عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست |
توانا و دانا و داننده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست |
نم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست |
تيرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تير از جگر ريش برآرم وايي |
یوسف گمگشده باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روي مقصود که شاهان به دعا ميطلبند
مظهرش آينه طلعت درويشان است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دلت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تاتوانی رفع غم از خاطری غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن |
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بي دل که جاي فريادست |
تا در تپش ساحل دریا مردم ، از سوزش تاریکی صحرا مردم |
مردم ز اشتياق و در اين پرده راه نيست
يا هست و پرده دار نشانم نمي دهد |
در کوچه ای که عابر درد آشنا کم است
باری ،کنار پنجره ای وا نشسته ام |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد |
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم |
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را سعدی مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را سعدی |
اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيم
آه است، درين باغ، نهالي که رسانيم |
مرا هرگز به سلطانی چه حاصل
اسیرنفس شیطانی چه حاصل |
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
قد تو سرو و ميان موي و بر به هيت عاج |
جان بر لب است و حسرت در دل كه از لبانش
نگرفته هيچ كامي جان از بدن برآيد |
در مزرع طاعتم، گياهي بنماند
دردست بجز ناله و آهي بنماند |
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا |
اگر ز خون دلم بوي شوق ميآيد
عجب مدار که همدرد نافه ختنم |
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو |
ببینین این شعر چقدر قشنگه {پپوله}
ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم یک قطرهی آب بر لبم کس نکند رودکی کاملش: جز حادثه هرگز طلبم کس نکند یک پرسش گرم جز تبم کس نکند ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم یک قطرهی آب بر لبم کس نکند |
در دور ما از آتش بيداد ظالمان
چون دود و سيل تيره شد آب و هواي خاک |
كه رستم منم كِم مماناد نام
نشيناد بر ماتمم پور زال |
لشکر فضل را مبارز اوست
خلق حشوند، جمله بارز اوست |
تو را چنان كه تويي هر نظر كجا بيند
به قدر دانش خود هر كسي كند ادراك |
کافاق روي روز کند همچو شب سياه
وز غم نه افتاب برآيد دگر نه ماه |
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان |
نثار روي تو هر برگ گل که در چمن است
فداي قد تو هر سروبن که بر لب جوست |
ترک من گفتی و جا دردل دشمـــن کردی کس به دشمن نکــــند آنچه تو با من کردی شمسی بغدادی |
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه ی کرمش کار ساز من |
دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن
وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا ! |
شعر
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !
افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا . *** اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه، وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا . {پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} |
اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعــث گـــرمی بازار شــدش مــن بودم |
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قباي تو بست |
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت! |
اکنون ساعت 10:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)