لطف حق با تو مدارا ها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند |
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند جابر نوری غ |
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم و |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی ی |
:eek: يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم براي آنکه بايد باشد و نيست ن . |
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا // ب |
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی مینهم مرغی به دامی میزنم م |
مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست مکن، مکن، به کفاند هم رها ای دوست // آ |
اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم پ |
پس از چندین شکیبایی،شبی یا رب توان دید
که شمع دیده افروزیم،در محراب ابرویت خ |
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم // ... |
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان چ |
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد د |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد |
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان ش |
شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟ نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را // س |
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست م |
مقام اصلی ما گوشه خرابات است خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد // ک |
کس عسل بینیش از این دکان نخورد
کس رطب بیخار از این بستان نچید |
دل من در هوای روی فرخ بود آشفته همچون موی فرخ // ن |
نی قصهی آن شمع چه گل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت گ |
گر نظر کردم به روی ماه رخساری چه شد؟ ور شدم مست از شراب عشق یکباری چه شد؟ // ز |
ز بخت خفته ملولم بود که بيداری به وقت فاتحه صبح يک دعا بکند ر |
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم ل |
لاله را دل بسوخت بر نرگس که نصیبش ز می خمار آمد ابر بگریست بر گل، از پی آنک زین جهان بر دلش غبار آمد // ... |
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است ف |
فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت // ت |
تا از نتیجه فلک و طور دور اوست
تبدیل ماه و سال و خزان و بهاریم ق |
قفس تنگ فلک ، جای پرافشانی نیست
یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست ف |
فرو شد روز عمر و بر نیامد
از آن شیرین لبش کامی دریغا // ... |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم ک |
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟ کی آخر از فراموشی کنی یاد؟ // م |
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم هـ |
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا محروم از عطای تو، این نیز بگذرد // خ |
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است ح |
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت // چ |
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش ع |
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است ط |
طرهٔ یار پریشان چه خوش است قامت دوست خرامان چه خوش است خط خوش بر لب جانان چه نکوست سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش است // ا |
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است ب |
اکنون ساعت 06:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)