سر زلفت ظلماتست و لبت آب حیات
در سواد سر زلفت به خطا می نگرم ا |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را ر |
راه ارباب خرد چون نتوانست زدن به می ومغبچه راه من دیوانه زدند ذ |
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که می رسند ز پی رهزان بهمن و دی ض |
ظالم نفس خود است هرکه در این روزگار
انده پیمان خورد می نخورد آشکار ه |
هرکجا شاخه گلی همرنگ خون روید ز خاک
کشته ی عشق است مدفون از مزار ما مپرس ت |
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی و غباری و دمی است ل |
لنگ انگان قدمی بر میداشت
هر قدم دانه ی شکری می کاشت ت |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست ک |
کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد
يک نکته از اين معنی گفتيم و همين باشد // ع |
عیشی نبود چو عیش لولی و گدا افکنده کله از سر و نعلین ز پا // د |
درد عشقي كشيده ام كه مپرس
زهر هجري چشيده ام كه مپرس // ف |
فارغ شود ز هستی وز خویشتن پرستی بر هم زند ز مستی نیک و بد زمانه // ... |
ديدی که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت // ...... |
آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است
يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است م |
ماهی نتافت همچو تو از برج نيکويی
سروی نخاست چون قدت از جويبار حسن // س |
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت يارم در اميدواران زد ت |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
آيا چه خطا ديد که از راه خطا رفت // م |
مرا به رندي و عشق آن فضول عيب کند
که اعتراض بر اسرار علم غيب کند ق |
قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بستهاند بر ابريشم طرب دل شاد // ....... |
مسلمانان مرا وقتي دلي بود
که با وي گفتمي گر مشکلي بود |
؟!!!!
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است هرکه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد |
با ک شروع میکنم
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ب |
:d
به آب دیده بشوییم خرقه ها از می که موسم ورع و روزگار پرهیز است هـ |
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را پ |
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل نهفتم به در افتاد چ |
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما ح |
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
مارا خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد ز |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت ذ |
ذره ذره جمع گردد
وانگهی دریا شود ر |
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن ن |
نهفته نفس سوی مخزن هستی رهی دارد
نهانی شحنهای میباید این دزد نهانی را م |
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیده ای ش |
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را ط |
طمع به قند وصال تو حد ما نبود
حوالتم به لب لعل همچو شکر کن ک |
کردار تو را سعی رهنمونست
گفتار تو را عقل ترجمانست س |
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبر گیر و سخن باز رسان ت |
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا ج |
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق ق |
قضا چو قصد کند، صعوهای چو ثعبانی است
فلک چو تیغ کشد، زخم سوزنی کاریست چ |
اکنون ساعت 09:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)