به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را // ر |
راز سر بسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر ب |
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما // پ |
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود ط |
طالعم بین که: در چنین غمها غمگسارم ز دست میبرود // ر |
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است ذ |
ذکر رخ و زلف تو دلم را وردیست که صبح و شام دارد // ... |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ز |
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست // س |
سر زلفت ظلماتست و لبت آب حیات در سواد سر زلفت به خطا می نگرم و |
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد // ه |
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم،که تو در دلم نشستی ا |
سر به سر از لطف جانی ساقیا خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا میل جانها جمله سوی روی توست رو، که شیرین دلستانی ساقیا // ه |
همي گويم و گفته ام بارها
بود كيش من مهر دلدارها ک |
هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست ف |
کی ببینم چهرهٔ زیبای دوست؟ کی ببویم لعل شکرخای دوست؟ کی درآویزم به دام زلف یار؟ کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟ // ن |
نقل قول:
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت // ن |
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زانکه هست
شیوه رندی و خوشباشی عیاران خوش است خ |
خواهی که راهٔابی بیرنج بر سر گنج میبیز هر سحرگاه خاک در خرابات // ا |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست چ |
نقل قول:
چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی اسرار غیب بیند در عالم شهادات // ا |
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست ر |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد //... |
درد ما را نیست درمان در جهان درد ما را روی او درمان بود // ش |
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است ح |
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد ل |
نقل قول:
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکونهاد باد ت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
//... ر
راه ارباب خرد چون نتوانست زدن به می ومغبچه راه من دیوانه زدند ی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور م |
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند // ر |
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشادست ج |
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد // گ |
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت ص |
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید که بوی او شفای جان هر بیمار میآید // ت |
تو را من چشم در راهم
به سعي ام تا ز دل يك ديده بگشايم ببينم من فراخي را خبر گيرم من از يارم تو را من چشم در راهم ع |
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن // ق |
قلب هر خاکی که بشکافد ، نشانش عاشقی ست
هر گلی که غنچه زد ، نامش شقایق می شود ش |
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش // ف |
اکنون ساعت 06:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)