شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت کم غم چو روی شادی عالم بدیدهام |
باز هم حرف انتخابي را به من واگذار كرديد
ب با كاروان بگوييد احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران پ |
به نيرو بود مرد را راستين
زسستي كژي آيدو كاستي خ |
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت ض |
ضیافتها به روی موج برپاست
گل نیلوفرم مهمان دریاست ص |
صوفی سر خوش ازین دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش ت |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود غ |
و حرف انتخابي چه شود
|
غنچه كمر بسته كه ما بنده ايم
گل همه تن جان كه به تو زنده ايم ع |
عاشق روی جوانی خوش نوخاستهام و از خدا دولت این غم به دعا خواستهام ت |
تو را ناديدن ما غم نباشد
كه در خيلت به از ما كم نباشد ب |
به فریادم رس ای پیر خرابات به یک جرعه جوانم کن که پیرم به گیسوی تو خوردم دوش سوگند که من از پای تو سر بر نگیرم د |
آخ بازم د
دوست آن دانم كه گيرد دست دوست در پريشان حالي و درماندگي م |
مگذران روز سلامت به ملامت ساقي چه توقع ز جهان گذران میداری ز |
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد آ |
حرف انتخابي « ز » بود آباداني جان نه « ر » |
آب چشمم ز فراق تو به هر جا که رسید لاله روئید اگر کوه و اگر صحرا بود ک |
كرم ياد آوري يا نه
من از يادت نمي كاهم تو را من چشم در راهم ل |
لبش می بوسم و در می کشم می
به آب زندگانی برده ام پی چ |
چون باد صبا سوي چمن تاختن آورد
گويي به حقيقت همه مشك ختن آورد گ |
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور ک |
كاشكي قيمت انفاس بدانندي خلق
تا دمي چند كه مانده است غنيمت شمرند س |
سر من از ناله من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست ب |
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي چ |
چندان كه زدم لاف كرامات و مقامات
هيچم خبر از هيچ مقامي نفرستاد ف |
فهم سخن گر نكند مستمع قوت طبع از متكلم مجوي
بگم نه بگم... ف |
فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ق |
قلم گفتا كه من شاه جهانم
قلمدست را به دولت مي رسانم گ |
گر تو نباشي يار من گشت خراب كار من
مونس و غمگسار من بي تو بسر نمي شود ح |
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست خ |
گفتم كه روي ماهت كي عزم صلح دارد
گقتا خموش حافظ اين غصه هم سر آيد ض |
ضحاک جهاندار با تاج و گاه میان بسته فرمان او را سپاه چو خواهد ز هر کشوری سدهزار کمر بسته او را کند کارزار آخ از اين «ض و ظ » شعر فردوسي با کمي جابجاي.... ف |
فصحت ميدان ارادت بيار
تا بزند مرد سخن گوي گوي ج |
جاميست كه عقل آفرين ميزندش صد بوسه زمهر بر جبين ميزندش اين كوزه گردهرچنين جام لطيف مي سازد و باز بر زمين ميزندش ل |
لا فتي الا علي
لا سيف الا زولفقار س |
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند ش |
شايد اين جمعه بيايد شايد
پرده از چهره گشايد شايد ك |
كرم بين و لطف خداوندگار
گنه بنده كرده ست و او شرمسار م |
مشنو اي دوست كه غير از تو مرا ياري هست
ياشب و روز بجز فكر توام كاري هست ب |
بشنو از ني چون حكايت مي كند
از جدايي ها شكايت مي كند س |
اکنون ساعت 12:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)