پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 06-09-2012 07:51 AM

كتاب چيست ؟
 


كتاب چيست ؟

کتاب بهترین پس انداز و خزانه است

و

نیک ترین همنشین و پشتوانه.

خوشترین دلگشایی و گردش است

و

دلکش ترین سرگرمی و کار

و

نیکوترین همدم تنهایی

و

همسایه ای نیکوکارتر

و

آشنایی باانصاف تر و یاری رام تر و معلّمی آرام تر و دوستی سودمندتر و کم زیان تر و بردبارتر و بی آزارتر و بی زحمت تر و کم غیبت تر و خوشگفت تر و پرشگفت تر و ...از کتاب نیست

و

کجا دیده ای بوستانی در آستین و باغی در بغل

گویا از زبان مردگان و ترجمان زندگان همدمی که تا تو نخوابیده ای بیدار است و ...محرمی رازنگهدار.

پندگوی سرگرم کننده است

و

بازدارنده ی برانگیزنده

و

پارسای ناپروا

و

گویای بی زبان

و

سرد و گرم توامان ...آشکار و نهان و کم و زیاد و پست و بلند و درست و نادرست را با هم عرضه می کند.

کتاب معلمی است که به هنگام حاجت از تو نگسلد

نه چنانکه شهریه اش را ببری تعلیمت را فرو هلد

و

اگر دوری گزینی ترا واگذارد

و

چون روزگار به مراد خصمان تو باشد بر تو پشت بگرداند.

اما هرگاه خواهی با جزئی دستاویز و اندک وسیله ای با کتاب بپیوندی تا از دیگران بی نیازت سازد و از وحشت تنهایی به همنشین بد پناه نبری ..

و

همین در بهتری و برتری کتاب بر معلم بس که ترا پیش چشم رهگذران بر در ننشاند که در این نقض حقوق تست .گذشته از تماس با مردان فرومایه و شنیدن الفاظ پست و معانی بی پایه ی آنان و برخورد با اخلاق ناخوشایند و جهالتهای ناپسندشان که ( در کتابخوانی ) از این هم به سلامتی و دربه دست آوردن اصل و فرع صاحب غنیمت . واگر فقط این یک فضیلت کتاب را بود که از آرزوهای واهی و تن پروری و بازیگوشی باز می دارد بر صاحب کتاب از این نعمت کانل منت تمام بود .

کتاب همنشینی است که بیهوده تو را نستاید

و

دوستی است که نفریبدت

رفیقی است که دلگیرت نسازد

و

شفیعی است که به مفت نفروشدت

همسایه ای است که به هنگام نیازو پناه جویی با تاخیر در نگشاید

و

همصحبتی است که آنچه داری با تعلق نرباید و به مکر و دروغ نگراید .

کتاب همان است که در آن بنگری بهره ات بخشد

زبانت را بگشاید

و

انگشتانت را در نوشتن مهارت آموزد

و

واژگانت را شکوهمند سازد .

جانت را فخر و شادی و سینه را آبادی دهد

و

بزرگداشت رعیت و دستی حکومت را به تو عطا کند

و

به ماهی از کتاب چندان علم آموزی که به عمری از افواه رجال نیندوزی

در حالی که از سنگینی خرج و رنج طلب و از این مکتب به آن مکتب شدن در امانی

و ناچار نیستی پیش آنکس که در نژاد ونهاد از تو فروتر است و در کردار و رفتار از او برتری زانو بزنی وبا دشمنخویان و کودنان بنشینی .

کتاب است که شب و روز تو را فرمانبر است و مطیع در سفر و حضر بهانه ی خواب آلودگی نگیرد و شب نشینی خسته اش نکند.

به نقل از کتاب جاحظ نویسنده : علیرضا ذکاوتی قراگوزلو ، طرح نو ، تهران 1380

behnam5555 06-09-2012 07:54 AM

آمار كتابخوانی در كشور ايران 4 دقيقه در شبانه روز است !!!
 


آمار كتابخوانی در كشور ايران 4 دقيقه در شبانه روز است !!!

روزنامه "ايران" در تاريخ ‪ ۱۹‬فروردين سال جاري نوشت:

وضعيت كتابخواني در كشور ما آنگونه كه آمار رسمي وزارت ارشاد گوياي آن است يعني حدود ‪ ۴‬دقيقه در شبانه روز چندان رضايتبخش به نظر نمي‌رسد.
به ويژه اين كه اين آمار سبب شده ايران علي‌رغم برخورداري از سابقه طولاني فرهنگي و تمدني در رده كشورهايي چون افغانستان و بنگلادش قرار گيرد.
سايت روزنامه "هدف و اقتصاد" نيز در تاريخ ‪ ۹‬آذر سال جاري طي مقاله‌اي نوشت: طبق آخرين آمارها سرانه مطالعه در ايران ‪ ۸‬دقيقه در روز است كه اگر آمار مربوط به محصلين و دانشجويان را از آن كم كنيم چيزي در حدود
‪۲‬ دقيقه در روز باقي مي‌ماند.

نويسنده مقاله نوشته است: كشورهاي در حال توسعه نزديك به ‪
۸۰‬درصد جمعيت جهان را تشكيل مي‌دهند اما كمتر از ‪ ۳۰‬درصد كتاب‌هاي جهان را توليد مي‌كنند و كمتر از اين مقدار نيز به كتابخواني مشغولند، اين در شرايطي است كه كشورهاي توسعه يافته با جمعيتي حدود ‪ ۲۰‬درصد جمعيت جهان، ‪ ۷۰‬درصد كتاب‌هاي جهان را توليد مي‌كنند.


سايت "همشهري آنلاين " نيز در مطلبي به مناسبت هفته كتاب نوشت: برخي برآوردها سرانه مطالعه در ايران را ‪ ۲‬دقيقه در شبانه‌روز اعلام كرده‌اند كه اگر مطالعه كتب درسي را نيز به آن اضافه كنيم، اين رقم به ‪ ۷‬دقيقه مي‌رسد كه در مقايسه با كشورهاي پيشرفته كه بيش از ‪ ۵‬ساعت از شبانه‌روزشان را مطالعه مي‌كنند، فاصله بسيار عظيمي است.


آيا كساني كه به منظور مطالعه و تحقيق وارد شبكه جهاني اينترنت مي‌شوند نيز در اين آمارها لحاظ مي‌شوند؟ اگر چه آمارهاي متفاوت بين ‪ ۲‬تا ‪ ۱۵‬دقيقه در روز و حتي در سال در نوسان است، اما آنچه مسلم است، اينكه سرانه مطالعه در كشورمان بسيار پايين است. البته گفته مي‌شود از نظر تعداد عناوين در وضع خوبي هستيم و نسبت به گذشته ‪ ۳‬برابر افزايش داشته‌است ، ولي آيا اين ميزان نسبت به رشد جمعيت با سواد، قابل قبول است؟

پا به پاي پيچيدگي روز افزون جوامع انساني شكل و ظاهر "كتاب" تغيير يافته و هم اكنون نيز فن‌آوري‌هاي ديجيتالي و ميكروتكنولوژي نيز در اين زمينه به كمك جامعه بشري شتافته و در واقع در بسياري از زمينه‌ها اطلاع‌رساني و كسب آگاهي از اين طريق صورت مي‌گيرد. حال بايد پرسيد، براستي چرا علاقمندي به مطالعه در جوامع مختلف به ويژه كشور ما متفاوت است ؟

behnam5555 06-10-2012 06:57 AM

حکایت :

روزي مردي خواب عجيبي ديد، او ديد كه پيش فرشته‌هاست
و به كارهاي آنها نگاه مي‌كند، هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت
مشغول كارند و تند تند نامه‌هايي را كه توسط پيك‌ها از زمين مي‌رسند،
باز مي‌كنند، و آنها را داخل جعبه مي‌گذارند. مرد از فرشته‌اي پرسيد، شما چكار
مي‌كنيد؟
فرشته در حالي كه داشت نامه‌اي را باز مي‌كرد، گفت:
اين جا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي‌گيريم.
مردكمي‌ جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت
مي‌گذارند
و آنها را توسط پيك‌هايي به زمين مي‌فرستند.
مرد پرسيد: شماها چكار مي‌كنيد؟ يكي از فرشتگان با عجله گفت:
اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌هاي خداوندي را براي بندگان مي‌فرستيم.
مرد كمي‌جلوتر رفت و ديد يك فرشته‌اي بي كار نشسته است
مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بي كاريد؟
فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است.
مردمي‌كه دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند، ولي فقط عده بسيار
كمي‌جواب مي‌دهند. مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي‌توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسيار ساده فقط كافيست بگويند “خدايا شكر”


behnam5555 06-10-2012 07:01 AM

مترسك
 

از مترسكي سوال كردم:آيا از تنها ماندن در اين مزرعه بيزار نشده‌اي ؟
پاسخم داد : در ترساندن ديگران براي من لذتي به ياد ماندني است پس من از كار خود راضي هستم و هرگز از آن بيزار نمي‌شوم!
اندكي انديشيدم و سپس گفتم : راست گفتي! من نيز چنين لذتي را تجربه كرده بودم!
گفت : تو اشتباه مي كني!
زيرا كسي نمي تواند چنين لذتي را ببرد مگر آنكه درونش مانند من با كاه پر شده باشد!!!

جبران خليل جبران



behnam5555 06-20-2012 02:46 PM

ذرّه در اشعار پارسی
 


ذرّه در اشعار پارسی


كمتر ازذرّه نئي پست مشو عشق به ورز
تابه خلوتگه خورشيدرسي چرخ زنان

حافظ


باضعيفان هر كه گرمي كرد عالمگير شد
ذرّه پرور باش تا خورشيد تابانت كند

مير ظلّي تبريزي


عجب مسيح نفس باد مهرگان آمد
كه ذرّه ذرّه در اجزاي خاك جان آمد

ملك قمي


اي مرا هر ذرّه با مهر تو پيوندي دگر
هرسرموئي به وصلت آرزو مندي دگر

بابا فغاني شيرازي


سربه جاي ذرّه مي‌رقصددراين نخجير گاه
تيغ بازي هاي آن خورشيد طلعت راببين

صائب تبریزی


چون ذرّه مي‌دوند به هر گوشه عاشقان
شايد به آفتاب جهانتاب بر خورند

صائب تبریزی


بي وجود حق ز خود آثار هستي يافتن
ذرّه ناچيزبي خورشيد پيدا كردن است

صائب تبریزی


تو آمدي و نداني مرا كجا بردي
به اوج عشق رساندي و تا خدا بردي
چو ذرّه بودم و عشق تو آفتابم كرد
مرا نگر كه كجا بودم و كجا بردي

مهدي سهيلي


تو را بديدم و گفتم كه مهر روز فروزي
ولي چه سود كه يك ذرّه مهر از تو نديدم

خواجوي كرماني


رود هر ذرّه خاكم به دنبال پري روئي
غبار من به صحراي طلب از پا نمي افتد

رهي معيّري

چو آفتاب به هر ذرّه‌اي نگاه انداز
چو ابر ساية رحمت به هر گياه انداز

صائب تبریزی

زيان عقل در اوصاف عشق كوتاه است
وگرنه ذرّه به خورشيد رهنمون باشد

صائب تبریزی

غم نيست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد
اي كاش ذرّه ذرّه شود در هواي تو

هلالي جغتائي

تو آفتاب و من آن ذرّه ام ز پرتو مهرت
كه از دريچه در آيم گرم ز كوچه براني

اوحدي مراغه اي

چون رود خروشان شو و چون كوه مقاوم
ذرّات وجود تو نه چون ذرّه كاه است

نواب صفا

دل هر ذرّه را كه بشكافي
آفتابيش در ميان بيني

هاتف اصفهاني

بي پرتو رخسار تو پيدا نتوان شد
بي مهر تو چون ذرّه هويدا نتوان شد

شمس مغربي

ذرّه ذرّه مگر از مهر تو بردارم دل
ورنه دل بر نتوان داشت به يك بارازتو

اهلي خراساني

من به سرچشمه خورشيدنه خودبردم راه
ذرّه‌اي بودم و مهر تو مرا بالا برد

علامه طباطبائي

ذرّه‌ام امّا زفيض داغ هستي سوز عشق
روشني بخش زمين وآسمان گرديده‌ام

صائب تبریزی


behnam5555 06-23-2012 09:24 PM

هوشنگ ابتهاج
 

یادی از استاد هوشنگ ابتهاج

بسان رود که در نشیب سر به صخره می زند رونده باش
امید هیچ معجزی به مرده نیست، زنده باش
هوشنگ ابتهاج(سایه)

آبی که برآسود، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود، که پیوسته روان است

باز هم از سایه

اولین بار که سر کلاس درس در تربیت معلم سنندج، استادمان سی دی شعر خوانی استاد سایه را با تکنوازی استاد محمد رضا لطفی برایمان پخش کردند، نمی دانستم که این کار استادم چنان تأثیری بر من می گذارد که یک عمر با اشعار این شاعر بزرگ معاصر زندگی کنم.
از آن سی دی چند شعر آن در ذهنم نقش بسته است که گمان نکنم هیچ وقت آن را فراموش کنم: ارغوان،گوشمال پنجه ی عشق، و ...
شعر گوشمال پنجه ی عشق که به استاد محمد رضا لطفی تقدیم شده است، دارای مضمونی است که مدعیان هنر باید همیشه آن را به یاد داشته باشند. کسانی که ....
در این جا این شعر بسیار زیبا را برایتان نقل خواهم کرد:

خدای را که چو یاران نیمه راه مرو
تو نور دیده ی مایی به هر نگاه مرو
تو را که چون جگر غنچه جان گلرنگ است
به جمع جامه سپیدان دل سیاه مرو
به زیر خرقه ی رنگین چه دام ها دارند
تو مرغ زیرکی ای جان به خانقاه مرو
مرید پیر دل خویش باش ای درویش
وز او به بندگی هیچ پادشاه مرو
مباد کز در میخانه روی برتابی
تو تاب توبه نداری به اشتباه مرو
چو راست کرد تو را گوشمال پنجه ی عشق
به زخمه ای که غمت می زند ز راه مرو
هنر به دست تو زد بوسه ، قدر خود بشناس
به دست بوسی این بندگان جاه مرو
گناه عقده ی اشکم به گردن غم توست
به خون گوشه نشینان بی گناه مرو
چراغ روشن شب های روزگار تویی
مرو ز آینه ی چشم سایه ، آه مرو


fatemiii 06-23-2012 11:59 PM


دکتر الهی قمشه ای می گوید

یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزاد
باشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.

روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و
بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از
سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و
از ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش
نیست . اما خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در
عین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ

اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر
او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ،
آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم
حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در
رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :

که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو

و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در
کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای او
نشانند که به گفته ی حافظ :

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی

و به زبان مولانا :

خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست

و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را
بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در
شکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که
سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو
بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این
روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است . و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .

و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و
رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز
بهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی

ما همه فاني و او پا برجاست.. عشق را مي گويم...



behnam5555 06-24-2012 09:34 AM

«نفرین شده گان» در طول تاریخ!!
 

«نفرین شده گان» در طول تاریخ!!


http://images.seemorgh.com/iContent2/Files/134613.jpg

روح هر مردی که جان خود را در مبارزه از دست می داد، به طور خاصی وارد قطعاتی می شد که خود کنده کاری کرده بود. با این حال، این اعتقاد وجود دارد که این ماسک ها، برای زنان باردار یا...

1) نفرین فرعون
این نفرین باستانی مبتنی بر این باور است که اگر شخصی برای مومیایی هر یک از مصریان باستان مزاحمت ایجاد نماید، بخصوص مومیایی فراعنه، نفرین خواهد شد. این لعنت برای هیچ کس تبعیضی قائل نمی‌شود و مهم نیست که متهم یک دزد باشد یا یک باستان شناس؛ اقبال بد، بیماری یا مرگ، هزینه بر هم زدن آرامش یک فرعون در حال استراحت می‌باشد. مباحثی وجود دارد که می‌گوید این نفرین واقعی نیست.
یکی از دلایلی که بسیاری نسبت به صحّت این نفرین شکّ دارند، وجود پایه علمی‌ برای بیماری و مرگ است. باکتری هایی که در قبرهای زیرزمینی پادشاهان در خواب رشد می‌کنند، می‌تواند موجب آسیب های جبران ناپذیری در سیستم تنفسی انسان شود. این امر می‌تواند علّت هر بیماری یا مرگی تلقی شود.
نسخه های متعددی گزارش شده است که با باز کردن مقبره توت آنخآمون، در ارتباط است؛ در یکی از این نسخه ها آمده است که هووآرد کارتر، یک لوح گِلی غیر معمولی را در سرسرای قبر پادشاه از دست رفته، یافته است. چند روز پس از فهرست نویسی آن، داستان اظهار می‌دارد که، آلن گاردینر موفّق به رمزگشایی خط هیروگلیف روی آن شده است. بر روی لوح این طور نوشته شده است: مرگ بال های خود را بر روی هر فردی می‌گشاید که موجب بر هم زدن آرامش فرعون شود.
هم کارتر و هم گاردینر، این نفرین را به عنوان هشداری برای دزدان مقبره ها تلقی کردند، امّا این لوح ترس را در وجود کارگران محلی بیدار نمود؛ تمام گزارش های مربوط به لوح مرموز از نسخه های مستند حذف شدند. البتّه، لوح نیز خود ناپدید شد و هرگز نه عکسی از آن گرفته شده و نه ترسیمی‌ از آن ایجاد. بنابراین، هیچ دلیل قطعی برای وجود داشتن این لوح موجود نيست و این تنها حدس و گمان است.
نسخه دوم این نفرین مدّعی است که هنگام ورود به مقبره طلایی، بالای در اینگونه نوشته شده است: آنهایی که وارد این مقبره مقدس می‌شوند، باید منتظر باشند تا بال های مرگ آنها را در آغوش بکشد.

از 26 نفری که در مقبره را باز کردند، 6 نفر از دنیا رفتند.
از 22 نفری که هنگام باز کردن تابوت، در آنجا بودند، 2 نفر از دنیا رفته اند.
کارتر در سال 1939 در سن 64 سالگی، هری برتون در سال 1940 در سن 60 سالگی، و سِر آلن گاردینر در سال 1963 در سن 84 سالگی، از دنیا رفتند.
مقبره، اولیّن بار در سال 1922 باز شد. هیچ کس از واقعی بودن این نفرین مطمئن نیست، امّا بسیاری هنوز با دیده تردید به این موضوع نگاه می‌کنند.

درحالیکه خرافات و افسانه ممکن است با آثار موجود در این لیست همراه باشند، برخی مردم اعتقاد دارند که نفرین مرتبط با هر یک از این آثار واقعی می‌باشد و نتایج مستند آن، که دلیل زنده آن این است که برخی آثار باستانی بهتر است پنهان بمانند و از زیر زمین بیرون کشیده نشوند. هر چند بسیاری از این آثار، یافته های ارزشمند باستان شناسی محسوب می‌شوند، امّا بدبختی، بیماری و مرگ که گریبان گیر برخی از این آثار می‌باشد، ممکن است تصادفی بوده یا رویدادها و بدشانسی های ناگواری باشد که همراه با هر یک از این آثار است. ممکن است هیچ کس حقیقت را نداند، امّا بسیاری از مردم در سراسر جهان، تاثیر این دست از نفرین ها را حس کرده اند.

بیشتر مردم هنگامی‌که کلمه "نفرین" را با آثار باستانی، اشیاء، مکان ها و مصنوعات تداعی می‌کنند، در واقع درباره پرفروش ترین رمان های داستانی، فیلم هایی با تاثیرگذاری بالا، بازی های ویدئویی محبوب و البتّه "ایندیانا جونز" فکر می‌کنند. با تمام این حرفها، چه می‌توان گفت اگر گزارش هایی واقعی از اتفاقات ناگوار رخ داده مرتبط با یک نقاشی، گردنبند یا جنسی عتیقه به گوش تان برسد. در اینجا لیستی از آثار نفرین شده را که با بدبختی، بیماری، و حتّی مرگ در ارتباط است، آورده ایم.

2) نفرین الماس امید
الماس امید در موزه اسمیت سونیان نگهداری می‌شود. این الماس 45.52 قیراطی به چشم آبی می‌آید، زیرا در ساختار آن بورون وجود دارد. شکل گیری آن در زمین بیش از یک میلیارد سال طول کشیده است. این الماس در سرزمین ها و دست های بسیاری، از جمله چند پادشاه، چرخیده است. متاسفانه، هر جایی که رفته است، لعنت بدنامی‌اش را نیز با خود برده است.
گفته می‌شود که این الماس، بخت بد و تراژدی را برای هر یک از مالکان خود به ارمغان می‌آورد. اکثر مردم باور دارند که این افسانه ساخته شده است تا ارزش و اعتبار الماس را افزایش دهد. با این حال، چندین داستان عجیب در این رابطه وجود دارد که به مرموز بودن این جواهر آبی و بزرگ کمک شایان توجهی کرده است. متاسفانه، هیچ یک از این داستان ها دلپذیر نیست.
یکی از این داستان ها مربوط به خریداری به نام ژاک کولِت است که این الماس را از مردی دیگر می‌خرد؛ او بعدها خودکشی می‌کند. مردی که این الماس را از کولِت می‌خرد، توسط انقلابی های روس کشته می‌شود. زنی هم که این الماس را از آن مرد قرض گرفته بود، توسط عاشقش به قتل می‌رسد. چندین داستان دیگر نیز در این رابطه وجود دارد که در سال 1911 در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسیدند. هنوز هیچ یک از این داستان ها به تایید واقعی نرسیده است.
برخی از مردم بر این باورند که پیر کارتیِر این داستان ها را ساخته است تا خریداران را اغوا کند این الماس را بخرند. به نظر نمی‌آید که موزه بخواهد این الماس را قرض داده یا بفروشد.


3) نفرین حرام زاده کوچک

حرامزاده کوچک نامی‌ بود که جیمز دین در سال 1955 به پورشه اسپایدر خود داد. این پورشه، یکی از 90 پورشه ای است که از این مدل ساخته شده است. دوستش سعی کرد تا هنگام خرید به او در این باره هشدار دهد. آنها احساس کرده بودند که این اتومبیل اخبار بدی را با خود دارد. متاسفانه، آنها درست می‌گفتند. جیمز دین، در 30 سپتامبر سال 1955، در حرامزاده کوچک خود از دنیا رفت.
مشتری اصلی، جرج باریس، این وسیله نقلیه لاشه را کمتر از 3000 دلار خرید. هنگامی‌ که اتومبیل را به مغازه آوردند، در هنگام تخلیه بر روی یکی از مکانیک ها افتاد. دو پای مکانیک شکست. باریس در همان لحظه فهمید که این اتومبیل دردسر است.
در پاییز سال 1956، این احساس باریس به حقیقت تبدیل شد. در جریان یک مسابقه، دو اتومبیلی که هر یک قطعاتی از این حرامزاده کوچک را در خود داشتند، با یکدیگر تصادف می‌کنند. راننده اتومبیلی که با موتور پورشه حرکت می‌کرد، می‌میرد. راننده دیگر جان سالم به در می‌برد، امّا اظهار داشته است که هنگام رسیدن به پیچ، اتومبیل قفل می‌کند.
پس از مدّتی، فرد جوانی که سعی داشت تا پورشه را بدزدد، از ناحیه بازو آسیب می‌بیند. مرد دیگری نیز در هنگام رانندگی با اتومبیل خود جان خود را از دست می‌دهد؛ دو تایر او به طور همزمان منفجر می‌شود؛ این دو تایر در اصل، تایرهای حرامزاده کوچک بودند. اتفاقات ناگواری با این اتومبیل تا قبل از سال 1960 رخ داد. پس از مدّتی، این اتومبیل در راه بردن به یک نمایشگاه، ناپدید می‌شود. کسی خبری از محل اختفاء این اتومبیل ندارد.

4) نفرین گنج آراگونات
آندری چامکین، باستان شناسی بود که به مدّت 15 سال به دنبال یافتن گنج آراگونات بود؛ او امید داشت تا به این ثروت ژرف و شناخته شده دست یابد. در نهایت، چامکین گنجی حیرت انگیز را با ارزش تقریبی 50 میلیون دلار برای هر قطعه، پیدا کرد. این کشف واقعا شگفت انگیز بود، سرشار از طلا و نقره؛ بسیاری سعی کردند تا در بازار سیاه به یکی از این عتیقه های گران قیمت گنج آراگونات و با قیمت هایی باورنکردنی دست یابند. هرچند این گنج اکنون در موزه می‌باشد، خانواده باستان شناس که این گنج پنهان را یافته بود، بدبختی حاصل از نفرین گنج آراگونات را کاملا حس کرده بودند. 15 نفر از اعضای این خانواده به طرز مرموزی جان خود را از دست دادند.


5) نفرین ارتش تراکووتا

وانگ پوزی، یکی از هفت کارگری بود که هنگام کندن چاه در مزرعه خود در سال 1974 در روستای یانگ، تصادفا با یکی از هیجان انگیزترین اکتشافات باستانی قرن بیستم روبه رو شد، ارتش باستانی 2200 ساله تراکووتا. این ارتش، ثروت را برای بسیاری از مردم چین و در نقاط مختلف با خود به همراه آورد؛ امّا متاسفانه، این هفت روستایی که موجب کشف ارتش باشکوه تراکووتا شدند، به خاطر این کشف تاریخی، هیچ چیزی از حکومت چین دریافت نکردند. این کشاورزان از آن پس مجبور به نقل مکان شدند، و ضربه، نابودی، و بدبختی حاصل از این کشف باشکوه را کاملا احساس کردند. دولت چین، مدّعی زمین های کشاورزی آنها می‌شود. خانه های خانواده هایی که در این روستای 2000 ساله زندگی می‌کردند، نابود و تخریب شدند؛ این روستا دیگر وجود ندارد، و تنها به صورت خاطره ای برای روستاییانی باقی مانده است که روزگاری خانه و زندگیشان در اینجا بود. سه نفر از روستاییان که این ارتش را کشف نمودند، از دنیا رفتند. وانگ پوزی، با دست خود کشته شد، و بقیه نیز جان خود را از دست دادند، در حالیکه هیچ سرمایه ای برای خانواده هایشان بر جای نگذاشتند. امروز، تنها چهار عدد از هفت روستایی که تصادفا ارتش تراکووتا را کشف نمودند، زنده باقی مانده اند؛ آنها در فروشگاه های فروش سوغاتی به گردشگران کار می‌کنند، و روزی 2 دلار درآمد دارند.


6) نفرین صخره اولورو

این صخره، که در مرکز استرالیا واقع شده است، با عنوان صخره آیرز نیز شناخته می‌شود. این صخره، یکی از دو ترکیب اصلی در پارک ملّی اولورو- کاتا می‌باشد. این صخره، برای گروهی از مردم مقدّس بشمار می‌آید و با عنوان آناگو شناخته می‌شود. صخره اولورو در فهرست میراث فرهنگی جهانی نیز به ثبت رسیده است.
هر چیز مقدّسی را نباید نابود نمود و آرامشش را بر هم زد. این صخره، همچنین نمونه ای با سنگ های برداشته شده از اولورو می‌باشد. این باور وجود دارد، افرادی که این صخره ها را از اولورو می‌آورند، نفرین خواهند شد و از بیماری و بخت بد رنج خواهند کشید. بسیاری احساس می‌کنند که این مزیتی برای باورهای باستانی است، زیرا نسخه هایی وجود دارد که نشان می‌دهد، افرادی صخره هایی را از مکان مقدّس با خود آورده اند. عدّه ای نیز می‌خواهند، صخره های دزدیده شده را به مکان اصلی آنها بازگردانند تا نفرین را از بین ببرند.


7) نفرین ماسک های جنگجوی مائوری

مائوری، گروهی از مردم جزایر پلینزی می‌باشند، که بومی‌کشور نیوزلند هستند. آنها بین سالهای 800 تا 1350 پس از میلاد، و در گروه های 100 نفری، بر روی 8 کانوی (قایق های باریک سبک) که 100 پا طول شان بود، وارد این منطقه شدند. گفته می‌شود این سفر ماجرجویانه با دستور رئیس پلینزی ها صورت گرفته است که از میزان یشم موجود در نیوزلند آگاه بوده است. این افراد در تی- ایکا مائو ساکن شدند و جامعه خود را ایجاد نمودند. نام این گروه، مائوری، به "انسان" ترجمه می‌شود.
قبیله مائوری، یکی از قبایل جنگجو بود. پیش از رفتن به میدان نبرد، مبارزان ماسک و مجسمه هایی را کنده کاری می‌کردند. روح هر مردی که جان خود را در مبارزه از دست می‌داد، به طور خاصی وارد قطعاتی می‌شد که خود کنده کاری کرده بود. با این حال، این اعتقاد وجود دارد که این ماسک ها، برای زنان باردار یا شیرده مضّر بوده و به آنها آسیب می‌رساند. هرچند هیچ کس نمی‌تواند با اطمینان بگوید که این نفرین واقعی می‌باشد یا نه، امّا یک موزه در نیوزلند که نمایشگاهی را از آثار مکشوفه مائوری به نمایش گذاشت، احساس کرد که ضروری است تا در این رابطه به بازدیدکنندگان هشدار دهد. مسئولان موزه، تبلیغی هشداردهنده را به دیوار چسباندند که هر زن باردار یا شیرده ای که وارد موزه می‌شود، خود خطرش را باید بر عهده بگیرد و عواقب حاصل از آن تماما به عهده خودشان است. بهتر است در امنیت باشند تا متاسف شوند؛ جای هیچ شکّی وجود ندارد.

8) نفرین گنجینه کرایسوس (پادشاه یونان) که با عنوان "ذخیره لیدیان" شناخته می‌شود

ذخیره لیدیان، مجموعه قابل توجهی از مصنوعات، جواهرات باستانی، و عتیقه جات، از زمان پادشاه کرایسوس، فرمانروای پادشاهی لیدیان، بین سال های 560 تا 547 قبل از میلاد، می‌باشد.
نفرین منسوب به گنجینه کرایسوس در سال 1965 شروع شد؛ هنگامی‌که این گنجینه در روستای کوچک گوره در استان غربی اوزاک کشف شد. گنجینه هنگامی‌یافت شده که پنج روستایی، مقبره یک شاهزاده ناشناخته را پیدا کردند که در دوران لیدیان زندگی می‌کردند. روستائیان قبل را غارت کردند، تمام جواهرات ارزشمند آن را دزدیدند، و کلاً هر چیز ارزشمندی که با این شاهزاده لیدیانی دفن شده بود. غارت گران به کار خود در این محل ادامه دادند؛ و در سال 1966، 150 عتیقه را از محل برداشتند؛ طلا، نقره، جواهرات، و حتّی نقاشی های دیواری مقبره ها، برای روستائیان به عنوان دله دزدی هایی به حساب می‌آمد که آنها به امید دستیابی به ثروت فراوان از راه فروش گنجینه کرایسوس، به دنبالش بودند. امّا به جای دستیابی به این ثروت غیر قابل تصور، روستائیان و خانواده هایشان با بدبختی، و مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند. و بدین ترتیب، افسانه نفرین کرایسوس آغاز شد.


9) نفرین الماس کوه نور

این الماس افسانه ای 186 قیراطی، سالهاست که در احاطه رمز و راز و بدبختی قرار گرفته است. مطابق با این افسانه، "کوه نور" از خدای کریشنا به سرقت رفته است. اوّلین نسخه تاریخی ثبت شده از الماس کوه نور، از نوشته های مغول ها به عنوان بخشی از غنائم جنگی در 1304، به دست آمده است. متاسفانه، هنگامی‌که دهلی توسط ارتش ایران اشغال و نابود شد، امپراطور مغول این الماس باشکوه را در عمامه خود پنهان نمود. نادرشاه ایران، عمامه را تصرف نمود و این نام را به الماس داد. پس از اینکه ایران این الماس را برای 110 سال در اختیار داشت، کمپانی هند شرقی بریتانیا آن را به دست آورد. این نفرین با مردان سلطنتی در ارتباط است، زیرا این طور به نظر می‌رسد که بدبختی و مرگ همراه هر مرد سلطنتی خواهد بود که الماس کوه نور را در اختیار دارد. خوشبختانه برای ملکه انگلستان، شانس بد همراه او نبود؛ زیرا الماس کوه نور از سال 1911، در تاج سلطنتی قرار داده شده است.


10) نفرین پرتره پسر گریان

در سال 1985، در شهر معدنی کوچکی در شهر روتیرهام انگلستان، خانواده هال قربانی آتش سوزی خانگی غیر قابل کنترلی شدند که خانه آنها را به خاکستر تبدیل کرد. در پایان، طبقه همکف خانه، تلی از خاک شد، امّا با نابودی کل خانه در آتش، یکی از اقلام خانه بدون آنکه کوچکترین آسیبی ببیند، سالم ماند و آن تابلوی آویزان رها از آتش، کپی از "پرتره پسر گریان" بود.
در رابطه با تابلوی "پرتره پسر گریان"، چندین داستان و گزارش منتسب وجود دارد. این گزارش ها اظهار می‌دارند، این اولیّن باری نیست که خانه ای در آتش می‌سوزد و تنها چیزی که بدون کوچکترین آسیبی باقی می‌ماند، تابلوی "پرتره پسر گریان" است.
این داستان عجیب و غریب، مورد توجه روزنامه "سان" در انگلیس قرار گرفت. این روزنامه، داستان را با این عنوان در صفحه اوّل خود به چاپ رساند: "نفرین فروزان پرتره پسر گریان" و بدین ترتیب نفرین "پرتره پسر گریان" آغاز گشت و توجه صدها نفر در سراسر بریتانیا را به این اثر جیووانی براگالین جلب نمود. کپی های زیادی از این تابلو کشیده شده و در آتش انداخته شد تا اعتبار "پرتره پسر گریان" را به محک آزمایش بگذارند. زمزمه هایی وجود دارد که این نفرین تنها زمانی از بین خواهد رفت که پرتره پسر گریان با پرتره دختر گریان، دوباره به هم بپیوندند.

http://www.seemorgh.com/uploads/1391...y-Portrait.jpg


تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ


behnam5555 06-25-2012 07:42 PM

آینده از دید بزرگان
 

آینده از دید بزرگان

آینده همان است که ما می اندیشیم.
مارک اورل

اهل فرهنگ و هنر ، سازندگان آینده اند .
ارد بزرگ

بهترین راه پیش بینی آینده ، ساختن آن است.

برایان تریس


آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند .
فردریش نیچه

وفاداری به حال است که وفاداری به آینده را آماده می سازد .
فنلون

اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .
ارد بزرگ

برنامه ریزی ، آوردن آینده به زمان حال است تا بتوانید همین الان کاری برای آن انجام دهید.
آلن لاکین

راز بزرگ زندگی در شکیبایی است و نباید به خاطر یک آینده ی مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد.
ژان داوید

فرهنگ های همریشه ، انگیزه ای توانمند است که موجب همبستگی کشورها در آینده می گردد .
ارد بزرگ

خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .
نادر شاه افشار

آینده جوانان را از روی خواسته ها ، و گفتار ساده اشان ، می توان پی برد ، نپنداریم که میزان دارایی و یا امکانات آنها ، دلیلی بر پیروزی و شکست آنهاست ، تنها مهم خواسته و آرزوی آنهاست .
ارد بزرگ

هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد .
ارد بزرگ

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .
نادر شاه افشار


behnam5555 06-25-2012 07:46 PM

شعری نگفته ام که بنویسم
 

شعری نگفته ام
که بنویسم

تا بگویی , وای چه زیباست
تنها چند خط گریسته ام
میان دفتری که سالهاست
لذت خودکاری را به خویش ندیده است:
من نمیدانم چرا سهراب گفت:
"چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"
من همه چیز را همانگونه که هست می بینم
آیا آن کودکی را که دراز کردست دست
و یا آ ن گل که ز بی مهری دهر پژمردست
و یا آن کس که از تنهایی
به نوشتن ترانه دل بست
جور دیگر دیدنش انصاف هست؟
وقتی می بینی که زنی با فریاد
بهر فرزندانش
تن به هر کاری داد
وقتی می بینی که غروب خورشید
همه جا را گرفته
چون باد
وقتی می بینی که همه غمگینند
با نقاب گشتند شاد
وقتی می بینی که سکوت در ظلمت
با هزار آه و صد ها فریاد
ناله ها را سر داد
باز هم میگوی جور دیگر باید دید
وقتی خط به خط متن ها ی همه نیست جز آه
وقتی مردن همه در شهر سیاه
وقتی که بر لب هر پیر و جوان
هست زندگیم گشت تباه
باز هم میگویی جور دیگر باید دید؟
با هزار خنده تلخ میگویم
که به این حرف تو باید خندید
شا ید آن روز که سهراب میگفت:
"تا شقایق هست زندگی باید کرد"
خبر از داغ دله نسترن سرخ نداشت
شاید آن روز سهراب
به قد قامت موج ایمان داشت
شاید آن روز سهراب
...؟؟!!

مجتبی صحی



اکنون ساعت 06:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)