بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت میجویدش زیر خاک به من ده که در کیش رندان مست چه آتشپرست و چه دنیاپرست ر |
رندیم و دگر مستیم تا باد چنین بادا
توبه همه بشکستیم تا باد چنین بادا |
روژینا جان اینحا باید برای شروع شعر نفر
بعدی یه حرف انتخاب کنی حالا من موندم با چی شروع کنم |
از این اتفاقا زیاد می افته
اگه دیدی کسی یادش رفت از جمله خودم که بیشتر مواقع یادم میره با حرف آخر شروع کن برو با ب |
با که گویم غم دیوانگی خود جز یار؟
از که جویم ره میخانه بغیر از دلدار؟ چ |
چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت
حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی صافیست جام خاطر در دور آصف عهد قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال ی |
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است در هالهٔ آغوش، چو ماهت نگرفته است // د |
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد ی |
یک شب لیلی نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست ت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست ش |
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را گ |
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب ک |
کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شکر از پستان مادر خوردهای یا شیر را چ |
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت ت |
تو دل دادی و دل دارت به یار دیگری دل داد
عجب دلدار بازاریست بیا دل داده دل دار م |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ب |
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست ف |
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد هرکس عملی دارد، من گوش به انعامی ه |
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل پ |
پس از چندین شکیبایی،شبی یا رب توان دید
که شمع دیده افروزیم،در محراب ابرویت ج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد آ |
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا برتو عرضه دارد احوال ملک دارا س |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت ع |
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما ج |
جفا نه شیوهٔ دینپروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی ح |
جز اینقدر نتوان گفت در جمال تو عیب که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را ث |
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی خ |
خجلت ز عشق پاک گهر میبریم ما
از آفتاب دامن تر میبریم ما ن |
نثار بوسهٔ او نقد جان چرا نکنم؟ که تا رسیده به لب، جان به لب رسیده مرا // ... |
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی م |
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست // ر |
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر د |
دانی که چيست دولت ديدار يار ديدن
در کوی او گدايی بر خسروی گزيدن // م |
مهربانی از میان خلق دامن چیده است از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است // ک |
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون ناليست // ش |
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند ل |
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود به امید دوا بازآمد // ... |
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حاليست //000 |
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید ب |
برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را // ز |
اکنون ساعت 03:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)