.
آب زیرکاه از ابتکارات قبایل و جوامعی بود که به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مکر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را نداشتند. به همین جهت برای آنکه بتوانند حریف قوی پنجه را مغلوب و منکوب نمایند، در مسیر او با تلاقی پر از آب حفر می کردند و روی آب را با کاه و کلش طوری می پوشانیدند که هیچ عابری تصور نمی کرد آب زیر کاهی ممکن است در آن مسیر و معبر وجود داشته باشد. باید دانست که ایجاد این گونه با تلاقهای آب زیرکاه صرفأ در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعی امکان پذیر بود تا برای عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خیال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر می داشت و در درون آب زیرکاه غرقه می شد.
آب زیرکاه در قرون و اعصار قدیمه جزء حیله های جنگی بود و سپاهیان متخاصم را از این رهگذر غافلگیر و منکوب می کردند.
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:17 PM |
سیری در ریشه ضرب المثل های فارسی
امین خضرایی
هیچ مثلی بدون ریشه و مأخذ نیست. مثلها مانند ابزاری كارا وسیله رساندن حرف دل و نیات عامه بوده به طوری كه با گفتن یك جمله مثلی سخن دل به مخاطب میرسیده است. با وجود این چون مثلها بیشتر شفاهی هستند از خاطرهها رفتهاند؛ اما مثلهایی كه از ریشه محكمی برخوردار هستند برجا ماندهاند، گرچه گاهی ساییده و كوتاه شده اند.
این مقاله نمونهای از ریشه مثلهای كتاب " فرهنگ امثال و حكم فارس " است. منظور اصلی تدوین این كتاب یافتن ریشه مثلهایی است كه از بین رفته و درجایی ثبت نشده است. بسیاری از مثلها هم كه ریشه آنها نوشته شده است فهمیدنش مشكل است. از این رو نگارنده براساس شواهد و قرائن و كاووش در معنای مثلها ریشه آنها را ساخته یا اصلاح كرده و در معرض قضاوت خوانندگان و علاقه مندان گذاشته است. باید یادآور شد كه شناختن و یافتن مأخذ مثل، تجربه و نشست و برخاست با مردم شهر و روستا و عشایر را میطلبد كه نگارنده سالها از این تجربه بهرهمند بوده است. حال ریشه برخی از امثال همان طور كه درگفتگو با فصلنامه آمد تقدیم میشود.
1) آب آن دو به یك جوی نخواهد رفت :
مشاركت آن دو نفر دوامی نخواهد داشت. مأخذ : دربین زارعان خرده پا و ضعیف رسم است كه با همسایه زمین خود آب را به نوبت از مَمَری (جوی ) كه مشتركاً احداث كردهاند به زمین خود ببرند. این كار از چند نظر صرفهجویی است، زیرا اگر هر كدام بخواهند برای بردن آب به زمین خو مَمَری احداث كنند، علاوه بر هزینه احداث، مقدار مصرف زمین دو برابر خواهد بود. سود دیگر این اشتراك مربوط به آبی است كه آبخور جوی میشود. شبیه به این مثل، مثل " آب و گاوشان یكی است " میباشد.
2) كلاهش پشم ندارد :
از او نباید ترسید، مهابتی ندارد، دلیلی وجود ندارد كه از او هراس داشته باشیم. مأخذ: درزمان قدیم، نه چندان دور، در ایران صاحب منصبان نظامی به تقلید از نظامیان روس كه كلاه پشمی به سر داشتند، كلاه پشمی پوستی بر سر میگذاشتند و از آن جایی كه نظامیان مأمور نظم ونسق هستند، وقتی از دور پیدا میشدند مردم خود را جمع و جور میكردند كه مورد مؤاخذه واقع نشوند، و اگر آن صاحب منصب نظامی افسر نبود به هم میگفتند : این كه افسر نظامی نیست، كلاهش پشم ندارد.
3) زاغ سیاه كسی را چوب زدن :
هر كس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور میكند كه مربوط به زاغ پسر یا دخترخاله كلاغ است كه او را با چوب زدهاند و فراری دادهاند؛ اما درك بنده از این مثل چنین است: زاغ نام دیگر زاج است. علاوه بر این كه مردم بیشتر شهرستانها به همین نام زاغ (زاج ) را میشناسند در فرهنگنامهها هم به همین معنی آمده است.
زاغ (زاج ) نوعی نمك است كه انواع مختلفی دارد سیاه، سبز، سفید وغیره ) زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی و پارجه و چرم میرسد. اگر كسی ببیند كه نخ یا پارچه یا چرم همكارش خوش رنگتر یا شفاف و براقتر از كارهای خودش است، درصدد بر میآید كه در موقع مقتضی خود را به ظرفی كه زاغ در آن حل شده برساند و چوبی در آن بگرداند و با دیدن و بوئیدن، بلكه پی ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كردهاند یا نوع و مقدار و نسبت تركیبش با آب یا چیز دیگر چیست. ضمناً در مورد اشخاص چشم سبز هم چشم زاغ یا زاغول گویند.
4) بارگهش را آب برده :
كار او دیگر اصلاح پذیر نیست، چون بسیار خراب است، بیشتر در مورد ورشكست شدهای گویند كه با كمك دوستان هم نمیتواند باز به سركار خود برگردد، یعنی خرابی كار بیشتر از این حد است. در موارد مشابه نیز كاربرد دارد. مأخذ: لازم است كه اول معنی واژه " بارگه " را بدانیم : بارگه در تداول آباده و صُغاد سد كوچكی است كه چون آبیار بخواهد آب را سوی دیگربفرستد، ماسه و شن و ریگ آن طرف جوی را كه باید آب برود با بیل بر میدارد و به سمتی كه نباید آب برود میریزد. در این موقع حساس، چابكی و جلدی لازم دارد. چون این كار باید سریع انجام شود، یعنی از وقتی كه میرآب اعلام میكند، دیگر جریان آب به حساب مَمَر دوم كه سد آن برداشته شده است، خواهد بود. گاهی زارعان در این موقع اگر سنگی بزرگ و امثال آن را بیابند از آن استفاده میكنند، ولی برخی وقتها به سبب فشار زیاد آب یا از چابكی لازم برخوردار نبودن، موجب میشود كه آب را نتوانند بگردانند. در این زمان است كه " بارگه " را آب میبرد و دیگر كار یك نفر نیست كه بتواند آب را برگرداند ( واژه بارگه را مردم كرمان " گرگه " و كردان " ورگال " گویند.
5) پا تو كفش كسی كردن :
كاربرد این مثل در امثال و حكم دهخدا چنین است: دخالت در كار كسی كردن، ازكسی بدگویی كردن؛ اما در تداول صغاد و آباده فارس باری پیدا كردن بهانه به منظور آسیب رساندن به كسی در كارش، تجسس كردن و دنبال نقطه ضغف یافتن علیه كسی به كار میرود. به باور نگارنده، به حریم و حرم كس ناجوان مردانه واردشدن و طبعاً برای راحت بودن از دم پایی مرد صاحب خانه استفاده كردن.
6) همه را روی دایره ریختن
همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش كردن، كلیه دانستههای خود را بیان كردن، حساب خود را با صداقت پس دادن. مأخذ: در قدیم كه هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا خنیاگران در هر شهری چند گروه و دسته بودند كه هرگروه برای خود رئیس و بزرگتری داشتند. افراد این گروهها هر یك نقشی داشتند یكی دایره (دف) و یكی تنبك و دیگری تار یا كمانچه مینواخت، جوانانی هم بودند كه در لباس خود یا لباس زنانه هنر رقص را در مجالس عروسی و جشن اجرا میكردند.
درمجالس طرب رسم بر این بود كه چون اهل مجلس از هنرنمایی كسی خوششان میآمد به آنها انعام میدادند. در پایان مجلس گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایرهای در وسط میگذرا دند و دورآن مینشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جیب و بغل خود در میآوردند و روی آن دایره میریختند. سپس رئیس آنها آن پولها را شمارش میكرد و سهم هریك را میداد. این بود معنی همه را روی دایره ریختن.
7) ماهی از سرگنده گردد، نی زِ دُم :
هر موجودی رشد و گرایش وترقیاش در جهتی است، هر انسانی با توجه به استعداد و سلیقه و منش خود به چیزی میگراید، یكی به طرف عرفان و معنویات دیگری در جهت مادیات، یكی به سوی علم و كسب كمال و دیگری دنبال جمع كردن مال میرود، كار مورد علاقه خود را توسعه و ترقی میدهد. همچنان كه ماهی كه زندگیش در دریاست، رشد ونموش به طرف سرمیگراید و سرش بزرگ میشود. همچنین نی این گیاه قلم مانند " كاواك " دركنار دریا و رودخانه میروید و ازقسمت پایین، طرف ریشه كلفت و قوی میشود. بعضی نویسندگان واژه " نی " را به معنی " نی كه معنی منفی میدهد " گرفتهاند و درنتیجه این مصراع حضرت مولانا را به صورتی دیگر نوشتهاند. علاوه بر آنچه معروض افتاد و مضافاً بر این كه مولانا واژه " نی " را زیاد در اشعار و ابیات خود آورده است. وقتی موردی را مسلم و روشن گفته است لزومی به تأكید بیمورد كه از فصاحت كلام كم شود نیست. یعنی وقتی گفته شد راست نیازی نیست كه در ادامه بگوییم نه چپ، یاوقتی شفاف گفته شود شب نیازی نیست كه در ادامه گفته شود نه روز.
8) دم چك كسی افتادن،
نظیر دست كسی زیر ساطور كسی قرار گرفتن :
زیر سلطه و نفوذ كسی چنان قرار گرفتن كه اگر بخواهد بتواند چون پنبه دم كمان حلاج او را له و ضایع كند. این عبارت مثلی ناظر برمثل:" پنبه كسی را زدن". مأخذ: چك افزار چوبی تخماق مانندی است كه حلاجان برای زدن و حلاجی كردن پنبه آن را بر زه كمان كه مماس بر توده پنبه است مینوازند تا كمان ضمن آهنگ بنگ بنگ خود پنبه را از مواد متفرقه و زائد جدا و تصفیه كند. به این مضراب مردم شیراز و كرمان و آباده و صغاد" چك " گویند. در برهان قاطع نیز به معنی مشته حلاجان و معنی مشته حلاجان را افزاری كه ندافان و حلاجان بر زه كما زنند تا پنبه حلاجی شود ضبط كرده است.
9) كار به گره گوزی افتاده :
پیشرفت كار به مانع ومشكل برخورد كردن. مأخذ : گور بر وزن موز و معرب آن جوز و به معنی گردو است، و گره گوزی یا گره جوزی نوعی گره است كه در قدیم بین روستاییان و عشایر زیاد معمول بود، این گره با پیچیدن نخ به طریق ویژه خود گلولهای مانند گردو ساخته میشد كه برای استفاده دكمه لباسهای پشمی كه عشایر و صحرانشینان با پشم میساختند نصب میكردند، گاهی با پوست گردو آن را به رنگ گردو در میآوردند كه بسیار زیبا و كاردستی هنرمندانهای بود. این گلوله پیچیده كروی سر نخ آن را چنان استادانه در پیچیدگی نخها محو میكردند كه كسی نمیتوانست آن را بیابد، گاهی به صورت مسابقه از دیگران میخواستند كه سرنخ را پیدا كنند. همین پیدا نشدن سرنخ و كور بودن گره مایه این ضرب المثل شده است. استاد بهمنیار در داستان نامه بهمنیاری آن را گره گوزی پنداشته و به معنی باد معده كه باعث درد شكم شود آورده است.
10) مقنی تا دولش تر است شكمش سیر است :
نظیر تا دستش كار میكند دهنش میخورد : در مورد كسی آورند كه اندوختهای نداشته باشد و در آمد او از كار روزانه افزون نگردد و هر روز كه كار نكند گرسنه ماند. مأخذ: این عبارت مثلی شاید در نظر جوانان تهرانی كه معنی دول را نمیدانند و معنی دیگر جز معنی اصلی آن بر آن قائلند، پیچیده و عجیب جلوه كند، ولی معنی درست دول ( دَلو ) است. ظرف معمولاً چرمین كه بر طناب و به چرخ مقنیها كه بر سر چاه است نصب میكنند، و مقنی دیگر در ته چاه آن را از گِلی كه از كف چاه كنده پر میكند و با تكان دادن طناب یا آواز، مقنی كه بالای چاه ایستاده را خبر میكند تا آن را بالا بكشد و خالی كند و دول خالی را دوباره به وسیله چرخ چاه پایین بفرستد و همچنان كار ادامه پیدا میكند. این گروه زحمتكش با این كار پر رنج ذخیرهای ندارند و اگر یك روز ( دولشان تر نشود ) یعنی كار نكنند گرسنه میمانند.
11) یخ كسی گرفتن یا نگرفتن :
وقتی كسی به منظور رسیدن به هدفی زحمت ورنجی متحمل شود و وقتی تلف كند و سرانجام نتیجه بگیرد یا نگیرد این مثل آورند. مأخذ: یخ گرفتن مربوط به زمان قدیم است كه هنوز یخچال صنعتی و آب سردكن و امثال آن نبود. درهر شهری برای رفع احتیاج یخ در تابستان، یخچال طبیعی وجود داشت. ساختن این گونه یخچالها و تهیه یخ در رساندن آن به بازار فروش كار آسانی نبود، گرچه با آب باران و آب جاری غیر بهداشتی تهیه میشود. مایه اصلی یخچال طبیعی بسته به خوب یخ بستن آب در زمستان بود. یخچال داران در سالهایی كه زمستان سرد میشد و یخ كاملاً میگرفت سود خوبی میبردند، ولی اگر زمستان چنان سرد نمیشد كه آب به خوبی منجمد شود، بدیهی است كه به آنها ضرر وارد میشد. این بود معنی یخ گرفتن یا نگرفتن. ( نامیكه امروزه بر یخچالهای صنعتی گذارده اند واقعاً نام بی مسمایی است، زیرا كلمه یخچال از دو واژه " یخ " و " چال " كه به معنی گود و چاله است كه اشاره به استخری كه آب در آن جمع میكردند كه یخ بسازند، است. ولی دستگاهی كه ما امروزه به نام یخچال استفاده میكنیم خوب بود یخدان، یخساز یا چیزی بهتر از این نامگذاری میشد.
12) از بز برند و به پای بز بندند :
نظیر، ازماست كه بر ماست. مأخذ : طناب كه با آن پای بز و میش و دیگر حیوانات اهلی را بندند كه فرار نكند، یا در موقع كشتار آنها را با طناب به چنگك قصابی آویزان كنند همه از موی بز است.
علامه دهخدا این مثل را نظیر از ریش پیوند سبیل كردن آورده است كه درست نمینماید.
13) چوب تر را چنان كهخواهی پیچ
نشود خشك جز به آتش راست (سعدی ):
نظیر نهال تا تر است میتوان آن را راست كرد. اطفال اگر در كوچكی تربیت نشوند چون بزرگ شدند دیگر تربیت نپذیرند، همچنان كه نهال و چوب تر را میتوان به هر سوی گرایش داد ولی شاخه كلفت درخت و چوب خشك را كاری نمیتوان كرد. مأخذ: روستاییان وقتی بخواهند چوب خشك كجی را راست كنند كه بتوان از آن استفاده دسته بیل یا تیشه نمود، آن را در زیر آتش سوخته (خُل ) میكنند، چون كاملاً گرم شد آن را در سوراخ دیوار یا جایی مثل آن فرو و اهرم میكنند تا راست و قابل استفاده شود. در بعضی دهات خود دیدهام كه در سنگی كه در پایین چهارچوب دروازه است سوراخی برای این كار پیش بینی نموده تا اهل محل از آن در راست كردن چوب استفاده كنند. استاد خطیب رهبر در شرح گلستان سعدی معنی مصراع: نشود خشك جز به آتش راست، را چنین نوشته است :
" چوب خشك جز به آتش استقامت نپذیرد یعنی استقامتش دیگر ممكن نیست اگر چه سوزد (!)"
14) مبادا خایه تو خایه بلبل بكنی :
مبادا در كاری كه به تو رجوع شده تقلب یا خیانت بكنی. مأخذ : شاید بین خوانندگان كمتر كسی باشد كه این مثل را شنیده باشد، آن كس كه برای اولین بار میشنود شاید نخست آن را مثلی دور از ادب و نزاكت پندارد، ولی با دانستن معنی خایه كه تخم پرندگان هم معنی میدهد نظرشان تغییر میكند، و ریشه مثل تخم گذاردن بلبل در لانهاش كه گوشه باغی بر روی شاخسار درختی ساخته است و كسی برای مزاح تخم پرنده دیگر را كه در ظاهر مانند تخم بلبل باشد در لانه بلبل بگذارد.
در مورد تخم داخل تخمهای پرندگان كردن، چندین سال قبل در مأموریت اداری كه در گلپایگان داشتم، شخص درستكاری كه انبادار بود و من همیشه به راستی و درستی او احترام میگذاشتم یك روز كه در حیاط خانه زیردرخت نشسته و كارهای اداری را روی میز پهن كرده بودم، گفت: این كلاغها كه توی این درخت لانه دارند، چند سال قبل با دخالت پسرم صحنه عجیبی افریدند. درغیاب كلاغان یا كلاغی كه در درخت تخم گذارده بود پسرم تخم اردكی شبیه به تخم كلاغ یافته بود. در نبودن كلاغ ! از درخت بالا میرود و تخم اردك را با دقت با تخمی از كلاغ عوض میكند! ولی این كلاغ با همه هوشیاریاش نفهمید، زیرا اگر میفهمید همان وقت غوغا میكرد. به هر حال تا یك روز روی آن پشت بام كوتاه دیدم صدها كلاغ جمع شدهاند و یك بچه اردك هم در آن جاست، یك مرتبه یكی از كلاغها كه شاید كلاغ مادر بود غار غاری كرد كه ناگاه تمام كلاغها به آن بچه اردك حمله كردند و او را نابود ساختند ( عهده علی الروای )
15 ) صبح از دشت ارژن بار كردیم فردا صبح دیدیم همان دشت ارژن هستیم :
نظیر آنچه رشتیم پنبه شد. این مثل را در موارد بسیاری با معنی و مفهوم اصلی میآورند، وقتی در مورد معاملهای دو نفر مدتها بحث میكنند و با شرایطی توافق كنند ناگهان یكی از طرفین معامله عدول كند یا در خواستگاری دختر وكارهای روزانه كه پس از گفتگوها و بحثها یكی از افراد ذینفع موارد توافق را برهم زند، میآورند.
مأخذ: زمانی كاروانی از دشت ارژن به قصد شیراز حركت كردند شبانگاه بین راه منزل كردند و بار انداختند، سحرگاه به جای ادامه مسیر بسوی شیراز اشتباهاً به دشت ارژن بازگشتند و متوجه شدند كه به مبدا برگشتهاند، این مثل از آن زمان رایج و سایر شد.
16 ) مُشكی ماند كه از انبان بترسند :
این مثل زنجانی را دیگران بدون هیچ توضیحی نوشتهاند. به نظر نگارنده درحالی كه روی كلمه مشكی فتحه گذاردهاند. اما این مثل در اصل " مُشكی " بوده است، با توجه به تجانس مَشك و انبان كه هر دو از پوست هستند مَشك را صحیح پنداشته و ضبط كرده اند، بدیهی است به صورتی كه ضبط شده معنی درستی به آن نمیتوان قائل بود، ولی در بعضی شهرستانها مانند صغاد و آباده موش را مَشك، مخفف موشك ( موش كوچك ) میگویند.
معلوم میشود در زنجان هم موش یا موش كوچك را مُشك میگویند كه در این صورت میتوان به مثل معنی و مفهومیقائل شد، زیرا انبان جای ذخیره حبوبات و غلات است و موش خیلی زود به سراغ انبان میرود ( موش كاری به انبان ندارد. انبان ( یا همیان ) خودش كِروكِر میكند. مثل را درمورد كسی آورند كه چیز موردعلاقهاش را میخواهد ولی از خطرهایی كه برای به دست آوردن آن وجود دارد احتیاط میكند. یا عاشقی كه بترسد طرف معشوق برود. به مثل اغراق آمیز: " چُس مُشك گیر دراین جا میتوان اشاره كرد كه در مورد اشخاص فوق العاده ریزبین و خرده گیر آورند، خرده بین تر از مته به خشخاش گذار و از آب كره گیر ).
17 ) ریگ به كفشش است :
به او نمیشود اطمینان كرد. مأخذ: یكی از جاها كه در قدیم سلاح پنهان میكردند تا به موقع از خود دفاع كنند یا به كسی حمله كنند ساقه كفش بود، درساقه پوتین یا چكمه شمشیر و خنجر و سنگ و ریگ میتوان پنهان كرد كه دیده نشود و موجب بدگمانی نگردد، ولی در موقع مقتضی از آن استفاده كرد. وقتی میگویند فلانی ریگی به كفش دارد یعنی ظاهراً شخص سالم وبی خطری به نظر میآید؛ اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر میكند وخطر میآفریند.
18) گوش خواباندن :
منتظر فرصت مناسب بودن برای صدمه زدن به رقیب یا دشمن، كمین كردن. تمثیل: به خاموشی زمكر دشمن مشو ایمن ـ چو تو سن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. " صائب " مأخذ : ستورها وقتی بخواهند زیر بار نروند یا سواری ندهند، یا وقتی احساس كنند كسی میخواهد جلو حقشان را بگیرد، مثلاً ظرف جو یا علف را از جلو آنها بردارد برای تهدید و هشدار، گوشها را به عقب میخوابانند، در این حالت طغیان و چموشی، چنانچه كسی به آنها نزدیك شود با ضربات متوالی لگد و دندان حیوان روبرو خواهد شد. درمكالمه و محاوره روزانه هم زیاد شنیده میشود كه میگویند: فلان برای فلان گوش خوابانده است تا تلافی اذیت و آزاری كه كرده بكند.
مهدی پرتوی آملی در " ریشههای تاریخی امثال وحكم " این مثل را به گونهای دیگر نوشته است، و ظاهراً عبارت گوش خواباندن را باگوش به زمین چسباندن كه آن برای خود معنی و مفهوم دیگری دارد اشتباه گرفته است.
بر گرفته از شماره ی 10- 9 نشریه : فرهنگ مردم به سر دبیری : سید احمد وكیلیان
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:23 PM |
معروفترین ضرب المثل ها و کنایات فارسی به ترتیب حروف الفبا
آ
آب از دستش نمیچكه
آب از سر چشمه گله
آب از آب تكان نمیخوره
آب از سرش گذشته
آب پاكی روی دستش ریخت
آب در كوزه و ما تشنه لبان میگردیم
آب را گل آلود میكنه كه ماهی بگیره
آب زیر پوستش افتاده
آب كه یه جا بمونه، میگنده .
آبكش و نگاه كن كه به كفگیر میگه تو سه سوراخ داری
آب كه از سر گذشت، چه یك ذرع چه صد ذرع ـ چه یك نی چه چه صد نی
آب كه سر بالا میره، قورباغه ابوعطا میخونه
آب نمی بینه و گرنه شناگر قابلیه
آبی از او گرم نمیشه
آتش كه گرفت، خشك و تر میسوزد
آخر شاه منشی، كاه كشی است
آدم با كسی كه علی گفت، عمر نمیگه
آدم بد حساب، دوبار میده
آدم تنبل، عقل چهل وزیر داره
آدم خوش معامله، شریك مال مردمه
آدم دست پاچه، كار را دوبار میكنه
آدم زنده، زندگی میخواد
آدم گدا، اینهمه ادا ؟
آدم گرسنه، خواب نان سنگك می بینه
آدم ناشی، سرنا را از سر گشادش میزنه
آرد خودمونو بیختیم، الك مونو آویختیم
آرزو بر جوانان عیب نیست
آستین نو پلو بخور
آسوده كسی كه خر نداره --- از كاه و جوش خبر نداره
آسه برو آسه بیا كه گربه شاخت نزنه
آشپز كه دوتا شد، آش یا شوره یا بی نمك
آش نخورده و دهن سوخته
آفتابه خرج لحیمه
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی
آفتابه و لولهنگ هر دو یك كار میكنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم میشه
آمدم ثواب كنم، كباب شدم
آمد زیر ابروشو برداره، چشمش را كور كرد
آنانكه غنی ترند، محتاج ترند
آنچه دلم خواست نه آن شد --- آنچه خدا خواست همان شد .
آنرا كه حساب پاكه، از محاسبه چه باكه ؟
آنقدر بایست، تا علف زیر پات سبز بشه
آنقدر سمن هست، كه یاسمن توش گمه
آنقدر مار خورده تا افعی شده
آن ممه را لولو برد
آنوقت كه جیك جیك مستانت بود، یاد زمستانت نبود ؟
آواز دهل شنیده از دور خوشه
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:25 PM |
ا
اجاره نشین خوش نشینه !
ارزان خری، انبان خری
از اسب افتاده ایم، اما از نسل نیفتاده ایم
از اونجا مونده، از اینجا رونده
از اون نترس كه های و هوی داره، از اون بترس كه سر به تو داره
از این امامزاده كسی معجز نمی بینه
از این دم بریده هر چی بگی بر میاد
از این ستون بآن ستون فرجه
از بی كفنی زنده ایم
از دست پس میزنه، با پا پیش میكشه
از تنگی چشم پیل معلومم شد --- آنانكه غنی ترند محتاج ترند
از تو حركت، از خدا بركت .
از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است
از خر افتاده، خرما پیدا كرده
از خرس موئی، غنیمته
از خر میپرسی چهارشنبه كیه ؟
از خودت گذشته، خدا عقلی به بچه هات بده
از درد لا علاجی به خر میگه خانمباجی
از دور دل و میبره، از جلو زهره رو
از سه چیز باید حذر كرد، دیوار شكسته، سگ درنده، زن سلیطه
از شما عباسی، از ما رقاصی
از كوزه همان برون تراود كه در اوست ! " گر دایره كوزه ز گوهر سازند "
از كیسه خلیفه می بخشه
از گدا چه یك نان بگیرند و چه بدهند
از گیر دزد در آمده، گیر رمال افتاد
از ماست كه بر ماست
از مال پس است و از جان عاصی
از مردی تا نامردی یك قدم است
از من بدر، به جوال كاه
از نخورده بگیر، بده به خورده
از نو كیسه قرض مكن، قرض كردی خرج نكن
از هر چه بدم اومد، سرم اومد
از هول هلیم افتاد توی دیگ
از یك گل بهار نمیشه
از این گوش میگیره، از آن گوش در میكنه
اسباب خونه به صاحبخونه میره
اسب پیشكشی رو، دندوناشو نمیشمرند
اسب تركمنی است، هم از توبره میخوره هم ازآخور
اسب دونده جو خود را زیاد میكنه
اسب را گم كرده، پی نعلش میگرده
اسب و خر را كه یكجا ببندند، اگر همبو نشند همخو میشند
استخری كه آب نداره، اینهمه قورباغه میخواد چكار ؟
اصل كار برو روست، كچلی زیر موست
اكبر ندهد، خدای اكبر بدهد
اگر بیل زنی، باغچه خودت را بیل بزن
اگر برای من آب نداره، برای تو كه نان داره
اگر بپوشی رختی، بنشینی به تختی، تازه می بینمت بچشم آن وختی
اگه باباشو ندیده بود، ادعای پادشاهی میكرد
اگه پشیمونی شاخ بود، فلانی شاخش بآسمان میرسید
اگه تو مرا عاق كنی، منهم ترا عوق میكنم
اگر جراحی، پیزی خود تو جا بنداز
اگه خدا بخواهد، از نر هم میدهد
اگه خاله ام ریش داشت، آقا دائیم بود
اگه خیر داشت، اسمشو می گذاشتند خیرالله
اگر دانی كه نان دادن ثواب است --- تو خود میخور كه بغدادت خرابست
اگه دعای بچه ها اثر داشت، یك معلم زنده نمی موند
اگه زاغی كنی، روقی كنی، میخورمت
اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون كنگر فروشی
اگه علی ساربونه، میدونه شترو كجا بخوابونه
اگه كلاغ جراح بود، ماتحت خودشو بخیه میزد .
اگه لالائی بلدی، چرا خوابت نمیبره
اگه لر ببازار نره بازار میگنده
اگه مردی، سر این دسته هونگ ( هاون ) و بشكن
اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه
اگه مهمون یكی باشه، صاحبخونه براش گاو می كشه
اگه نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم
اگه نی زنی چرا بابات از حصبه مرد
اگه هفت تا دختر كور داشته باشه، یكساعته شوهر میده
اگه همه گفتند نون و پنیر، تو سرت را بگذار زمین و بمیر
امان از خانه داری، یكی میخری دو تا نداری
امان ازدوغ لیلی ، ماستش كم بود آبش خیلی
انگور خوب، نصیب شغال میشه
اوسا علم ! این یكی رو بكش قلم
اولاد، بادام است اولاد اولاد، مغز بادام
اول بچش، بعد بگو بی نمكه
اول برادریتو ثابت كن، بعد ادعای ارث و میراث كن
اول بقالی و ماست ترش فروشی
اول پیاله و بد مستی
اول ، چاه را بكن، بعد منار را بدزد
ای آقای كمر باریك، كوچه روشن كن و خانه تاریك
این تو بمیری، از آن تو بمیری ها نیست
اینجا كاشون نیست كه كپه با فعله باشه
این حرفها برای فاطی تنبون نمیشه
این قافله تا به حشر لنگه
اینكه برای من آوردی، ببر برای خاله ات
اینو كه زائیدی بزرگ كن
این هفت صنار غیر از اون چارده شی است
اینهمه چریدی دنبه ات كو ؟
اینهمه خر هست و ما پیاده میریم !
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:26 PM |
ب
با آل علی هر كه در افتاد ، ور افتاد .
با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیكت
با این ریش میخواهی بری تجریش ؟
با پا راه بری كفش پاره میشه، با سر كلاه
با خوردن سیرشدی با لیسیدن نمیشی
باد آورده را باد میبرد
با دست پس میزنه، با پا پیش میكشه
بادنجان بم آفت ندارد
بارون آمد، تركها بهم رفت
بار كج به منزل نمیرسد
با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هیچكدام با هرهیچكدام هر دو !
بازی اشكنك داره ، سر شكستنك داره
بازی بازی، با ریش بابا هم بازی
با سیلی صورت خودشو سرخ نگهمیداره
با كدخدا بساز، ده را بچاپ
با گرگ دنبه میخوره، با چوپان گریه میكنه
بالابالاها جاش نیست، پائین پائین ها راش نیست
بالاتو دیدیم ، پائینتم دیدیم
با مردم زمانه سلامی و والسلام .
تا گفته ای غلام توام، میفروشنت
با نردبان به آسمون نمیشه رفت
با همین پرو پاچین، میخواهی بری چین و ماچین ؟
باید گذاشت در كوزه آبش را خورد
با یكدست دو هندوانه نمیشود برداشت
با یك گل بهار نمیشه
با یك گل بهار نمیشه
با یك گل بهار نمیشه
به اشتهای مردم نمیشود نان خورد
به بهلول گفتند ریش تو بهتره یا دم سگ ؟ گفت اگر از پل جستم رریش من و گرنه دم سگ
بجای شمع كافوری چراغ نفت میسوزد
بچه سر پیری زنگوله پای تابوته
بچه سر راهی برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد
بخور و بخواب كار منه، خدا نگهدار منه
بد بخت اگر مسجد آدینه بسازد --- یا طاق فرود آید، یا قبله كج آید
به درویشه گفتند بساطتو جمع كن ، دستشو گذاشت در دهنش
بدعای گربه كوره بارون نمیاد
بدهكار رو كه رو بدی طلبكار میشه
برادران جنگ كنند، ابلهان باوركنند
برادر پشت ، برادر زاده هم پشت
خواهر زاده را با زر بخر با سنگ بكش
برادری بجا، بزغاله یكی هفت صنار
برای كسی بمیر كه برات تب كنه
برای همه مادره، برای ما زن بابا
برای یك بی نماز، در مسجد و نمی بندند
برای یه دستمال قیصریه رو آتیش میزنه
بر عكس نهند نام زنگی كافور
به روباهه گفتند شاهدت كیه ؟ گفت: دمبم
بزبون خوش مار از سوراخ در میاد
بزك نمیر بهار میاد --- كنبزه با خیار میاد
بز گر از سر چشمه آب میخوره
به شتره گفتند شاشت از پسه ، گفت : چه چیزم مثل همه كسه ؟
به شتر مرغ گفتند بار ببر، گفت : مرغم، گفتند : بپر، گفت : شترم
بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم كرده
بعد از هفت كره، ادعای بكارت
بقاطر گفتند بابات كیه ؟ گفت : آقادائیم اسبه
به كیشی آمدند به فیشی رفتند
به گربه گفتند گهت درمونه، خاك پاشید روش
به كچله گفتند : چرا زلف نمیزاری ؟ گفت : من از این قرتی گیریها خوشم نمیاد
به كك بنده كه رقاص خداست
بگو نبین، چشممو هم میگذارم، بگو نشنو در گوشمو میگیرم، اما اگر بگی نفهمم، نمیتونم
بگیر و ببند بده دست پهلوون
بلبل هفت تا بچه میزاره، شیش تاش سسكه، یكیش بلبل
بمالت نناز كه بیك شب بنده، به حسنت نناز كه بیك تب بنده
بماه میگه تو در نیا من در میام
بمرغشان كیش نمیشه گفت
بمرگ میگیره تا به تب راضی بشه
بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش میده
بهر كجا كه روی آسمان همین رنگه
به یكی گفتند : سركه هفت ساله داری ؟ گفت : دارم و نمیدم، گفتند : چرا ؟ گفت : اگر میدادم هفت ساله نمیشد
به یكی گفتند : بابات از گرسنگی مرد . گفت : داشت و نخورد ؟
بمیر و بدم
به گاو و گوسفند كسی كاری نداره
بیله دیگ، بیله چغندر !
|
behnam5555 |
03-27-2011 08:27 PM |
پ
پا را به اندازه گلیم باید دراز كرد
پای خروستو ببند، بمرغ همسایه هیز نگو
پایین پایین ها جاش نیست، بالا بالا ها راش نیست
پز عالی، جیب خالی
پس از چهل سال چارواداری، الاغ خودشو نمیشناسه
پس از قرنی شنبه به نوروز میافته
پستان مادرش را گاز گرفته
پسر خاله دسته دیزی
پسر زائیدم برای رندان، دختر زائیدم برای مردان، موندم سفیل و سرگردان !
پدر كو ندارد نشان از پدر --- تو بیگانه خوانش نخوانش پسر
پشت تاپو بزرگ شده
پنج انگشت برادرند، برابر نیستند
پوست خرس نزده میفروشه
پول است نه جان است كه آسان بتوان داد
پول پیدا كردن آسونه، اما نگهداریش مشكله
پول حرام، یا خرج شراب شور میشه یا شاهد كور
پولدارها به كباب، بی پولها به بوی كباب ،
پول ما سكه عُمَر داره
پیاده شو با هم راه بریم
پیاز هم خودشو داخل میوه ها كرده
پی خر مرده میگرده كه نعلش را بكنه
پیراهن بعد از عروسی برای گل منار خوبه
پیرزنه دستش به درخت گوجه نمیرسید، می گفت : ترشی بمن نمیسازه
پیش از آخوند منبر نرو
پیش رو خاله، پشت سر چاله
پیش قاضی و معلق بازی !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:32 PM |
ت
تا ابله در جهانه، مفلس در نمیمانه
تابستون پدر یتیمونه
تا پریشان نشود كار بسامان نرسد
تا تریاق از عراق آرند، مار گزیده مرده باشد
تا تنور گرمه نون و بچسبون
تا چراغ روشنه جونورها از سوراخ میان بیرون
تا شغال شده بود به چنین سوراخی گیر نكرده بود
تا كركس بچه دارشد، مردار سیر نخورد
تا گوساله گاو بشه ، دل مادرش آب میشه
تا مار راست نشه توی سوراخ نمیره
تا نازكش داری نازكن، نداری پاهاتو دراز كن
تا نباشد چیزكی مردم نگویند چیزها
تا هستم بریش تو بستم ! تب تند عرقش زود در میاد
تخم دزد، شتر دزد میشه
تخم نكرد نكرد وقتی هم كرد توی كاهدون كرد
تا تو فكر خر بكنی ننه، منو در بدر میكنی ننه
ترب هم جزء مركبات شده
ترتیزك خریدم قاتق نونم بشه، قاتل جونم شد
تره به تخمش میره، حسنی به باباش
تعارف كم كن و بر مبلغ افزا
تغاری بشكنه ماستی بریزد --- جهان گردد به كام كاسه لیسان
تف سر بالا، بر میگرده بریش صاحبش
تلافی غوره رو سر كوره در میاره
تنبان مرد كه دو تا شد بفكر زن دوم میافته
تنبل مرو به سایه، سایه خودش میآیه
تنها بقاضی رفته خوشحال برمیگرده
تو از تو، من ازبیرون
تو بگو " ف " من میگم فرحزاد
توبه گرگ مرگه
تو كه نی زن بودی چرا آقا دائیت از حصبه مرد
تومون خودمونو میكشه، بیرونمون مردم را
توی دعوا نون و حلوا خیر نمیكنند !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:34 PM |
ج
جا تره و بچه نیست
جاده دزد زده تا چهل روز امنه
جایی نمیخوابه كه آب زیرش بره
جایی كه میوه نیست چغندر ، سلطان مركباته
جواب ابلهان خاموشیست
جواب های، هویه
جوانی كجائی كه یادت بخیر
جوجه را آخر پائیز میشمرند
جوجه همیشه زیر سبد نمیمونه
جون بعزرائیل نمیده
جهود، خون دیده
جهود، دعاش را آورده
جیبش تار عنكبوت بسته
جیگر جیگره ، دیگر دیگره !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:35 PM |
چ
چار دیواری اختیاری
چاقو دسته خودشو نمیبره
چاه كن همیشه ته چاهه
چاه مكن بهر كسی، اول خودت، دوم كسی
چاه نكنده منار دزدیده
چرا توپچی نشدی
چراغی كه به خونه رواست، به مسجد حرام است
چشته خور بدتر از میراث خوره
چشم داره نخودچی، ابرو نداره هیچی
چشمش آلبالو گیلاس می چینه
چشمش هزار كار میكنه كه ابروش نمیدونه
چغندر گوشت نمیشه، دشمنم دوست نمیشه
چنار در خونه شونو نمی بینه
چوب خدا صدا نداره ، هر كی بخوره دوا نداره
چوب دو سر طلا ست
چوب را كه برداری، گربه دزده فرار میكنه
چوب معلم گله، هر كی نخوره خله
چو به گشتی، طبیب از خود میازار --- چراغ از بهر تاریكی نگه دار
چو دخلت نیست خرج آهسته تر كن --- كه گوهر فرو شست یا پیله ور
چه خوشست میوه فروشی --- گر كس نخرد خودت بنوشی
چه عزائیست كه مرده شور هم گریه میكنه
چه علی خواجه، چه خواجه علی
چه مردی بود كز زنی كم بود
چیزی كه شده پاره، وصله ور نمی داره
چیزی كه عوض داره گله نداره !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:37 PM |
خ
خار را در چشم دیگران می بینه و تیر را در چشم خودش نمی بینه
خاشاك به گاله ارزونه، شنبه به جهود
خاك خور و نان بخیلان مخور ! " ... خار نه ای زخم ذلیلان مخور "
خاك كوچه برای باد سودا خوبه
خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه --- هر دو جانسوز است اما این كجا و آن كجا ؟
خاله ام زائیده، خاله زام هو كشیده
خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز
خاله سوسكه به بچه اش میگه : قربون دست و پای بلوریت
خانه ای را كه دو كدبانوست، خاك تا زانوست
خانه اگر پر از دشمن باشه بهتره تا خالی باشه
خانه خرس و بادیه مس ؟
خانه داماد عروسیست، خانه عروس هیچ خبری نیست
خانه دوستان بروب و در دشمنان را مكوب
خانه قاضی گردو بسیاره شماره هم داره
خانه كلیمی نرفتم وقتی هم رفتم شنبه رفتم
خانه نشینی بی بی از بی چادریست
خانه همسایه آش میپزند بمن چه ؟
خدا به آدم گدا، نه عزا بده نه عروسی
خدا برف را به اندازه بام میده
خدا جامه میدهد كو اندام ؟ نان میدهد كو دندان ؟
خدا خر را شناخت، شاخش نداد
خدا داده بما مالی، یك خر مانده سه تا نالی
خدا دیر گیره، اما سخت گیره
خدا را بنده نیست
خدا روزی رسان است، امااِهنی هم می خواد
خدا سرما را بقدر بالا پوش میده
خدا شاه دیواری خراب كنه كه این چاله ها پر بشه
خدا گر ببندد ز حكمت دری --- ز رحمت گشاید در دیگری
خدا میان دانه گندم خط گذاشته
خدا میخواهد بار را بمنزل برساند من نه، یك خر دیگه
خدا نجار نیست اما در و تخته رو خوب بهم میندازه
خدا وقتی بخواد بده، نمیپرسه تو كی هستی ؟
خدا وقتی ها میده، ور ور جماران هم ، ها میده
خدا همه چیز را به یك بنده نمی ده
خدا همونقدر كه بنده بد داره، بنده خوب هم داره
خدایا آنكه را عقل دادی چه ندادی و آنكه را عقل ندادی چه دادی ؟ "خواجه عبدالله انصاری "
خدا یه عقل زیاد بتو بده یه پول زیاد بمن
خر، آخور خود را گم نمیكنه
خراب بشه باغی كه كلیدش چوب مو باشه
خر، ار جل ز اطلس بپوشد خر است
خر است و یك كیله جو
خر از لگد خر ناراحت نمیشه
خر باربر، به كه شیر مردم در
خر به بوسه و پیغام آب نمی خوره
خربزه شیرین مال شغاله
خربزه كه خوردی باید پای لرزش هم بشینی
خربزه میخواهی یا هندوانه : هر دو دانه
خربیارو باقلا بار كن
خر، پایش یك بار به چاله میره
خرج كه از كیسه مهمان بود --- حاتم طایی شدن آسان بود
خر چه داند قیمت نقل و نبات ؟
خر خالی یرقه میره
خر، خسته - صاحب خر، ناراضی
خر خفته جو نمی خوره
خر دیزه است، به مرگ خودش راضی است تا ضرر بصاحبش بزنه
خر را با آخورمیخوره، مرده را با گور
خر را جایی می بندند كه صاحب خر راضی باشه
خر را كه به عروسی میبرند، برای خوشی نیست برای آبكشی است
خر را گم كرده پی نعلش میگرده
خر، رو به طویله تند میره
خرس، تخم میكنه یا بچه ؟ از این دم بریده هر چی بگی برمیاد
خرس در كوه، بو علی سیناست
خرس شكار نكرده رو پوستشو نفروش
خر سواری را حساب نمیكنه
خر، سی شاهی ، پالون دو زار
خر كریم را نعل كردن
خر كه جو دید، كاه نمیخوره
خر، كه علف دید گردن دراز میكنه
خر گچ كش روز جمعه از كوه سنگ میاره
خر لخت راپالانشو بر نمیدارند
خر ما از كرگی دم نداشت
خر ناخنكی صاحب سلیقه میشود
خروار نمكه، مثقال هم نمكه
خر وامانده معطل چشه
خروسی را كه شغال صبح میبره بگذار سر شب ببره
خر، همان خره پالانش عوض شده
خریت ارث نیست بهره خداداده س
خری كه از خری وابمونه باید یال و دمشو برید
خوشبخت آنكه خورد و كِشت، بدبخت آنكه مرد و هِشت
خواب پاسبان، چراغ دزده
خنده كردن دل خوش میخواد و گریه كردن سر وچشم
خواهر شوهر، عقرب زیر فرشه
خواست زیر ابروشو برداره، چشماشو كور كرد
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
خوبی لر به آنست كه هر چه شب گوید روزنه انست
خودتو خسته ببین، رفیقتو مرده
خودشو نمیتونه نگهداره چطور منو نگهمیداره ؟
خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی
خودم كردم كه لعنت بر خودم باد
خوردن خوبی داره ، پس دادن بدی
خوشا بحال كسانی كه مردند و آواز ترا نشنیدند
خوشا چاهی كه آب از خود بر آرد
خوش بود گر محك تجربه آید بمیان --- تا سیه روی شود هر كه دراو غش باشد .
خوش زبان باش در امان باش
خولی بكفم به كه كلنگی بهوا
یك ده آباد به از صد شهر خراب
خونسار است و یك خرس
خیر در خانه صاحبش را میشناسد
خیك بزرگ، روغنش خوب نمیشه !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:38 PM |
د
دادن بدیوانگی گرفتن بعاقلی
دارندگیست و برازندگی
داری طرب كن، نداری طلب كن
داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حسابه
دانا داند و پرسد نادان نداند و نپرسد
دانا گوشت میخورد نادان چغندر
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه --- هر دو جانسوز است اما این كجا و آن كجا
دایه از مادر مهربانتر را باید پستن برید
دختر، تخم تر تیزك است
دختر تنبل، مادر كدبانو را دوست داره
دخترمیخوهی ماماش را بین --- كرباس میخواهی پهناش را ببین
دختر همسایه هر چه چل تر برای ما بهتر
دختری كه مادرش تعریف بكنه برای آقا دائیش خوبه
درازی شاه خانم به پهنای ماه خانم در
در بیابان گرسنه را شلغم پخته به ز نقره خام
در بیابان لنگه كفش، نعمت خداست
در پس هر گریه آخر خنده ایست
در جنگ، حلوا تقسیم نمیكنند
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس كی خدا پرستی ؟
در جهان هر كس كه داره نان مفت، میتواند حرفهای خوب گفت
در جهنم عقربی هست كه از دستش به مار غاشیه پناه میبرند
در جیبش را تار عنكبوت گرفته است
در چهل سالگی طنبور میآموزد در گور استاد خواهد شد
در حوضی كه ماهی نیست ، قورباغه سپهسالاره
در خانه ات را ببند همسایه تو دزد نكن
در خانه اگر كس است یكحرف بس است
در خانه بیعاره ها نقاره میزنند
در خانه مور، شبنمی طوفانست
در خانه هر چه، مهمان هر كه
درخت اگر متحرك شدی ز جای بجای --- نه جور اره كشیدی نه جفای تبر
درخت پر بار، سنگ میخوره
درخت پر بار، سنگ میخوره
درخت كاهلی بارش گرسنگی است
درخت كج جز بآتش راست نمیشه
درخت گردكان باین بلندی --- درخت خربزه الله اكبر
درخت هر چه بارش بیشتر بشه، سرش پائین تر میاد
درد دل خودم كم بود، اینهم قرقر همسایه
درد، كوه كوه میاد، مومو میره
در دروازه را میشه بست، اما در دهن مردم و نمیشه بست
در دنیا همیشه بیك پاشنه نمیچرخه
در دنیا یه خوبی میمونه یه بدی
در دیزی وازه، حیای گربه كجا رفته
در زمستان، الو، به از پلوه
در زمستان یه جل بهتر از یه دسته گله
درزی در كوزه افتاد
در زیر این گنبد آبنوسی، یكجا عزاست یكجا عروسی
درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی --- جمعه به مكتب آورد طفل گریز پای را . " نظیری نیشابوری "
در شهر كورها یه چشمی پادشاست
در شهر نی سواران باید سوار نی شد
در عفو لذتیست كه در انتقام نیست
در كار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ! " حافظ شیرازی "
در كف شیر نر خونخواره ای --- غیر از تسلیم و رضا كو چاره ای ؟
در مجلس خود راه مده همچو منی را --- كافسرده دل افسرده كند انجمنی را !
درم داران عالم را كرم نیست --- كریمان را بدست اندر درم نیست
در مسجده، نه كند نیست نه سوزوندنی
در نمك ریختن توی دیگ باید به مرد پشت كرد
درویش از ده رانده، ادعای كدخدائی كند
درویش مومیائی، هی میگی و نمیائی
درویش را گفتند : در دكانتو ببند دهنشو هم گذاشت
در، همیشه بیك پاشنه نمیگرده
درهفت آسمان یك ستاره نداره
دزد،آب گرون میخوره
دزد بازار آشفته میخواهد
دزد باش و مرد باش
دزد به یك راه میرود، صاحب مال به هزار راه
دزد حاضر و بز حاضر
دزد ناشی به كاهدون میزنه
دزدی آنهم شلغم ؟
دزدی كه نسیم را بدزدد دزد است
دست بالای دست بسیار است . " در جهان پیل مست بسیار است ... "
دست به دنبك هر كی بزنی صدا میده
دست بریده قدر دست بریده را میدونه
دست بشكند در آستین، سر بشكند دركلاه
دست بیچاره چون بجان نرسد --- چاره جز پیرهن دریدن نیست
دست بی هنر كفچه گدئیست
دست پشت سر نداره
دست پیش را گرفته كه پس نیفته
دستت چربه، بمال سرت
دستت چو نمیرسد به خانم --- دریاب كنیز مطبخی را
دستت چو نمیرسد به كوكو، خشكه پلو را فرو كو
دست تنگی بدتر از دلتنگی است
دست خالی برای تو سر زدن خوبه
دست در كاسه و مشت در پیشانی
دست، دست را میشناسه
دست دكاندار تلخ است
دست راست را از چپ نمیشناسه
دستش به خر نمیرسه پالان خر را بر میدارد
دستش به دم گاو بند شده
دستش به عرب و عجم بند شده است
دستش بدهنش میرسه
دستش در كیسه خلیفه است
دستش را به كمرش گرفته كه از بیگی نیفته
دستش شیره ایست یا دستش چسبناك است
دستش را توی حنا گذاشت
دست شكسته بكار میره، دل شكسته بكار نمیره
دست شكسته وبال گردنه
دستش نمك نداره
دست كار دل و نمیكنه و دل كار دست و نمیكنه
دستش كجه
دست كه به چوب بردی گربه دزده حساب كار خودشو میكنه
دست كه بسیار شد بركت كم می شود
دست ما كوتاه و خرما بر نخیل . " پای ما لنگ است و منزل بس دراز " " حافظ شیرازی "
دست ننت درد نكنه
دست و روت را بشور منم بخور
دست و رویش را با آب مرده شور خانه شسته است
دستی را كه حاكم ببره خون نداره یا دیه نداره
دستی را كه نمیتوان برید باید بوسید
دستی را كه از من برید، خواه سگ بخورد خواه گربه
دشمنان در زندن با هم دوست شوند
دشمن دانا بلندت میكند --- بر زمینت میزند نادان دوست
دشمن دانا كه غم جان بود --- بهتر از دوست كه نادان بود . " نظامی "
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد . " دانی كه چه گفت زال با رستم گرد " " سعدی "
دعا خانه صاحبش را میشناسد
دعا كن " الف " بمیره یا دعا كن بابات بمیره
دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود
دلاكها كه بیكار میشوند سر هم را میتراشند
دل بیغم دراین عالم نباشد --- اگر باشد بنی آدم نباشد .
دل سفره نیست كه آدم پیش هر كس باز كنه
دلش درو طاقچه نداره
دلم خوشه زن بگم اگر چه كمتر از سگم
دلو همیشه از چاه درست در نمیاد
دماغش را بگیری جانش در میاد
دم خروس از جیبش پیداست
دمش را توی خمره زده است
دندن اسب پیشكشی را نمیشمارند
دنده را شتر شكست، تاوانش را خر داد
دنیا پس از مرگ ما، چه دریا چه سراب
دنیا دمش درازه
دنیا جای آزمایش است، نه جای آسایش
دنیا، دار مكافاته
دنیا را آب ببره او راخواب میبره
دنیا را هر طور بگیری میگذره
دنیایش مثل آخرت یزیده
دنیا محل گذره
دو تا در را پهلوی هم میگذارند برای اینست كه به درد هم برسند
دو خروس بچه از یك مرغ پیدا میشوند، یكی تركی میخونه یكی فارسی
دود از كنده بلند میشه
دود، روزنه خودشو پیدا میكنه
دو دستماله میرقصه
دور اول و بد مستی ؟
دور دور میرزا جلاله ، یك زن به دو شوهر حلاله
دوری و دوستی
دوست آنست كه بگریاند. دشمن آنست كه بخنداند
دوست همه كس، دوست هیچكس نیست
دوستی بدوستی در، جو بیار زرد آلو ببر
دوستی دوستی از سرت میكنند پوستی ؟
دوصد گفته چو نیم كردار نیست
دو صد من استخوان باید كه صدمن بار بردارد
دوغ در خانه ترش است
دوغ و دوشاب در نظرش یكیست
دو قرت و نیمش باقیه
دو قرص نان اگر از گندم است و گر از جو --- دوتای جامه اگر كهنه است و گر از نو .
هزار مرتبه بهتر بنزد ابن یمین --- زفرمملكت كیقباد و كیخسرو .
ده انگشت را خدا برابر نیافریده
ده، برای كدخدا خوبه و برادرش
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند .
دهنش آستر داره
دهنش چاك و بست نداره
دهن مردم را نمیشود بست
دهنه جیبش را تار عنكبوت گرفته
دیده می بینه، دل میخواد
دیر آمده زود میخواد بره
دیر زائیده زود میخواد بزرگ كنه
دیشب همه شب كمچه زدی كو حلوا ؟
دیگ به دیگ میگه روت سیاه ، سه پایه میگه صل علی
دیگران كاشتند ما خوردیم، ما میكاریم دیگران بخورند
دیگ ملا نصرالدین است
دیوار حاشا بلنده
دیوار موش داره ، موش هم گوش داره
دیوانه چو دیوانه به بیند خوشش آید !
ذات نایافته از هستی بخش --- كی تواند كه شود هستی بخش ؟! " جامی "
ذره ذره كاندرین ارض و سماست --- جنس خود را همچو كاه و كهرباست . "مولوی "
ذره ذره جمع گردد وانگهی دریا شود .
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:40 PM |
ر
راستی هیبت اللهی یا میخواهی منو بترسونی ؟
راه دزد زده تا چهل روز امنه
راه دویده، كفش دریده
رحمت بكفن دزد اولی
رخت دو جاری را در یك طشت نمیشه شست
رستم است و یكدست اسلحه
رستم در حمام است
رستم صولت و افندی پیزی
رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت . " نریخت درد می و محتسب دیر گذشت ... " " آصفی هروی "
رطب خورده كی منع رطب چون كند
رفت زیر ابروش را برداره چشمش را هم كور كرد
رفت به نان برسه بجان رسید
رفتم ثواب كنم كباب شدم
رفتم خونه خاله دلم واشه ، خاله خسبید دلم پوسید
رفتم شهر كورها ، دیدم همه كور، منهم كور
رقاصه نمیتونست برقصه میگفت زمین كجه
رند را بند و قحبه را پند سود نكند
رنگم ببین و حالمو نپرس
روبرو خاله و پشت سر چاله
روده بزرگه روده كوچیكه رو خورد
روز از نو، روزی از نو
روز گار آئینه را محتاج خاكستر كند
روزگار است اینكه گه عزت دهد و گه خوار دارد --- چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
روزه خوردنشو دیدم، ولی نماز كردنش را ندیده ام
روزی به قدمه
روزی گریه دست زن شلخته است
روضه خوان پشمه چال است
روغن چراغ ریخته وقف امامزاده
روغن روی روغن میره ، بلغور، خشك میمونه
رو مسخرگی پیشه كن و مطربی آموز --- تا داد خود از كهتر و مهتر بستانی . " عبید زاكانی "
روی گدا سیاهه ولی كیسه اش پره
ریسمان سوخت و كجیش بیرون نرفت
ریش و قیچی هر دو در دست شماست !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:41 PM |
ز
ز آب خرد، ماهی خرد خیزد --- نهنگ آن به كه از دریا گریزد
زاغم زد و زو غم زد، پس مانده كلاغ كورم زد
زبان بریده بكنجی نشسته صم بكم --- به از كسی كه نباشد زبانش اندر حكم . " سعدی "
زبان خر را خلج میدونه
زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون میآورد
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد --- بهوش باش كه سر در سر زبان نكنی .
زبان گوشت است بهر طرف كه بچرخانی میچرخه
زخم زبان از زخم شمشیر بدتره
زدی ضربتی ضربتی نوش كن
زرد آلو را میخورند برای هسته اش
زرنگی زیاد فقر میآره
زرنگی زیاد مایه جوانمرگیست
ز عشق تا بصبوری هزار فرسنگ است ! " دلی كه عاشق و صابر بود مگر سنگ است ؟ " " سعدی "
زعفران كه زیاد شد بخورد خر میدهند
زكوة تخم مرغ یك دانه پنبه دونه است
زمانه ایست كه هر كس بخود گرفتار است ! " تو هم در آینه حیران حسن خویشی ... " " آصفی هروی "
زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز
زمستان رفت و رو سیاهی به زغال موند
زن آبستن گل میخوره اما گل داغستان
زن ازغازه سرخ رو شود و مرد از غزا
زن بد را اگر در شیشه هم بكنند كار خودشو میكنه
زن بلاست ، اما الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشه
زن بیوه را میوه اش میخواهند
زن تا نزائیده دلبره، وقتیكه زائید مادره
زن جوان را تیری به پهلو نشیند به كه پیری
زن راضی، مرد راضی، گور پدر قاضی
زن سلیطه سگ بی قلاده است
زن كه رسید به بیست، باید بحالش گریست
زنگوله پای تابوت
زن نجیب گرفتن آسونه، ولی نگهداریش مشكله
زن و شوهر جنگ كنند، ابلهان باور كنند
زنی كه جهاز نداره، اینهمه ناز نداره
زورش بخر نمیرسه پالون خر را بر میداره
زور داری، حرفت پیشه
زور دار پول نمیخواد، بی زور هم پول نمیخواد
زهر طرف كه كشته شود اسلام است
زیر اندزش زمین است و رواندازش آسمون
زیر پای كسی پوست خربزه گذاشتن
زیر دمش سست است
زیر دیگ اتش است و زیر آدم آدم
زیر سرش بلنده
زیر شالش قرصه
زیر كاسه نیم كاسه ایست .
زیره به كرمان میبره !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:42 PM |
س
سال به دوازده ماه ما می بینیم یكدفعه هم تو ببین
سال به سال دریغ از پارسال
سالها میگذاره تا شنبه به نوروز بیفته
سالی كه نكوست از بهارش پیداست
سبوی خالی را بسبوی پر مزن
سبوی نو آب خنك دارد
سبیلش آویزان شد
سبیلش را باید چرب كرد
سپلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد
سخن خود تو كجا شنیدی، اونجا كه حرف مردمو شنیدی
سر بریده سخن نگوید
سر بزرگ بلای بزرگ داره
سر بشكنه در كلاه، دست بشكنه در آستین
سر بی صاحب میتراشه
سر بیگناه، پای دار میره اما بالای دار نمیره
سر پیری و معركه گیری
سر تراشی را از سر كچل ما میخواد یاد بگیره
سر حلیم روغن میرود
سر خر باش، صاحب زر باش
سر را با پنبه میبرد
سر را قمی می شكنه تاوانش را كاشی میده
سر زلف تو نباشد سر زلف دگری
سرش از خودش نیست .
سرش به تنش زیادی میكنه
سرش به كلاش میارزه
سرش بوی قرمه سبزی میده
سرش توی حسابه
سرش توی لاك خودشه
سرش جنگه اما دلش تنگه
سرش را پیراهن هم نمیدونه
سر قبری گریه كن كه مرده توش باشه
سر قبرم كثافت نكن از فاتحه خواندنت گذشتم
سر كچل را سنگی و دیوانه را دنگی
سر كچل و عرقچین
سركه مفت از عسل شیرین تره
سركه نقد بهتر از حلوای نسیه است
سركه نه در راه عزیزان بود --- بار گرانیست كشیدن بدوش ! " سعدی "
سر گاو توی خمره گیر كرده
سر گنجشكی خورده
سر گنده زیر لحافه
سرم را میشكنه نخودچی جیبم میكنه
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی --- كه ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی .
سرنا را از سر گشادش میزنه
سرناچی كم بود یكی هم از غوغه اومد
سری را مه درد نیمكند دستمال مبند
سری كه عشق ندارد كدوی بی بار است . " لبی كه خنده ندارد شكاف دیوار است ... "
سری كه عشق ندارد كدوی بی بار است . " لبی كه خنده ندارد شكاف دیوار است ... "
سزای گرانفروش نخریدنه
سسك هفت تا بچه میآره یكیش بلبله
سفره بی نان جله، كوزه بی آب گله
سفره نیفتاده ( نینداخته ) بوی مشك میده
سفره نیفتاده یك عیب داره ! سفره افتاده هزار عیب
سفید سفید صد تومن، سرخ و سفید سیصد تومن، حالا كه رسید به سبزه هر چی بگی میارزه
سقش سیاه است
سگ بادمش زیر پاشو جارو میكنه
سگ باش، كوچك خونه نباش
سگ پاچه صاحبش را نمیگیره
سگ، پدر نداشت سراغ حاج عموشو میگرفت
سگ چیه كه پشمش باشه
سگ درحضور به از برادر دور
سگ در خانه صاحبش شیره
سگ داد و سگ توله گرفت
سگ دستش نمیشه داد كه اخته كنه
سگ را كه چاق كنند هار میشه
سگ زرد برادر شغاله
سگست آنكه با سگ رود در جوال
سگ سفید ضرر پنبه فروشه
سگ سیر دنبال كسی نمیره
سگش بهتر از خودشه
سگ كه چاق سد گوشتش خوراكی نمیشه
سگ گر و قلاده زر ؟
سگ ماده در لانه، شیر است
سگ نازی آباده، نه خودی میشناسه نه غریبه
سگ نمك شناس به از آدم ناسپاس
سگی به بامی جسته گردش به ما نشسه
سگی كه برای خودش پشم نمیكند برای دیگران كشك نخواهد كرد
سگی كه پارس كنه ، نمیگیره
سلام روستائی بی طمع نیست
سنده را انبر دم دماغش نمیشه برد
سنگ به در بسته میخوره
سنگ بزرگ علامت نزدنه
سنگ بنداز بغلت واشه
سنگ خاله قورباغه را گرو میكشه
سنگ كوچك سر بزرگ را میشكنه
سنگ مفت، گنجشك مفت
سنگی را كه نتوان برداشت باید بوسد و گذاشت
سواره از پیاده خبر نداره، سیر از گرسنه
سودا، به رضا، خویشی بخوشی .
سودا چنان خوشست كه یكجا كند كسی ! " دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم " " قصاب كاشانی "
سودا گر پنیر از شیشه میخوره
سودای نقد بوی مشك میده
سوراخ دعا را گم كرده
سوزن، همه را میپوشونه اما خودش لخته
سوسكه از دیوار بالا میرفت مادرش میگفت : قربون دست و پای بلوریت
سهره ( سیره ) رنگ كرده را جای بلبل میفروشه
سیب سرخ برای دست چلاق خوبه ؟
سیب مرا خوردی تا قیامت ابریشم پس بده
سیبی كه بالا میره تا پائین بیاد هزار چرخ میخوره
سیبی كه سهیلش نزند رنگ ندارد ! " تعلیم معلم بكسی ننگ ندارد "
سیلی نقد به از حلوای نسیه !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:43 PM |
ص
صابونش به جامه ما خورده
صبر كوتاه خدا سی ساله
صداش صبح در میاد
صد پتك زرگر، یك پتك آهنگر
صد تا گنجشك با زاق و زوقش نیم منه
صد تا چاقو بسازه، یكیش دسته نداره
صد تومن میدم كه بچه ام یكشب بیرون نخوابه وقتی خوابید ، چه یكشب چه هزار شب
صد رحمت به كفن دزد اولی
صد سال گدائی میكنه هنوز شب جمعه را نمیدونه
صد سر را كلاه است و صد كور را عصا
صد من پرقو یكمشت نیست
صد من گوشت شكار به یك چس تازی نمیارزه
صد موش را یك گربه كافیه
صفراش به یك لیمو می شكنه
صنار جیگرك سفره قلمگار نمی خواد
صنار میگیرم سگ اخته میكنم، یه عباسی میدم غسل میكنم !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:44 PM |
ض
ضرب خورده جراحه
ضرر را از هر جا جلوشو بگیری منفعته
ضامن روزی بود روزی رسان
ضرر بموقع بهتر از منفعت بیموقعه
ضرر كار كن، كار نكردنه !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:45 PM |
ط
طاس اگر نیك نشیند همه كس نراد است
طالع اگر داری برو دمر بخواب
طاووس را به نقش و نگاری كه هست خلق --- تحسین كنند و او خجل از پای زشت خویش !" سعدی "
طبل تو خالیست
طبیب بیمروت، خلق را رنجور میخواهد
طشت طلا رو سرت بگیر و برو
طعمه هر مرغكی انجیر نیست
طمع آرد بمردان رنگ زردی
طمع پیشه را رنگ و رو زرده
طمع را نباید كه چندان كنی --- كه صاحب كرم را پشیمان كنی
طمع زیاد مایه جونم مرگی ( جوانمرگی ) است
طمعش از كرم مرتضی علی بیشتره !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:46 PM |
ع
عاشقان را همه گر آب برد --- خوبرویان همه را خواب برد . " ایرج میرزا "
عاشق بی پول باید شبدر بچینه
عاشقم پول ندارم كوزه بده آب بیارم
عاشقی پیداست از زاری دل --- نیست بیماری چو بیماری دل . " مولوی "
عاشقی شیوه رندان بلا كش باشد ! " حافظ "
عاشقی كار سری نیست كه بر بالین است ! " سعدی "
عاقبت جوینده بابنده بود ! " مولوی"
عاقبت گرگ زاده گرگ شود --- گر چه باآدمی بزرگ شود . " سعدی "
عاقل بكنار آب تا پل میجست --- دیوانه پا برهنه از آب گذشت
عاقل گوشت میخوره، بی عقل بادمجان
عالم بی عمل، زنبور بی عسله
عالم شدن چه آسون آدم شدن چه مشكل
عالم ناپرهیزكار، كوریست مشعله دار
عبادت بجز خدمت خلق نیست --- به تسبیح و سجاده و دلق نیست ! " سعدی "
عجب كشگی سابیدیم كه همش دوغ پتی بود
عجله، كار شیطونه
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
عذر بدر از گناه
عروس بی جهاز، روزه بی نماز، دعای بی نیاز، قرمه بی پیاز
عروس تعریفی عاقبت شلخته در آمد
عروس كه بما رسید شب كوتاه شد
عروس مردنی را گردن مادر شوهر نگذارید
عروس میاد وسمه بكشه نه وصله بكنه
عروس نمیتونست برقصه میگفت : زمین كجه
عروس را كه مادرش تعریف كنه برای آقا دائیش خوبه
عروس كه مادر شوهر نداره اهل محل مادر شوهرشند
عزیز كرده خدا را نمیشه ذلیل كرد
عزیز پدر و مادر
عسس بیا منو بگیر
عسل در باغ هست و غوره هم هست
عسل نیستی كه انگشتت بزنند
عشق پیری گر بجنبد سر به رسوائی زند
عقد پسر عمو و دختر عمو را در آسمان بسته اند
عقلش پاره سنگ بر میداره
عقل كه نیست جون در عذابه
عقل مردم به چشمشونه
عقل و گهش قاطی شده
علاج واقعه پیش از وقوع باید كرد . " ... دریغ سود ندارد چو رفت كار از دست " " سعدی "
علاج بكن كز دلم خون نیاید . " سرشك از رخم پاك كردن چه حاصل ... " " میر والهی"
علف بدهان بزی باید شیرین بیاد
عیدت را اینجا كردی نوروزت را برو جای دیگه !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:47 PM |
غ
غاز میچرونه
غربال را جلوی كولی گرفت و گفت : منو چطور می بینی ؟ گفت : هر طور كه تو منو میبینی
غلام به مال خواجه نازد و خواجه به هر دو
غلیان بكشیم یا خجالت ! " مائیم میان این دو حالت ... "
غم مرگ برادر را برادر مرده میداند
غوره نشده مویز شده است !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:48 PM |
ف
فردا كه برمن و تو وزد باد مهرگان --- آنگه شود پدید كه نامرد و مرد كیست ؟ " ناصر خسرو"
فرزند بی ادب مثل انگشت ششمه، اگر ببری درد داره ، اگر هم نبری زشته
فرزند عزیز نور دیده --- از دبه كسی ضرر ندیده
فرزند كسی نمیكند فرزندی --- گر طوق طلا به گردنش بر بندی
فرزند عزیز دردونه، یا دنگه یا دیوونه
فرشش زمینه، لحافش آسمون
فرش، فرش قالی، ظرف، ظرف مس، دین، دین محمد
فضول را بجهنم بردند گفت : هیزمش تره
فقیر، در جهنم نشسته است
فكر نان كن كه خربزه آبه
فلفل نبین چه ریزه بشكن ببین چه تیزه
فلك فلك، بهمه دادی منقل، به ما ندادی یك كلك
فواره چون بلند شود سرنگون شود
فیل خوابی می بیند و فیلبان خوابی
فیلش یاد هندوستان كرده
فیل و فنجان
فیل زنده اش صد تومنه، مرده شم صد تومنه
فلانی با شورتش لج بود بهش رید.
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:49 PM |
ق
قاپ قمار خونه است
قاتل بپای خود پای دار میره
قاچ زین را بگیر اسب دوانی پیشكشت
قاشق سازی كاری نداره، مشت میزنی توش گود میشه، دمش را میكشی دراز میشه !
قاشق نداری آش بخوری نونتو كج كن بیل كن
قاطر را گفتند : پدرت كیست ؟ گفت : اسب آقادائیمه
قاطر پیش آهنگ آخرش توبره میشه
قبا سفید قبا سفیده
قبای بعد از عید برای گل منار خوبه
قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری .
قران كنند حرز و امام مبین كشند ! " یاسین كنند ورد وبه طاها كشند تیغ ... "
قربون برم خدا رو، یك بام و دو هوا رو، اینور بام گرما را اون ور بام سرمارو
قربون بند كیفتم، تا پول داری رفیقتم
قربون سرت آقا ناشی، خرجم با خودم آقام تو باشی
قربون چشمهای بادومیت - ننه من بادوم
قربون چماق دود كشت كاه، بده جوش پیشكشت
قرض كه رسید به صد تومن، هر شب بخور قیمه پلو
قسمت را باور كنم یا دم خروس را ؟
قسم نخور كه باور كردم
قلم ، دست دشمنه
قم بید و قنبید، اونهم امسال نبید
قوم و خویش، گوشت هم را میخورند استخوان هم را دور نمیندازند .
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:51 PM |
ک
كاچی بهتر از هیچی است
كار از محكم كاری عیب نمیكنه
كار بوزینه نیست نجاری
كار خر و خوردن یابو
كارد، دسته خودشو نمی بره
كار نباشه زرنگه
كار، نشد نداره
كار هر بز نیست خرمن كوفتن --- گاو نر میخواهد و مرد كهن .
كاری بكن بهر ثواب - نه سیخ بسوزه نه كباب
كاسه گرمتر از آش
كاسه جائی رود كه شاه تغار باز آید
كاسه را كاشی میشكنه، تاوانش را قمی میده
كاشكی را كاشتند سبز نشد
كاشكی ننم زنده میشد - این دورانم دیده میشد
كافر همه را بكیش خود پندارد
كاه از خودت نیست كاهدون كه از خودته
كاه بده، كالا بده، دو غاز و نیم بالا بده
كاه پیش سگ، استخوان پیش خر
كاه را در چشم مردم می بینه كوه را در چشم خودش نمی بینه
كاهل به آب نمیرفت، وقتی میرفت خمره میبرد
كباب پخته نگردد مگر به گردیدن
كبكش خروس میخونه
كپه هم با فعله است ؟
كجا خوشه؟ اونجا كه دل خوشه
كج میگه اما رج میگه
كچلی را گفتند: چرا زلف نمیگذاری ؟ گفت : من از این قرتی گریها خوشم نمیاد
كچل نشو كه همه كچلی بخت نداره
كچلیش، كم آوازش
كدخدا را ببین ، ده را بچاپ
كرایه نشین، خوش نشینه
كرم داران عالم را درم نیست --- درم داران عالم را كرم نیست
كرم درخت از خود درخته
كژدم را گفتند: چرا بزمستان در نمیآئی ؟ گفت : بتابستانم چه حرمت است كه در زمستان نیز بیرون آیم ؟
كس را وقوف نیست كه انجام كار چیست ! " هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار " [[ حافظ "
كس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
كسی دعا میكنه زنش نمیره كه خواهر زن نداشته باشه
كسی را در قبر دیگری نمی گذارند
كسی كه از آفتاب صبح گرم نشد از آفتاب غروب گرم نمیشه
كسی كه از گرگ میترسه گوسفند نگه نمیداره
كسی كه را مادرش زنا كنه، با دیگران چها كنه
كسی كه منار میدزده ، اول چاهش را میكنه
كسی كه خربزه می خوره، پای لرزش هم میشینه
كشته از بسكه فزونست كفن نتوان كرد
كفاف كی دهد این باده بمستی ما --- خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما .
كف دستی كه مو نداره از كجاش میكنند ؟
كفتر صناری، یاكریم نمیخونه
كفتر چاهی جاش توی چاهه
كفشات جفت ، حرفات مفت
كفشاش یكی نوحه میخونه، یكی سینه میزنه
كفگیرش به ته دیگ خورده
كلاغ آمد چریدن یاد بگیره پریدن هم یادش رفت
كلاغ از وقتی بچه دار شد ، شكم سیر بخود ندید
كلاغ از باغمون قهر كرد، یك گردو منفعت ما
كلاغ از باغمون قهر كرد، یك گردو منفعت ما
كلاغ خواست راه رفتن كبك را یاد بگیره راه رفتن خودش هم یادش رفت
كلاغ، روده خودش در آمده بود اونوقت میگفت : من جراحم
كلاغ سر لونه خودش قارقار نمیكنه
كل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
كلاه را كه به هوا بیندازی تا پائین بیاید هزار تا چرخ میخوره
كلاه كچل را آب برد گفت : برای سرم گشاد بود
كلفتی نون را بگیر و نازكی كار را
كلوخ انداز را پاداش سنگ است --- جواب است ای برادر این نه جنگ است .
كله اش بوی قرمه سبزی میده
كله پز برخاست سگ جایش شنست
كله گنجشكی خورده
كمال همنشین در من اثر كرد --- وگر نه من همان خاكم كه هستم . [[ سعدی"
كم بخور همیشه بخور
كمم گیری كمت گیرم - نمرده ماتمت گیرم
كنار گود نشسته میگه لنگش كن
كند همجنس با همجنس پرواز ! " كبوتر با كبوتر باز با باز ..."
كنگر خورده لنگر انداخته
كور از خدا چی میخواهد ؟ دو چشم بینا
كور خود و بینای مردم
كورشه اون دكانداری كه مشتری خودشو نشناسه
كور را چه به شب نشینی
كور كور را میجوره آب گودال را
كور هر چی توی چنته خودشه خیال میكنه توی چنته رفیقش هم هست
كوری دخترش هیچ، داماد خوشگل هم میخواهد
كوزه خالی، زود از لب بام میافته
كوزه گر از كوزه شكسته آب میخوره
كوزه نو آب خنك داره
كوزه نو دو روز آب را سرد نگه میداره
كوسه دنبال ریش رفت سیبیلشم از دست داد
كوسه و ریش پهن
كو فرصت ؟
كوه بكوه نمیرسه، آدم به آدم میرسه
كوه ، موش زائیده !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:52 PM |
گ
گابمه و آبمه و نوبت آسیابمه
گاو پیشانی سفیده
گاوش زائیده
گاو نه من شیر
گاه باشد كه كودك نادان --- بغلط بر هدف زند تیری
گاهی از سوراخ سوزن تو میره گاهی هم از دروازه تو نمیره
گدارو كه رو بدی صاحبخونه میشه
نرمی ز حد مبر كه چو دندان مار ریخت ---- هر طفل نی سوار كند تازیانه اش ! [[ صائب"
گذر پوست به دباغخانه میافته
گر بدولت برسی مست نگردی مردی
گر بری گوش و گر زنی دمبم --- بنده از جای خود نمی جنبم
گربه برای رضای خدا موش نمیگیره
گربه تنبل را موش طبابت میكنه
گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده
گربه را دم حجله باید كشت
گربه را اگر در اطاق حبس كنی پنجه بروت میزنه
گربه را گفتند : گهت درمونه خاك پاشید روش
گربه روغن میخوره خانم دهنش بو میكنه
گربه شب سموره
گربه شیر است در گرفتن موش --- لیك موش است در مصاف پلنگ
گربه مسكین اگر پر داشتی --- تخم گنجشك از زمین بر داشتی
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
گر تو قرآن بدین نمط خوانی --- ببری رونق مسلمانی را ! " سعدی"
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ! " در كوی نیكنامی ما را گذر ندادند ... " " حافظ"
گر جمله كائنات كافر گردند --- بر دامن كریاش ننشیند گرد
گر حكم شود كه مست گیرند --- درشهرهر آنچه هست گیرند
گر در همه دهر یك سر نیشتر است --- بر پای كسی رود كه از همه درویشتر است !
گر در یمنی چو با منی پیش منی --- ور پیش منی چو بی منی در یمنی
گرد نام پدر چه میگردی ؟ --- پدر خویش باش اگر مردی ! " سعدی"
گرز به خورند پهلوون
گر زمین و زمان بهم دوزی --- ندهندت زیاده از روزی
گر صبر كنی ز غوره حلوا سازیم
گر گدا كاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست ؟
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
گرهی كه با دست باز میشه نباید با دندان باز كرد
گفت پیغمبر كه چون كوبی دری --- عاقبت زآن در برون آید سری
گفت : چشم تنگ دنیا دار را --- یا قناعت پر كند یا خاك گور !" سعدی"
گفت : چشم تنگ دنیا دار را --- یا قناعت پر كند یا خاك گور !" سعدی"
گفت : خونه قاضی عروسیست . گفت : بتو چه؟ گفت : مرا هم دعوت كرده اند . گفت : بمن چه ؟
گفت : استاد! شاگردان از تو نمیترسند. گفت : منهم از شاگردها نمیترسم
گفتند : خرس تخم میذاره یا بچه ؟ گفت : از این دم بریده هر چی بگی بر میاد!
گفتند : خربزه و عسل با هم نمیسازند.گفت :حالا كه همچین ساخته اند كه دارند منو از وسط بر میدارند
گفتند : خربزه میخوری با هندوانه ؟ گفت : هر دودانه
گفت : نوری خونه است ؟ گفتند : علاوه بر نوری دخترش هم خونه است . گفت : نور علی نور
گل زن و شوهر را از یك تغار برداشته اند
گله گیهات بسرم ایشالاه عروسی پسرم
گنج بی مار و گل بی خار نیست --- شادی بی غم در این بازار نیست ! " مولوی"
گنجشك امسال رو باش كه گنجشك پارسالی را قبول نداره
گنجشك با باز پرید افتاد و ماتحتش درید
گنجشك با زاغ زوغش بیست تاش یه قرونه، گاو میش یكیش صد تومنه
گندم از گندم بروید جو ز جو ! " از مكافات عمل غافل نشو ... " " مولوی"
گندم خوردیم از بهشت بیرونمان كردند
گوساله بسته را میزنه
گوسفند امام رضا را تا چاشت نمیچرونه
گوسفند بفكر جونه، قصاب به فكر دنبه
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من --- آنچه البته بجائی نرسد فریادست ! " یغمای جندقی"
گوشت جوان لب طاقچه است
گوشت را از ناخن نمیشه جدا كرد
گوشت را از بغل گاو باید برید
گوشت رانم را میخورم منت قصاب رو نمیكشم
گوهر پاك بباید كه شود قابل فیض --- ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ مرجان نشود ! " حافظ"
گه جن خورده
گیرم پدر تو بود فاضل --- از فضل پدر تو را چه حاصل ! " نظامی"
گیرم كه مار چوبه كند تن بشكل مار --- كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست ! " خاقانی"
گیسش را توی آسیا سفید نكرده !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:52 PM |
ل
لاف در غریبی، گوز در بازار مسگرها
لالائی میدونی چرا خوابت نمیبره
لب بود كه دندون اومد
لر اگر ببازار نره بازار میگنده
لقمان حكیم را گفتند : ادب از كه آموختی ؟ گفت : از بی ادبان ! "گلستان سعدی"
لگد به گور حاتم زده
لولهنگش آب میگیره
لیلی را از چشم مجنون باید دید !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:53 PM |
م
ما از خیك دست برداشتیم خیك از ما دست بر نمیداره
ما اینور جوب تو اونور جوب
ما اینور جوب تو اونور جوب، فحش بده فحش بستون، پیراهن یكی شانزده تومنه !
مادر را دل سوزد، دایه را دامن
مادر زن خرم كرده، توبره بر سرم كرده
مادر كه نیست با زن بابا باید ساخت
مادر مرده را شیون میاموز
مارا باش كه از بز دنبه میخواهیم
مار بد بهتر بود از یار بد
مار پوست خودشو ول میكنه اما خوی خودشو ول نمیكنه
مار تا راست نشه بسوراخ نمیره
مار خورده افعی شده
مار خیلی از پونه خوشش میاد دم لونه اش سبز میشه
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسه
مار گیر را آخرش مار میكشه
مار مهره، هر ماری نداره
مار هر كجا كج بره توی لونه خودش راست میره
ماست را كه خوردی كاسه شو زیر سرت بزار
ماستها را كیسه كردند
ماست مالی كردن
ماستی كه ترشه از تغارش پیداست
ماست نیستی كه انگشتت بزنند
ما صد نفر بودیم تنها، اونها سه نفر بودند همراه
ما كه خوردیم اما نگی یارو خر بود سیرابیت نپخته بود
ما كه در جهنم هستیم یك پله پائین تر
ما كه رسوای جهانیم غم عالم پشمه
مال است نه جان است كه آسان بتوان داد
مال بد بیخ ریش صاحبش
مال به یكجا میره ایمون به هزار جا
مالت را خار كن خودت را عزیز كن
مال خودت را محكم نگهدار همسایه را دزد نكن
مال خودم مال خودم مال مردمم مال خودم
مال دنیا وبال آخرته
مال ما گل مناره، مال مردم زیر تغاره
مال مفت صرافی نداره
پول باد آورده چند و چون نداره
مال ممسك میراث ظالمه
مال همه ماله، مال من بیت الماله
ماما آورده را مرده شور میبره
ماما كه دو تا شد سر بچه كج در میاد
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون --- او بمطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم .
ماه درخشنده چو پنهان شود --- شب پره بازیگر میدان شود
ما هم تون را میتابیم هم بوق را میزنیم
ماه همیشه زیر ابر پنهان نمیمونه
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است
ماهی ماهی رو میخوره، ماهی خوار هر دو را
ماهی و ماست ؟ عزرائیل میگه بازم تقصیر ماست ؟
مبارك خوشگل بود ابله هم درآورد
مثقال نمكه خروار هم نمكه
مثل سیبی كه از وسط نصف كرده باشند
مثل كنیز ملا باقر
مرد چهل ساله تازه اول چلچلیشه
مرد خردمند هنر پیشه را عمر دو بایست در این روزگار * تا به یكی تجربه آموختن - با دگری تجربه بردن بكار
مرد كه تنبوتش دو تا شد بفكر زن نو میافته
مرده را رو كه رو بدی بكفن خودش میرینه
مردی را پای دار میبردند زنش میگفت : یه شلیته گلی برای من بیار
مردی كه نون نداره اینهمه زبون نداره
مرغ بیوقت خوان را باید سر برید
مرغ زیرك كه میرمید از دام - با همه زیركی بدام افتاد
مرغ گرسنه ارزن در خواب می بینه
مرغ، هم تخم میكمه هم چلغوز
مرغ همسایه غازه
مرغی را كه در هواست نباید به سیخ كشید
مرغ یه پا داره
مرغی كه انجیر میخوره نوكش كجه
مرگ برای من، گلابی برای بیمار
مرگ به فقیر و غنی نگاه نمیكنه
مرگ خر عروسی سگه
مرگ خوبه اما برای همسایه
مرگ میخواهی برو گیلان
مرگ یه بار شیون یه بار
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد ! " نابرده رنج گنج میسر نمی شود ... " " سعدی "
مزد خر سور چرونی خر سواریست
مزد دست مهتر چس یابوست
مسجد نساخته گدا درش ایستاده
مشتری آخر شب خونش پای خودشه
مشك خالی و پرهیز آب
معامله با خودی غصه داره
معامله نقد بوی مشك میده
معما چو حل گشت آسان شود
مغز خر خورده
مفرداتش خوبه اما مرده شور تركیبشو ببره
مگس به فضله ش بشینه تا مورچه خور دنبالش میدوه
مگه سیب سرخ برای دست چلاق خوبه ؟
مگه كاشونه كه كپه با فعله است ؟
ملا شدن چه آسون، آدم شدن چه مشكل
ملا نصرالدین صنار میگرفت سگ اخته میكرد یكعباسی میداد میرفت حموم
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم --- تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال . " سعدی "
من از بیگانگان هرگز ننالم --- كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد . " حافظ"
من كجا و خلیفه در بغداد
من میگم خواجه ام تو میگی چند تا چه داری ؟
من میگم نره تو میگی بدوش
من میگم انف، تو نگو انف، تو بگو انف
من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش ---چون بفكر سوختن افتاده ای مردانه باش " مرتضی قلیخان شاملو"
من نوكر حاكمم نه نوكر بادنجان
موریانه همه چیز خونه را میخوره جز غم صاحب خونه را
موش به سوراخ نمیرفت جارو به دم بست
موش چیه كه كله پاچش باشه
موش زنده بهتر از گربه مرده است
موش به همبونه ( انبار) كار نداره همبونه به موش كار داره
موش و گربه كه با هم بسازند دكان بقالی خراب میشه
مهتاب نرخ ماست را میشكنه
مهره مار داره
مه فشاند نور و سگ عوعو كند --- هر كسی بر طینت خود می تند ! " مولوی "
مهمون باید خنده رو باشه اگر چه صاحب خونه، خون گریه كنه
مهمون تا سه روز عزیزه
مهمون خر صاحبخونه است
مهمون كه یكی شد صاحبخونه گاو میكشه
مهمون مهمون و نمیتونه ببینه صاحبخونه هر دو را
مهمون ناخونده خرجش پای خودشه
مهمون هر كی ، و در خونه هر چی
میون حق و باطل چهار انگشته
میون دعوا حلوا خیر نمی كنند
میون دعوا نرخ معین میكنه
می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری مكن
میخوای عزیز بشی یا دور شو یا كور شو
میراث خرس به كفتار میرسه
میراث خوار بهتر از چشته خوره
میوه خوب نصیب شغال میشه
میهمان راحت جان است و لیكن چو نفس --- خفه سازد كه فرود آید و بیرون نرود !
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:54 PM |
ن
نابرده رنج گنج میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
ناخوانده بخانه خدا نتوان رفت
ناز عروس به جهازه
نازكش داری ناز كن، نداری پاهاتو دراز كن
نبرد رگی تا نخواهد خدای ! " اگر تیغ عالم جنبد ز جای ... "
نخود توی شله زرد
نخودچی توی جیبم میكنی اونوقت سرم را میشكنی ؟
نخودچی شو دزدیده
نخود همه آش
ندید بدید وقتی بدید به خود برید
نذر میكنم واسه سرم خودم میخورم و پسرم
نردبون، پله به پله
نردبون دزدها
نزدیك شتر نخواب تا خواب آشفته نبینی
نزن در كسی را تا نزنند درت را
نسیه نسیه آخر بدعوا نسیه
نشاشیدی شب درازه
نشسته پاكه
نفسش از جای گرم در میاد
نكرده كار نبرند بكار
نگاه بدست ننه كن مثل ننه غربیله كن
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
نوكر باب، شیش ماه چاقه شیش ماه لاغر
نوكر بی جیره و مواجب تاج سر آقاست
نوكه اومد به ببازار كهنه می شه دلازار
نون اینجا آب اینجا - كجا بروم به از اینجا ؟
نون بدو، آب بدو، تو بدنبالش بدو
نون بده، فرمون بده
نون بهمه كس بده، اما نان همه كس مخور
نونت را با آب بخور منت آبدوغ نكش
نون خونه رئیسه، سگش هم همراهشه
نون خودتو میخوری حرف مردم و چرا میزنی ؟
نون خود تو میخوری حلیم حاج عباسو هم میزنی ؟
نون را به اشتهای مردم نمیشه خورد
نون را باید جوید توی دهنش گذاشت
نونش توی روغنه
نونش را پشت شیشه میماله
نون گدائی رو گاو خورد دیگه بكار نرفت
نون نامردی توی شكم مرد نمیمونه
نون نداره بخوره پیاز میخوره اشتهاش واشه
نون نكش آب لوله كش
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی
نه آفتاب از این گرم تر میشود و نه غلام از این سیاه تر
نه از من جو، نه از تو دو، بخور كاهی برو راهی
نه باون خمیری نه باین فطیری
نه به اون شوری شوری نه باین بی نمكی
نه بباره نه به داره، اسمش خاله موندگاره
نه بر مرده بر زنده باید گریست ! " گر این تیر از تركش رستمی است ... " " فردوسی "
نه پسر دنیائیم نه دختر آخرت
نه پشت دارم نه مشت
نه پیر را برای خر خریدن بفرست نه جوان را برای زن گرفتن
نه خانی اومده نه خانی رفته
نه چك زدم نه چونه، عروس اومد به خونه
نه خود خوری نه كس دهی گنده كنی به سگ دهی
نه در غربت دلم شاد و نه روئی در وطن دارم ! --- الهی بخت برگردد از طالع كه من دارم .
نه دزد باش نه دزد زده
نه راه پس دارم نه راه پیش
نه سر پیازم نه ته پیاز
نه سر كرباسم نه ته كرباس
نه سرم را بشكن نه گردو توی دومنم كن
نه سیخ بسوره نه كباب ! " كاری بكن بهر ثواب ... "
نه عروس دنیا نه داماد آخرت
نه شیر شتر نه دیدار عرب
نه قم خوبه نه كاشون لعنت به هر دوتاشون
نه مال دارم دیوان ببره نه ایمان دارم شیطان ببره
نه نماز شبگیر كن نه آب توی شیر كن
نه هر كه سر نتراشد قلندری داند
نی به نوك دماغش نمیرسه
نیش عقرب نه از ره كین است --- اقتضای طبیتش این است
نیكی و پرسش ؟!
|
behnam5555 |
03-28-2011 07:59 PM |
و
وای بباغی كه كلیدش از چوب مو باشه
وای به خونی كه یكشب از میونش بگذره
وای به كاری كه نسازد خدا
وای به مرگی كه مرده شو هم عزا بگیره
وای به وقتی كه بگندد نمك
وای به وقتی كه چاروادار راهدار بشه
وای به وقتی كه قاچاقچی گمركچی بشه
وعده سر خرمن دادن
وقت خوردن، خاله، خواهر زاده را نمیشناسه
وقت مواجب سرهنگه، وقت كار كردن سربازه
وقتی كه جیك جیك مستونت بود یاد زمستونت نبود ؟
وقتی مادر نباشه با زن بابا باید ساخت !
|
behnam5555 |
03-28-2011 08:00 PM |
ه
هادی ! هادی ! اسم خودتو بما نهادی
هر جا كه آشه، كل، فراشه
هر جا خرسه، جای ترسه
هر جا سنگه بپای احمد لنگه
هر جا كه پری رخیست دیوی با اوست
هر جا كه گندوم نده مال من دردمنده
هر جا كه نمك خوری نمكدون نشكن
هر جا مرغ لاغره، جایش خونه ملا باقره
هر جا هیچ جا ، یك جا همه جا
هر چه از دزد موند، رمال برد
هر چه بخود نپسندی بدیگران نپسند
هر چه بگندد نمكش میزنند --- وای به وقتی كه گندد نمك
هر چه به همش بزنی گندش زیادتر میشه
هر چه پول بدی آش میخوری
هر چه پیش آید خوش آید
هر چه خدا خواست همان شود --- هر چه دلم خواست نه آن شد
هر چه خورده نریده
هر چه دختر همسایه چل تر، برای ما بهتر
هر چه در دیگ است به چمچه میاد
هر چه دیر نپاید دلبستگی را نشاید
هر چه رشتم پنبه شد
هر چه سر، بزرگتر درد بزرگتر
هر چه عوض داره گله نداره
هر چه كنی بخود كنی گر همه نیك و بد كنی
هر چه كه پیدا میكنه خرج اتینا میكنه
هر چه مار از پونه بدش میاد بیشتر در لونه اش سبز میشه
هر چه میگم نره، بازم میگه بدوش
هر چه نصیب است نه كم میدهند --- ور نستانی به ستم میدهند
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ! --- ورنه تشریف توبر بالای كس كوتاه نیست ." حافظ "
هر چیز كه خوار آید یكروز به كار آید
هر خری را به یك چوب نمیرونند
هر دودی از كباب نیست
هر رفتی، آمدی داره
هر سخن جائی و هر نكته مقامی دارد
هر سرازیری یك سر بالائی داره
هر سركه ای از آب، ترش تره
هر سگ در خونه صاحابش شیره
هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی
هر كس از هر جا رونده است با ما برادر خونده است
هر كسی پنجروزه نوبت اوست ! " دور مجنون گذشت و نوبت ماست ... " " حافظ "
هر كه با مادر خود زنا كنه با دگران چها كنه
هر كه بامش بیش برفش بیش
هر كه بیك كار، بهمه كار - هر كه بهمه كار بهیچ كار
هر كه به امید همسایه نشست گرسنه میخوابه
هر كه تنها قاضی رفت خوشحال بر میگرده
هر كه خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه
هر كه خری نداره غمی نداره
هر كه خیانت ورزد دستش در حساب بلرزد
هر كه دست از جان بشوید هر چه در دل دارد گوید
هر كه را زر در ترازوست زور در بازوست
هر كه را طاووس باید جور هندوستان كشد
هر كه را میخواهی بشناسی یا باهاش معامله كن یا سفر كن
هر كه شیرینی فروشد مشتری بروی بجوشد
هر كه نان از عمل خویش خورد --- منت از حاتم طائی نبرد
هر كی بفكر خویشه كوسه بفكر ریشه
هر كی خر شد، ما پالونیم
هر كی كه زن نداره،آروم تن نداره
هر گردی گردو نیست
هر گلی زدی سر خودت زدی
هزار تا چاقو بسازه یكیش دسته نداره
هزار تا دختر كور و یكروزه شوهر میده
هزار دوست كمه، یك دشمن بسیار
هزار قورباغه جای یه ماهی رو نمیگیره
هزار وعده خوبان یكی وفا نكند
هشتش گرو نه است
هلو برو تو گلو
هم از توبره میخوره هم از آخور
هم از شوربای قم افتادیم هم از حلیم كاشون
همان آش است و همان كاسه
همان خر است و یك كیله جو
هم چوب را خوردیم هم پیاز را و هم پول را دادیم
هم حلوای مرده هاست هم خورش زنده ها
هم خدا را میخواهد هم خرما
همدون دوره و كردوش نزدیك
همدون دوره و كردوش نزدیك
همسایه نزدیك، بهتر از برادر دور
همسایه ها یاری كنید تا من شوهر داری كنم
هم فاله و هم تماشا
همكار همكار و نمیتونه ببیند
هم لحافه و هم تشك
هم میترسم هم میترسونم
همنشین به بود تا من از او بهتر شوم
همه ابری هم بارون نداره
همه خرها رو به یك چوب نمیرونند
همه رو مار میگزه مارو خر چسونه
همه سروته یه كرباسند
همه قافله پس و پیشیم
همه كاره و هیچ كاره
همه ماری مهره نداره
همه ماهی خطر داره بدنامیشو صفر داره
هر مرغی انجیر نمیخوره
همیشه آب در جوی آقا رفیع نمیره به دفه هم در جوی آقا شفیع میره
همیشه خره خرما نمیرینه
همیشه روزگار بانسان رو نمیكنه
همیشه شعبان ، یكبا ر هم رمضان
همیشه ما میدیدیم یه دفعه هم تو ببین
همینو كه زائیدی بزرگش كن
هنوز باد به زخمش نخورده
هنور دهنش بوی شیر میده
هنوز سر از تخم در نیاورده
هنوز غوره نشده مویز شده
هوو هوو را خوشگل میكنه جاری جاری را كدبانو
هیچ ارزونی بی علت نیست
هیچ انگوری دوبار غوره نمیشه
هیچ بده را به هیچ بستانی كاری نیست
هیچ بدی نرفت كه خوب جاش بیاد
هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه
هیچ تقلبی بهتر از راستی نیست
هیچ چراغی تا به صبح نمیسوزه
هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست
هیچ دوئی نیست كه سه نشه
هیچ دودی بی آتش نیست
هیچ عروس سیاه بختی نیست كه تا چهل روز سفید بخت نباشه
هیچكاره ، رقاص پای نقاره
هیچكاره و همه كاره
هیچكس در پیش خود چیزی نشد
هیچكس را توی گور دیگری نمیگذارن
هیچكس روزی دیگری را نمیخوره
هیچكس نمیگه ماست من ترشه
هیچ گرونی بی حكمت نیست !
|
اکنون ساعت 05:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)