پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 04-02-2010 05:43 PM



پرنده ی عاشق
چه غمگین وبغض آلود بود صدای پرنده ی عاشق!

قلب کوچکش را سپاه غم تسخیر کرده بود.

چگونه میتوانست عاشقانه ترین آوازها را سر دهد در حالی که زبانش بسته بود ؟!

پرنده دیگرعاشق نبود . . .

قلب کوچکش اسیر شیادی شده بود که . . . . .

نه صداقت می دانست

نه محبت میفهمید

نه غزل میخواند
و نه آوازمی شنید . . . . !

behnam5555 04-02-2010 05:45 PM

ما دیدگان فرو بسته لب بر جام زندگی نهاده ایم
و اشک سوزان بر کناره زرین آن فرو می ریزیم . . . .
اما روزی می رسد که دست مرگ نقاب از دیدگان ما بر می دارد
و هر آنچه را که مورد علاقه ی ما بود از ما می گیرد . . . .
فقط آن وقت می فهمیم که بام زندگی از اول خالی بوده
و ما نخست از این جام جز باده ی خیال ننوشیده ایم . . .


behnam5555 04-02-2010 05:49 PM



پرسه هاي عاشقانه


باورم کن باور من باورم کن
صادقانه
باورم کن
اي دليل پرسه هاي عاشقانه


فقط براي تو.
آري براي تو براي چشم هاي پر مهر
وعطوفت تو
من هنوز عاشقانه مي نويسم
.


اين را باور کن که
در تنهايي خويش تنها در افکار پيچيده

ومبهم خود زيبايي چشمهاي عاشق ترا ترسيم مي کنم


و درهربيت شعرم از معناي نگاههاي گرم و صميمي تو
هزاران واژه مي نويسم.


من ازافق طلايي قلبت
زندگي را آغاز مي کنم
و همراه تو
با کوله باري از باورهاي عاشقانه


قله هاي سپيده فردا را
فتح خواهم کرد واين بار فرياد خواهم زد


اسمت را
از بلنداي فرداها
تا بدانند
که دوست دارم
ترا
به ارزش همه زندگي کردن ها.
باورم کن


که در اين دنيا همه چيز غير باور است
جز عشق
.
عشق دريچه ايست بسوي زندگي
عشق دنيايي است پر از باور
...


behnam5555 04-02-2010 05:49 PM



چشمهاراچرابايدشست


سهراب گفت:
چشم ها را بايد شست
.......
شستم ولي ....................
گفت :
جور ديگر بايد ديد
.......................
ديدم ولي........................
گفت :
زير باران بايد رفت
.......................
رفتم ولي.......
او نه چشمهاي خيس وشسته ام را .................
نه نگاه ديگرم را
......................
هيچکدام را نديد.............
فقط در زير باران با طعنه اي خنديد وگفت:
ديوانه باران نديده.


raha_10 04-03-2010 10:52 AM

اي ترانه ساز تنها
اي ستاره پوش خسته
چرا بغض صد ترانه
توي اندوهت شكسته
پشت اين شباي زخمي
يه نفر نيست كه بدونه
سهم تو كنج قفس نيست
قسمت تو آسمونه
وقتي آغاز تو خط ميزنه بودن منو
بزارتا برات بگم قصه ي دلسپردنو
وقتي تو رگهاي تو نبض ترانه مينه
دل من مال توئه نگاه تومال منه
نگو فرصتي نمونده
واسه ي نفس كشيدن
واسه ي عاشقونه بودن
خواب آسمونو ديدن
نگو ديره واسه رفتن
تو هم از جنس عبوري
مثل آينه روبرومي
مثل يه خاطره دوري
وقتي آغاز تو خط ميزنه بودن منو
بزارتا برات بگم قصه ي دلسپردنو
وقتي تو رگهاي تو نبض ترانه مينه
دل من مال توئه نگاه تومال منه
آلبوم مثلث
علي لهراسبي

raha_10 04-03-2010 11:01 AM

دل بي طاقت من ديگه آروم نداره
عاشق رسيدنه باز منو جا ميذاره!
ميره تا نگاه تو دل به دريا ميزنه
ميگه از فاصله ها بغض عشق و مي شكنه
دل من ميگه هنوز ميشه باورم كني
ميتوني مثل غزل منو از برم كني!
ميگه دريا هرچي هست بي تو دلگير برام
كاش ميشد هر جا ميري پا به پاي تو بيام
دل من ميگه هنوز ميشه باورم كني
ميتوني مثل غزل منو از برم كني!
ميگه تنهايي من پره از صداي تو
با يه دنيا دلخوشي زنده ام براي تو
دل بي طاقت من ديگه آروم نداره
عاشق رسيدنه باز منو جا ميذاره!

فرگل 04-03-2010 12:58 PM

تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌
مرا بر روی خرمن بُرده خرمنکوب می‌سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا ـ گرد سرت می‌چرخم و ـ جاروب می‌سازد
تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب می‌سازد
مرا سر می‌دهد تا دشت های آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد




raha_10 04-04-2010 08:15 AM

من كيم؟عاشق و سرگشته ي لحظه هاي تو


تو ترانه هام پيچيده هميشه صداي تو


آره امشب شب ميلاد قشنگ يار من


شب ميلاد ولي تو نيستي در كنار من




كاشكي ميشد فقط امشب تو باشي كنار من


جونم و هديه كنم فقط باشي تو يار من


آره امشب شب ميلاد قشنگ يار من


شب ميلاد ولي تو نيستي در كنار من


كاشكي ميشد فقط امشب تو باشي كنار من


جونم و هديه كنم فقط باشي تو يار من




تولدت مبارك اي تو به دل نشسته


با رفتنت عزيزم قامت من شكسته


واي چي ميشد كه امشب بشيني در كنارم


به جاي گريه كردن واست هديه بيارم


تولدت مبارك اي تو عزيز رفته


كاشكي ميشد كه امشب بشينيم مثل گذشته




من كيم؟عاشق و سرگشته ي لحظه هاي تو


تو ترانه هام پيچيده هميشه صداي تو


آره امشب شب ميلاد قشنگ يار من


شب ميلاد ولي تو نيستي در كنار من


تولدت مبارك اي تو عزيز رفته


كاشكي ميشد كه امشب بشينيم مثل گذشته


تولدت مبارك اي تو به دل نشسته


با رفتنت عزيزم قامت من شكسته


... .
خواننده: زارع

T I N A 04-04-2010 08:25 AM

گر ميان هر نگاهي صوت غمگيني شنيدي ياد كن از قلب بي تابي كه هر دم ياد توست

alidehban 04-04-2010 11:17 PM

تساوی ....
 
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
«یک با یک برابر هست ... »
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد .
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباهی فاحش و محض است ...
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید :
گر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود ؟
سکوت مدهشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد :
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود ...
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون،
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود ...
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید ؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید :
یک با یک برابر نیست .... (خسرو گلسرخی) :53:

روناک 04-06-2010 06:46 AM

دلت را بتکان

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...

محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او" ست

دعوتش کن

این دل مال "او" ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

خانه تکانی دلت مبارک



T I N A 04-06-2010 08:55 AM

تو يه تاك قد كشيده

پا گرفتي روي سينم

واسه پا گرفتن تو

عمريه كه من زمينم

راز قد كشيدنت رو

عمريه دارم ميبينم

داري ميرسي به خورشيد

ولي من بازم همينم

ميزنن چوب زير ساقت

واسه لحضه هاي رستن

ريختن آب زير پاهات

هي منو شستن و شستن

توي سرما وتو گرما

واسه تو نجاتم عمري

تو حجوم باد وحشي

سپر بلاتم عمري

آدما هجوم اوردن

برگاي سبزت رو بردن

توي پاييز و زمستون

ساعتا به من سپردن...


raha_10 04-06-2010 05:18 PM

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت

Omid7 04-06-2010 10:18 PM

غم دل با كه بگويم كه مرا ياري نيست
جز تو اي روح روان هيچ مددكاري نيست

غم عشق تو به جان است و نگويم به كسي
كه در اين باديه غمزه غمخواري نيست

راز دل را نتوانم به كسي بگشايم
كه در اين دير مغان راز نگهداري نيست

درد من عشق تو و بستر من بستر مرگ
جز توام هيچ طبيبي و پرستاري نيست

لطف كن لطف و گذر كن به سر بالينم
كه به بيماري من جان تو؛ بيماري نيست

قلم سرخ كشم بر ورق دفتر خويش
همان كه در عشق من و حسن تو گفتاري نيست

nae 04-06-2010 11:27 PM

سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ ار این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نفس صد چو منش خون بهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست
مایه ی پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل هوا خواه عشق صبر زبون هواست
سلسله ی پایبند گردن جان در کمند
زهره ی گفتار نی کاین چه سبب وین چراست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

فرانک 04-08-2010 12:35 AM

سنگ اندیشه به افلاک مزن!دیوانه
چون که انسانی و از تیره ی سرطاسانی

زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی

در ره عشق دهی هم سر هم سامان راچون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به توفان خطر می رانی
مست از هندسه ی روشن خویشی!مستی

پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن!ای دل!که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز

ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی

فرانک 04-08-2010 12:40 AM

دلم گرفته دوست
بغض پیکرم را می لرزاند
تن خونین برادر نقش زمین شد
به نام بیگانه خواندندش
اما خاک سرخش
عطر ایران می داد ..
کجاست دستان لطیف حق ،
نوازش می خواهم
بیدارم کنید
آی تاریخ نگاران دورغین سرنوشت آدمیان !
بیدارم کنید
چشمان من تاب دیدن ندارد دگر ..
اشک خدا گونه ی زمین ر ا تر کرده
به گل مال وجود انسان خیره مانده دوست
آتش زبانه می کشد
از دهان بی هویت پادشاه سرزمینم
دل به منسبش خوش کرده انگار ..
فریاد
بر پشت بام دنیا می روم
فریاد ..
خدا بزرگتر است .!

behnam5555 04-08-2010 08:10 AM



کاری به کار عشق ندارم


دهانت را می‌بویند


مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را می‌پویند

مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد



روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست



و عشق را

کنار تیرک راه‌بند تازیانه می‌زنند

عشق را

در پستوی خانه نهان باید کرد

شوق را
در پستوی خانه نهان باید کرد



روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست




و در این بن‌بست کج و پیچ سرما

آتش را

به سوخت‌وار سرود و شعر

فروزان می‌دارند

به اندیشیدن خطر مکن



روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست



آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را

در پستوی خانه نهان باید کرد




روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست....




- آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان

- کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است


خدای را

در پستوی خانه نهان باید کرد

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد


روزگار غریبی‌ست نازنین
روزگار غریبی‌ست ...

behnam5555 04-08-2010 08:44 AM


ماه من


ماه من
تو چرا دور زمن بنشستی
و مرا در غم خود بشکستی
و چنین ساده زمن بگذشتی

و همه ریشه ی من بگسستی


گل من

من که دیوانه ی کویت بودم
روز و شب در طلب طرّه ی مویت بودم

و در آن لحظه ی مستیت، سبویت بودم

همه جا، در همه دم، در آرزویت بودم


جان من

در پریشان زلفت قلب مرا کن زنجیر
و به آن ناز دو چشمت کن اسیر
نو ببین ناز تو کردست مرا دامن گیر
عاقبت از غم عشقت ای دوست گشتم پیر


ماه من


تو اگر سخت دلی باز تو را می خواهم

تو اگر درد شوی، غم بزنی بر جانم، با غمت می سازم

تو اگر سنک شوی، بشکنیم باز تو را می خوانم

تو اگر جان خواهی، جان به کفم می آرم

behnam5555 04-08-2010 08:47 AM


نقاشی

منم و نقاشیام و بی کسی
منم و تنهایی و دلواپسی

منم و رنگ سیاه سخت و سرد
منم و یه قلب پر اندوه و درد

منم و نقاشی تیره و تار
روی قلبم غم سنگینی سوار

نقاشیم پر از غم و مصیبته
زندگی برام عذاب و محنته

نقاشی آینه ی زندگی ام
همدم بی کسی و تنهایی ام

نقاشی برام مثل سنگ صبور
توی یک دخمه ی تاریک و نمور

آرومی تو نقاشی می زنه موج
فارغ از غم منو می بره به اوج

نقاشی دردمو آروم می کنه
غصه رو از زندگیم پاک می کنه

همدم تنهایی نقاشی من
غم خور بی کسی نقاشی من

چرو 04-08-2010 10:27 AM

خدایا...خدایا

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

دارم خو میکنم با این فراموشی وخاموشی

چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستاده ام چقدر تا آسمون راهه

من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابو
بگیر از چشمای کورم عذای کهنه ی خوابو

چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم کجای جاده دل تنگه

میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی ذاره
سر راه بهشت من درخت سیب میکاره

alidehban 04-08-2010 10:30 AM

چه خواهیم گفت...؟
 

چرو 04-08-2010 10:32 AM

میخوام بگم حرف دلو اما نمیدونم چرا


میخوام بگم تا توبودی زندگیم یه رنگی داشت

کنار کلبه تو دل یه سرو سامانی دیگه داشت

شاید من برم یه جای دور

یجای دور از همه ادما

تکه کنم به سنگ غم بشینم بگم از دل سنگ

سوختم ساختم شکستم نشستم پرم شکست خزیدم
به عشق دیدن تو هرروز هر شب بودم تا ببینم اون رویت

ولی زدی شکستی تمام تار پودم

تو دلم یه غم دارم اندازه کوه دراک

تومیدونی اون کوه کجاست

میخوام برم بیدقنبری یه هوایی تازه کنم

بعدش برم تو شاهچراغ نماز هاجات بخونم

شاید برم حافظیه یه فال حافظ بگیرم

تقدیم به اونی که امروز زد دلمو شکست

چرو 04-08-2010 10:42 AM

من یه قلبم که هنوزم می زنه برای عشقت
زندگیشو جا گذاشته توی ماجرای عشقت
قلبم میزنه برای عشقت
تو یه اسمی که همیشه می مونه تو خاطراتم
تو گذاشتی و پری
دی من هنوز تو ماجراتم
من یه دلداده ی خسته تو کتابای نبسته
تویی عکس یه عروسک که تو آیینه نشسته
کاش دلش نیاد زمونه برای ما کم بذاره
کاشکی دنیا ما دو تا رو سر راه هم بذاره

چرو 04-08-2010 10:43 AM


تو اینجا نیستی؟

تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم
و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،

در غروبی سرد و غمب
ار و پر از تردید می میرم !
امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری
تو می آیی !
تو می آیی بهانه من ،
و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ،
جوانه می زند ،
لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ،
تمام لحظه های تلخ پاییز و زمستان را ،
تمام لحظه های بی تو بودن را ، تمام خاطرات سرد و بی روح نبودت را ،
شبیه قاصدک ، در دست های باد می اندازد و دیگر ،
به آن فصل پر از دلتنگی و سرما نیندیشد !
تو می آیی بهانه من ،تو می آیی ،
و شوق دیدنت ، این شاخه های خشک را زنده نگه می دارد و
تنها به شوق تو ،
سکوت ژرف و سرد مرگ را بدرود می گوید

چرو 04-08-2010 10:44 AM

می پرستمت ، می دانی ؟

به اندازه ی تمامی سر سبزی همین
درخت رو به رو

دلگير می شوی

گريه می کنی

حواسم نبود ، زمستان است !

Omid7 04-09-2010 07:19 PM

بس که جفا ز خار گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به کنار بودیم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده ام

یا ز ره بی وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام

فرانک 04-09-2010 07:27 PM

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌ پوشی بکام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
«فریدون مشیری

آريانا 04-09-2010 10:33 PM

اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند

اگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتد
به امر شاه لشکرها از آن بالا فروآید

اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران
بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند

شمار برگ اگر باشد یکی فرعون جباری
کف موسی یکایک را به جای خویش بنشاند

مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل
که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند

رایناکم رایناکم و اخرجنا خفایاکم
فان لم تنتهوا عنها فایانا و ایاکم

و ان طفتم حوالینا و انتم نور عینانا
فلا تستیاسوا منان فان العیش احیاکم

شکسته بسته تازی‌ها برای عشقبازی‌ها
بگویم هر چه من گویم شهی دارم که بستاند

چو من خود را نمی‌یابم سخن را از کجا یابم
همان شمعی که داد این را همو شمعم بگیراند

T I N A 04-10-2010 07:57 AM

http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم بارون برام مقدسهhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifهنوزم بارون برام يه رحمتهhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم مي خوام باهاش همراه بشمhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifهنوزم مي خوام باهاش رويا بشمhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم صداش برام نيايشهhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifهنوزم بوي خوشش نوازشهhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم اون قطره هاتو دوست دارمhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifهنوزم اون گريه ها رو دوست دارمhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم دلم باهات آروم مي شهhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifهنوزم چشمامو ببين زيبا مي شهhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم بارون برام زيارتيhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifبرا من هميشه حکم نعمتيhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gifهنوزم وقتي مي ياي داد مي زنمhttp://sl.glitter-graphics.net/pub/6...hsjdvlm9pc.gif
http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gifتو دلم حاجتو فرياد مي زنم...http://sl.glitter-graphics.net/pub/6...rzzxdxhqsx.gif

alidehban 04-10-2010 08:33 AM

بشارت....
 
اي دل بشارت مي‌دهم خوش روزگاري مي‌رسد
يا درد و غم طي مي‌شود، يا شهرياري مي‌رسد
گر كارگردان جهان، باشد خداي مهربان
اين كشتي طوفان زده هم بر كناري مي‌رسد
انديشه از سرما مكن سر مي‌شود دورانِ وي
شب را سحر باشد ز پي‌، آخر بهاري مي‌رسد
اي منتظر! غمگين مشو قدري تحمّل بيشتر
گردي بپا شد در افق، گوئي سواري مي‌رسد!
يار همايون منظرم آخر درآيد از درماميد
خوش مي‌پرورم زين نخل باري مي‌رسد
كي بوده است و كي شود ملك غزل بي‌جكمران
هر دوره آن‌را خواجه‌اي يا شهرياري مي‌رسد
«مفتون» منال از يار خود گر با تو گاهي تلخ شد
كز گل بدان لطف و صفا گه نيش و خاري مي‌رسد...

مفتون اميني

فرگل 04-10-2010 09:36 AM

گفتمش آغاز درد عشق چيست؟
گفت آغازش سراسر بندگيست
گفتمش پايان آن را هم بگو
گفت پايانش همه شرمندگيست
گفتمش درمان دردم را بگو
گفت درماني ندارد، بي دواست
گفتمش يک اندکي تسکين آن
گفت تسکينش همه سوز و فناست

فرگل 04-10-2010 09:50 AM

عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فرو ريختن ديوار غرور گدايي كني... آن وقت است كه ديگر عشق نيست صدقه است

فرگل 04-10-2010 09:54 AM

می گفت عاشقم, دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم...
او رفت, تنها ماند... زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد.
از او پرسیدم از عشق چه می دانی؟ برایم از عشق بگو...
گفت:عشق اتفاق است باید بنشینی تا بیفتد
گفت:عشق آسودگیست,خیال است... خیالی خوش.
گفت:ماندن است، فرو رفتن در خود است.
گفت:خواستن و تملک است, گرفتن است.
گفت: عشق سادست, همین جاست دم دست و دنیا پر شده از عشق های زودگذر
عشق های سادهء اینجایی و عشق های نزدیک و لحظه ای.
گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی.....
گفتم:عشق یک ماجراست, ماجرایی که باید آن را بسازی.
گفتم:عشق درد است درد تولدی نو، عشق تولد است به دست خویشتن.
گفتم:عشق رفتن است عبور است, نبودن است.
گفتم:عشق جستجوست, نرسیدن است, نداشتن و بخشیدن است.
گفتم:عشق درد است, دیر است و سخت است.
گفتم:عشق زیستن است از نوعی دیگر...
به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام...
گفتم عشق راز است، راز بین من و توست، بر ملا نمی شود و پایان نمی یابد، مگر به مرگ...


Omid7 04-11-2010 11:36 PM

در خانه دل ما را جز یار نمی گنجد
چون خلوت یار اینجاست اغیار نمی گنجد

در کار دو عالم ما چون دل به یکی دادیم
جز دست یکی ما را در کار نمی گنجد

مستیم و در این مستی بیخود شده از هستی
در محفل ما مستان هشیار نمی گنجد

اسرار دل پاکان با پاک دلان گویید
کاندر دل نامحرم اسرار نمی گنجد

گر عاشق دلداری با غیر چه دل داری
کان دل که در او غیر است دلدار نمی گنجد

از بخل و حسد بگذر در ما و تویی منگر
با مساله توحید این چار نمی گنجد

گر انس به حق داری از خلق گریزان شو
کآدم چو بهشتی شد در نار نمی گنجد

انسان چو موحد شد در شرک نمی ماند
آری گل این بستان با خار نمی گنجد

گفتار فواد آری در پرده بود لیکن
آنجا که بود کردار گفتار نمی گنجد

T I N A 04-12-2010 07:26 AM

تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری میکشد انکس که انسان است و از احساس سر شار است

ساقي 04-12-2010 10:03 PM

من زندگی را با رنگین كمان بال پروانه‌ها می‌سرایم

روشنایی بود

كه میل بودنم بخشید

اكنون به دل آتش می‌روم!

شعله می‌شوم

و بدین‌سان جاودانه روشنایی می‌شوم...

..
..
.

nae 04-12-2010 11:56 PM

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

T I N A 04-13-2010 07:46 AM

حال من دست خودم نيست

ديگه آروم نمي گيرم...

دلم از کسي گرقته که مي خوام براش بميرم...

باز سرنوشت و انتهاي آشنايي

باز لحظه هاي غم انگيز جدايي

باز لحظه هاي ناگزير دل بريدن

بازم آخر راه و حس تلخ نرسيدن

پاي دنياي تو موندن

مث عاشق هاي عالم

تا منو ببخشي آخر

تا دلت بسوزه کم کم

مثل آيينه روبرومه حس با تو بودن من

دارم ازدست تو مي رم

عاشقي کن منو نشکن

باز سرنوشت و انتهاي آشنايي

باز لحظه هاي غم انگيز جدايي

باز لحظه هاي ناگزير دل بريدن

بازم آخر راه

و

حس تلخ

نرسيدن

نرسيدن...

behnam5555 04-13-2010 05:48 PM



دانم اكنون از آن خانه دور
شادي زندگي پر گرفته
دانم اكنون كه طفلي به زاري

ماتم از هجر
مادر گرفته
هر زمان مي دود در خيالم

نقشي از بستري خالي و سرد

نقش دستي
كه كاويده نوميد
پيكري را در آن با غم و درد

بينم آنجا كنار بخاري

سايه
قامتي سست و لرزان
سايه بازواني كه گويي

زندگي را رها كرده آسان

دورتر
كودكي خفته غمگين
در بر دايه خسته و پير

بر سر نقش گلهاي قالي

سرنگون
گشته فنجاني از شير
پنجره باز و در سايه آن

رنگ گلها به زردي كشيده

پرده افتاده بر شانه در

آب گلدان به آخر رسيده

گربه با ديده اي سرد و
بي نور
نرم و سنگين قدم ميگذارد
شمع در آخرين شعله خويش
ره به سوي عدم ميسپارد
دانم اكنون كز آن خانه دور
شادي زندگي پر گرفته
دانم اكنون كه طفلي به زاري
ماتم از هجر مادر گرفته
ليك من خسته جان و پريشان
مي سپارم ره آرزو را
بار من شعر و دلدار من شعر
مي روم تا بدست آرم او را
...


ته شعر از فروغ فرخزاد


اکنون ساعت 12:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)