|
اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی. به آرامی آغاز به مردن میكنی زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی، وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند. به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یك راه تكراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی. تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند، و ضربان قلبت را تندتر میكنند، دوری كنی. تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر هنگامی كه با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی، كه حداقل یك بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی. امروز زندگی را آغاز كن! امروز مخاطره كن! امروز كاری كن! نگذار كه به آرامی بمیری! شادی را فراموش نكن |
معینی کرمانشاهی
شعر : صبر خدا عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . همان يك لحظه اول، كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر، ويرانه مي كردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه در همسايه صدها گرسنه چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پيمانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه مي ديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمان را واژگون مستانه مي كردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم نه طاعت ميپذيرفتم نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده پاره پاره در كف زاهد نمايان ، سبحه صد دانه مي كردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو، آواره و ديوانه مي كردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپاي وجود بي وفا معشوق را، پروانه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم به عرش كبريايي، با همه صبر خدايي تا كه مي ديدم عزيز نابجايي، ناز بر يك ناروا گرديده خواري مي فروشد گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه مي كردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه مي ديدم مُشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كُش بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري در اين دنياي پر افسانه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! چرا من جاي او باشم همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد وگرنه من بجاي او چو بودم يك نفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه مي كردم. عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد ! |
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم ♫♫♫♫♫♫ خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم ♫♫♫♫♫♫ چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم ♫♫♫♫♫♫ دل دیوانه را دیوانهتر کن مرا از هر دو عالم بیخبر کن ♫♫♫♫♫♫ بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی چرا من بیقرارم به سر سودای آغوش تو دارم |
شعری بسیار زیبا از استاد دادا در مقام معلم . غزل .
. مقام معلّم هدایت است و محبّـت ، تـلاش و کــــار ِ معلّــم خـــدا شود همه ساعت ، أنیس و یـــــار معلّم ز قفل ِ جهل هراسی ، ز دربِ بسته غمی نیست کلیــد ِ علـــم چــو بـاشــــد در اختیــــار ِ معلّم فـرشتـــه هیـــچ نـدارد چنین مقـام و شکــوهی بـــوَد کنــار ِ خــــدا او ، خــــدا کنــــار ِ معلّم خوشا بحالِ کسی که عطش به چشمه ی علم است گــــرفتــه روزی ِ خـــود را ز روزگــار ِ معلّم بـــه غیـــــرِ شعـر نچیـدم متــاعــی از دل ِ دادا سروده ایـن غـزلش را بــــــه افتـخـــــار ِ معلّم دادا بیلوردی - تبریز- بهار 1393 . هـ.ش |
|
ترک شیرازی حافظ با رقص قلم دادا . صائب . شهریار
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را ... http://www.axgig.com/images/83806018637181364072.jpg |
اکنون ساعت 03:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)