پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 03-28-2011 08:02 PM



ی

یابو برش داشته
یابوی اخته و مرد كوسه سن و سالشون معلوم نیست
یابوی پیش آهنگ آخرش توبره كش میشه
یا خدا یا خرما
یاربد، بدتر بود از یار بد
یارب مباد آنكه گدا معتبر شود
یار در خانه و گرد جهان میگردیم
یارقدیم ، اسب زین كرده است
یار، مرا یاد كنه ولو با یك هل پوك
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم
یا علی غرقش كن منهم روش
یا كوچه گردی یا خانه داری
یا مرد باش یا نیمه مرد یا هپل هپو
یا مرگ یا اشتها
یا مكن با پیلان دوستی --- یا بنا كن خانه در خورد پیل !" سعدی "
یعنی كشك
یكی رو تو ده راه نمی دادند سراغ كدخدارو میگرفت
یك ارزن از دستش نمی ریزه
یك مرده بنام به كه صد زنده به ننگ
یك انار و صد بیمار
یك بز گر گله را گر میكند
یكخورده شاخ بهتر از هزار ذرع دمه
یك داغ دل بس است برای قبیله ای
یكدم نشد كه بی سر خر زندگی كنیم
یك ده آباد بهتر از صد شهر خراب
یك بار جستی ملخه، دو بار جستی ملخه، آخر به دستی ملخه
یه بام و دو هوا
یه پا چارق، یه پا گیوه
یه پاش این دنیا یه پاش اون دنیاست
یه پول جیگرك سفره قلمكار نمیخواد
یه تب یه پهلوان و میخوابونه
یه تخته اش كمه
خل و كم عقل است
یه جا میل و مناره را نمی بینه یه جا ذره رو در هوا میشماره
یه مثقال گه توی شكمش نیست میخواد به شمس العماره برینه
یه چیز بگو بگنجه
یه حموم خرابه چهل تا جومه دار نمیخواد
یه خونه داریم پنبه ریسه ، میون هفتاد ورثه
یه دست به پیش و یه دست به پس
یه دست صدا نداره
یه دستم سپر بود، یه دستم شمشیر، با دندونام كه نمیتونم بجنگم
یه دیوانه سنگی به چاه میندازه كه صدعاقل نمیتونه بیرون بیاره
یه روده راست توی شیكمش نیست
یه روزه مهمونیم و صد ساله دعاگو
یه روز حلاجی میكنه سه روز پنبه از ریش ور میچینه
یه سال بخور نون و تره صد سال بخور نون و كره
یه سال روزه بگیر آخرش با فضله سگ افطار كن
یه سوزن بخودت بزن و یه جوالدوز به مردم
یه سیب و كه به هوا بندازی تا بیاد پائین هزار تا چرخ میخوره
یه شكم سیر بهتر از صد شكم نیم سیر
یه عمر گدائی كرده هنوز شب جمعه رو نمیدونه ! یه كاسه چی صد تا سرناچی !
یه كفش آهنی میخواد و یه عصای فولادی
یه كلاغ و چهل كلاغ
یه گوشش دره یه گوشش دروازه
یه لاش كردیم نرسید دو لاش كردیم كه برسد
یه لقمه نون پرپری من بخورم یا اكبری
یه مرید خر بهتر از یه ده شیش دانگ
یه مو از خرس كندن غنیمته
یه مویز و چل قلندر
یه نه بگو، نه ماه رو دل نكش
یه وقت از سوراخ سوزن تو میره یه وقت از در دروازه تو نمیره
یكی به نعل و یكی به میخ
یكی چهارشنبه پول پیدا میكنه یكی گم میكنه
یكی كمه، دوتا غمه ، سه تا خاطر جمه
یكی مرد و یكی مردار شد یكی به غضب خدا گرفتار شد
یكی میبره یكی میدوزد
یكی گفت : مادرم را میفروشم . گفتند : كه چطور مادرت را میفروشی ؟ گفت : قیمتی میگم كه نخرند
یكی میمرد ز درد بینوایی - یكی میگفت خانوم زردك میخواهی ؟
یكی نون نداشت بخوره پیاز میخورد كه اشتهاش واشه
یكی یه دونه یا خل میشه یا دیوونه !


behnam5555 03-28-2011 08:04 PM


لالایی ها نخستین شعرهای نانوشته ی زنان ایرانی

پیرایه یغمایی

"لالایی" نخستین پیمان آهنگین و شاعرانه ای است که میان مادر و کودک بسته می شود. رشته ای است، نامریی که از لب های مادر تا گوش های کودک می پوید و تاثیر جادویی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا می گیرد. رشته ای که حامل آرمان ها و آرزوهای صادقانه و بی وسواس مادر است و تکان های دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار می زند. و این آرزوها آن چنان بی تشویش و ساده بیان می شوند که ذهن شنونده در این که آن ها آرزو هستند یا واقعیت، بی تصمیم و سرگردان می ماند. انگار که مادر با تمامی قلبش می خواهد که بشود و می شود.
"لالایی" ها از جمله ادبیات شفاهی هر سرزمینی هستند، چرا که هیچ مادری آن ها را از روی نوشته نمی خواند و همه ی مادران بی آن که بدانند از کجا و چه گونه، آن ها را می دانند. انگار دانستن لالایی و لحن ویژه ی آن از روز نخست برای روان زن تدارک دیده شده است.
زن مادر باشد یا نباشد، لالایی و لحن زمزمه ی آن را بلد است و اگر زنی که مادر نیست در خواندن آن ها درنگ می کند، برای این است که بهانه ی اصلی خواندن را فراهم نمی بیند، اما بی گمان اگر همان زن بر گاهواره ی کودکی بنشیند، بی داشتن تجربه ی قبلی، بدون این که از زمینه ی شعر و آهنگ خارج شود، آن ها را به کمال زمزمه می کند. گوِیی که روان مادرانه از همان آغاز کودکی به زن حکم می کند که گوشه ای از ذهنش را برای فراگیری این ترانه های ساده، سفید بگذارد.
شاید بتوان گفت که لالایی ها طیف های رنگارنگی از آرزوها، گلایه ها و نیایش های معصومانه ی مادرانه هستند که سینه به سینه و دهان به دهان از نسل های پیشین گذشته تا به امروزیان رسیده و هنوز هم که هنوز است، طراوت و تازگی خود را حفظ کرده اند، به گونه ای که تا کنون هیچ ترانه ی دیگری نتوانسته جایشان را بگیرد.
در حقیقت لالایی ها - این دیرپاترین ترانه های فولکلوریک - آغاز گاه ادبیات زنانه در پای گاهواره ها هستند که قدمت شان دیگر تاریخی نیست، بلکه باستان شناختی است.

از دو بخشی که هنگام خواندن یک لالایی به دست می آید، یعنی آهنگ و شعر، آهنگ به کودک می رسد و شعر از آن مادر است. زیرا آن چه از نظر شنیداری برای کودک گاهواره ای دارای بیش ترین اعتبار است. ضرب آهنگ لالایی است، وگرنه همه می دانیم که شعر لالایی زبان فاخری ندارد و تازه اگر هم داشته باشد کودک گاهواره ای آن را دریافت نمی کند. تنها زمزمه و لحن گیرای مادر است که به کودک لذت می دهد و او را می خواباند. مادر چه خوش صدا باشد و چه نباشد، کودک با زمزمه ی او الفتی به هم می زند و لحن او چون جویباری در گوش های کوچکش حظ و طراوت می ریزد.
از طرفی دیگر تجربه نشان می دهد که کودکان با این که با لالایی بزرگ می شوند، هرگز شعر آن را یاد نمی گیرند و ذهن خود را موظف به فراگیری لالایی نمی کنند و زمانی هم که به حرف می آیند، هرگز لالایی را به عنوان ابزار خیال خود به کار نمی گیرند. حتا دختران هم هنگام خواباندن عروسک خود، برایش لالایی نمی خوانند بلکه بیش تر سعی دارند که روی او را بپوشانند و به او امنیت بدهند. زیرا در هنگام بازی بیش تر می خواهند عروسک را دریابند، نه این که او را بخوابانند. اما اگر همین دخترکان بخواهند خواهر یا برادر کوچک تر خود را بخوابانند، بر اساس داشتن روان مادرانه، حتمن برایش لالایی می خوانند.

آهنگ لالایی ها نیز تناسب مستقیم با نوع گاهواره و وسعت تاب آن دارد و چون نوع گاهواره در شهرهای ایران مختلف است، از این رو لحن زمزمه ی مادران نیز متناسب با آن متفاوت می شود. مثلن گاهواره هایی که در جنوب و نقاط مرگزی ایران برای خواباندن کودک به کار می رود، "ننو" نام دارد که بی گمان این واژه از کلمه ی ننه گرفته شده است [*] (چون گاهواره را مادر دوم کودک نیز می گویند.) ننوها را به جایی می بندند. چنان که یک لالایی ملایری می گوید :
لالالالا کنم ایواره وختی للوته بونم، شاخ درختی

که در مجموع یعنی غروب هنگام، تو را لالایی می گویم و للویت (= نانو = ننو) را بر شاخه ی درختی می بندم. (ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨٦)
برای بستن ننو در اتاق اغلب دو میخ بزرگ به دو زاویه ی روبروی هم، به دیوار اتاق می کوبند و گهواره را که معمولن از جنس چرم یا پارچه ی سختی است، با طناب های محکم عَلـَم می کنند. وسعت تاب این گاهواره بسیار زیاد است، یعنی با یک تکان دست، از این سوی اتاق تا آن سوی دیگر تاب برمی دارد و گاه صدای تاب گهواره و حتا صدای کلیک میخ طویله با زمزمه ی لالایی می آمیزد، که حال و هوای خوشی به وجود می آورد.

اما گاهواره های شمالی، که به آن ها گاره (= گهواره) می گویند، از چوب است و زیر آن حالت هلالی دارد و تقریبن هم سطح زمین است. تکان های "گاره" کوتاه و پشت سر هم و مقطع است.
اما شعر لالایی ها از آن مادر است، زیرا مادر با خواندن لالایی در حقیقت با کودک گاهواره ای خود گفت و گو می کند و اگرچه می داند که او سخنش را نمی فهمد، اما همین قدر که کودک به او گوش فرا می دهد برایش کافی است. شعر های لالایی ها اگرچه بسیار ساده است و گاهگاهی هم از وزن و قافیه خارج می شود، اما از نظر درون مایه ی احساسی بسیار غنی و همواره حامل آرزوهای دور و نزدیک مادر است و از نظر مضمون نیز چندان بی زمینه نیست،

به طور کلی لالایی ها را می توان به شیوه ی زیر دسته بندی کرد:
١- لالایی هایی که مادر آرزو می کند کودکش تندرست بماند و او را به مقدسات می سپارد:
لالالالا که لالات می کنم من نگا بر قد و بالات می کنم من
لالالالا که لالات بی بلا باد نگهدار شب و روزت خدا باد !


(فرهنگ عامیانه ی مردم ایران، برگ ٢١۷)
لالاییت می کنم خوابت نمیاد بزرگت کردم و یادت نمیاد
بزرگت کردم و تا زنده باشی غلام حضرت معصومه باشی


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٩١)
٢- لالایی هایی که مادر آرزو می کند، کودکش بزرگ شود، به ملا برود و با سواد شود:
لالالالا عزیز ترمه پوشم کجا بردی کلید عقل و هوشم
لالالالا که لالات بی بلا باد خودت ملا، قلمدونت طلا باد !


(ترانه های ملی ایران، برگ ١٤۷)
لالالالا عزیز الله قلم دس گیر، برو ملا بخوون جزو کلام الله

(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨٢)
٣- لالایی هایی که مادر آرزو می کند کودکش به ثمر برسد:
لای لای دییم یاتونجه گؤ زلرم آی باتونچه
( لالایی می گویم تا به خواب روی ادامه می دهم تا ماه فرو رود)
سانه رم الدوز لری سن حاصله یتوننچه
(و ستاره ها را می شمارم تا تو بزرگ شوی و به ثمر برسی)


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨۷)
٤- لالایی هایی که مادر در آن ها به کودک می گوید که با وجود او دیگر بی کس و تنها نیست:
الا لا لا تو را دارم چرا از بی کسی نالم ؟
الا لالا زر در گوش ببر بازار مرا بفروش
به یک من آرد و سی سیر گوش
(گوشت)


(تاریخ ادبیات کودکان ایران، برگ ٢٩)
لالالالا گل آلاله رنگُم لالالالا رفیق روز تنگُم
لالالالا کنم، خووت کنم مو علی بووم و بیارت کنم مو
(خوابت کنم من) (علی گویم و بیدارت کنم من)


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨٦)
۵- لالایی هایی که مادر آرزو می کند کودکش بزرگ شود و همسر بگیرد و او عروسی اش را ببیند:
لایلاسی درین بالا یو خو سو شیرین بالا
(کودک نازم که لالایت سنگین است خوابت شیرین است)
تانریدان عهد یم بودو تو یو نو گؤ روم بالا
(با خدا عهد کرده ام که عروسی تو را ببینم)


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨٦)
قیزیم بویوک اولرسن بیرگون اره گیدرسن
(دخترم روزی بزرگ خواهی شد به خانه ی شوهر خواهی رفت)
الله خوشبخت ایله سین بیرگون ننه ایله سین
(خدا تو را خوشبخت کند ! که روزی مادر خواهی شد)


(ترانه و ترانه سرایی در ایران،برگ ١٨٨)
گاه در این دسته از لالایی ها رگه هایی از حسرت و رشک ورزی به چشم می خورد:
گل سرخ منی زنده بمونی ز عشقت می کنم من باغبونی
تو که تا غنچه ای بویی نداری همین که گل شدی از دیگرونی


(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، برگ ۷۷٣)
٦- لالایی هایی که مادر آرزو می کند هنگامی که کودکش بزرگ شد قدرشناس زحمات او باشد:
لای لای د یم آد یوه تاری یتسون داد یوه
(لالایی گفتم به نام تو خداوند یاور و داد رس تو باشد)
بویو ک اولسان بیرگون سن منی سالگین یاد یوه
(روزی که بزرگ شدی زحمات مرا به یاد آوری)


(ترانه و ترانه سرایی در ایران،برگ ١٨۷)
اما خود پیشاپیش می داند که کودک فراموش خواهد کرد:
لالاییت می کنم با دس پیری که دسّ مادر پیرت بگیری
لالاییت می کنم خوابت نمیاد بزرگت می کنم یادت نمیاد


(فرهنگ عامیانه ی مردم ایران (هدایت)، برگ ٢١۷)
۷- لالایی هایی که مادر در آن ها از نحسی کودک و از این که چرا نمی خوابد گلایه می کند. این لالایی ها گاه لحنی ملامت بار، گاه عصبی و گاه طنز آمیز دارد:
لالالالا گلم باشی تو درمون دلم باشی
بمونی مونسم باشی بخوابی از سرم واشی


(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، برگ ۷۷۵)
نمونه ی دیگر:
لالالالا گل پسته شدم از گریه هات خسته ...

(همانجا)
نمونه ی دیگر:
لالالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره ؟
به حق سوره ی یاسین بیا یه خو تو را گیره
(بیاید خواب و تو را فرا گیره)


(تاریخ ادبیات کودکان ایران، برگ ٢٩)
گاهی در این دسته از لالایی ها، مادر پای "لولو" را هم به میان می کشد و از او کمک می گیرد. روانشناسی این دسته از لالایی ها بسیار جالب است، چون مادر با شگردی که به کار می گیرد، لولو را از بچه می ترساند، نه بچه را از لولو ! و در ضمن یک اعتماد به نفس لفظی هم به کودک می دهد. مثلن می گوید:
" لولو برو ! بچه ی ما خوب است. می خوابد." یا " تو از جان این بچه چه می خواهی ؟ این بچه پدر دارد و دو شمشیر بر کمر دارد." و خلاصه چنین است و چنان:

لالالالا لالالایی برو لولوی صحرایی
برو لولو، سیاهی تو برو سگ، بی حیایی تو
که رود من پدر داره دوخنجر بر کمر داره
دو خنجر بر کمر هچّی دو قرآن در بغل داره


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ های ١٩٠-١٩١)
نمونه ی دیگر:
برو لولوی صحرایی تو از بچه چه می خواهی ؟
که این بچه پدر داره که خنجر بر کمر داره


(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، برگ ۷۷۵)
نمونه ی دیگر:
لالالالا گل چایی لولو ! از ما چه می خواهی؟
که این بچه پدر داره که خنجر بر کار داره


(همانجا)
نمونه ی دیگر:
برو لولوی صحرایی تو از روُدم چه می خواهی؟
که رود من پدر داره کلام الله به بر داره


(گذری و نظری در فرهنگ مردم، برگ٣٣)
٨- در دسته ی دیگری از لالایی ها مادر افزون بر آن که کودک را با کلام ناز و نوازش می کند، لالایی را به نام او مُهر می زند:
لالالالا گلم باشی انیس و مونسم باشی
بیارین تشت و آفتابه بشورین روی شهزاده
که شاهزاده خداداده همون اسمش خداداده


(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، برگ ۷۷٣)
نمونه ی دیگر، ترجمه ی یک لالایی ترکمنی:
اسم پسر من آمان است
کوه های بلند را مه فرا می گیرد
انگشتری یارش
همیشه در انگشتش است
بچه ی من داماد می شود
در هر دستش یک انار نگه می دارد
وقتی که در جشن ها می گردد
دختر ها به او چشم می دوزند ...


(تاریخ ادبیات کودکان ایران، برگ ٣٢)
٩- دسته ای از لالایی ها واگویه ی داستان کوتاهی است. از این رو طولانی تر از یک لالایی کوتاه چهار خطی است:
لالالالا گل نسری (= نسرین) / کوچه م (به کوچه ام) کـَردی درو بسّی (= بستی) / منم رفتم به خاک بازی / دو تا هندو مرا دیدن / مرا بردن به هندسون / به سد نازی بزرگم کرد / به سد عشقی عروسم کرد / پسر دارم ملک جمشید / دختر دارم ملک خورشید / ملک جمشید به شکاره / ملک خورشید به گهواره / به گهواره ش سه مرواری (مروارید) / کمربندی طلا کاری / بیا دایه، برو دایه / بیار این تشت و آفتابه / بشور این روی مهپاره / که مهپاره خداداده

(فرهنگ عامیانه ی مردم ایران (هدایت)، برگ ٢١٨)
این لالایی توسط شاعر معاصر منصور اوجی به این صورت هم ضبط شده است:
سر چشمه ز او (= آب) رفتم / سبو دادم به خو (= خواب) رفتم / دو تا ترکی ز ترکسون (= ترکستان) / مرا بردن به هندسون (=هندوستان) / بزرگ کردن به سد نازی / شوور (= شوهر) دادن به سد جازی (= جهازی) / لالالالا بابا منصور / دعای مادرم راسون (= برسان) / دو تا گرجی خدا داده / ملک منصور به خو رفته / ملک محمود کتو (= کتاب، اشاره به مکتب) رفته / بیارین تشت و آفتابه / بشورین روی مهپاره

(کتاب هفته، شماره ی١٣)
گاهی این لالایی های داستان گونه، زمینه ی مذهبی دارند:
لالا لالای لالایی / شبی رفتم به دریایی / درآوردم سه تا ماهی / یکی اکبر، یکی اصغر / یکی داماد پیغمبر / که پیغمبر دعا می کرد / علی ذکر خدا می کرد / علی کنده در خیبر / به حکم خالق اکبر

(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٩٢)
١٠- بسیاری از لالایی ها از نظر جامعه شناسی ارزشی ویژه دارند. مثلن در بیشتر لالایی ها مادر ضمن نوازش کودک و مانند کردن او به همه ی گل ها - حتا گل قالی ! - به این اشاره دارد که پدر کودک بیرون از خانه و مادر تنها است:
لالالالا گل قالی بابات رفته که جاش خالی
لالالالا گل زیره بابات رفته زنی گیره


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨٣)
نمونه ی دیگر:
لالالالا گل نازی بابات رفته به سربازی
لالالالا گل نعنا بابات رفته شدم تنها
لالالالا گل پسته بابات رفته کمر بسته
لالالالا گل خاشخاش بابات رفته خدا همراش
لالالالا گل پسته بابات بار سفر بسته
لالالالا گل کیشمیش بابات رفته مکن تشویش


(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، برگ۷۷٣)
یا در این لالایی که مادر شادمانی خود را از آمدن مرد خانه به کودک می گوید:
لالالا گل سوسن بابات اومد چش ام روشن

(همان جا)
این لالایی ها افزون بر آن که به پیوندهای عاطفی میان زن و شوهر اشاره می کنند، نشانگر بافت خانوادگی و چه گونگی وظایف پدر و مادر در آن زمان ها هم هستند.این که پدر برای فراهم آوردن هزینه ی زندگی باید بیرون از خانه باشد و مادر مسوول امور داخل خانه و به ثمر رساندن کودکان است.
١١- برخی از لالایی ها - بی آنکه عمدی به کار رفته باشد - اشاره ی واضح به روابط بازرگانی دوره ی خود دارد:
لالا لالا ملوس ململ که گهوارت چوب صندل
لحافت چیت هندستون که بالشتت پَر سیستون
لالا ای باد تابستون نظر کن سوی هندستون
بگو بابا عزیز من برای رودم کتون (= کتان) بستون


دکتر باستانی پاریزی در مورد این لالایی کرمانی می گوید:
"این ترانه، اشاره ی جالبی دارد به کالایی که از سیستان به کرمان آمده و آن پر قوست. سیستان به علت وجود هیرمند و دریاچه ی هامون، مرکز تجمع قو و مرغابی و پرندگان دیگر دریایی بود و سال ها مردم سیستان علاوه بر حصیر بافی از جگن، کالای عمده ای را که صادر می کردند پر بود و این پر از طریق راه میان بُر میان سیستان و خبیص (شهداد کنونی) حمل می شد".
(ترانه و ترانه سرایی در ایران، پانویس برگ ١٩١)
١٢- بعضی از لالایی ها به موقعیت جغرافیایی شهر و خانه ی کودک اشاره می کند.
مانند لالایی زیر از اورازان که یک نکته ی فلسفی نیز در خود پنهان دارد و مادر ضمن خواندن آن به کودک هشدار می دهد که عمر به شتاب آب روان می گذرد:
بکن لالا، بکن جون دل مو شمال باغ ملا، منزل مو
شمال باغ ملا نخلسونه که عمر آدمی آب روو نه


(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨٤)
١٣- در برخی از لالایی ها که از مفاهیم عمیق و زیبا سرشارند، مادر آن گونه با کودک گهواره ای خود درد دل می کند و از غم ها و نگرانی های خود به او می گوید که گویی با یک آدم بزرگ سخن می گوید.
مانند لالایی زیر که نشانگر آن است که پدر مرده و فرزند روی دست مادر مانده است. در این لالایی مادر از اندوه این عشق از دست رفته و از تنهایی ناگزیرش برای کودک شِکوه می کند. این لالایی با تمامی لطافتی که دارد بیانگر یک زندگی به بن بست رسیده است:
گلم از دس برفت و خار مونده به من جبر و جفا بسیار مونده
به دستم مونده طفل شیرخواری مرا این یادگار از یار مونده ...


(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، برگ ۷۷٤)
یا این لالایی دیگر که از بی وفایی ها و تنگناها حکایت دارد:
لالالالا عزیزم ، کبک مستم میون هرچه بود دل بر تو بستم
لالالالا که بابات رفته اما من بیچاره پابند تو هستم ...


(همان جا)
١٤- بسیاری از لالایی های کردی، بلوچی، آذری و دیگر نقاط ایران به سبب گویش محلی خود نگهدارنده ی زبان سرزمین خود هستند و واژگان و اصطلاحاتی که در آن ها به کار رفته قابل درنگ است.
این لالایی ها اگر با گویش خود خوانده شوند حال و هوای پر شوری به دست می دهند و برگردان آن ها نیز تا حد گیج کننده ای زیباست. از قبیل این لالایی بلوچی که تکرار ترجیع بند "... در خواب خوش فرو روی" آن را دلنشین تر می کند :
لولی لول دیان لعل ءَ را من فرزند همانند لعل خود را لالایی می دهم
لکّ مراد کسان سالءَ را چون برای او صدها هزار آرزو دارم، و او هنوز کودک است
لولی لول دیان تراوشین واب تو را لالایی می دهم تا در خواب خوش فرو روی
وشّین واب منی دراهین جان خواب خوش ببینی و جان سالم من فدای تو باد ! ای همه ی وجودم


لولی لول دیان تراوشین واب تو را لالایی می دهم تا در خواب خوش فرو روی
لکّ مراد کسان سالءَ را چون برای او صدها هزار آرزو دارم، و او هنوز کودک است
دردپین شکر گال ءَ را لعل من دهان دُر گونه دارد و سخنانی شکر وار دارد
لکّ مراد کسان سالءَ را چون برای او صدها هزار آرزو دارم، و او هنوز کودک است
وش بواین ز باد مالءَ را لعل من مثل زباد بوی خوش می دهد
بچّ گون خدایی دادان فرزندم هدیه ی خداوند است
من اچ خالقءَ لولو کون و من از خداوند تنها خواهان او هستم ...



(ترانه و ترانه سرایی در ایران، برگ ١٨۵)

یا ترجمه ی این لالایی بسیار زیبای ترکی که معنایش درنگ می طلبد:
از سر و صدای لالایی من
مردم از خانه ها گریزانند
هر روز یک آجر می افتد
از سرای عمر من


(تاریخ ادبیات کودکان ایران، برگ٣۵)
در لالایی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دریافت می کند. مادر لالایی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز به کودک و گهواره و حال دل خویش به چیز دیگر نمی اندیشد. او روایت دل خود را می خواند ممکن است این روایت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد. حتا اگر هم باشد، این مادر نیست که آن را به جامعه تعمیم می دهد، بلکه خود لالایی است که قصه ی دیگران هم می شود. از این رو بسیاری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالایی بسرایند، در این زمینه موفق نبوده اند، چرا که لالایی را از اجتماع آغاز کرده اند یا به زبان ساده تر لالایی را دستاویز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت این ترانه های ساده بیرون است.
در میان لالایی های سروده شده توسط شاعران مرد که حضور این خصلت را دریافته اند، می توان تنها به لالایی دکتر "قدمعلی سرامی" شاعر معاصر اشاره کرد که از احساسی شگفت انگیز برخوردار است. دریغمان می آید که از کنار این لالایی ناخوانده بگذریم. پس نوشتار را با یادآوری بخشی کوتاهی از آن به پایان می بریم:

سوزنم شعاع خورشید و
نَخَم رشته ی بارون
از حریر صبح روشن
می دوزم پیرهن الوون
واسه تو بچه ی شیطون
لالالالا لالالالا
پیشونیت آینه ی روشن
دوتا چشمات،دو تا شمعدون
مثه مهتاب توی ایوون
دیگه چشمات و بخوابون
لالالالا لالالالا



پانوشت:

[*] به نقل از دکتر قدمعلی سرامی، مقاله ی "چگونه با بچه ها ارتباط برقرار کنید"، روزنامه ی همشهری - شماره ی ٣١٤٠ - دوشنبه ٢۷ مرداد١٣٨٣.



منابع:
١- تاریخ ادبیات کودکان ایران (ادبیات شفاهی و دوران باستان) جلد اول، محمد هادی محمدی و زهره قایینی - نشر چیستا- تهران ١٣٨٠.
٢- ترانه و ترانه سرایی در ایران - محمد احمد پناهی "پناهی سمنانی" - انتشارات سروش - چاپ اول ١٣۷٦.
٣- ترانه های ملی ایران - پناهی سمنانی - ناشر مؤلف - چاپ دوم زمستان ١٣٨٦.
٤- فرهنگ عامیانه ی مردم ایران - صادق هدایت - به کوشش جهانگیر هدایت - نشر چشمه تهران - چاپ سوم- پاییز ١٣۷٩.
۵- کتاب کوچه (جامع لغات، اصطلاحات، تعبیرات، ضرب المثل های فارسی) - حرف ب، دفتر اول - احمد شاملو - انتشارات مازیار- تهران ١٣۷٨.
٦- گذری و نظری در فرهنگ مردم - سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - انتشارات اسپرک - تهران - چاپ اول- پاییز ١٣۷١
.
منبع : پایگاه پژوهشی آریا بوم

behnam5555 03-28-2011 08:10 PM



اشعار و ضرب‌المثل‌های مشهدی

هَمسَیَه كه از هَمسَیَه بر‌مِگِردَه مِگَه گوسَلَه‌ت پایِ سَگِمَه دِندون گریفتَه
همسایه كه از همسایه بر می‌گردد می‌گوید گوساله‌ات پای سگم را دندان گرفته است

به جایی مُرُم كه روی وا ببینُم نِه دِرِ وا

به جایی می‌روم كه روی گشاده ببینم نه در گشاده

دیفال رَه یگ رویه كاگل كِردَن

دیوار را یك رویه كاهگل كردن
منظور: كار را فقط از یك جنبه در نظر گرفتن

مرد به پارو می اَرَه زن به جارو بِدَر مِنَه

مرد با پارو می‌آورد و زن با جارو بیرون می‌اندازد
منظور: مرد با زحمت مال می‌اندوزد اما زن بی‌ملاحظه خرج می‌كند

نِه خورده و نِه برده گیریفته دردِ گُرده

نه خورده و نه برده گرفته درد گرده
منظور: در كار دخالتی نداشته ولی همه زحمات و زیان‌ها متوجه او شده است

نِدار خرِه داش و مرده شور جمتاسه

ندار خری داشت و مرده‌شوی جام برنجی بزرگی
منظور: ندید بدید است

ماس بریزه جاش مِمَنَه دوغ بریزه جاش چی‌مَنَه؟

ماست بریزد جاش می‌ماند, دوغ بریزد جایش چه خواهد ماند؟


شعری از اصغر میرخدیوی با لهجه‌ی شیرین مشهدی


در مشهد و فکر کنم خراسان از جاهای دیگه‌ی ایران بیخبرم به سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه شعبان میگن "چراغ برات". مردم به قبور درگذشتگانشون سر میزنن و برای شادی روح اموات، خیرات میکنن. این شعر هم از مرحوم "اصغر میرخدیوی" در مورد مراسم چراغ براته. امیدوارم خوشتون بیاد.

ماه شعبون ماهیه یکسره خیر و برکات
مشدی نیمه ای ماه ره مگه چراغ برات

از سه روز به نیمه مانده، سر خاکا محشره
مین قبرستونا گوش آدم از صدا کره

سور و سات قاریا خوبه و پولی مستنن
سبیل همه شا بسکه چربه، پوز مگردنن

مستنن پولی که الرحمن و یاسین بخنن
دو سه خط نخونده زود در مرن و جیم مکنن

سر قبرا مندزن قالیچه و روشم چراغ
شیخ قاریم نشسته خوش و شاد و سردماغ

ختم قرآنی ره باید بخنه، ای دو سه روز
پولشم خیلی خوبه توش نداره هیچ سوخت و سوز

سر قبرا جوونا لاله و گلدون مذارن
قوم و خویشاش همه هی نقل و نباتم می یرن

ای سه روز تو هر خنه روغن جوشی پخته مره
قبایه که بری مرد خنه دخته مره!

شیرینی سیوا، آجیل و میوه سیوا، حلوا سیوا
خیر و خیراتشم از زنا سیوا، مردا سیوا

از شکر، آرد برنج، تر حلوای زعفرونی
همه شم چرب و چیلی و لای لقمه ی نونی

رسم ایه بین گداها همه ره رسد کنن
اما چون خوشمزه یه، نره لاتا یم مستنن

همه ی اهل مشد چراغ برات شادن دگه
اعتقاد درن که مرده هایم آزادن دگه

سر قبرستون و خیر و خیراتاشا، یک طرف
خیر و خیرات میون خنه هاشا یک طرف

ای سه روز تو هر خنه روغن جوشی و حلوایه
که بری هم مبرن، ای رسم از او قدیمایه

باز خوبه همی جوری به یاد امواتشاین
هم خودشا مخورن هم مرده هاشا ره مپاین

سور فراوونه، پلو قیمه و آبگوشت و شله
هر جایم سوری باشه، قیله و قال و غلغله

ای سه روز چراغ براته همه جا ورد زبون
تا شب تولد حضرت صاحب الزمون (ع)

شعر زیر از یك شاعر معروف مشهدی است
كه با لهجه‌ی مشهدی سروده شده

عید نوروز که امد، پشت سرش بهار میه
دوباره گل مشه زنده، تا به اعتبار میه
مگه ای نشاطه که همه ی گلا ره کرده بزک
به تماشاش آدم، یکدفعه یاد یار میه
وقتی یاس ره مبینی اوجور پیچیده به درخت
نا خداگاه یادم از گیسو های سِـگار میه
مرغ بیداره و شب، تو غرق توی خواب نازی
خواب خرگوشی بسه، عید آمده بهار میه


این متن به نقل از کتاب "اشعار مشهدی"، سروده‌ی شاعر معاصر مشهدی، "مرحوم اصغر میرخدیوی"، در مورد مراسم شب چهارشنبه سوری در مشهد قدیم است.]

شو چارشنبه سوری ولوله یه
سر هر کوچه مگی زلزله یه
شب چهارشنبه سوری ولوله است و انگار سر هر کوچه زلزله است

گله نفتیه که هی هوا مره
بعضی وقتا فتنه هم بپا مره
گلوله ی نفتی رو میندازن بالا، بعضی وقتا هم دعوا میشه

میون هر کوچه آتیش و الو
بچه ها به دور آتیشا ولو
وسط هر کوچه آتیشه و بچه ها دورش جمعن

خرمن بته ره آتیش مزنن
آتیشا را با پاشا پیش مزنن
بوته ها رو آتیش میزنن و با پاهاشون مرتب میکنن

مرن از او دورا دورخیز مکنن
از روی آتیشا هی ورمیجی ین
دورخیز میکنن و از رو آتیش میپرن

مگن ای زردی مو از تو بشه
سرخی تو ای آتیش، از مو بشه
میگن زردی من از تو، سرخی تو از من

زنا یم میون حولیا خوشن
بری آتیشا خوشا ره موکوشن
زنها هم اون وسط خوشن و برای آتیش بازی خودشون رو میکشن!

دیره زنگوله دار دست پری
او میون مشغول رقصه، گل زری
پری دایره زنگی دستشه و گل زری اون وسط میرقصه

شور و شادی افتاده تو بچه ها
یکیشا مفته میون آتیشا
بچه ها شادن و یکی میفته تو آتیش

خشتکش الو گیریفته پسره
همه ی کارا او شو، خنده دره
شلوارش آتیش گرفته. همه ی کارهای اون شب خنده داره

زنا با خوداشا نیت مکنن
هر کدوم چیزی تو کوزه مندزن
زنا با خودشون نیت میکنن و هرکدوم یه چیزی تو کوزه میندازن

بعدش از توی کوزه در میرن
همه شم به فال نیکو مگیرن
بعد از توی کوزه در میارن و همه چیز رو به فال نیک میگیرن

ساعتی بعد تو کوچه پس کوچه ها
سر چارسو و کنار گذرا
چند ساعت بعد تو کوچه ها

زنا هی دوتا دوتا با همدگه
ویستادن که رهگذر چیزی بگه
زنها دوتا دوتا می ایستن و به حرفهای رهگذرها گوش میدن

جوونی اگر بخوانه یک غزل
توی او کوچه میفته به هچل
اگه یه جوون رهگذر غزل بخونه توی دردسر میفته

غزلش اگه که شاد شاد بشه
مین شعرش امید زیاد بشه
اگر غزل شاد و پرامید بخونه

با او نیت اونا دربیه جور
مندزه تو دل اونا شوق و شور
و با نیت زنها جور باشه، توی دلشون شادی میندازه

اما وای یه وقته شعره بد بشه
ماجرا ببین کجاها مکشه
ولی وای اگه اون شعر بد باشه، کار به کجاها میکشه!

لنگ کفشه مخوره توی سرش
با قلنبه مزنن توی پرش
با لنگه کفش و مشت میزنن اون رهگذر رو!

تزه از فالگوشی که راحت مشن
چادراشا ره تو روواشا مکشن
تازه وقتی فالگوش ایستادن تموم شد، چادرهاشون رو توی صورتشون میکشن

که کسی نشنسشا توی محل
مگیرن یک کیسه ای زیر بغل
تا شناخته نشن و یه کیسه زیر بغلشون میگیرن

یک ملاقه دستشا در خنه ها
به گدایی و به دنبال بچه ها
یه ملاقه میگیرن و با بچه ها در خونه ها به گدایی میرن

گاهیم مردی بری خوشمزگیش
تو چادر مره با یک عالمه ریش
گاهی هم یه مرد چادر سرش میکنه!

ماجرای شو چارشنبه سوری
از قدیم همیشه بوده ایجوری
از قدیم ماجرای شب چهارشنبه سوری اینجوری بوده



behnam5555 03-28-2011 08:12 PM



چند ضرب‌المثل سمنانی

ا‍ِسبِه وِفا, ویشتِری میردونه.
وفای سگ, بیشتر از وفای مردان است.

اَفتووینَه ما یه تو هی شی تا،ا، وِری یون.
به آفتاب میگوید تو غروب كردی كه من در آیم.

اَكو حَموم دَبیچون هِلاكون, تو كو هیزم دَبیچی, چه مستِه!!...
منكه حمام بوده‌ام از خستگی هلاكم، تو كه به هیزم كشی بوده‌ای چه مستی!!

اِن ایمام زاده, كور مِكِره، شفا منادِه.
این امام زاده, كور می كند, شفا نمیدهد.

پیرَه جِنیكا بیِه می چی, بیوه جنیكن پی شی قرض ها گیره.
پیرزن آمد, از بیوه زن شوهر قرض كند.



behnam5555 03-28-2011 08:13 PM


ضرب‌المثل‌های جهرمی

جهرم شهرستانی است در جنوب استان فارس كه قدمتی چند هزار ساله دارد.

یه كفی نون بر بری من بخورم یا اكبری

یه نصفه نون بربری من بخورم یا اکبری
این ضرب المثل وقتی بکار میره که چیز کمی هست وخواهان زیاد داره

دریا كه پاك پاكه لق لق سگ چه باكه

با آب دهان سگ دریا نجس نمی شود

كوزه گر اوشه بكه

كوزه كر از كوزه شكسته می خورد

اگه به امید ننه زیبا نشینم بسی صبحها بی ناشتا بمونم


behnam5555 03-28-2011 08:15 PM


چیستان وضرب المثل های لری
چیستان با گویش لری

اِسرپ سننی تره, اِ شكر شیری تره
از سرب سنگین‌تر و از شكر شیرین‌تر
"خواب"

حونه پاتشا, بی‌درز و بی‌دوز

خانه پادشاه, بدون دوخت و درز
"تخم مرغ"

دمی سرخ و قیامت, د در تنن و علامت, ترمی‌ره حوشگ در میا

از داخل سرخ و قیامت, از بیرون تنگ و علامت, تر می‌رود و خشك در می‌آید
"تنور و نان"

سوز و سرخ و حنایی, كارد تیز و قصاوویی

سبز و سرخ و حنایی, كارد تیز قصابی
"هندوانه"

سیه چی زغال, اسبیه چی شیر, حله چی كمو, خدننه چی تیر

همچون زغال سیاه است, چون شیر سفید, چون كمان كج, و چون تیر خدنگ است
"چشم و ابرو"

ریش اسبی اَغل مَغل, دس دجیو و پا در بغل

ریش سفید عجیب و غریب, دست تو جیب و پا در بغل
"لاك پشت"

چی یه دیدیم دئی دش, ارّه پا و نوژی چش

چیزی دیدیم در این دشت, پا مانند ارّه و چشم مثل عدس
" ملخ"



ضرب‌المثل‌های لری


تا كچكی نكی و گپی نمیرسی

تا كوچكی نكنی به بزرگی نمیرسی
یادآوری به افرادی است تا از فرمانبرداری بزرگترها و استادان رنجیده خاطر نشوند موفق نمی شوند.

تراز گـُروَه تا در كَه دو

مسیر راست و همیشگی گربه تا در انبار كاه
كنایه به افرادی است كه رفت و آمد بجای معین دارند.

بزم میره, بالا می شینه

بدگویی و غیبت می كند,در صدر هم می نشیند.
كنایه به افراد از خود راضی و دورواست.

چش دخوش سی بی سرمه داخلش كرد

چشم از خودش سیاه بود, سرمه هم تویش كشید
دوباره كاری و انجام كارهای زائد و غیر لازم.

د دیت كور بیم و تشت روشه نویم

از دودت كور شدم, با آتشت روشن نشدم( گرم نشدم)
كنایه به افراد بی سود و زیان آور است.

زیه و هفتا آوو, قاووش ترنیه

به هفتاد آب زده, مچ پایش هم خیس نشده
افراد هفت خط و زرنگ را گویند.

ملیچك امسال, جیكه جك پارسال

گنجشك امسال, جیك جیك پارسال
ادعای بیش از توان كردن.

ضرب‌المثل‌های الیگودرز (بختیاری)

ایر كلا آقاسه نیده بید, ادعا شایی اِكرد.
اگر كلاه پدرش را ندیده بود, ادعای شاهی می كرد.
خودبزرگ بینی و تكبر بی مورد

دَدَر و داآ اِبره کُرو بوه

دختر به مادر شبیه است و پسر به پدر
در مورد شباهتهای اخلاقی بین فرزندان و پدر و مادرشاناین مثل آورده می شود.

ز خاك ورداشتن چو كنیش دِ خره

از خاك برداشتن,كاشتن تو گل
از بندی به بند سخت تر گرفتار شدن

كور ز تیاس ترسه، كچل ز سرس

كور از چشمهاش می ترسد و كچل از سرش
هر كسی از نقطه ضعف خودش ترس دارد.

و كچل گتن سی چه سر ته شنه نكنی، گت: خوشم ز ئی قرتی گریا نیا

به كچل گفتن چرا سرت را شانه نمی كنی، گفت: از این قرتی گریها خوشم نمیاد
هر كس در كاری سود نداشته باشد آنرا مناسب نمی داند

کُر خو سی هر كه با سرمایه نیخوا

پسر خوب برای هر كس باشد سرمایه نمی خواهد
اشاره به غیرت و جوهر داشتن پسرهای خوب است.

ترانه سیت بیارم، تك بیت‌هایی که در لرستان در وصف عروس و داماد می خوانند


سیت بیارم, سیت بیارم, باری گل باری حنا

بارهای گل و حنا برایت بیاورم

حنایا سی دس و پاته, گلیا سی سر جا

حناها برای دست و پایت است و گلها برای داخل حجله

ژیره كفتم, ژیره بختم, گرتژیره وم نشس

زیره كوبیدم و بیختم, گرد زیره بر من نشست

شادوماد در دروما, سر تا پا گل وم نشس

شاداماد از در كه درآمد غرق در گل شدم

ئی انارون نشگنی تو, مر ایما انار حریم

این انارها را نشكنید ما نیامده ایم انار بخوریم

سوز كیونه, زین كنیتو, ایمانیش عروس بریم

مادیان سفید عروس را زین كنید, آمده ایم عروس را ببریم

ای برارو, ای خوورو, سر من قوربون تو

ای برادر و خواهرانم سر من قربانی سر شما

ایقدر خدا نكشم, سی حنا و نون تو

آرزو می كنم زنده باشم و حنا بندان شما را ببینم




behnam5555 03-28-2011 08:15 PM


ضرب‌المثل‌های ترکمنی

اسب برای تركمن با ارزشترین چیزهاست برای همین در ضرب المثلها هم اسب را بكار می برند.

آت آدمینگ قاناتی دیر

اسب بال و پر انسان است

آت آریق لیقده, قیز غریب لیقده

اسب را در لاغری و دختر را در غریبی بیازمای

آت اوركن یریندن, ا‏ُرقورقان یریندن

اسب از هر جا كه رم كند می ترسد و مرد از جایی كه ترس دارد پرهیز می كند

آتینگ یوریك بولا نیندن, بختنگ یوریك بولسون

الهی كه بختت از تك اسب تند رو هم تیزتر باشد

آت قدرین مینن بیلار, اوق قدرینی آتان

قدر اسب را سوار داند و قدر كمان را تیر انداز




behnam5555 03-28-2011 08:16 PM



ضرب المثل های تهرانی:

اگر تو سه ساله كالسكه چی شده ای، من سی ساله كالسكه سوار میشم.
حرف كهنه كار به تازه كار پر مدعا

با آب حموم مهمون می گیره

به كسی كه به غذا، یا سفره ی دیگری تعارف بكند.

برادر خورده شیشه م باشه باید قورتش داد.

نظر خواهر نسبت به برادر در اجبار به قبولی او اگر چه آزارنده ترین باشد.

به شل گفتن چرا بد می رخصی؟ گفت اتاق كجه.

عذر نامربوط، مشابه عذر بدتر از گناه.

پیش قاضی و معلق بازی؟!

پیش همه فن حریف ادعای زیركی كردن.

تا پارسال تاپاله رو عوض نون تافتون می گرفت و اه تفو عوض شاهی سفید.

كنایه به تازه بدوران رسیده.

تا كاسه آب نشكنه آب ازش نمی چكه.

تا دلت نشكست اشكت رونقی پیدا نكرد.

جلوی زبون مردمو نمی تونی بگیری در گوشتو بگیر.

بی اعتنایی به حرف مردم.

چاله نكنده منارشو دزدیده.

كار بی محاسبه انجام دادن.

حالا قلقلكش كنی سال دیگه خبر می شه

كنایه ازتنبلی و بی حالی زیاد از حد است.

دنیا همین صد سال اولش سخته.

در دنیا آسودگی نمی باشد.

صفای هر چمن از روی باغبان پیداست.

نظر به برخورد صاحبخانه با مهمان.

كالسكه یدكم بالای قر یار

جمله ای در تلف آخرین سكه یا ته مانه ی جیب

سلمونیا كه بیكار میشن سر همو میتراشن

به كسی كه از بیكاری سر خود به بیگاری گرم بكند.

سبزی آش همسایه, گوشواره گوشاشه همسایه

دستور قناعت و دور و بر زندگی را گرفتن به زن
در خانه ای زنی از باقیمانه های سبزی همسایه كه از شلخته گی بیشتر سبزی ها را در پاك كردن دور می ریخت و او سبزی خود را از آنها تامین نموده از پس انداز پولشان گوشواره خریده بود, روزی آنها را به گوش كرده وسط حیاط به خواندن و رقصیدن بر آمد كه: سبزی آش ....

نذر می كنم نذر سرم, خودم می خورم با پسرم

نذوری كه میان خود و اقارب پخش بشود

نعل پیدا كرده پی اسبش می گرده

طماع, خام طمع

نفهم تر از گوساله پرس ( پرست) مرده پرس!

به كس یا كسانی كه حیات افراد را توجه نداشته, در مماتشان زاری و اشك نثار نموده بزرگ و چنین و چنانش بكنند!

نه كلاگیس, گیس میشه, نه مرد بی قباله شوور

بی اعتباری معاملات پا در هوا

نه دو بند انگشت, نه صد من منت!

رد محبت و عنایت منت گذار

عسل در باغ هست و غوره هم هست // زلیخا هست و فاطمه كوره هم هست

نظر به خوب و بد و زشت و زیبا با هم بودن
خوب و راحت مطلق وجود نداشتن, دوری جستن از انتظار دوست و همسر و روزگار بدون نقصان و عیب.

توی این قبر كه بالاش زار می زنی مرده نیس

متوجه كردن كسی كه امید به شخص و جا و وعده های پوچ بسته, یا خیال و نظر توقع تمنا داشته باشد.

آب داشتی, تخم داشتی, تو بودی كه نكاشتی؟!

افسوس و شمات, حیرت به حال كسی كه فرصتی بس مناسب از كف نهاده باشد!

آب به آب بخوره زور ور میداره

مثل: دو دست كه به هم بخوره از توش صدا در میاد
منظور فایده اتحاد

آبرووِ, آب كه نیس از جوب گرفته باشم.

حرف كسی كه بخواهند در كاری خلاف یا به وساطت, میان دو بی‌منطق دخالتش بدهند.

آتیش كی بوده كه دود نداشته باشه!!

كدام خانه‌ای بوده كه تویش حرف و سخنی نبوده, كدام دعوایی بوده كه فحش نداشته؟!

هر كی خر شه ما پالون, هر كی در شه ما دالون

حرف بی‌طرف‌ها و سر به‌كار خودها و كناره‌جوهای از سیاست و مانند آن

بودم بودمو ولش كن, هسم هسمو حساب كن

به لاف زن, به گزافه‌گو به كس كه به راست یا دروغ, وصف چنین و چنان بودن خود بكند.

نه سرمو بشكن, نه گردو تو جیبم بكن

نه آزارم بده, نه قربان صدقه ام برو

هر كی باید دسشو به زانوی خودش بیگیره

دستور به قطع امید از دیگران و متكی به خود بودن

پاكیزگی تو یقه چركیناس

راستی و درستی نزد فقراست

همه می‌ترقن, ما وا می‌ ترقیم!

همه ترقی می كنند, ما ترق معكوس می‌كنیم!

تهرون جاییه كه رستم توش گرزشو گرو یه نون سنگك گذاش

دامن‌گیری خاك تهران و گرفتارشدن در آن.
روایتی از گرز زیر طاق چهارسو بزرگ: در گچ‌كاری طاق چهار‌سوق بزرگ, گچ‌كار خوش ذوق آن گرز مانندی از گچ ساخته سمت جنوب شرقی پا طاق آن قرار داده, اسمش را گرز رستم گذارده بود و به مرور زمان این نظر بر آن افزوده شد كه آن را رستم به بهای نان سنگكی نزد نانوای چهار سو گذارده.




behnam5555 03-28-2011 08:18 PM

ضرب المثل های بجنوردی

بی‌حیا بیل باقلده, بیچاره قاچ سن گری
بی‌حیا که بیل برداشت, بیچاره باید فرار کند

پیس, پیسه تاپیه, سو چُغر تاپیه

بد, بد را پیدا می‌کند, آب گودال را پیدا ‌می‌کند

ملا اِلَنِه تاپیه

ملا مرده را پیدا ‌می‌کند

خاتِن بارده, خاتن لرین نقشده

زن هست که نقش تمام زنهاست

خاتن بارده آرپه دن آش اِ دیه

زن هست که از آرد جو آش می‌پزد

خاتِن بارده, اَرِنِن ایرینه خوش اِدیه

زن هست که دل شوهرش را خوش ‌می‌کند

خاتِن بارده اَرِه تورپاق باش اِدیه

زن هست که شوهرش را خاک بر سر ‌می‌کند


با تشکر از آقای ژیان ساعدی

علی سه دله ولی سه دله قرلمیشن نمامسه دله
علیشم دیوانه ولیاشم دیوانه از دم یکطرف همشون دیوانه

دورده دورده , دِه دِه , دََوَه

صبر کرد صبر کرد گفت دوه
این ضرب المثل وقتی بکار میره که کسی حرفی رو بیموقع بزنه

بوئیلکه قوش بیلدرکنه جیو جیو ارگته

گنجشک امسالی به گنجشک سال قبلی جیک جیک یاد میده

توئی دَن سوئره تومبلی

بعد از عروسی بزن و بکوب
این مثل وقتی بکار میره که کاری رو بیموقع انجام میدن

تصنیف عاشقانه به زبان كردی بجنوردی (كرمانجی)


سر زلفان قاچی مَكَه

لاوكِه خَلكِه عشقی مَكَه
عشقی دَكی بی دل مَكَه
ها لیلا نِه , لیلا نِه وا مُقامِه د رنَه جانِه

سر رویِ تَه دَ گِرِم

زار و ضَرور دَفِكِرِم
وَ وی دردا از دَ مِرِم
ها لیلا نِه, لیلا نِه وا مُقامِه د ر نَه جانِه

شیلوارِه خَه چینِه پدِدِه

وَ گُلاوِه بینِه پِدِه
شَوِ جارِه شو نِه پِدِه
ها لیلا نِه, لیلا نِه وا مُقامِه د رنَه جانِه

تو دستی خَه حمایل كَه

لَه گَردَنی مِن سایِل كَه
اَزی گالِم مِن جایل كَه
ها لیلا نِه, لیلا نِه وا مُقامِه د رنَه جانِه

سر زلفان خود را قیچی مكن

پسر مردم را عشقی مكن
اگر عشقی می كنی بیدل مكن
درنه جان به این مقام می خواند: ها لیلا نه, لیلا نه

سر راه تو را می گیرم

زاری كنان در اندیشه ام
با این درد من می میرم
درنه جان به این مقام می خواند: ها لیلا نه, لیلا نه

شلوار خودت را چین بده

با گلاب آنرا بو بده
شبی یكبار مرا در كنار خود جا بده
درنه جان به این مقام می خواند: ها لیلا نه, لیلا نه

هر دو دستت را حمایل كن

در گردن من از روی محبت
من پیر شده ام جوانم كن
درنه جان به این مقام می خواند: ها لیلا نه, لیلا نه




behnam5555 03-28-2011 08:20 PM


ضرب ‌المثل‌های ایلامی

دَلیا و گپ سَگ حَر م نِیو
دریا به دهن سگ حرام نمی شود
منظور: با بدگویی كردن نسبت به فرد متشخصی از شخصیت و فضیلت او كاسته نمی شود

دِما سگ سِخو وِرچِنَه

به دنبال سگ استخوان جمع می كند
منظور از طماع بودن است

دو بهارو, طَنَی روزگارو

دوغ بهاران, طعنه روز گاران
منطور: انسان نباید بخشش توام با منت دیگران را بپذیرد

سَوغات خرس هَپَلوكه

سوغات خرس پیاز كوهی

داشتِم داشتِم حَسَونِی, دارِم دارِم حَسَوَه

داشتم داشتم حساب نیست, دارم دارم حساب است

سگیل همه وَ دَو, سگِ گیوَه كش هم وَ دَو

سگها همه به دو, سگ گیوه كش هم به دو
انسان باید با توجه به شرایطش و موقعیتش عمل كند و خود را هم طراز طبقات متمول نكند

د ختِر بَنچینَه سنگی, بَختِش مِیا یَه رَنگی

دختری كه با وقار بنشیند, بخت خوبی به سراغش می آید

behnam5555 03-28-2011 08:25 PM



ضرب المثلهایی از دور دنیا در مورد ازدواج
1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت كن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)

٢ - مردی كه به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوكری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )

۳- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )

۴- زنی سعادتمند است كه مطیع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل یونانی )

٥- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )

٦- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )

٧- زن و شوهر اگر یكدیگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. ( ضرب المثل آلمانی )

٨ - داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )

٩- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)

١٠ -داماد كه نشدی از یك شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )

١١- دو نوع زن وجود دارد؛ با یكی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )

١٢- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق كن . ( ضرب المثل آذربایجانی )

١٣- برا ی یافتن زن می ارزد كه یك كفش بیشتر پاره كنی . ( ضرب المثل چینی )

١٤- تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب كن . ( ضرب المثل چینی )

١٥- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شكمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)

١٦- اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل تركی )

١٧- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)

١٨- ازدواج مثل یك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )

١٩- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )

٢٠- ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )

٢١- ازدواج مثل اجرای یك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط یك اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممكن خواهد بود. ( بورنز )

٢٢- ازدواجی كه به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )

٢٣- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )

٢٤- اگر كسی در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است . ( محمد حجازی)

٢٥- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنیم . ( خانم پرل باك )

٢٦- با زنی ازدواج كنید كه اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)

٢٧- با همسر خود مثل یك كتاب رفتار كنید و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)

٢٨- برای یك زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " كر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )

٢٩- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( كریستین )

٣٠- تا یك سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یكدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )

٣١- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز كنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. ( فرانكلین )

٣٢- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاك )

٣٣- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)

٣٤- ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند و اگر " بد " شد هر دو می میرند. ( سعید نفیسی )

٣۵- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )

٣٦- شوهر " مغز" خانه است و زن " قلب " آن . ( سیریوس)

٣٧- عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاك )

٣٨- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . ( لرد لوچستر)

٣٩- مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. ( بن بیكر)

٤٠- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آینده اش . ( سینكالویس)

٤١- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . ( پاستور )

٤٢- ازدواج كنید، به هر وسیله ای كه می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یك همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. ( سقراط)

٤٣- قبل از رفتن به جنگ یكی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن . ( یكی از دانشمندان لهستانی )

٤٤- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. ( كارول بیكر)

٤٥- من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . ( آگاتا كریستی)

٤٦- هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایت ها كمتر خواهد شد. ( ولتر)

٤٧- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )

٤٨- زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی نیست ، تحمل كند. ( كینهابارد)

٤٩- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پیدا می كنند. ( شاو)

٥٠- وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه كنی ، مهمان هایت را یك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت ( روزنامه نگار ایرلندی )

٥١ - هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی كند. ( ضرب المثل اسكاتلندی)

٥٢ - با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن . ( ضرب المثل آلمانی )

٥٣ - تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر كنی . ( شارل بودلر )

٥٤ - دوام ازدواج یك قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( ضرب المثل اسكاتلندی )

٥٥ - ازدواج پدیده ای است برای تكامل مرد. ( مثل سانسكریت )

٥٦ - زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می كند . (ضرب المثل آلمانی )

٥٧ - ازدواج قرارداد دو نفره ای است كه در همه دنیا اعتبار دارد. ( مارك تواین )

٥٨ - ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی . (ولتر )

٥٩ - تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر كنی. ( شارل بودلر )

زن در ضرب‌المثل‌های جهان

زنان سوژه ضرب‌المثل‌های متعددی هستند و این مطلب تنها مربوط به افغانستان نیست. نگاهی داریم به چند ضرب المثل درباره زنان از کشور‌های مختلف جهان:

انگلیسی: زن فقط یک چیز را پنهان نگاه می‌دارد آنهم چیزی است که نمی‌داند.

هلندی: وقتی زن خوب در خانه باشد، خوشی از در و دیوار می ریزد.

استونی: از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر.

فرانسوی: آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.

انتخاب زن و تربوز مشکل است.

بدون زن، مرد موجودی خشن و نخراشیده بود.

آلمانی:کاری را که شیطان از عهده بر نیاید زن انجام می‌دهد.

وقتی زنی می‌میرد یک فقته از دنیا کم می‌شود.

کسی که زن ثروتمند بگیرد آزادی خود را فروخته است.

آنکه را خدا زن داد، صبر همه داده.

گریه زن، دزدانه خندیدن است.

یونانی: شرهای سه‌گانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.

برای مردم مهم نیست که زن بگیرد یا نگیرد، زیرا در هر دو صورت پشیمان خواهد شد.

گرجی‌ها: اسلحه زن اشک اوست.

ایتالیایی: اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نیست.

زناشویی را ستایش کن اما زن نگیر



behnam5555 03-28-2011 08:28 PM


چهره‌های فولکلوریک در قصه‌ها و مثل‌های ایرانی
احسان طبری
کار بر روی فرهنگ عوام (فولکلور) در ایران طی سال های اخیر نسبتن وسیع و خوب انجام گرفته است، چیزی که آن را باید مرهون تلاش تحقیقات کسانی دانست که شاید اغلب از وسایل لازم برای این کار دشوار نیز محروم بوده‌اند. در این زمینه هدایت، صبحی، انجوی، شاملو، جمال‌زاده، امیرقلی امینی هریک در دوران خود و در گستره ی معین (مانند اصطلاحات، امثال، قصه‌ها، ترانه‌ها، لغات و...) خواه متعلق به تهران، خواه شهرستان ها، آثاری نشر داده‌اند. کسانی که در همین عرصه‌ها شاید با دامنه محدودتری فعالیت کرده‌اند نیز کم‌شمار نیستند و گاه برخی تک نگاری‌های بسیار باارزش هم درباره عادات و آداب تهران و شهرستان ها منتشر شده است. از این کوشش های بزرگ و ضروری هنوز باید بهره برداری شود:
نخست: بهره‌برداری علمی، بدین معنی که قوانین درونی این فرهنگ مورد بررسی قرار گیرد. ما در زیر به عنوان نمونه، درباره ترانه‌های عامیانه مرسوم در تهران، یک بررسی تعمیمی ارایه می‌دهیم که ابدن دعوی کمال ندارد و فقط برای طرح مباحث نظیر است.
دوم: بهره‌برداری هنری، یعنی باید این ثروت رنگین و حیرت انگیز فولکلوریک را در ادبیات منظوم و منثور فارسی وارد و منعکس ساخت و نقاشی و گرافیک و موسیقی و معماری خارجی و داخلی و پیکرتراشی و فیلم و رادیو و تلویزیون نیز از آن فیض جویند.
در این باره نیز کوشش‌هایی شده است. من می‌توانم مثلن از منظومه ی "پریا" اثر شاملو و یا از سناریوی "شهر قصه" اثر بیژن مفید نام ببرم. در ادبیات کودکان هم کوشش هایی شده است و اکنون چهره‌های سنتی قصه‌ها احیا می شود ولی آن چه که من دیده‌ام، چندان چنگی به دل نمی‌زده است و در بسیاری از آن ها خامی و سود ورزی بازرگانی آشکارا دیده می‌شود.

وقتی شما فرهنگ عوام را، و از آن جمله فولکلور تهران را که به علت پایتختی بودنش نوعی اعتبار "مرکزیت" برای خود دست و پا کرده است، بررسی می‌کنید، می‌بینید از چنان چهره‌های متنوع زن و مرد و کودک، جانوران، اشیاء و محل‌ها سرشار است که می‌تواند به ادبیات ما، خاصه ادبیات کودکان، رنگ محلی تکرارناپذیری بدهد.
ما در زیر بدون مراعات انتظام علمی خاص و با یک نظر جهنده به عرض و طول قصه‌ها و مثل های ایرانی متداول در تهران، چهره‌هایی را نام می بریم تا خواننده ی این سطور از آن تصوری به دست آورد و به محتوای سخن ما توجه کند:

١- برخی چهره‌های کودکان در قصه‌ها و امثال ایرانی:
فین فینی، فلفلی، فینگیلی، لوسی بابا، شازده پسر، نیم وجبی (یا یک وجبی)، عزیز بی‌جهت، تخم نابسم الله، جرتنغوز، عاق والدین، نخودی، چپول خانم، نمکی، شنگول و منگول و حبه انگور، پسر کاکل زری و دختر دندون مرواری (مروارید).
٢- برخی چهره‌های زنان در قصه‌ها و مثل های ایرانی:
خجه اره، دده بزم آرا، هفت لنگه گیس، ماه پیشونی، گیسو گلابتون، خورشید کلاه، ماما خمیره، مادر فولاد زره، کلثوم ننه، ترکمون خانم، شلخته باجی، شاباجی شله، آبجی شلخته، بی‌بی سه‌شنبه، نجیب آبستن، قرشمال خانم، لکاته، کنیز ملاباقر، دختر شاه فرنگ، پری زاد، دختر شاه پریان.
٣- برخی چهره‌های مردان در قصه‌ها و مثل های ایرانی:
قبله عالم، قلندر بیابانی، وزیر دست راست، وزیر دست چپ، گل مولا، غول، شاه وزوزک، شاه پریان، باتمان قداره، حاجی بارک الله، پهلوان پنبه، پسر حاجی، پیر خواجه، چلغوز میرزا، الکی خوش، حسن کچل، حاجی خرناس، حاجی مقوا، روضه خوان پشمه چال، حاجی فیروز، کاکاسیا.
٤- برخی جانوران در قصه‌ها و مثل های ایرانی:
کره دریایی، گنجشکک اشی‌مشی، موش سر قالب صابون، آقاموشه، عمه گرگه، سگ چارچشم در جهنم، سگ حسن دله، بزبز قندی، بلبل سرگشته، خاله سوسکه، مرغ زرد پاکوتاه، فندقی، پیشی، خاله قورباغه، ممولی، توتو، سیمرغ، ماهی سقنقر.
٥- برخی اشیاء افسانه‌ای در قصه‌ها و مثل های ایرانی:
قالیچه حضرت سلیمان، شبکلاه غیبی، کدو قلقله‌زن، سنگ صبور، شیشه عمر، گوهر شبچراغ، عصا آهنی و کفش آهنی، آب زندگی، گرز آتشی،هنبونه.
٦- برخی موجودات افسانه ای در قصه ها و مثل های ایرانی:
از مابهتران، غول بیابونی، پری، جن (جن بو داده)، بختک، آل، لولو، دیگ به سر، شاه پریون، دیو دو سر، دو الپا، یک سر و دو گوش، سلطان جمجمه، اجوج و مجوج (یأجوج و مأجوج).
٧- برخی مکان ها و زمان های افسانه‌ای در قصه ها و مثل های ایرانی:
عهد دقیانوس، عهد بوق، عالم هپروت، هفت پرگنه هند، کوه قاف، قلعه سنگباران، سر گنبد کبود، ولایت خاج‌پرست ها، جهنم دره، امامزاده جلبذ، پتلپرت، سر پل خربگیری، چاه ویل، جابلقا و جابلسا، ظلمات.
این فهرست ناتمام و نارس که نمونه‌وار ذکر شد، گمان می‌کنیم گویای غنای چهره‌های افسانه‌ها و مثل های فلسفی برای معرفی تیپ‌ها، دادن نمادها یا سمبول‌های پرمعناست که گاه با طنز و متلک خام فولکلوریک نیز همراه است.
این چهره‌ها هنوز در قصه‌های کودکان، افسانه‌های بزرگان، اشعار ، جای خود را باز نکرده‌ و به آن ها ابعاد لازم داده نشده است. البته کار آکادمیک می‌طلبد که با بررسی همه ی قصه‌ها و همه مثل‌ها فهرست کاملی (که حتمن چندین برابر این فهرست نمونه‌ای ما خواهد بود) ترتیب داده شود و در مقابل هر مورد مشخص موارد کاربرد و مضمون فولکلوریک آن با حفظ سندیت آورده شود ولی این ابدن مانع از آن نیست که هنرمندان، این چهره‌ها را بدون این گونه کار آکادمیک، از دیدگاه و زاویه خود مطرح سازند.
از جهت تاریخی و جامعه شناسی، همه ی این چهره‌ها نماینده ی جامعه ی قرون وسطایی فئودالی است. در عصر امروزی رادیو و تلویزیون و ارتباطات سریع، زایش چهره‌های فولکلوریک به مراتب کم تر شده است. اکنون آن فضای خاص که از درون هیجان ترس‌آلود خرافی انسان ها این همه تخیلات دورپرواز را بیرون می‌کشید، متصاعد شده و رفته است. ولی همه ی چهره‌های قرون وسطایی می‌توانند در جهان پرسر و صدا و شلوغ ما، طنین و انعکاس نوی کسب ‌کنند. مثلن چهره‌هایی مانند"ماه پیشانی"، "کره دریایی"، "پری‌زاد"، "بلبل‌سرگشته"، "سیمرغ"، "شیشه ی ‌عمر"، "سنگ‌ صبور"، "آب زندگی"، "هپروت"، "جهنم دره" می‌تواند خود الهام‌بخش اشعار و قطعات هنری با برد فلسفی شود. از سرایندگان نامی جهانی کسانی به همین کار پرداختند مثلن می‌توان از قطعه ی معروف گُوته به نام "ارلن کونیگ" و قطعه ی معروف هاینه به نام "لورل لای" نام برد.
در سناریوی "شهر قصه" کوشش شده است که از این نوع مقولات فولکلوریک استفاده شود. این تجربه نشان می‌دهد که از درون این کار می‌توان یک اثر اجتماعی و مورد پسند مردم بیرون آورد، ولی به نظر می‌رسد که هنوز باید - به منظور احتراز از کارهای زود ساخته و کم اندیشیده - در این عرصه، تمرین هنری بیش تری به عمل آید.
بنای کلاسیک ادب قرون وسطایی ما به اندازه‌ای فخیم و شکوهمند است که ما را از فرهنگ عوام بی‌نیاز می‌سازد. اگر خلق‌های اروپایی به دنبال آن رفتند، برای آن بود که فرهنگ کلاسیک یونان و رم را "ملی" نمی‌دانستند و هنر ملی را در هنر فولکلوریک سرزمین خود می‌جستند، ولی ما ده قرن است که آغاز کرده‌ایم و فرهنگ کلاسیک ما، مالِ خود ماست. شاید این علت اصلی آن است که عطش ویژه‌ای نسبت به فولکلور احساس نمی‌کنیم.

از این رو نگارنده بر روی سه نکته در مورد تکامل آتی هنر کشورمان اصرار دارد:
الف - بررسی، آموزش و فیض‌گیری از فرهنگ غنی فولکلوریک همه ی نقاط کشور.
ب - غنی کردن زبان ادبی با واژه‌ها و اصطلاحات گزین از لفظ عوام مردم پایتخت.
ج - بررسی گویش‌های ایالات و ولایات ایرانی و غنی کردن زبان فارسی با آن مصطلحاتی که فارسی ادبی (به ویژه در زمینه ی اسامی ذات یا مشخص) فاقد است.
در هر سه عرصه، کارهای کمی انجام نگرفته است ولی هنوز کارهای زیادتری باید انجام گیرد
.

منبع :
http://aryaadib.blogfa.com


behnam5555 03-28-2011 08:31 PM


جایگاه عدد "هفت" در ادب فارسی و فولکلور ایرانی
آمنه حسن زاده
از زمان های بسیار قدیم عدد "هفت" عدد محبوب بسیاری از قوم ها، به ویژه قوم های شرقی بوده است. این عدد همواره از تقدمی خاص برخوردار بوده و نشانه ای از یك نظم كامل یا دوره كامل بوده است. برای آن اشاره به كمال روح و ماده قایل بوده اند و هر جا كه لازم بوده مجموعه ای را بدون نقص ذكر کنند، از این عدد "سحرآمیز" استفاده می كرده اند. شاید این جنبه ی ماوراء طبیعی از زمانی به عدد هفت نسبت داده شده است كه گذشتگان به وجود برخی از پدیده های طبیعی با همین شمار پی بردند. مانند هفت رنگ اصلی یا هفت سیاره كه سومریها آن ها را كشف كردند و پرستش نمودند، از آن پس بود كه توجه سایر قوم ها نیز به این عدد جلب شد و نفوذ آن را می توان در خط فكری و آثار بازمانده از این قوم ها مشاهده كرد.
تقسیم سال به دوازده ماه و تقسیم هر ماه به چهار هفته و هفته به هفت روز كه به شماره ی همان سیاره های هفتگانه است یكی از آثار تأثیر این تفكر در دانشمندان كلده است. بعدها این نوع تقسیم بندی به سایر ملت ها و از جمله ایرانیان هم منتقل شد. كلمه ی "شنبه" یادگاری از كلمه ی آرامی "شیات" یا كلمه ی اكدی "شباتو" است.
گذشته از این در بناهایی كه در آن دوره ساخته می شد کوشش می شد تا عدد هفت به شکلی رعایت شود. مثلن "باغ های معلق بابل" منسوب به بخت النصر كه خود یكی از عجایب هفتگانه جهان است، در هفت طبقه ساخته شده بود و معابد كلده و آشور نیز به صورتی ساخته می شد كه گویی هفت سكو را كه یكی از دیگری كوچك تر است بر روی هم چیده باشند و هر طبقه از آن به یكی از سیاره ها منسوب بود و به رنگ ویژه ی آن سیاره نیز رنگ آمیزی می شد.
بنای آرامگاه كوروش نیز دارای چنین ساختمانی با همان هفت طبقه است و چنان كه در "تاریخ هردوت" آمده، دیاكو، پادشاه ماد در هگمتانه یا همدان كوشكی ساخت كه دارای هفت حصار بود كه به ترتیب هر دیوار از دیوار پیشین خود بلندتر بود، به طوری كه آخرین دیوار كه در داخل قرار می گرفت، از همه بلندتر و كاخ شاهی و گنجینه ی او در آن جا بود. كنگره های هر دیوار به رنگی مزین بود، كنگره های نخستین دیوار بیرونی سفید، دومی سیاه، سومی سرخ، چهارمی آبی، پنجمی نارنجی، ششمی نقره ای و هفتمی طلایی. و این ها همان رنگ هایی بود كه در بابل به عنوان علامت "سیارات سبعه" شناخته می شد.
پس از آن كه سیاره های هفتگانه كشف شدند عدد هفت در احكام نجومی هم وارد گردید، به طوری كه برای جهان، هفت دور قایل شدند كه مدت هر دور هزار سال و به یكی از آن هفت سیاره تعلق داشت و پس از دور هزار ساله ی یك سیاره، دور هزار ساله ی سیاره ی دیگر آغاز می شد و عقیده داشتند كه پس از تمام شدن این دوره ها قیامت فرا می رسد. كیمیاگران هم هر یك از هفت فلز اصلی را كه می شناختند به یكی از آن سیاره های هفتگانه نسبت می دادند یعنی طلا به آفتاب، نقره به ماه، برنز به مشتری، مس به زهره، سرب به زحل، آهن به مریخ و جیوه به عطارد. احترامی كه آن اقوام برای عدد هفت قایل بودند همچنان بر جای ماند و به نسل های بعدی خود و به اقوام سرزمین های دور و نزدیك دیگر رسید، وارد كتاب ها و آیین ها و ادیان شد و تا امروز هم كه در فولكورها دیده می شود بر جای خود باقی است.
در تورات یهود عدد هفت چندین بار به عنوان عدد كامل آمده است. در "سفر پیدایش" آمده است كه خداوند جهان را در شش روز آفرید و در روز هفتم از كارهای خود آرام گرفت. خداوند روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقدیس نمود و باز در تورات آمده است كه جانورانی كه با نوح سوار كشتی شدند هفت هفت بودند و فرعون در خواب خویش هفت گاو لاغر و هفت گاو فربه و هفت سنبله ی خشك و هفت سنبله ی تر را دید و سال های قحطی و فراوانی هم كه فرا رسیده هر یك هفت سال بود و قوم یهود در روز هفتم هفته و سال هفتم جمع می شوند و "سال یوبیل" عبارت است از هفت سال و بسیاری هفت های دیگر، مثل قایل شدن هفت فرشته در برابر سیارات هفتگانه و غیره.
در آیین مسیحی نیز عدد هفت دارای احترام است. یوحنای لاهوتی در "مكافات" خود به عفت كلیسا خطاب كرده و در رویای خود هفت روح و هفت مهر و هفت صورت و برده ای با هفت شاخ و هفت چشم و هفت پیاله ی زرین و هفت بلا و هفت فرشته دیده كه در حضور خدا ایستاده اند. در انجیل متی نیز از هفت روح پلید سخن گفته می شود و كاتولیك ها به هفت مناسك. هفت گناه اصلی، هفت توبه، هفت اندوه و هفت شادی و هفت افتخار معتقدند.

در قرآن هم عدد هفت چندین بار به مناسبت های مختلف آمده است. بارها در آیه های مختلف به هفت آسمان و هفت زمین اشاره شده و در سوره ی ٦٩ آیه ی ۷ قوم عاد هفت شبانه روز به بلا مبتلا شدند و یا در سوره ی ١٢ آیه های ٤۳ - ٤٩ خواب فرعون و تعبیر یوسف آمده كه هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی بود.
در سوره ی ١٨ آیه ی ٢١، شماره ی اصحاب كهف هفت تن یاد شده و در سوره ی ١۵ آیه ٤۳ و ٤٤ برای دوزخ هفت در یاد شده است. طی مناسك حج نیز دور كعبه هفت دور و رمل جمرات (سنگ زدن به شیطان) هفت بار است.

فرقه هایی نیز در شیعه وجود دارند كه معتقد به هفت امامند و در حقیقت هفت امامی هستند. مانند اسماعیلیه كه امامت را پس از جعفر صادق به پسرش اسماعیل پایان می دهند و این به علت احترامی است كه برای عدد هفت قایل بودند و طبقات زمین و آسمان و تعداد اندام های انسان و تعداد امامان و درجات مومنان را هم هفت می دانستند.

در آیین زرتشتی هم احترام و توجه به عدد هفت دیده می شود كه مشخص ترین مورد آن هفت امشاپسند (اهورا مزدا، بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ یا اسفند، خورداد، امره تات یا امرداد) و هفت دیو یا عامل شر (اكومن، ایندره، ساوول، ناهیه، تیریز، زیریز و آئشمه) و داشتن هفت آتشكده ی مقدس (آذر مهر، آذر نوش، آذر بهرام، آذر آیین، آذر خرداد، آذر برزین، آذر زردهشت) و تقدس هفت ستاره و هفت آسمان و یا هفت صفت هرمز یا هفت فرشته ی مقرب که عبارتند از: بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد و امرداد كه با اهورامزدا كه در راس آن ها قرار می گیرد، هستند. یكی از قدیمی ترین بخش های اوستا (هتین هاییتی) هفت فصل دارد و در متون كهن جهان به هفت اقلیم تقسیم می شود. این هفت اقلیم در گات ها "هپته بومی" یا هفت بوم نامیده می شود و در بخش های دیگر اوستا نام آن "هپتو كرشوره" یا هفت كشور است. این هفت كشور چنین اند: ارزه در مغرب، سوه در مشرق، فردذفش در جنوب شرقی، ویددفش در جنوب غربی، روبرشت در شمال غربی، وردجرشت در شمال شرقی و خونیرس كشور مركزی كه ایرانشهر با كشور ایران در همین كشور مركزی قرار داشت كه حدود آن چنین بود.
حد زمین ایران كه میان جهان است از میان رود بلخ است از كنار جیحون تا آذرآبادگان و ارمنیه تا به قادسیه و فرات و بحرین و دریای پارس و مكران تا به كابل و طغارستان و طبرستان. این تقسیم بندی در كتاب های اسلامی به "هفت اقلیم" یا اقالیم سبعه شهرت یافته است.
گذشته از هفت اقلیم، هفت كوه و هفت دریا را در روی زمین فرض می كردند این هفت كوه در معجم البلدان چنین تعریف شده است: "اولین كوه كوه قاف است كه به گرد عالم برآمده و بلندی او قریب فلك رسیده و جرمش از زمرد است و كبودی هوا از انعكاس آن اوست، دوم كوه دماوند و سوم سراندیب كه نقش قدم آدم علیه السلام در آن كوه است و از انگشت تا پاشنه آن هفتاد گز است، چهارم كوه گلستان در توس و پنجم كوه ورن در بلاد مغرب، ششم كوه لز گلیان یا جبل قبق (قفقاز) و هفتم كوه چین. در شاهنامه ی فردوسی هم در داستان هفت خوان رستم نام هفت كوه آمده است: گذر كرد باید ا بَر هفت كوه / ز دیوان به هر جا گروها گروه
و یا
چو رخش اندر آمد بدان هفت كوه / بدان مزه دیوان گروها گروه
همچنین گفته می شد كه برگرد هر یك از آن هفت كوه دریایی هست و به این ترتیب معتقد بودند كه تعداد دریاهای عالم نیز هفت است. نام این هفت دریا در كتاب های مختلف با یكدیگر متفاوت است ولی به هرحال شمار آن ها هفت است.
در قرآن سوره ی لقمان آیه ی ٢٦ نیز به این هفت دریا اشاره شده است كه ترجمه ی آیه چنین است:
"اگر درختان كه بر زمین اند قلم ها شوند و آن هفت دریاها سیاهی شوند، تمام نمی شود كلمات خدا".


در آیین های دیگر باز هم به عدد هفت برمی خوریم مثلن در آیین مانوی هفت ایزد وجود دارد كه مانند هفت امشاسبند زرتشتی اند و یا در آیین مهر هفت مقام مقدس وجود داشته كه برای دخول به هر یك غسل خاصی لازم بوده است.

در تصوف هم عدد هفت مورد توجه بوده. هفت وادی سلوك به نظر شیخ عطار، طلب و عشق و معرفت و استغناء و توحید و حیرت و فنا بوده كه مولوی آن ها را "هفت شهر عشق" می نامد و از نظر آن ها "هفت مردان" مردان خدایند.

عدد هفت چنان با داستان ها و افسانه های ایرانی عجین شده است كه كم تر افسانه ای وجود دارد كه در جایی از آن به عدد هفت برنخوریم و یا دست کم داستان با هفت شبانه روز جشن به پایان نرسد.
معمولن قهرمان داستان ها هفت خواهر یا برادر دارد یا مثل سند باد هفت سفر برای او پیش می آید. داستان های شاهنامه هم خالی از هفت نیستند. فردوسی برای آن كه قدرت و حقانیت قهرمانانش را نشان دهد آنان را از هفت خوان یا هفت منزلگاه خطر می گذارند و پادشاهان بزرگ داستان هایش را پادشاه هفت كشور می خواند.

عدد هفت در فرهنگ عامه هم محلی ویژه دارد كه مشهورترین هفت آن سفره ی "هفت سین" است كه همه با آن آشنایند و گفته می شود كه بازمانده رسم قدیمی تری است كه "هفت شین" است.
هفت دیگر، "هر هفت" است كه اشاره به آرایش كامل زنان و یا اصولن آرایش است، از اصطلاح اخیر "هفت قلم آرایش" هنوز هم در زبان باقی است و باز اگر در آیین ها و سنن باز مانده از زمان های پیشین مطالعه كنیم به هفت های دیگری بر می خوریم كه حكایت از اعتقاد راسخ پیشینیان ما به نیروی خارق العاده این عدد دارند مراسمی كه در شب هفت برگزار می شود، وردهایی كه باید هفت بار خوانده شوند و بسیاری هفت های دیگر.

تاریخ دقیق ورود "هفت سین" به مراسم نوروزى دقیقن مشخص نیست، ولی در متأثر بودن این آیین از جایگاه ویژه ی عدد هفت در فرهنگ ایران زمین، هیچ شكى نیست. یكى از قدیمى ترین اسنادى كه نشانگر نماد هفت سین است مطلبى است كه ابوریحان بیرونى در آثار الباقیه ذكر كرده است، بدین توضیح كه "چون جمشید بر اهریمن كه راه خیر و بركت و باران سبز شدن گیاه را گرفته بود، پیروز شد و دوباره باران باریدن گرفت و گیاهان سبز شدند، مردم گفتند روز نو (یعنى روز نوین و دوره اى تازه) آمده است. پس هر كسى ظرفى جو كاشت و مردم در روز نوروز در هفت طرح، هفت نوع غله كاشتند و سبز كردند." ("نوروز و فلسفه هفت سین"، سیدمحمد على دادخواه، ۱۳۸۳، برگ ۱۵۲).
طالع بینى آریایى، در معرفى این عدد آورده است كه: "عدد هفت نماد و جوهره از خودگذشتگى، اخلاق مدارى، اشراق و شفقت، پاكى، روشنایى و معنویت است. عدد سحر آمیز هفت، با تحركات هستى همگام است و خرد را پیروز مى كند و هر كسى طالعش را تحت تأثیر عدد هفت بداند آن را خوش یمن مى داند...". تعریفى كه بازتاب نظر و دیدگاه اقوام آریایى در باره ی جایگاه و ویژگى مثبت و خارق العاده عدد هفت است. صادق هدایت نیز متوجه ی متفاوت بودن این عدد شده و در كتاب "نیرنگستان" مى نویسد: "عدد هفت داراى خاصیت و اعتبار مخصوصى است و در همه ی افسانه ها و قصه هاى قدیمى به آن برمى خوریم. در قصه ها، هفت كفش آهنى و هفت عصاى آهنى، هفت آسمان، هفت روز هفته، هفت گنبد بهرام، هفت خوان رستم، هفت سین، هفت دختران، هفت اختران، هفت كشور و غیره."
برخلاف جزء اول نام آیین سفره ی "هفت سین" (هفت) درخصوص جزء پایانى آن (سین)، نظرات گوناگونی وجود دارد: بسیارى آن را اشاره اى بر هفت فرشته ی كیش زرتشتى مى دانند كه در نزد ایرانیان بسیار ارجمند و والا بوده است و هر یك از سین هاى خوان هفت سین را نماینده ی یكى از این فرشته ها مى دانند و مى گویند: هر یك از آن هفت خوانى را كه ایرانیان به هنگام نوروز مى چیدند، نماینده یكى از این هفت سپنتا (امشاسبند) است و چون تلفظ سپنتا دشوار بوده، تنها به گفتن هفت "سین" بسنده كرده و رفته رفته "هفت سین" را در یك خوان گردآوردند. به نظر دكتر مهرداد بهار، آیین "هفت سین" در ارتباط با تقدس هفت سیاره بوده است و گمان بر این بوده كه اگر كسى هر هفت را در اختیار داشته باشد، نظر لطف هر هفت سیاره را به خود جلب كرده و خوشبخت مى شود. ("آیین ها و جشن هاى كهن در ایران امروز" محمود روح الامینى، ۱۳۷٦، تهران: آگاه).
ولى در برخى نوشته ها که از سفره ی "هفت سین" سخن رفته می گویند كه "هفت سین" همان "هفت چین" است و تضادى بین این دو وجود ندارد و منظور از "هفت چین" به دو معناى آن بازمى گردد: یكى این كه هفت چیزى كه باید بر سفره چیده شود و دیگر به معنى هفت گونه چیزى كه از درخت چیده شده باشد و پس از حمله ی تازیان، چون تازیان حرف (چ) را نمى توانستند بگویند آن را هفت سین گفتند كه "هفت" چیز با مطلع "س" (سنجد، سیب، سبزه، سمنو، سیر، سركه و سماق) هسته ی اصلى آن راتشكیل مى دهد و خیر و بركت و زیبایى آن با حضور كتاب مقدس مسلمانان (قرآن) و زرتشتیان (اوستا)، گلاب، اسپند، سكه، آیینه، شمع، تخم مرغ هاى منقوش و جام آبى كه ماهى سرخى میهمان آن است، مضاعف مى شود.


منبع: کتاب فارسی http://aryaadib.blogfa.com

behnam5555 03-28-2011 08:35 PM


سیامک گلشیری نویسنده و مترجم معاصر چندی ست که در حال جمع آوری و ترجمه ی ادبیات عامه و افسانه های جهان است که به زودی در کتابی با نام ( گزیده ی افسانه های جهان) چاپ و منتشر خواهد شد . متنی که د ر زیر خواهید خواند ، افسانه ای اروپایی و نمونه ای از آثار گرد آمده در این مجموعه است .


جشن عروسی مریسانا

ترجمه سیامک گلشیری

در زمان ها ی قدیم زنان جوان جنگل ودریا پادشاهی داشتند که اسمش مریسانا بود . مریسانا هر آرزویی که می کرد ، برآورده می شد . چمن زارها ، گل ها ، درختچه ها ودرخت ها در مقابلش کرنش می کردند وازاو حرف شنوی داشتند . وقتی کنار دریا می ایستاد ، موج ها آرام می گرفتند . از سرزمین سرخ رنگ مونته کریستالو گرفته تا کوه های آبی رنگ دورانی ، همه گوش به فرمان او بودند . با همه ی این ها مریسانا خوشحال نبود ، چون ، هرچند خودش چیزی کم نداشت ، اما می دید که خیلی از موجودات خوشبخت نیستند وهمه درد ورنج دارند . هیچ کاری نمی توانست بکند که این وضع را تغییر بدهد و هیچ کس هم نبود که کمکش کند .
ویک روز صبح اتفاقی افتاد ؛ رِی دور رایِز ، پادشاه روشنایی ها ، که صاحب سرزمینی وسیع ودرخشانی بود که فرسنگ ها دور ازآنتلو قرار داشت ، به بالای دره کوستئانا آمد ومدتی درهمان جا ، در نزدیکی منطقه رود وراور دزینس ماند تاخستگی درکند . وقتی داشت به آب نگاه می کرد ، برای لحظه ای چشمش به مریسانای زیبا افتاد . یک دفعه تمام وجودش از شادی لبریز شد . با خود فکر کرد فقط یک عکس دیده ، چون چیزی از دختران جوان دریا ، که دوست داشتند توی موج ها زندگی کنند ، نمی دانست . بعد به راهش ادامه داد و به سرزمینش برگشت . در سرزمین او ، دختران جذاب زیادی زندگی می کردند ، اما او از هیچ کدام از آنها خوشش نمی آمد . پیش خودش فکر می کرد آنها زیبا وبا ارزشمند ، ولی نه خوش قلبند ونه با محبت ، چیزهایی که فکر می کرد مریسانا درخود دارد .
یک سال گذشت و پادشاه روشنایی ها هنوز نتوانسته بود مریسانا را فراموش کند . شبی روی تپه های فورمین ، پادشاه لاستویرز را ملاقات کرد . آن ها درباره مریسانا حرف زدند . پادشاه لاستویرزگفت :
"توهمیشه صبح ها یا شب ها به سرزمین ما می آیی . اگر یک روز ظهر به آن جا بیایی ، مریسانا را می بینی که در چمن زار گردش می کند ."
پادشاه روشنایی ها فهمید که مریسانا واقعاً وجود دارد واین خبر خوشحالش کرد . مدت زیادی طول نکشید تا او باز مریسانا را دید و با او حرف زد . ظهرروز هفتم ، پادشاه از اوخواستگاری کرد . مریسانا به او گفت که نمی تواند خواسته اش را رد کند ، اما ممکن هم نیست که بتواند درجشن عروسی اش احساس خوشحالی کند .
گفت :" قبل از این که باهم ازدواج کنیم ، همه موجودات باید احساس خوشبختی کنند . من وقتی ازدواج می کنم که دیگر هیچ مردی بد دهنی نکند ، هیچ زنی ازچیزی شکایت نداشته باشد ، هیچ بچه ای گریه نکند و هیچ حیوانی از چیزی ناله نکند ؛ همه باید احساس خوشبختی کنند ... اگر توانستی کاری کنی که این اتفاق بیفتد من از آن تو خواهم بود ."
پادشاه روشنایی ها ، درحالی که خیلی نگران بود ، از آن جا رفت . او ، هرچند پادشاه با قدرتی بود ، اما تردید داشت در این که بتواند کاری کند که همه موجودات احساس خوشبختی کنند . سپس با مشاوران با تدبیرش مشورت کرد ، ولی آنها هم اعتقاد داشتند چنین کاری غیر ممکن است . این بود که پادشاه روشنایی ها ، بالاخره بعد از تلاش های بیهوده بسیار ، پیش مریسانا برگشت و از او خواهش کرد از خواسته اش چشم بپوشد یا لااقل چیز کمتری بخواهد ، چون نمی توانست ازعهده چنین کاری به آن بزرگی برآید . مریسانا حرف پادشاه را پذیرفت ، ولی ازاو خواست لااقل کاری کند تا موجودات فقط در روز جشن عروسی اش احساس خوشحالی کنند .
پادشاه ازآن جا رفت ، اما همچنان نگران بود ، چون یک روز به نظرش بی اندازه طولانی می آمد . درحقیقت این خواسته هم درنظرش ناممکن بود . مشاورانش هم دقیقاً همین نظررا داشتند .
آن ها به صدای بلند گفتند :" یک روز تمام ! این غیر ممکن است !"
پادشاه پیش مریسانا برگشت وبه او گفت که ممکن نیست بتواند این خواسته اش را هم برآورده کند .
مریسانا خیلی غمگین شد .آه کشید وگفت :" حتی نمی شود کاری کرد که موجودات یک روز احساس خوشبختی کنند ! من فکر می کردم برآورده کردن این خواسته ساده ترین چیز ممکن است ."
ودوباره تسلیم حرف پادشاه شد وگفت لااقل کاری کند تا موجودات فقط درهنگام ظهر روز عروسی احساس خوشبختی کنند .
مریسانا
پادشاه روشنایی ها برای سومین باراز آن جا رفت . اما این بار دیگر نگران نبود ، چون امیدوار بود که بتواند این خواسته مریسانا را برآورده کند . وهمین طور هم شد . خیلی زود انسان ها ، حیوانات ، درخت های وچمن زارها خبردار شدند که ظهر روز ازدواج پادشاه روشنایی ها و مریسانا ، غم وغصه ها وناخوشی ها از بین می رود . همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند و برای تشکر از مریسانای خوب ومهربان باصدای بلند آواز خواندند . بعد با هم مشورت کردند که برای تشکر از مریسانا چه کارهایی انجام بدهند . بالاخره قرار شد که گیاهان ، زیباترین گل ها رابه وجود بیاورند وانسان ها وحیوانات دسته گل های بزرگ درست کنند وبه جشن عروسی مریسانا ببرند .
در روز جشن دسته گل ها آن قدر زیادبودند که دیگر برای مریسانا وخدمتکارانش جانبود . از قضا ، چند کوتوله جادوگر هم ازجنگل آماریدا به جشن عروسی آمده بودند ؛ آن ها از دیدن آن همه گل حیرت کرده بودند وپیش خود گفتند آدم می تواند با این همه دسته گل ، یک درخت درست کند . بلافاصله دست به کار شدند و درخت کاج بزرگی درست کردند . اما خیلی زود فهمیدند که درخت قدرت زندگی کردن ندارد ، چون شروع کرد به پژمرده شدن . مریسانا که این را دید ، گفت شنل عروسی اش را می دهد تا درخت زنده شود . بعد شنل را که از پارچه لطیف وسبز رنگی بود ، روی درخت انداخت و ناگهان درخت شروع کرد به سبز شدن ورشد کردن و شنل در درخت محو شد . همه مهمان هایی که به جشن عروسی آمده بودند ، شگفت زده شدند ؛ این عجیب ترین درخت کاجی بود که دیده بودند . اول فکر کردند که یک درخت کاج معمولی است ، اما میوه هایش ، مثل درخت های کاج دیگر ، همیشه سبز نمی ماند . چون این درخت از شاخه ها و برگ ها وشکوفه های درخت های دیگر به وجود آمده بود ، میوه هایش در پاییز ، درست مثل برگ های درخت های دیگر ، زرد می شد ومی ریخت . اما وقتی دربهار شروع می کرد به رشد کردن ، شبیه یک درخت کاج معمولی می شد ودرنوک شاخ هایش ، شنل سبز رنگ عروسی پیدا بود این درخت عجیب و غریب ، روز عروسی مریسانا به وجود آمده بود ، به خاطر همین هم به اوتقدیمش کرده بودند . درحقیقت این اولین درخت کاج ، درطرف آفتابی دره کوستئانا ، نزدیک تپه درخت های بید ، مقابل سرزمین درخشان کورداد الاگو ، به وجود آمد ه بود ودر سایه دلنشین آن ، که نه روشنایی اش کور کننده بود ونه تاریکی اش ، غم انگیز، وهمه خوشی های جنگل درآن جا جمع شده بود ، عروسی پادشاه روشنایی ها ومریسانای زیبا را جشن گرفتند .
درهنگام عروسی ، ناگهان همه چشم شان به نورعجیبی افتاد که تا آن موقع نظریش را ندیده بودند . درتمام دره وکوه ها همه احساس سرمستی کردند وشادی بی مانندی وجود همه موجودات را در بلندی های دولومیت در برگرفت . در آن لحظه همه موجودات احساسی شبیه به هم داشتند .
ظهر باصفای آن روز آکنده از احساس تشکر از عروسی پادشاه روشنایی ها ومریسانای زیبا بود .

گفت :"ظهر بهترین زمان زندگی من است. دلم می خواهد ظهر با هم ازدواج کنیم. همه باید درآن وقت احساس خوشبختی کنند ، چه انسان ها ، چه حیوانات ، چه درخت ها وچه چمن زارها ."

منبع: کانون ادبیات ایران

behnam5555 03-28-2011 08:42 PM



ترانه های عامیانه
و برخی مختصات فنی و هنری آن ها

احسان طبری
از زمانی که نویسنده و پژوهنده ی معاصر ایران صادق هدایت به جمع آوری مصالح فرهنگی و فولکوریک پرداخت و " متل" ها و " اوسانه"ها و آداب و رسوم مردم ( " نیرنگستان" ) و غیره (١) را گردآورد، تا امروز، در این زمینه کار زیادی انجام گرفته است. این کار هنوز به اندازه ی کافی طبقه بندی نشده و به ویژه افکار تحلیلی و تعمیمی درباره ی فرهنگ عامیانه، با آن که این جا و آن جا ذکر گردیده، ولی هنوز نضج کافی نیافته است زیرا به طور اساسی، ما در مرحله ی تدوین و گردآوری مصالح هستیم.
یکی از رشته های مهم فرهنگ عامیانه، ترانه های عامیانه است که هدایت آن ها را با نام خود برگزیده ی " اوسانه" توصیف کرده است. واژه ی ترانه (در پهلوی: " ترنگه" ) واژه ی بسیار کهنه و شاید یک واژه صوتی است و پژوهش هایی که انجام گرفته نشان می دهد که از دیرباز تصنیف های عامیانه را " ترانه " می خوانده اند . این ترانه های عامیانه که نام مصنف آن ها روشن نیست، دارای منشاء های پیدایش به کلی متفاوتی هستند و مضمون آن ها نیز سخت متنوع است؛ مثلن: برای ابراز عشق، برای دست انداختن کسی، برای لالایی یا نوازش کودک، برای قصه گویی یا برای آغاز کردن و یا پایان دادن به قصه ها، برای بازی و سرانجام به عنوان شعر و تصنیف که به شکل فردی یا با "دم گرفتن " خوانده می شود و هدقش بیان احساسات فردی یا اجتماعی است.
بررسی وزن، قافیه و مضمون و سبک هنری این ترانه های عامیانه، بررسی پاداش بخش سودمندی است. زیرا به احتمال قوی این ترانه ها، از این جهات یادآور کهن ترین اشکال شعر فارسی هستند. در این بررسی من نظریات خود را بر اساس ٨۷ ترانه ی عامیانه ی متداول در تهران (که نگارنده از روی نوشته ها یا از دهن ها گردآورده ام) می نویسم. انتشار مجموعه ای از این ترانه ها نه میسر است نه سودمند، زیرا بسیاری از آن ها ولو با تغییراتی، در "اوسانه" هدایت به دست داده شده است. وانگهی، در جریان یررسی، از این ترانه ها از جهات مختلف صحبت به میان خواهد آمد و نگارنده حدس می زند که میزان ترانه های گردآمده در نزد پژوهندگان اکنون از این ٨۷ ترانه بسی بیش تر است ولی همین قدر مصالح برای کار ما کافی است.

بخش اول : وزن
درباره ی وزن آن شعرهای ایرانی که از تأثیر عروض عرب آزاد است مانند شعرهای کهن اوستایی و پهلوی اشکانی و ساسانی و حراره ها و ترانه های عامیانه ی کهن به زبان پارسی دری و ترانه های عامیانه به زبان معاصر فارسی تحقیقات فراوانی انجام گرفته است. در میان این تحقیقات، نظریات پژوهندگان اروپایی مانند بنونیست، هنینگ و مار و نظریاتِ پژوهندگان ایرانی مانند بهار، هدایت و خانلری، دارای ارزش انکارناپذیری است. نگارنده این نظر پروفسور مار را که برای وزن در ترانه های عامیانه ی معاصر، ارزش کلیدی به منظور درک وزن در شعر کهن اوستایـی و پهلوی قایل است بـه نوبة خـود می پذیرم و نیـز بـا این تعریف خانلری که وزن ترانه های عامیانه هجایی یا عروضی صرف نیست بلکه کوتاهی و بلندی هجاها (که خانلری آن را "کمیت هجاها" ) می نامد و تکیه ها ی صوتی(٢) (که نقش آن ها در ترانه های عامیانه بیش از نقش آن در شعر عروضی فارسی است ) دو عنصر اساسی وزن در ترانه های عامیانه است نظر درستی است. شکل وزن " هجائی - کمی " هم اکنون در ادبیات فارسی و از آن جمله در ادبیات روسی بسیار متداول است که با توجه به خویشاوندی زبان ها خود قرینه ی دیگری بر صحت این مدعاست.
خانلری به درستی یادآور می شود که کمیت هجاها در ترانه های عامیانه قطعی نیست و به مناسبت وزن می تواند هجای بلندی را کوتاه یا هجای کوتاهی را بلند کرد.
ما وارد این مباحث که پژوهندگان درباره ی آن سخنان گفتنیِ بسیار گفته اند، نمی شویم و منظور ما از یک بحث علمی در عروض، محدود تر و تنها به دست دادن نمونه هایی از وزن شعر عامیانه است.(۳)
ما برای سهولت، این دو وزن را بر اساس شمارش هجاها عرضه می داریم، زیرا بحور عروضی بر آنها قابل انطباق نیست و یا با تسامح بسیار قابل انطباق است. چنان که ویژگی این نوع ترانه های عامیانه است. مراعات اکید تعداد هجاها در یک مصرع ضرور نیست و هجاها، البته بر اساس نوعی تناسب وزن و هماهنگی موسیقی، زیادتر یا کم تر می شوند ولی این کاست و افزود شماره ی هجاها بر گِردِ محور ثابتی است که آهنگ آن ترانه را به وجود می آورد و به طور عمده در ترانه ی مورد بحث تکرار می شود.
به طور قراردادی و با اندکی ساده کردن مطلب، ما وزن های ترانه های عامیانه در فارسی (لهجه ی تهران) را به وزن های کوتاه و بلند تقسیم می کنیم :

الف) وزن های کوتاه
تحت این عنوان وزن های دارای حداقل سه تا شش هجا با شکل های مختلف آن (یعنی با ترکیب با هجاهای بیش تر) ذکر می شود:
چهار هجایی:
سیزده بدر، سال دیگر، خونة شوهر، بقچه به سر، بچه به بغل ور و ور و ور
الله و هُپ، سنگ تُرُب، پشکل بز، بخور و بلُپ!
الله کریم، هفت نفریم، نون نداریم، شب می خوریم، صبح نداریم، صبح می خوریم، شب ندارم.
سیا سیا، خونة ما نیاد، عروس داریم، بدش میاد.
پنچ هجایی:
این داد و بی داد، تخمه بو می داد، به همه می داد، به من نمی داد، وقتی که می داد، پوساشو می داد، منم بودادم ، به همه دادم، به او ندادم، وقتی که دادم، پوساشو دادم.
تاپ ِ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر، پردة حصیر، توتک فطیر، دست کی بالاس ؟
یک و دو و سه، زنگ مدرسه، چهار و پنچ و شیش، ناظم بیا پیش، نخودچی کشمیش، هفت و هشت و نه، یک قدم جلو !
شش هجایی (همراه با مصراع های هفت و هشت هجایی):
هم گل مگلونه، هم سفرة نونه، هم لنگ حمومه، هم حسنی به سر می پیچه، هم دور کمر می پیچه، هم دخل فروشش هست، هم لحاف دوشش هست.
سه شکل نمونه وارِ وزن های کوتاهِ ترانه های عامیانه را، صرف نظر از شکل های گوناگون آن، می توان با علامت گذاریِ مورد قبولِ بین المللی (o برای هجای کوتاه و - برای هجای بلند) به شکل زیر معین کرد:
١- چهار هجایی:
سیزده بدر - o o -
سال دیگر - - o -
٢- پنچ هجایی:
ای داد و بی داد o o - - -
تخمه بو می داد - - - o o
۳- شش هجایی :
هم گل مگنونه o-o o o o
هم سفرة نونه o-o o o o
اگر بخواهیم از افاعیل عروض عربی برای این چهار شکل زحافاتی بیاوریم، وزن اول با "فع فعلن"، وزن دومی با "فعلن فعولن"، و وزن سومی با " فعلن فعلاتن" قابل تقطیع است.

ب) وزن های بلند
تحت این عنوان وزن های دارای حداقل هفت تا یازده هجا با شکل های مختلف آن (یعنی با ترکیب با هجاهای بیش تر) ذکر می شود.
هفت هجایی:
جمجمک برگ خزون، مادرش زینب خاتون، گیس داره قد کمون، از کمون بلند ترک، از شبق مشکی ترک، ننه جون شونه میخاد، شونة فیروزه میخاد، حموم سی روزه میخاد، ها جستم و واجسم، تو حوض نقره جستم، نقره نمکدونم شد، خانمی به قربونم شد.
چه دختری چه چیزی، دست میکنه تو دیزی، گوشتارو درمیاره، نخودارو جاش میزاره، دهن آقاش میزاره، دیزی که در نداره، خاله خبر نداره.
هشت هجایی:
به کس کسانش نمیدم، به همه کسانش نمیدم، به مرد پیرش نمیدم، به راه دورش نمیدم، شا بیاد با لشگرش، خدم و حشم پشت سرش، شاه زاده ها دور و ورش، واسة پسر بزرگ ترش، آیا بدم، آیا ندم.
وزن های هفت و هشت هجایی از متداول ترین وزن ها در ترانه های عامیانه است و اگر بخواهیم نمونه های آن را بیاوریم، امثله به درازا می کشد. اگر این دو وزن را با علامت گذاری از جهت هجاهای بلند و کوتاه (به شکل تعمیمی آن) نشان دهیم، این دو شکل به دست می آید.
١- هفت هجایی:
جمجمک برگ خزون - o o o o o o
مادرم زینب خانون - - o o o o
٢- هشت هجایی:
به کس کسانش نمیدم o - o o - o o o
به همه کسانش نمیدم o - o o - o o o
وزن هفت هجایی را می توان بر اساس افاعیل عروضی با " فاعلاتن فعلن"‌ و وزن هشت هجایی را با " مفتعلاتن فعلن"‌ نشان داد. چون آن که یادآور شدیم، این وزن های عروضی با تمام نرمش ها و شکل هایی که وزن هجایی ضربی در ترانه عامیانه، طی گسترش شعر، به خود می گیرد تطبیق نمی کند ولی از آنجا که این اوزان عروضی به گوش آشناتر است ذکر آن را با همة تقریب و نسبیتی که در این امر وجود دارد، بی فایده نشمردیم. اگر می خواستیم دقت بیش تری به کار بریم، می بایست هر یک از این ورن ها را با چند قالب عروضی نشان می دادیم.
اینک در زمینه ی همین وزن های طولانی از وزن یازده تا دوازده هجایی که اغلب به صورت ترکیبی وجود دارد، نمونه ای بیاوریم.
یازده تا دوازده هجایی:
تو که ماه بلند در آسمونی، منم ستاره میشم و دورت می گردم، تو که ستاره میشی و دورم می گردی، منم ابری میشم تند تند می بارم ... الخ
درباره ی این ترانه ی مهم در بخش "مضمون"‌جداگانه سخن خواهیم گفت. وزن این ترانه به فهلویات و دو بیتی ها (مانند دو بیتی های باباطاهـر) نزدیک است و حتـا شایـد یکی است؛ جـز آن کـه دو بیتی های باباطاهر در اثر دخالت های "عالمانه" دستکاری شده و در قالب بحور عروضی قرار گرفته و قابل تقطیع عروضی است و حال آن که شاید از آغاز چون این نبوده است. به هر صورت این وزن ده هجایی نیز از مهم ترین وزن های عامیانه است و آن را می توان به "مفاعلین مفاعیل مفاعیل" تقطیع کرد و یا بدین شکل نشان داد: - - o - o o o o - o o
ما از برخی شکل های وزن های نه هجایی و ده هجایی (که به شکل مستقل وجود ندارد یا نگارنده به آن برخورد نکرده و آن ها را نمونه وار نیافته است) صرف نظر می کنیم و در پایان بحث غیر فنی و مجملی که درباره ی وزن شعرهای عامیانه ی معاصر متداول در تهران کرده ایم، می گوییم که وزن های اصلی عبارت است از شش وزن مختلف که تنوع و گسترش خاصی دارد و هجاهای آن ها بسیار قابل انعطاف است (یعنی می توان آن را در هم فشرد یا طولانی ساخت) و تابع فونتیک عامیانه است و تکیه ی ضربی آن صریح تر از تکیه در شعرهای عروضی است یعنی اغلب وزن ضربی دارد، زیرا برای خواندن و نواختن ساخته شده است.
این سخنان تقریبی را باید تحقیقات آوانگاری، آواشناسی و صوت شناسی (فونتیک، فونولوژیک و آکوستیک) همراه بـا مطالعه ی مصالح انبوهی از شعرهای عامیانه دقیق تـر سازند. آن چه که در این جا گفته ایم شاید برای آغاز کار و نیز برای آن شاعرانی که مایلند با توجه به وزن های عامیانه و با مراعات ذوق و زبان عامیانه قطعاتی بسرایند، می تواند مفید باشد تا ادراک " غریزی" ‌خود را از وزن این شعرها به یک درک کمابیش عقلی و منطقی مبدل کنند و به تر بتوانند به فنون ترانه سازی عامیانه دست یابند. اینک پس از این بحث درباره ی وزن، به بحثی درباره ی قافیه در ترانه های عامیانه بپردازیم.

بخش دوم: قافیه
قاعده ی عروضی قافیه به معنای همانند بودن آخرین جزء کلمات پایان یک بیت و یکسان بودن حرف رَوی و حرکت ماقبل رَوی در شعر عامیانه مراعات نمی شود. ولی اگر قافیه را به معنای اصلی در یـونان Rythmos)) بـه معنای تناسب و توافق بگیـریم، آن گاه با اطمینان می توان از وجـود قافیه در ترانه های عامیانه سخن گفت.
تعریف عام و علمی قافیه این است: " پایان متوافق یا هماهنگ دو یا چند مصرع که وزن آن ها را برجسته می کند". این تعریف بر قافیه و شعر عامیانه قابل انطباق است، ولی اگر تعریف را، چنان که متداول است، از این جلوتر ببریم. آن گاه، دچار اشکال می شویم. در یک کلمه باید گفت که قافیه در شعرهای عامیانه با شعرهای فصیح فرق بنیادی دارد . قاعده های قافیه در شعر عامیانه را شاید بتوان در پنج نکته ی زیرین تعمیم داد :
١- قافیه به معنایی که در شعر عروضی متداول است یعنی تطابق حرف روی (حرف آخر قافیه) و حرکت ماقبل رَوی:
جمجمک برگ خزون
مادرش زینب خاتون
یا: دویدم و دویدم
سر کوهی رسیدم
یا : اشتر به چراست در بلندی
کله اش به مثال کله قندی

٢- قافیه به معنای آن چه که در شعر عروضی " ردیف" نام دارد، بدون مراعات قافیه به معنای اخص کلمه:
از کمون بلند ترک
از شبق مشکی ترک
ننه جون شونه میخاد
شونۀ فیروزه میخاد
موافق قافیه های قافیه بندی کلاسیک باید " ترک " در بیت اول و " میخاد" در بیت دوم " ردیف" ‌حساب شود و به ترتیب " بلند " و " مشکی " و " شونه " و " فیروزه " هم قافیه باشند، ولی همان گونه که مشاهده می شود، چون این نیست و در ترانه به وجود " ترک " و "‌ میخاد " اکتفا شده است.

۳- قافیه به معنای هماهنگی صوتی:
در این زمینه غناء و تحویل شکل زیاد است. این نوع هماهنگی صوتی (به فرانسه ‌ Asso manceو به روسی Sozwucie در بسیاری اشعار اروپایی مراعات می شود. در شعر روسی سنت دارد و مایا کوسکی از این سنت استفاده ی وسیعی کرده است.
موشه ماسوره می کرد
مادر موشه ناله می کرد
یا : روزی بود روزگاری بود
پشت حموم گودالی بود
یا : قصه ! قصه !
نون و پنیر و پسته
یا : سیزده بدر
بقچه به سر
بچه به بغل
یا : یدکش یرقه میره
در خونه داروغه میره
یا : پسر شما شرابیه
روز که میشه به بازیه
شب که میشه به قاضیه
در این مثال ها " ماسوره " با " ناله " و " روزگار" با " گودال" و " قصه " با " پسته" و " بدر" با " بغل" و " یرقه" با " داروغه" و " شرابیه" با " به بازیه" قافیه شده است، امری که به لحاظ قاعده های کلاسیک قافیه غلط و محال است. از این نمونه ها فراوان است.

٤- گاه اصولن به وزن اکتفا می شود و قافیه ای مراعات نمی گردد.‌
تو که ماه بلند در آسمونی، منم ابری میشم دورت می گردم، تو که ابر میشی دورم می گردی، منم بارون میشم تند تند می بارم ... الخ
که اگر قافیه ای در آن باشد اتفاقی است و وزن و انعکاس تکرر بیان (٤) جبران قافیه را می کند.

۵- گاه ردیف و تکرار آن جای قافیه را پر می کند و نیازی به قافیه احساس نمی شود و جالب است که در نمونه های کهن شعر پارسی (در پهلوی) این جانشین شدن ردیف به جای قافیه وجود داشته است.
دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم، دوتا خاتونی دیدم، یکی به من آب داد، یکی به من نون داد، نونو خودم خوردم، آب رو دادم به زمین، زمین به من علف داد، علف رو دادم به بزی، بزی به من پشکل داد، پشکل رو دادم به نونوا، نونوا به من آتیش داد.
که تا آخر داستان ردیف " داد" جبران گر قافیه است.
کسی که باز هم در این مساله دقت کند، می تواند قانونمندی های تازه ای در باره ی قافیه در ترانه های عامیانه بیابد، ولی آن چه که گفته ایم، نمونه ای از ویژگی های قافیه در این ترانه ها به دست می دهد و چون منظور طرح مساله است نه حل قطعی و جامع آن، به این اندازه بسنده می کنیم.

بخش سوم: مضمون (و نیز اندکی درباره ی سبک هنریِ ترانه ها)
دربـاره ی تنوع مضمون های ترانـه های عامیانه در آغاز این بـررسـی اشـاره ای رفتـه است. در مجـموع ٨۷ ترانه ای که نگارنده گردآورده است، می توان مضمون های زیر را از هم تشخیص داد:
١- ترانه ی ویژه ی بازی یا شمارش به هنگام بازی؛
٢- ترانه های مخصوص لالایی و نوازش از مادر به فرزند، از فرزند به مادر و یا برای نوازش جانور یا چیزی دوست داشته ؛
۳- ترانه های مربوط به قصه ها مانند ترانه ای که در آغاز قصه است یا در انجام آن قصه است یا در مسیر ترانه قصه ای گفته می شود و یا ترانه هایی که به طور مستقل قصه ای را بیان می دارد؛
٤- ترانه های انتقادی و مطایبه آمیز و متضمن طعنه، کنایه، استهزاء کسی را یا چیزی را؛
۵- ترانه های غنایی که در آن عشق یا احساس غنایی دیگر بیان شده است؛
٦- ترانه هایی برای رقص و ترانه هایی که به شکل تصنیف خوانده می شود.
در زیر درباره ی هر یک از این مقوله ها نمونه هایی ذکر می کنیم:

١- ترانه های ویژه ی بازی یا شمارش به هنگام بازی
لی لی لی لی حوضک، گنجشکه اومد آب بخوره، افتاد تو حوضک، این کُشت، این بُرد، این پخت، این خورد. این گفت قسمت من کله گنده بود کو؟
درباره ی این ترانه باید دو نکته را متذکر شویم:
نخست این که این ترانه مختصات شعری (وزن، قافیه) را حتا در آن چهار چوب وسیع و پر انعطافی که پیش از این از آن یاد کردیم ندارد و نوعی نثر موزون است که حرکات بازی به جملات و کلمات آن آهنگ و ضرب معینی می بخشد.
دوم این که از این ترانه نسخه بدل ها (یا واریانت های) متعددی در زبان عامیانه موجود است و این خصیصه ی همة ترانه های عامیانه است که صورت ضیط شده و بی تعییری ندارند. مثلن مصرع دوم " گنجشکه اومد آب بخوره" ، به صورت " موشه اومد آب بخوره" یا " خروسه اومد آب بخوره"‌ نیز گفته می شود. در مورد بقیه ی ترانه، شکل های زیر نیز شنیده شده است :
این دوید و درش کرد، این ماچی بر سرش کرد، این نازی بر پرش کرد.
یا: این گفت: بریم دزدی، این گفت: چی چی بدزدیم، این گفت: تشت طلای خونة پادشاه را (بدزدیم)، این گفت: جواب پادشاه را کی میده، این گفت: من سر گنده میدم.
در مورد بخش آخر، نسخه بدل زیر شنیده شده است:
این کله گنده ام گفتش بده ببینم، همین که دادن ببینه، گنجشک پرید رو چینه.
در مورد تمام ترانه نسخه بدل دیگری وجود دارد به شکل زیر:
این کوچول کوچوله، این ننۀ کوچوله، این عبا بلنده، این قبا بلنده، اینم کفش دوز گنده، این گفت: " بریم به صحرا"، این گفت: "چی چی بیاریم؟"، این گفت:"گَوَن بیاریم"، این گفت که:" گرگه اون جاس"، این کله گنده گفت:" هستم شما رو همرا، از کی دیگه می ترسین؟"
ترانه ی معروف دیگر ویژه ی بازی این است:
تاپ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر، توتک فطیر، دست کی بالاس؟
ترانه ی دیگر: حمومک مورچه داره، بشین و پاشو، خنده داره.
ترانه ی معروف دیگر: اتل متل توتوله، گاب حسن چه جوره، نه شیر داره نه پستون، شیرش بردن هندستون، هندستونم خراب شد، بند دلم کباب شد، چکمة دونه صناری، افتاده توی بخاری، اسب سیاه رو زین کن، خانم کوچیک سوار سوارکن!)، هاچین و واچین، یه پات و ورچین!
نسخه بدل های این ترانه نیز متنوع است. یکی از شکل های مشهور آن از مصرع سوم به بعد این است:
شیرش رو ببر هندستون (هندسون)، یک زن کردی بستون (بسون)، اسمش و بذار عم غزی، دور کلاش قرمزی، هاچین و واچین ....
یا این مصرع ها را نیز علاوه دارد: یه چوپ زدم به بلبل، صداش رفته استنبل، استنبلم خراب شد، بند دلم کباب شد.
این ترانه ی معروف از لحاظ وزن و قافیه یک ترانه ی نمونه وار عامیانه است. شیوه ی بسط فکر و کلام که درآن ، قافیه گاه تعیین کننده ی مضمون است، یعنی به اقتضای قافیه کاملن مطلب تازه ای که ارتباط منطقی با مطلب مصرع قبل ندارد، نیز در این ترانه نمونه وار است مثلن در شکل آخری که از این ترانه ذکر شد، " استنبل" و " بلبل" و " خراب"‌ و "کباب" تعیین کننده ی مطالبی هستند که در مصرع آمده و ما بین آن ها پیوند و گسترش منطقی فکری دیده نمی شود.
برای همین بازی " برچیدن پا". ترانه های دیگری نیز وجود دارد، مثلن :
خانمی کجاست؟ تو باغچه، چی چی می چینه؟ آلوچه، آلوچة سه گردو (؟)، خبر بردن به اردو، اردو قلندر شده (؟)، کفش بگُم تر شده، بگم بگم حیا کن!، از سوراخ در نیگا کن!، کوچة ما مستانه، مستانة چندانه، سیب و سه بر چوقنده(۵)، آجیل و نبات و قنده، هاچین و واچین!، یه پات و ورچین!
ترانه دیگر برای بازی "قایم باشک": موش موشک، آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه، سر به سوراخت نزنه، قایم باش! قایم باش!
ترانه ی دیگر برای بازی: آتش دارین؟ بالاترک، سگ ندارین؟ نه که نداریم، گربه ندارین؟ نه که نداریم، چی چی می پزین؟ آش می پزیم، یه کوفته شو به من میدین؟
ترانه ی دیگر برای بازی: گرگم و گله می برم، چوپون دارم نمیذارم، من می برم خوب خوبشو، من نمیدم پشگلشو، گزلیک من تیزتره، دنبة من لذیذتره، خونة خاله از این وره، از اون وره.
ما در این جا نمونه هایی آوردیم و این بدان معنی نیست که ترانه های عامیانه متداول در تهران برای بازی به همین نمونه ها ختم می شود. درباره ی بازی های مربوط به این ترانه ها نیز توضیحی نمی دهیم، زیرا گردآوری بازی ها (که خود از وظایف پژوهندگان فرهنگ عامیانه است) مبحث مستقل دیگری است و در کشور ما در این زمینه نیز کارهای بسیاری شده است.

٢- ترانه های لالایی و نوازش مادر
مضمون این ترانه ها چنان که گفته شد لالایی مادرانه، نوازش نوزاد، نوازش دختر یا پسر کوچک، نوازش فرد نسبت به مادر یا نوازش جانور (سگ، گربه و غیره) یا فردی دوست داشته است. در این مورد نیز نمونه هایی ذکر می کنیم:
نوازش دختر: به کس کسانش نمیدم، به همه کسانش نمیدم، به مرد پیرش نمیدم، به راه دورش نمیدم، شاه بیاد با لشکرش، قشون و حشم (یا خدم و حشم) پشت سرش، شاه زاده ها دور و ورش، واسۀ پسر بزرگترش، آیا بدم ، آیا ندم.
نوازش کودک: دس دسی باباش میاد، صدای کفش پاش میاد، دس دسی ننه اش میاد، با هر دو تا ممه اش میاد، دس دسی عموش میاد، با جیب پـر لیموش میاد، ( دس دسی خالش میاد، با دهن گاله ش میاد)، دس دسی،دس دسی دس، گربه مندیلشو می بس، خونه قاضی ور می جس ، قاضی خنده ش می گرف (می گرفت). باد زیر دنده ش (می گرفت ).
باز هم نوازش دختر: چه دختری، چه چیزی، دست میکنه تو دیزی، گوشتارو درمیاره، نخود رو جاش میزاره، دهن آقاش میذاره ، دیزی که در نداره،خاله خبر نداره.
نوازش کودک گندمگون: سفید سفیدش صد تومن، سرخ و سفیدش سیصد تومن، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی می ارزه.
لالایی برای کودک: این لالایی دارای شکل های فراوانی است و با آن که نگارنده یک شکل کامل تر آن را عرضه خواهد داشت، با این حال می توان باز مصرع های دیگری بر آن افزود. در این جا مانند ترانه های دیگر عامیانه - عامل ارتجال و بدیهه گویی و(Improvisation) در مضمون، وزن، قافیه و الفاظ نقش مهمی دارد.
لا لا لا لا گل پونه، گدا اومد در خونه، نونش دادیم خوشش اومد، خودش رفت و سگش اومد، چخش کردیم بدش اومد، لا لا لا لا گل خشخاش، بابات رفته خدا همراش، لا لا لا لا گل فندوق، ننه ت رفته سر صندوق، لا لا لا لا گل گردو، بابات رفته توی اردو، لا لا لا لا گل پسته، بابات رفته کمر بسته، لا لا لا لا گل سوسن، بابات اومد چشت روشن!، لا لا لا لا گل زیره، چرا خوابت نمیگیره، که مادر قربونت میره، برو لولوی صحرایی، تو از بچم چه میخایی، که این بچه پدر داره، و قرآن زیر سر داره، دو شمشیر بر کمر داره.
نوازش پسر: پسر زاییدم و من سرفرازم، سر سفره باباش دستم درازه، لقمه می زنم قد کله قاضی.
(در این ترانه قافیه های مبتنی بر هماهنگی مانند " سرفرازم" ، " درازه"‌ و " قاضی" برای اشعار عامیانه، چنان که در بخش قافیه گفته شد، بسیار نمونه وار است.)

۳- ترانه های قصه یا مربوط به قصه
تعداد این ترانه ها نیز متعدد است. معمولن برای سر آغاز قصه ها ، ترانه ی زیرین را می خوانند:
یکی بـود، یکی نبـود، سر گنبد کبود، پیرزنی نشسته بـود، اسبـه عصاری می کـرد، گربـه بقالی می کرد، شتر نمدمالی می کرد، پشه رقاصی می کرد، عنکبوته بنبازی می کرد (بند بازی)، موشه ماسوره می کرد، مادر موش ناله می کرد ، فیل اومد به تماشا، پاش سرید به حوض شا (شاه)، افتاد و دندونش شیکس، گفت: " چه کنم، چاره کنم، روم و به دروازه کنم، صدا بزغاله کنم: ئوم! ئوم! بع (واژه های صرفن صوتی)، دنبه داری؟ نع، پس چرا میگی بع؟ (ظاهرن این سرآغاز برای جلب کودک به شنیدن قصه است. در پایان قصه ها نیز معمولن‌ این ترانه خوانده می شود:
بالا رفتیم ماس بود، پایین اومدیم ماس بود، قصة ما راس بود، بالا رفتیم، دوغ بود، پایین اومدیم دوغ بود ، قصة ما دروغ بود، قصة ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید. (یا " غلاغه")
اینک برخی ترانه ها را که قصه یا قصه گونه است ذکر می کنیم:
رفتیم بـه سوی صحـرا، دیدم سواری تنها، گفتم: " سوار کیستـی؟"، گفتـا: " سوار یلیلی"، گفتم: " چه داری در بغل؟"، گفتا: " کتاب پر غزل " ، گفتم: " بخوان تا گوش کنم!" ، گفت: " آسمان آراسته . (مهمانان برخاسته) آفتاب خوش است، مهتاب خوش است، می زنیم طبل علا، می رویم پیش خدا، ای خدا خوشنام، صد هزارت یک نام، کاشکی من مرغی بودم، مرغ سیمرغ بودم، در هوا پر می زدم، بر زمین سر می زدم، (این در رو واکن آش می یاد، آن در رو واکن آش می یاد، مرد قزلباش می یاد) ".
در باره ی قصه گونه ای که یاد شده نکات زیر در خورد ذکر است:
الف- چهار مصراع اخیر که با سبک رمانتیک تمام قصه جور نیست یا انتقالی است از ترانه ای دیگر به این ترانه، و با نوعی گذارِ تند به بیان مضحک از بیان فلسفی- احساساتی شعر زدوده (٦) است و نشانه ی آن که قصه گو نمی خواهد دامنه ی رویا بافی خود را ادامه دهد.
ب- قصه پر از یک نغمه ی شاعرانه ی آرزومندی انسانی است و به تمام معنی یک بالادِ لطیف درباره ی مقابله ی انسان با خدا و درباره ی تنگ میدانی و باژگونی سرنوشت اوست. گسترش مصرع ها نیز با افسانه گون بودن ترانه جور است. به هر جهت این یکی از نمونه های نادر در ترانه عامیانه است که فانتزی هنری با شیوه ی غنایی ِ گیرایی همراه شده است.
ترانه ی دیگر قصه آمیز: مرغ زرد پا کوتا، گل باقلا، سینه سفید دم طلا، گردن دراز دم کلم، به شیش قرون، می خریدنش، نمی دادمش، شب ها مونسم بود، روزها همدمم بود، سگ اومد. کدوم سگ؟ همون که مرغ و بردش، کدوم مرغ؟ مرغ زرد پاکوتا.... الخ .
سپس همین بند با تغییراتی بدین شکل تکرار می شود:
چوب اومد. - کدوم چوب،- همون که سگ را کشتش،- کدوم سگ ....
و نیز " آب اومد- همون که چوب را بردش" و " گاب اومد- همون که آب رو خوردش" و نیز " شیر اومد- همون که گاب رو کشتش"‌ و نیز " شاه اومد همون که شیر روکشتش" بدین ترتیب آخرین بند که همة قهرمانان داستان را در بر می گیرد چون این است:
شاه اومد، - کدوم شاه؟ - همون که شیر رو کشتش. - کدوم شیر ؟ - همون که گاب را کشتش . کدوم گاب ؟ - همون که آب را خوردش.- کدوم آب؟ - همون که چوب رو بردش. - کدوم چوب؟ - همون که سگ را کشتش. - کدوم سگ؟ - همون که مرغ و بردش. - کدوم مرغ؟ - مرغ زرد پا کوتا - گل باقلا. سینه سفید دم طلا، گردن دراز دم کلم، به شیش قرون می خریدنش، نمی دادمش، شب ها مونسم بود، روزها همدمم بود ...
این تسلسل پرسش ها و پاسخ ها که برای ترانه ها و قصه های عامیانه بسیاری از ملل نمونه وار است، در این قصه دیده می شود. این قصه نیز از لطافت شاعرانه تهی نیست و برای تمرین کودکان در مورد حافظه، طلاقت کلام و حفظ ترتیب در بیان مطلب مفید بوده است.
یک قصه ی دیگر: یه مرغ زردی داشتیم، تخمشو نیگر می داشتیم (نگه میداشتیم)، شغاله اومد و بردش، سر پا نشست و خوردش.
نیز: پادشاهی بود در یمن، دختری داشت داد به من، من شدم داماد او، او شد پدر زن من.
قصه ی دیگر برای کودکان: رفتم به صحرا، دیدم قورباغه، گفتم: قورباغه، دماغت چاقه! رفتم به صحرا دیدم خرخاکی، گفتم : خرخاکی، چه قدر نا پاکی! رفتم به صحرا دیدم لاک پشت (لاک را باید با کاف مکسور تلفظ کرد ) ، گفتم : لاک پشت قرت ما را کشت، رفتم به صحرا دیدم مارمولک، گفتم: مارمولک، عیدت مبارک!
و نیز از قصه های معروف: دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم، دو تا خاتونو دیدم، یکیش به من آب داد، یکیش به من نون داد، نون رو خودم خوردم، آب رو دادم به زمین، زمین به من علف داد، علف را دادم به بزی، بزی به من پشگل داد، پشگل رو دادم به نونوا،‌ نونوا به من آتیش داد، آتیش و دادم به زرگر، زرگر به من قیچی داد، قیچی رو دادم به درزی (یا به جولا)، درزی (جولا) به من قبا داد، قبا رو دادم به مولا، مولا به من قرآن داد، قرآن رو دادم به بابا، بابا به من خرما داد، یکیش رو خودم خوردم ، یکیش افتاد به زمین، گفتم: بابا ، خرما بده، زد تو کلام افتاد تو باغچه، رفتم کلامو بیارم، آتیش به پنبه افتاد، سگ به شکنبه افتاد، گربه به دنبه افتاد.
در این شعر چرخش جاوید مواد و مبادله ی اشیا و عناصر که در بسیاری از ترانه های عامیانه دیده می شود و توصیف شده است. پایان ترانه باز به صورت خنده آوری هجوآمیز در می آید که با سیر خود متن ترانه تناقض دارد.
ترانه ی قصه آمیز دیگر وصف شتر است که دارای مختصات شعری ویژه ای است. متن آن چون این است:
اُشتر به چراست در بلندی، کله ش به مثال کله قندی در بلندی، اشتر به چراست در بلندی، چشماش به مثال آینه بندی- کله قندی- در بلندی، اشتر به چراست در بلندی، گوشاش به مثال بادبزندی- آینه بندی- کله قندی- در بلندی، اشتر به چراست در بلندی، دُمبش به مثال جاروبندی- کله قندی- آینه بندی- بادبزنی- در بلندی.
و سپس به همین ترتیب می توان مصرع های زیرین را افزود:
چشماش به مثال دوربینندی (دوربین)، دهن به مثال غار غلندی، سینه به مثال سخت سنگی، شکم به مثال طبل جنگی (باید تلفظ کرد: شه- کم)، پاها به مثال چارپایندی (چهارپایه)
قافیه های مصنوعی " بادبزند" و "دور بینند" و "چارپایند" به جای بادبزن و دوربین و چهارپایه نشان می دهدکه در ترانه ی عامیانه هرگونه تصرف آزادانه ای برای فیصله دادن به امر قافیه، آزاد است. به قول مولوی: هیچ آدابی و تربیتی مجوی- هر چه می خواهد دل تنگت، بگوی! بگذریم از این که " سخت سنگی" و " طبل جنگی"‌ در عین حال با " بلندی" و غیره قافیه شده است.
در این ترانه نیز تمرین حافظه و یادداشت سلسله مراتب کلمات همراه با توصیف شتر برای کودکان جالب است.
برخی از ترانه های عامیانه به خودی خود قصه نیست ولی در نسج قصه می آید. برخی از آن ها را برای نمونه ذکر می کنیم :
منم منم بلبل سرگشته، از کوه و کمر برگشته، مادر نابکار مرا کشته، پدر نامرد مرا خورده، خواهر دلسوز استخوان هایم را با هفتا گلاب شسته، زیر درخت گل چال کرده، منم شدم یک بلبل، پر... پر...
نظیر این ترانه گاه با عین همین معنا، در افسانه های اروپایی نیز وجود دارد. ترانۀ دیگر مربوط است به قصة " خاله سوسکه" .
- خاله سوسکه کجا میری؟ - خاله سوسکه و درد پدرم! - من که از گل بهترم، بگو خاله غزی، چادر یزی (یزدی)، کفش قرمزی، دست بلوری، پا بلوری، کجا میری؟ میخام برم بر همدون، شوور کنم بر رمضون " یا: شوکنم ..." ، قلیون بلور بکشم (باید تلفظ کرد "بلور" با تشدیدِ ل )، نون گندم بخورم، منت مردم (یا منت خارشو) نکشم .
ترانه ای دیگر مربوط به قصه ی " بزک زنگوله به پا" :
- این کیه تاپ تاپ میکنه؟ آش منو پره خاک میکنه؟ - منم منم بزبز قندی (یا : بزک زنگوله به پا)، ورمی جم دو پا دوپا (یا روی هر دو پا)، دو شاخ دارم در هوا، دو پای دارم بر زمین، کی خورده " شنگول " مرا؟ (یا : من)، کی خورده " منگول" مرا؟ کی خورده " حبه انگور" مرا؟ کی می یاد به جنگ من؟ - من می یام به جنگ تو.
این قصه نیز دارای گسترش در نزد اقوام مختلف آریایی است و همانند آن در زبان های اروپایی وجـود دارد.
و سرانجـام ایـن ترانه را کـه بـه قصه ی " نمکی" مربوط است بـه عنوان مثال ذکر می کنیم:
نمکی نم نمکی! خیر نبینی نمکی! هفت در رو بستی نمکی! یه در رو نبستی نمکی!

٤- ترانه های انتقادی و مطایبه آمیز، متضمن کنایه، طعنه، استهزاء به کسی یا چیزی
لحن مطایبه آمیز در همه ی ترانه های عامیانه دیده می شود ولی برخی از آن ها به ویژه به انتقاد، مطایبه، استهزاء و متلک گویی اختصاص دارد.
شاید کشف تم های اجتماعی متضمن انتقاد نسبت به قشرهایی که مورد محبت عامه نبوده اند در ترانه های عامیانه در وهله ی اول غیر مترقب به نظر برسد، ولی اولن این واقعیتی است که چنین تم هایی در ترانه ها منعکس است، دوم‌ آین که هیچ چیز از این طبیعی تر نیست. ترانه هایی که بیان گر احساس مردم ساده است، ناچار باید پرخاش و رنج و محرومیت آن ها را نیز بیان کند.
ما در زیر ترانه هایی را که در انتقاد از مالک، از روحانیون تابع فئودال ها و طفیلی منش، یا در بیان فقر توده هاست ذکر می کنیم.
ترانه زیرین علیه ارباب ده است (بمبولی در این ترانه واژه ی بی معنایی است برای ضرب دار کردن مصرع ها).
رفتم بالا ده بمبولی، پیش ارباب ده - بمبولی، اربابش غزه (۷) بمبولی، بندش قرمزه - بمبولی، یک دوری پلو- بمبولی، صد چماق به دس- بمبولی زد سرم شیکس- بمبولی.
برخی ترانه ها در مذمت از صنف روحانی نماست . از آن جمله :
تبت یدا الیله (یا: ابیله)، آخوند و بردن طویله، کاهش دادن، جو اِش دادن، نمیره.
الیه و یا ابیله در این جا مسخ شده واژۀ ابولهب است. ترانه با آیة قرآن که در ذم ابولهب است آغاز می شود و از سودجویی و پر خوری شکایت می کند.
و نیز در همین مضمون: گنجشکک اشی مشی، لب بوم ما نشین، بارون میاد تر میشی، برف میاد گوله میشی، می افتی تو حوض نقاشی، کی درمیاره؟ فراش باشی. کی میکشه؟ قصاب باشی. کی می پزه؟ آشپزباشی. کی میخوره؟ ملاباشی.
برخی ترانه های عامیانه بیانگر فقر و ناداری مطلق توده هاست. از آن جمله:
الله کریم ، هفت نفریم ، نون نداریم ، شب می خوریم ، صبح نداریم ، صبح می خوریم ، شب نداریم .
و نیز ترانه ی زیرین حاکی از آن که خاله است و یک بزغاله و همه چیز خاله را بزغاله می دهد .
فرش اتاق خاله: پشم تن بزغاله. شمع اتاق خاله: از پی های بزغاله. مرواریای خاله: دندونای بزغاله. جاروی اتاق خاله: از ریشای بزغاله. مهمونی های خاله: از دولت بزغاله.
در ترانه زیرین یک " لنگ حمام" تنها ثروت دارنده ی آن است و حسنی همه ی نیازهای خود را با آن رفع می کند.
هم گل منگوله، هم سفرة نونـه، هم لنگ حمـومه، هم حسنـی بـه سـر می پیچه، هم دور کمر می پیچه، هم دخل فروشش هس (یعنی بساط فروش خود را روی لنگ پهن می کند)، هم لحاف دوشش هس.
تم های اجتماعی درترانه های عامیانه چندان زیاد نیست ولی طعنه ها و متلک های روزمره علیه کچل، پیرزن، شوهر، هوو، عمه،آدم های سبزه رو، فکلی و غیره متعدد است. برخی نمونه ها را ذکر می کنیم:
علیه پیرزن:
امون! امون! زمونه! یک پیره زن نمونه، مگه پیره زن چی کرده؟ زلفارو قیچی کرده. پیرزنیکه دو گاب داش، سوراخ خونش راهاب داش (راه آب)
و نیز: - تخمه می شکنی پیرزن؟ - دندون ندارم، فرزند! جارو می کنی پیره زن؟- قوت ندارم ( یا کمر ندارم) فرزتد ! شوهر می کنی پیره زن ؟ - اختیار دارین! فرزند!
چند نمونه ی دیگر از این نوع ترانه ها را می آوریم:
شکایت از شوهر: این دختر بوره بوره، لب میزنه به آبغوره، آبغوراش نمک داره، حاج علی خان یدک داره، یدکش یرقه میره، در خونه داروغه میره: " - داروغه جون! عرضی دارم، دل پر دردی دارم، شوهرم زن کرده، پشتش و بر من کرده، دو نون از من کم کرده."
علیه زنی رقیه نام: سگه واق واق میکنه، گربه پیاز داغ میکنه، خره عرعر میکنه، دنبش یکور میکنه، رقیه رق میزنه(واژة " رق" من درآوردی است تا با " صندون" قافیه شود) سرشو به صندوق میزنه (کونشو... )، صندوق ما خراب شد، دل رقیه کباب شد.
علیه خاله: هر که عروس عمه شد، سرخ و سفید و پنبه شد، هرکه عروس خاله شد، سوسک سیا جزغاله شد.
علیه آدم گندومگون: سیا سیا، خونة ما نیا، عروس داریم، بدش می یاد (می آید).
نیز در همین مضمون : قوری لب طلایی، نه قند داره نه چایی، عروس به این کوتایی، داماد به این سیایی، هر دو به هم میایی.
دعوای خانوادگی:
اقوام عروس می گویند:
پسر شما شرابیه، روز که میشه به بازیه، شب که میشه به قاضیه.
اقوام داماد می گویند:
دختر شمارو شا میبره (٨) ، سیر و تماشا میبره، ریسمون به حلقش میکنه، رسوای خلقش میکنه.
علیه کچل: کچل کچل کلاچه، روغن کله پاچه، کچل رفته به اردو، برای نصفه گردو، گردو رو آب برده، کچله رو خواب برده.

۵- ترانه های غنایی که در آن عشق یا احساس غنایی دیگری بیان شده
عنصر غنایی (لیریک) که بیانگر احساسات و عواطف انسانی در قبال حوادث زندگی است در ترانه های عامیانه فارسی همه جا دیده می شود و مانند عنصر طنزآمیز که رابطه ی خشم یا استهزا گوینده را به پدیده های زندگی فردی و اجتماعی نشان می دهد. دو پایه ی مهم آفرینش هنری در این ترانه هاست. لذا اگر بخواهیم در این زمینه ها نمونه های متعدد بیاوریم، باید برخی از ترانه ای یاد شده را مکرر کنیم. (مانندترانه ی: " رفتم به سوی صحرا، دیدم سواری تنها" که در بند ۳ ذکر گردیده و درباره ی آن بحثی نیز شده است) ولی جهت غنایی در دو قطعه زیرین به اوج ویژه ای می رسد.
- تو که ماه بلند در آسمونی، منم ستاره میشم دورت می گردم، - تو که ستاره میشی دورم میگردی، منم ابری میشم روت رو می گیرم،- تو که ابری میشی روم رو می گیری، منم بارون میشم تُن تُن می بارم (یعنی تند تند)، - توکه بارون میشی تن تن می باری، منم سبزه میشم سر درمیارم، - توکه سبزه میشی سر در می آری ، منم گل می شم و پلوت می شینم تو که گل میشی و پلوم میشینی ، منم بلبل میشم چه چه می زنم (واست می خونم) .
و نیز: دیشب که بارون اومد، یارم لب بوم اومد، رفتم لبش ببوسم، نازک بود و خون اومد، خونش چکید تو باغچه، یه دسته گل دراومد، رفتم گلش بچینم، پرپر شد و ور اومد، رفتم پرش بگیرم، کفتر شد و هوا رفت، رفتم کفتر بگیرم، آهو شد و صحرا رفت، رفتم آهو بگیرم، ماهی شد و دریا رفت.
این استحاله و تبادل دایمی، این پی گرد جاویدان در درون عناصر، این سیر و سفر بی سرانجام عشاق در ژرفای طبیعت، نکته ی دل انگیزی است که در این دو قطعه ی غزل وار آمده و در قطعات دیگر نیز چون آن که دیدیم همانند داشته است. در قصه ی " دویدم و دویدم " ما با نمونه ای از این استحاله ها آشنا شدیم . در قصه ی " منم منم بلبل سرگشته" نیز تبدیل شدن به پرنده دیده می شود. در قصه ی " رفتم به سوی صحرا " نیز آرزوی تبدیل شدن به مرغ ذکر شده است. تصور می رود می توان این نکته را یک ویژگی مضمونی در ترانه های عامیانه فارسی دانست. به هر جهت بسیار زیباست. این ترانه ها را می توان در گنجینه ی ادبیات فارسی وارد ساخت.

٦- ترانه های رقص و تصنیف های عامیانه
ترانه ی عامیانه ی چندی بـرای کف زدن، دم گرفتن و بـرای رقـص است. از آن ها نمونه ای چنـد ذکـر می کنیم:
این جا تهرونه - بشکن! قر فراوونه - بشکن! من نمی شکنم - بشکن! برای تاجرا - بشکن! روی آجرا -بشکن! زیر درخت یاس - بشکن! کردم التماس - بشکن! زیر درخت توت - بشکن! افتادم به روت - بشکن!‌ (توسل به رکاکت به قصد خنداندن شنوندگان معمول است)، این جا بشکنم یار گله داره، اون جا بشکنم یار گله داره.
یا این ترانه که برای کف زدن و رقص است:
البته، البته، البته، البته هونگ دسته داره، آلبالو گیلاس هسته داره، آفتابه پسر عموی فیله، این ریش برادر سیبیله، آفتابه سوار بر لگن شد، گنجشک رفیق کرگدن شد، دیشب که به دست ما چپق بود، حموم نظامیه قُرُق بود.
بنای این شعر ربط مسایل بی ربط برای ایجاد خنده است. از ترانه های معروف عامیانه برای رقص، ترانه ی زیر است:
عمو سبزی فروش! - بله، قرمساق کم فروش! - بله، سبزی هم داری؟ - بله، سبزیت باریکه؟ - بله، دالون تاریکه؟ - بله، سبزیت گل داره؟ - بله، درد دل داره؟ - بله، ابروم رو دیدی؟ - بله، خوب پسندیدی؟ - بله، وسمه خریدی ؟ - بله ، به ریشت خندیدی ؟ - بله ، ترتیزک داری ؟ - بله ، پاچه خیزک داری؟ - بله.
همراه کردن رقص با تصنیف که " دکلامه" می شود و انتخاب " پرسوناژ" معینی از عامه ی مردم در فولکلور ما امر رایجی است.
ترانه های زیر که ما بخشی از آن را ذکر می کنیم، گویا برای رقص هایی است که با مضمون معین و ژست هایی که کار دارنده مشاغل را نشان می دهد، اجرا می شود.
مرد غریبم زی پنبه، تازه رسیدم زی پنبه، از نجار است اره، از بناهاست ماله، از علافاست گاله، از حلاجاست پنبه - اره و ماله و گاله و پنبه- مرد غریبم زی پنبه... الخ.
یا : عمواغلی کی خر می کشی؟ فردا
چیشو به من میدی؟ دنبشو
دنب خرتو جاروی مادر زن تو ... الخ
آن بخشی از ترانه های عامیانه که ویژه ی تصنیف (به منظور خواندن با آلات موسیقی است) اغلب از تضنیف هایی کـه در دوران سلسله ی قاجـار در تهران مرسوم بوده، گرفته شده است. تعداد این تصنیف ها زیاد است. چند نمونه ذکر می کنیم:
ترانه ی معروفی که هنوز در مجالس عروسی خوانده می شود:
بیا برویم از این ولایت من و تو، تو دست مرا بگیر و من دامن تو - ای یار مبارک بادا ایشالا مبارک بادا ! قربان بروم روشت مرغابی را (٩) ، آن حوض بلور و گردش ماهی را، این حیاط و اون حیاط، بپاشین نقل و نبات، به سر عروس و داماد، پنچ دری رو به قبله، شروشر آبش میاد، عروس ما بچه ساله، سر شب خوابش میاد، کوچه تنگه؟ بله. عروس بلنده؟ بله. دست به زلفاش نزنین، مرواوری بنده، بله. گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم، شاه دوماد رو بگین، عروس دراومد ازحموم. عروسه شاهانه، ایشالا مبارکش باد! عیش بزرگانه، ایشالا مبارکش باد!
تصنیف دیگر: دختر شیرازی دختر شیرازی، ابروتو به ما بنما تا بشم راضی، ابرومو میخای چه کنی ای بی حیا پسر، کمون به بازار ندیدی اینم مثل اونه ولیکن نرخش گرونه،
(در بندهای بعد به جای ابرو اعضای دیگر مانند " چشما"، " سینه" مطرح است و به بادام و لیمو تشبیه می گردد و بقیه الفاظ ثابت می ماند.)
تصنیف دیگر: رفتم بازار زرگرا (رزگرها)، دیدم خانم چادرسرا (الف زائد است برای قافیه)، گفتم: خانم خونت کجاس، گفت: خونمون خیابونه، پشت خونمون آب روونه، به وقت بیا که وقت باشه (که وخ باشه)، آفتاب سر درخت باشه (درخ باشه)، بچه ام توی مطبخ باشه.
تصنیف معروف دیگر: سر دست یارم مخمل آبی - جونم، عقلت و نده به آدم بابی - جونم، سر دست یارم مخمل طوسی جونم، مالت و نده به آدم روسی جونم، سر دست یارم مخمل کاشی - جونم، عقلت و نده به آدم ناشی - جونم، سر شو شد (شو: شب)، نصفه شو شد، وقت خو شد (خو: خواب)، دلم ئو شد (ئو: آب) نیومد یارم، گل بی خارم، تاج قاجارم.
چون آن که گفتیم تعداد این تصنیف ها زیاد است و تفاوت اساسی آن ها با تصنیف های بعدی که شیدا و عارف برجسته ترین نماینده ی آن بودند، در خصلت قوی فولکلوریک آن است. این تصنیف ها با صمیمیت خودمانی بیش تری از تصنیف های ادبی دوران بعد که مطالب را در عبارات مدمغ تر و احساسات را در چارچوب یکنواخت تر بیان می داشتند، رنگ زمان و روان را منعکس می کنند.
ما در این جا به بررسی طبقه بندی شده ی ترانه ها خاتمه می دهیم. این طبقه بندی البته ناتمام است، زیرا بسیاری نکات دیگر در ترانه های عامیانه منعکس است که در این طبقه بندی نمی گنجیده است. برای بسیاری از حوادث روزمره ، پدیده های طبیعی و اجتماعی روزمره، ترانه ی کوچکی هست که ورد آسا خوانده می شد. مثلن:
برای موقعی که هوا سرد است: یخ کردم و یخ کردم، گربه رو تو مطبخ کردم، گربه زن عموم شد، دمپختکا تموم شد.
برای تمام کردن کاری: تموم شد کار پوستین، فقط مونده سر آستین، ننه م رفته عروسی.
در آرزوی دمیدن خورشید: خورشید خانم آفتاب کن، یک مشت برنج تو آب کن (یه مش)، ما بچه های گرگیم، از سرمایی بمردیم.
هنگام آمدن باران: بارون میاد غلغله چی، تو جیب بابام پر نخودچی (نخوچی)، بارون میاد ریزه ریزه، تو جیب بابام پر فیروزه.
برای عبور عروس: عروس میبرن کوچه به کوچه، براش میپزن آش آلوچه.
ترانه های کودکان دبستان: یک، دو، سه، زنگ مدرسه، چار، پنچ، شش، ناظم بیا پیش، (نخودچی کیشمیش)، هفت، هشت، نه، یک قدم جلو!
و نیز: عدسی فردا مرخصی. فیتیله ! فردا تعطیله. لوبیا ! فردا زود بیا !
در استهزای حاجی آقا : حاجی آقا زن گرفته، خرجیش و از من گرفته، حاج آقا موش گرفته، عبارو به دوش گرفته.
در وصف ماست: عجب ماس، عجب ماس، کل عباس، دومن نون و یه من ماس، از این ماس کل عباس، چشَم دید و دلم خواس.
به هنگام بازی برای خاموش شدن (دم فروبستن): الله و هُپ، سنگ ترب، پشگل بز، بخور و بلُپ ! (لپیدن گویا یعنی با لُپ ها و پرخوردن).
در استهزای فکلی ها: آقای فکل،چه چه! ته سیگار داری چه چه !، .......
و از این قبیل فراوان است.
تمام این ترانه ها با آن که ممکن است در وهله ی اول بی بها و مبتذل و گاه رکیک به نظر رسند، از جهات اشکال وزن، اشکال قافیه، جسارت مضمون و ویژگی های لفظ بسیار جالب و قابل بررسی هستند. شعر فارسی می تواند از این ها در موارد یاد شده الهام گیرد و خود را غنی تر کند.
به ترانه های عامیانه باید " کوچه باغی" را نیز افزود. کوچه باغی غزل وارهای عامیانه برای خواندن در پرده های دستگاه های موسیقی ایرانی است.
این اشعار یا ساخته خود مردم یا مسخ شده ی اشعار ادبی است که رنگ عامیانه به خود گرفته است. تعداد آن ها نیز زیاد است و با آن که از جهت آن که وزن عروضی در این جا مراعات می شود، آن را باید از مقولۀ " اوسانه" خارج کرد. برای داشتن تصوری از آن ها، چند نمونه ذکر می کنیم:
شب عید است و یار از من چغندر پخته میخواهد
خیالش می رسد من گنج قارون زیر سر دارم
شبی رفتم به گل چیدن ، گرفت از دامنم خاری
صدا از باغبون اومد که این دزد است و نگذارین
پیرهن از برگ گل، از بهرِ یارم دوختم
پیرهن خش خش نکن شاید که بیدارش کنی
بلبل آوازه خوان آوازه می خواند به باغ
بلبلا کم خوان که می ترسم که بیدارش کنی.

بخش چهارم: نتیجه گیری
ما در این بررسی، ترانه های عامیانه ی فارسی متداول در تهران را از جهت وزن، قافیه، مضمون و سبک هنری مورد تحلیل قرار داده و این ترانه ها را از جهت مضمونی آن به چند گروه تقسیم کرده و از هر گروه نمونه هایی ارایه داشته ایم. خواننده می تواند اکنون خود را در این زمینه دارای تصور روشنی بداند. کاری که باید انجام گیرد و تا کنون نیز از طرف برخی از گردآورندگان معاصر ایرانی انجام گرفته، بررسی منظم و علمی این ترانه ها نه فقط در تهران بلکه درسراسر کشور است.
از شاعران معاصر احمد شاملو (ا.بامداد) موفق شده است در وزن، شکل و روح و مضمون ترانه های عامیانه آثار ادبی به وجود آورد (مانند ترانه ی "پریا"). این کوشش احمد شاملو نشانه ی ثمر بخشی کوشش هایی در این جهت و از این قبیل است. بررسی فولکلور ایرانی و فرا زاندن این فولکلور (که به طور عمده خلاقیت ناخودآگاه خلقی است) تا سطح فعالیت خودآگاه هنری، کاری است که نه تنها در زمینه ی شعر، بلکه در همه ی زمینه ها می تواند به رشد هنر ایران کمک جدی کند.
منبع : یادداشت های فلسفی

پی نوشت ها :

١- نام گذاری "متل"، "اوسانه" و "نیرنگستان" به ترتیب برای قصه ها و ترانه های عامیانه و آداب و رسوم خاص هدایت است.
٢- ‌Accent tonique
۳- اگر مساله ی فونتیک و وزن برخی شعرهای کهن اوستایی و پهلوی به طور قطع روشن بود، ما سودمند می شمردیم که در مقابل وزن های موجود ترانه های عامیانه، برخی وزن های کهن را بیاوریم. ولی این عمل ما را وارد مقایسه های مشکوک می سازد. همان طور که هنینگ به درستی در بررسی انتقادی نظریات دیگران یادآور شده است، در این زمینه نمی توان حکم قطعی داد. یعنی نمی توان درباره ی فونتیک زبان های مرده اظهار نظر کرد. شاید وسایل معاصر زبان شناسی و فونولوژی ما را زمانی به حل این مشکل نایل گرداند، ولی اکنون جز حدسیات نمی توان تکیه گاه دیگری جست.
٤- ‌Reverbation
۵- در زبان تاچیکی " چار بر" یعنی گردو.
٦- Depoetise
۷- غز در ترکی یعنی دختر که با واژه ی کیژا، کیجا (در مازندرانی به معنای دختر) هم ریشه است. یعنی ارباب آن ده بانویی بود.
٨- همیشه شاهان شهوت ران در شکار دختران زیبای "رعایای" خود بودند!
٩- روشت (یعنی روش) مانند خورشت (خورش) بُرشت (برش) و غیره.


behnam5555 03-28-2011 08:45 PM

لالایی در لرستان


لالایی ها ، نواهای عاشقانه ای هستند كه با كند و كاو در مضامین آنها می توان نگرش هر قوم را نسبت به فرزند و جنسیت او دریافت هر چند برخی لالایی ها علاوه بر انعكاس حالات درونی مادران، به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خانواده ها نیز پرداخته اند، اما اصیل ترین لالایی ها از مضامینی حكایت می كنند كه طی آن مادر، بی اعتنا به همه ی غم های عالم، می كوشد تا شادی را برای فرزند به ارمغان آورد. در این لالایی ها، شكایتی هم اگر هست از رنجی است كه طی آن به كودك از هم سالان خود رسیده است.
هر چند لالایی در فرهنگ های مختلف به گونه های متفاوتی اجرا می شود،‌ اما عشق به فرزند وجه مشترك تمامی آنهاست، مادر لر هم، صداقت، لطافت، استحكام ادبی و بار عاطفی عمیقی را در هم آمیخته و حرف دلش را به صورت لالایی با فرزندش در میان می گذارد. لالایی ها را از چند منظر می توان تقسیم بندی كرد: ساختار، محتوا و ...
لالایی های لرستان را از نقطه نظر توجه به جنسیت فرزند به دو دسته می توان تقسیم نمود: دسته ی اول لالایی هایی هستند كه بی توجه به جنسیت فرزند بیان می شوند (لالایی های عمومی) و دسته ی دوم نیز لالایی هایی هستند كه به طور اختصاصی برای دختر و یا پسر خوانده می شوند.

الف) نمونه هایی از لالایی های عمومی:

نمونه اول:
لاوه لاوه یك لاوم بر بارو
انو طفل تر سنگ متاوانو
برگردان:
برای فرزند نورسیده ام می خوانم تا به ثمر برسد
گریه ی طفل نورسیده، سنگ را هم آب می كند
در این بیت كه از زبان مادران فیروز آبادی (فیروز آباد اشتر) شنیده شده است، مادر خود را به باغبانی تشبیه كرده كه نهال نورسیده اش رابه امید ثمر دادن (به بار نشستن) تیمارداری می كند.
نمونه ی دوم :
لالایی لالای لالای فیروزه
بازی كو امروز، دنیا دوروزه
برگردان : بخواب ای فیروزه ی من
امروز تو فرزندم بازی كن كه دنیا دو روز است
در این لالایی سپید دشتی (از بخش پاپی) ، فرزند به فیروزه ـ‌كه هم زیباست و هم گرانبها ـ تشبیه شده است، مادر در این نوا ،‌ به فرزند خود می گوید كه امروز دنیا از آن اوست، پس در آن بازی ـ شادمانی ـ كن.
نمونه ی سوم:
لالا لالا لا لا لا لا لا ئیه
سی روله كم كنم نون و خائی نه
برگردان : بخواب! بخواب! بخواب، بخواب فرزند دلبندم
برای فرزندم نان و خاگینه ای می پزم
این لالایی زیبا نیز كه از زبان مادران قلعه ی خانجانی بخش پاپی لرستان شنیده شده است، به سهم زندگی كودك از زندگی ساده ی روستایی مبتنی بر دام و طیور اشاره دارد. مادر در این لالایی چنان از نیمروی ساده سخن می گوید كه گویی خوشمزه ترین غذاها را برای كودكش فراهم می آورد.
نمونه ی چهارم:
روله ، كراست چیته، ‌چیت ِ كودری
پر قیت پیله، سكه نادری
برگردان:
فرزندم! جنس پیراهنت از چیت است،‌ چیتی كه از آن چادر می دوزند.
به سر تا پای تو سكه ی نادری آویزان است.
در این لالایی كه از زبان زنان چغلوندی لرستان شنیده شده است، مادر از زیبایی پوشش فرزندش می گوید و از طریق وصف این زیبایی ها مقام صاحب این لباسها را نكو می دارد. باید دانست كه تا چندی پیش زنان لر، سكه ای رایج را به عنوان وسیله ای زینتی به جلیقه و پیراهن خود می دوختند. این سكه ها وسیله ی مناسبی برای تزئین كودكان نیز به شمار می رفت. هم چنین در آن روزگار پارچه ی چیت گلدار بین زنان لرستانی بسیار خواستار داشت و اینان از آن نوع پارچه پیراهن و چادر می دوختند.
نمونه ی پنجم:
روله: دس بردم گرتم، مچ پات گرتم
گو ایمامی بی طوافت كردم
برگردان:
فرزندم! دست خود را دراز كردم و مچ پایت را گرفتم
گویی امامی بودی كه تو را طواف كردم
در این لالایی لكی نیز كه از ادبیات و فرهنگ عامیانه ی مردم چغلوندی گرفته شده ، به اعتقادات پاك زنان لُر نسبت به ائمه اطهار (علیها السلام ) اشاره شده است. این بیت كه از ادبیات غنی عامیانه ی لك زبانها گرفته شده ، گاه به عنوان ابیات چل سرو ، ـ نوعی فال با خواندن شعر ـ در ایام شادی هم خوانده می شود.
نمونه ی ششم:
شكر خدا،‌ شكر علی
چِشَ حسید پوقه ی بلی
برگردان:
خدا را شكر می كنم و (به خاطر تولد تو ای فرزند!) شكرگزار علی (ع) هستم.
فرزندم چشم حسود بتركد. همچنان كه بلوط بر آتش می تركد.
این لالایی لكی نیز بیانگر اعتقادات مادر (شیعه ی پیرو حضرت علی (ع) ) و همچنین توصیف كننده ی جغرافیای زیست او ست. جغرافیایی كه كوه و جنگل بلوط، نماد آن است .
نمونه ی هفتم:
مال و مال داریم هر یسه
و تالی می قی بسه
برگردان :
تمام زندگی و مایملك من همین فرزندم است
كه كمر خود را به تار مویی بسته است.
در این لالایی لكی نیز مادر زندگی خود را وابسته به فرزندی می داندكه هنوز آن قدر ظریف است كه كمرش به تار مویی بسته است. (ترد و شكننده است. )
نمونه ی هشتم:
لالا لالا لالا لائینه
كوكو هان سر خائی نه
برگردان: لالای لالای لای من
كبك ها در لانه، سر تخم هایشان خوابیده اند.
در این لالایی بختیاری كه از زبان زنان حاشیه ی شرقی رود "‌سزار" لرستان شنیده شده است،‌مادر با اشاره به روزهای درازی كه كبك باید برای گرم نگاه داشتن تخم های خود، در لانه به تنهایی بگذراند ، نوید پایان رنج بارداری و روزهای رشد نوزاد داده می شود. ضمن آن كه مادر برای خواباندن فرزند خود ، از پرنده ای سخن می گوید كه نمادی از وفاداری به جوجه بوده و صدایش هم برای بچه ها آرامش بخش است .
نمونه ی نهم :
لالا لالا لالا لالات و نازه
بالش زیر سرت مخمل تازه
لالا لالائی ت كنم تا مادر ایه
گوساله گو كویی و شیر بیایه
گواره ات بَوَم و شاخ بیدی
لالا لالات كنم و یه امیدی
سماور جوش زنه اَشیر میشو
دلم پر می زنه سی قوم و خویشو
برگردان :
لالای لالای لالای لای خوابیدنت چه آرام است
متكای زیر سرت از مخمل تازه است(نرم است)
آنقدر برایت لالایی می خوانم تا ماه از پشت كوه در آید
و گاو كوهی برای گوساله اش پر شیر شود
گهواره ات را بر شاخ درخت بیدی آویزان می كنم
و آن گاه به امید آن كه بزرگ شوی (و دستم را بگیری برایت لالایی می خوانم)
سماور كه پر از شیر گوسفندان است ، دارد می جوشد.
و دل من هم چون دل این سماور برای دیدن اقوام و خویشاوندانم پر می زند (می جوشد)
در این لالایی بروجردی كه احتمالاً از مناطق مركزی ایران به بروجرد راه یافته، مادر ضمنِ تصویر سازی برای فرزندش از مظاهر طبیعت ، دلتنگی خود را نیز از دوری اقوام بیان می كند.
نمونه ی دهم:
لالا لالات كنم خویت نمایی
بلنگت می كنم ویرت نمایی
لوه لوه كم سیتن دلم
روز و بالینم شو و بغلم
چیمم چیمه را مال بوه ته
گوشم دا و دنگ لوه لوه ته
برگردان:
لالایی برایت می خوانم، اما خوابت نمی آید.
وقتی هم كه بزرگ شدی، این لالایی را به یاد نمی آوری.
لالای فرزندم ای عزیز دلم
ای فرزندی كه روز روی دوشم هستی و شب در بغلم آرام می گیری
چشم به راه خانه ی پدرت هستم
و گوشم منتظر شنیدن صدای لالایی ات.
در این لالایی لری ـ لكی نیز مادر از روزها و شب هایی یاد می كند كه نوزادش با او بوده ولی از تنهایی و بی اعتنایی فرزند ـ‌ پس از بارور شدن ـ می هراسد
ب) لالایی های اختصاصی

نمونه ی اول:
دام دخترم،‌ گیس ماسو هفت رنگ
سگ ون و بیرن ون سرش می كنن جنگ
سگ ون و بیرن ون بیان بوهورن اَش
مه دخترمه نمیه ام و فراش

برگردان:

مادر من همین دختر است،‌با موهای هفت رنگ خود(هفت رنگ ، كنایه از رنگارنگی و زیبایی موهای اوست)
بین ایل های سگوند و بیرانوند بر سر دختر من جنگ است
سگوند و بیرانوند آششان را بخورند
من دخترم را به فراش نمی دهم.
این لالایی كه نشانه ی برتری عشق مادرانه بر باورهای غلط است،‌در جامعه ای سروده شده كه حتی با داشتن چند فرزند دختر هم ، اجاق خانه را خاموش می دانند. مادر در لالایی خود به دو ایل مهم لرستان، یعنی بیران وند و سگوند اشاره كرده و می گوید، دختر من از هر دو ایل خواهان دارد . اما آنها خیال باطل می پرورانند. چرا كه من دخترم را به مشعلدار و مقرب پادشاه هم نمی دهم.
نمونه ی دوم:
برا برا براكم
مال ار رانت جیاكم
ژن ار رانت نكاكم
مال ار رانت كراكم

برگردان:

برادرم برادرم برادر كوچولویم
خانه ای برایت جدا می كنم
برایت همسری انتخاب كرده و به عقدت در می آورم
خانه ای برایت كرایه می كنم
این لالایی نیز كه از زبان دختران گراوندِ كوهدشت شنیده شده است، معمولاً‌ توسط دختران برای برادرهای كوچولو هم خوانده می شود.
نمونه ی سوم:
دایا كل كور دنونی
كر كچكه نیا سه زونی
ای خدا كرشه نسونی
برگردان :
پیرزن كور بی دندان
پسر كوچولویش را بر سر زانو نهاده است
خدایا پسرش را از او نگیری
مادر در این لالایی با ناتوان نشان دادن خود، در مقابل عظمت خداوند سر تعظیم فرود آورده و راه تواضع را در مقابل پروردگار هستی بخش در پیش گرفته تا خداوند به او رحم كرده و كودكش را برایش نگاه دارد.
نمونه ی چهارم:
شكرش كردم شكرونه
كری دیه وم شاگردونه
برگردان:
به شكرانه، شكر خدا را به جا آوردم
كه او این پسر را به من به عنوان هدیه داد.
در این بیت مادر نوزاد پسر خود را هدیه ای از جانب خداوند می داند، هدیه ای كه در مقابل شكرگزاری خداوند به او اعطا شده است.
نمونه ی پنجم:
گل باره سه درو بو
كرُم رته سر بو
برگردان:
خانه مان گل باران شده است
زیرا پسرم بر روی پشت بام رفته است
در این بیت ، مادران معمولاً به جای واژه كُرم (پسرم) نام كودك خود را بر زبان می آورند. این بیت معمولاً برای كودكان نوپایی خوانده می شود كه تازه توانسته اند روی پای خود بایستند و به همین دلیل مادر شادمانی اش را از بالندگی پسرش با خواندن این اشعار نشان می دهد. (زیبایی سرودن این شعر ، خصوصاً‌ در روزگارانی كه بیماری بسیاری از نوزادان را به كام مرگ می كشیده ، بیشتر بر جان می نشیند.)
نمونه ی ششم:
كُریا كرم ه زنه
تیر كمونشه اسنه
كُریا ریت حونتو
محسن (احسان، احمد ...) آقا نمی یا واتو
برگردان:
پسر ها ، پسرم را زده اند
تیر كمانش را از او ستانده اند.
پسرها بروید به خانه هایتان
زیرا پسر من نمی آید با شما بازی كند.
در این بیت نیز خشم مادرانه از كتك خوردن فرزند، به زیبایی و با لطافت بیان شده است و مادر پسرهای هم سال كودك نورسته اش را تنها به بازی نكردن پسرش با آنها تهدید می كند .
نمونه ی هفتم:
دِ در دراما شاطرم
غمیانه برد دِ خاطرم
برگردان:
پسرم كه نان آور خانه خواهد شد ، از در درآمد.
و با آمدنش غمها را از خاطرم زدود.
این بیت معمولاً به هنگام خواب و به عنوان لالایی خوانده نمی شود. بلكه نوایی مادرانه است كه به شوقِ آمدن كودك از بازی و سلامتی او خوانده می شود . و مقدمه ای است برای ابراز محبتی به كودك.
نمونه ی هشتم:
دخترم شا دخترم ماهی وریشه
صد تمنو یه قاطری تالی دمیشه
برگردان :
دخترم شاه دختران است و گویی مهتاب به چهره دارد.
قیمت یك تار موی او ، یك اسكناس صد تومانی و یك مادیان است.
در گذشته صد علامت تمول مالی اشخاص بود و معمولاً‌ سرمایه داران با داشتن صد تومان،‌ خود را در قله موفقیت مالی حس می كردند. در اینجا هم مادر ضمن تشبیه چهره ی دخترش به مهتاب، قیمت یك تار موی او را با این میزان دارندگی مقایسه می كند.
نمونه ی نهم :
لوه لوه كم وتونه موشم
دنو طلایی كاكل اوریشم
لوه لوه كم لوه بر باری
وژم پابویی كرم ژن باری
لوه لوه كم لوه هرسینی
خال چی نیم لیره ای چال تینی
لوه لوه كم ای دل و ای گیون
ما جاتع بوژم ای سر دیوه خون
روله دمكت بوار، ‌بون و دمكم
تا گر ساكت بو دل پر خنه كم
دم قن دنو قن، لوی باره وه
یك ژاره كردی ای نازاره وه
برگردان:
لالای فرزندم لالای با تو سخن می گویم
با تو كه دندانت طلایی و كاكلت ابریشمین است
لالایی برایت می كنم تا وقتی كه بهره دهی
و بزرگ شوی و خودم بروم خواستگاری و برایت زن بگیرم.
لالایی می كنم برایت، لالایی هرسینی(در قاموس مردم لك زبان، مردم هرسین كرمانشاهان خوب روی و زیبایند و خود منطقه هرسین را نیز مكانی خوش آب و هوا می دانند. )
خالی به اندازه نیم لیره در گودی گلوی توست
برایت از دل و جان لالایی می گویم
می خواهم رختخوابت را بالای دیوان خانه بیندازم
عزیزم لبهایت را بگذار به روی لبهای مادرت
تا دل پر تمنایم آرام شود.
عزیزم دهانت قند و دندانت قند، ای كه غم از لبهای شكوه آمیزت می بارد
چه كسی تو را ای فرزند دلبندم اذیت كرده است؟
لوه لوه نیز نوایی است شبیه لالایی . مادر به هنگام خواباندن كودك با چرخاندن زبان در دهان ، موسیقی زیبایی می سازد كه طفل با شنیدن آن، خستگی كوچ و ظلمت شب، زوزه خوف انگیز گرگ و نا امنی فضای بی حصار سیاه چادر را از یاد می برد.
نمونه ی دهم:
دختر خانم تو باشی در حموم نقاشی
آنجا كه سر تراشی آب گلاب بپاشی

دختر به لو حوضه سر تا پاش همه سوزه

دختر به لو پله سر تا پاش همه گُلّه

دختری دارم حمزه به نازه و به غمزه

زیر زانواش می لرزه به همه عالم می ارزه

منبع: کانون ادبیات ایران

behnam5555 03-28-2011 08:48 PM


ادبیات عامیانه ایران
مهران افشاری

ادبیات عامیانه‌، ادبیات‌ توده ی مردم‌ ایران‌، اثر مردمانی‌ بی‌سواد یا كم‌سواد و غالبن شفاهی‌، كه‌ از جهت‌ ساختار و محتوا، با ادبیات‌ سنتی‌ مكتوب‌ فارسی‌ متفاوت‌ است‌. زبان‌ ساده‌، لحن‌ عامیانه‌، حالات‌ و اندیشه‌های‌ عوام‌ در این‌ ادبیات‌ نمایان‌ است.
امروزه‌ ادبیات‌ عامیانه‌ در نقاط‌ گوناگون‌ ایران‌ با گویش های‌ متفاوت‌ میان‌ مردم‌ مناطق‌ گوناگون‌ مشهور و متداول‌ است‌. از جمله‌ در گیلان‌ اشعار شرف‌ شاه‌ دولایی‌، از شاعران‌ قرن‌ هشتم‌ ق. ‌، به‌ گویش‌ گیلكی، در مازندران‌ اشعار امیر پازواری‌ به‌ گویش مازندرانی‌، در كردستان‌ داستان های‌ كُردی‌ منظومی‌ كه‌ اصطلاحن بیت‌ نامیده‌ می‌شود و با آواز می‌خوانند و نیز بسیاری‌ از قصه‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ به‌ گویش های‌ گوناگون‌ كه‌ گاه‌ در آثار پژوهندگان‌ گویش‌شناسی‌ نقل‌ شده‌ است‌. در این‌ مقاله‌ صرفن به‌ ادبیات‌ عامیانه ی‌ فارسی‌ متداول‌ در درون‌ مرزهای‌ ایران‌ پرداخته‌ می‌شود.
اشعار عامیانه‌ از دیرباز در میان‌ مردم‌ ایران‌ شناخته‌ بوده‌ است‌. این‌ اشعار را، كه‌ به‌ گویش های‌ محلی‌ بوده‌ است‌، فَهلویات‌ می‌گفته‌اند. برخی‌ از این‌ فهلویات‌، كه‌ خنیاگران‌ در كوچه‌ و بازار می‌خوانده‌اند، داستان های‌ عشقی‌ منظوم‌ بوده‌ است‌ مانند آن چه‌ که در مناطق‌ غربی‌ ایران‌ درباره ی عشق‌ شَروین‌ دشتبی‌ می‌خوانده‌اند. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ كه‌ اشعاری‌ را هم‌ كه‌ در زمان‌ ما در جنوب‌ ایران‌ به‌ گویش های‌ محلی‌ می‌خوانند "شَروه" می‌نامند. در آذربایجان‌ هم‌ خوانندگان‌ این‌ فهلویات‌ به‌ نام‌ "شهری‌ خوان‌" معروف‌اند. امروزه‌ اشعار عامیانه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ را، كه‌ بر زبان‌ عامه ی‌ مردم‌ جاری‌ است‌، ترانه‌ و تصنیف‌ نیز می‌گویند. وزن‌ بسیاری‌ از این‌ اشعار منطبق‌ با اوزان‌ عروضی‌ نیست‌، اما با طرز خواندن‌ و تكیه‌ بر برخی‌ از هجاها می‌توان‌ آنها را موزون‌ كرد.

اشعار عامیانه ی متاخرتر، متاثر از ادبیات‌ سنتی‌ است‌ و وزن‌ عروضی‌ دارد. قالب‌ برخی‌ از ترانه‌های‌ عامیانه‌ نیز مطابق‌ با هیچ‌یك‌ از قالب های‌ شعر رسمی‌ نیست‌، بلكه‌ ساده‌ و ایرانی‌ است‌. قالب‌ دوبیتی‌ بیش‌ از قالب های‌ دیگر در اشعار عامیانه‌ كاربرد دارد. برخی‌ از اشعار متاخر نیز به‌ قالب های‌ غزل‌ و قصیده‌ است‌. این‌ اشعار را با آهنگ های‌ خاص و همراه‌ با موسیقی‌ و دوبیتی ها را بیش تر با آواز دشتی‌ و در گوشه ی‌ بختیاری‌ می‌خوانند. برخی‌ از پژوهشگران‌ دستگاه‌ و مقام‌ موسیقی‌ این‌ اشعار را ثبت‌ كرده‌اند . سرایندگان‌ بیش تر آنها معلوم‌ نیستند، اما گاه‌ نام‌ برخی‌ از آنان‌ در دوبیتی ها آمده‌ است‌ . این‌ نوع‌ ترانه‌های‌ عامیانه‌ عاری‌ از تشبیهات‌ و استعاره‌های‌ پیچیده‌ و هرگونه‌ تصنع‌ و گویای‌ احساسات‌ و افكار عامیانه‌ است‌ . در بسیاری‌ از آن ها زبان‌ عامیانه‌ و واژگان‌ محلی‌ به‌ كار رفته‌ است‌ .بسیاری‌ از این‌ ترانه‌ ها نیز همان‌ است‌ كه‌ در بین‌ مردم‌ به‌ باباطاهر یا فایز دشتستانی‌ منسوب‌ است‌. مضمون‌ بیش تر ترانه‌های‌ عامیانه،‌ عاشقانه‌ و در وصف‌ معشوق‌، طلب‌ وصال‌ او، یا گله‌ از هجران‌ است.‌ بسیاری‌ از آن ها نیز نشانی‌ از زندگی‌ روستایی‌ و عشایری‌ دارد و‌ در آن ها از دشت‌ و بیابان‌ و سبزه‌ و چشمه‌ سخن‌ گفته‌ شده‌ است‌ .در برخی‌ از آن ها با سوزی‌ خاص سخن‌ از دوری‌ وطن‌ و فراق‌ یار و خویشان‌ است. برخی‌ از آن ها هم‌ هجو و شوخی‌ و مطایبه‌ است‌ و پاره‌ای‌ از آن ها حكایتی‌ را نقل‌ می‌كند. برخی‌ از این‌ اشعار در واقع‌ مناظره‌ یا گفتگوی‌ عاشقانه‌ و دوستانه‌ میان‌ دو تن‌ است‌
پاره‌ای‌ از تصانیف‌ عامیانه‌ درپی‌ یك‌ واقعه ی تاریخی‌ ساخته‌ شده‌ و به‌ زبان‌ مردم‌ كوچه‌ و بازار خوانده‌ شده‌ است‌. كهن‌ترین‌ ابیاتی‌ كه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ باقی‌ مانده‌ از همین‌ نوع‌ است‌. از جمله‌، تصنیفی‌ است‌ كه‌ مردم‌ بخارا، در سال‌۵۶ ق. به‌ مناسبت‌ عشق‌ پدیدآمده‌ میان‌ سعید بن‌ عثمان‌، امیر گمارده ی معاویه‌ در خراسان‌، و ملكه ی‌ بخارا ساختند و در كوچه‌ و بازار می‌خواندند . همچنین‌ است‌ " حَراره ‌" (=ترانه‌)ای‌ كه‌ كودكان‌ در كوچه‌ به‌ دنبال‌ یزید بن‌ مفرغ‌، عاشق‌ دختری‌ به‌نام‌ سمیه‌، به‌ آواز می‌خواندند. هنگامی‌ كه‌، در سال ١۰۸ق‌. اسدبن‌ عبدالله، حاكم‌ خراسان‌، در جنگ‌ با امیر خُتَلان‌ شكست‌ خورد، اهل‌ خراسان‌ برای‌ او تصنیفی‌ ساختند و می‌خواندند. این‌ گونه‌ تصنیف ها در تاریخ‌ ادامه‌ یافته‌ است‌. در سال ۵۰۸ ق.‌ چون‌ احمد عطّاش‌ در عهد سلطان‌ محمّد بن‌ ملكشاه‌ شورید و شكست‌ خورد، او را اسیر كردند و در اصفهان‌ گرداندند و مردم‌ اصفهان‌ به‌ دنبال‌ او با دف‌ و طبل‌ و دهل‌ تصنیفی‌ می ‌خواندند . پس‌ از شكست‌ لطفعلی‌خان‌ زند از آقامحمّدخان‌ قاجار، نخستین‌ پادشاه‌ این‌ سلسله‌، نیز مردم‌ شیراز تصنیفی‌ ساختند و همچنین‌ است‌ تصنیف‌ مردم‌ تهران‌ دربارة‌ فرار محمّدعلی‌ شاه‌ قاجار. یا آن چه‌ درباره ی‌ سخاوت‌ حسن‌خان‌ یگانه‌، پسر یوسف‌خان‌ مستوفی‌الممالك‌ (متوفّی‌ ١٣۰٣ق.‌)، ساخته‌ بودند در بسیاری‌ از اشعار عامیانه‌ نام‌ قهرمانان‌ ناشناس‌ محلی‌ باقی‌ مانده‌ است‌، از جمله‌ ترانه‌هایی‌ كه‌ در خراسان‌ راجع‌ به‌ نصرو یا نصرالله، در فارس‌ درباره ی‌ حسینا و در ابیانه‌ و اطراف‌ كاشان‌ درباره‌ كریم ‌خان‌ مشهور است‌.
بخشی‌ از اشعار عامیانه‌ هم‌ اشعار مذهبی‌ است‌، یك‌ نمونه ی كهن‌ از این‌ نوع‌ اشعار، به‌ گفته ی نویسنده ی تاریخ‌ سیستان " سرود كَرْكوی ‌" راجع‌ به‌ آتشگاه‌ كَرْكویَه‌ بر زبان‌ زردشتیان‌ جاری‌ بوده‌ است‌. پاره‌ای‌ از این‌ اشعار هم‌ اشعار سوگواری‌ است‌. در قرن‌ چهارم‌ ق، نرشخی‌ از سروده‌های‌ مردم‌ بخارا در سوگ‌ سیاوش‌ و آنچه‌ مطربان‌ و قوّالان‌ در این‌ باره‌ به‌ نام‌ " گریستن‌ مغان‌" می‌خوانده‌اند، سخن‌ گفته‌ است‌. تعزیه ‌نامه ‌ها نیز بخشی‌ قابل‌ توجه‌ از اشعار عامیانه ی‌ قرون‌ اخیر است‌ كه‌ با آهنگی‌ خاص در مراسم‌ تعزیههمراه‌ نمایش‌ خوانده‌ می‌شود.

گذشته‌ از تعزیه‌نامه‌ها برخی‌ از اشعار عامیانه‌ در مجالس‌ ترحیم‌ و مراسم‌ سوگواری‌ خوانده‌ می‌شود . اشعار سوگواری‌ در مناطق‌ گوناگون‌ نام هایی‌ خاص دارد، چون آن كه‌ در بلوچستان‌ " موتَك ‌" و در آذربایجان‌ " آغی ‌" نامیده‌ می‌شود. برخی‌ از اشعار عامیانه مذهبی‌ اشعاری‌ است‌ كه‌ قلندران‌ و درویشان‌ دوره‌گرد در كوچه‌ و بازار در منقبت‌ علی و اهل‌ بیت‌ به‌ پیروی‌ از سنت‌ مناقب ‌خوانان‌ قرن های‌ پنجم‌ و ششم‌ ق.‌ می‌خوانند. از مشهورترین‌ آن ها لوحی‌ اصفهانی‌ است‌ كه‌ در عهد صفوی‌ بیش تر درویشان‌ دوره‌گرد شعرهای‌ او را در گذرها می‌خوانده‌اند این‌ درویشان‌ در قهوه ‌خانه ‌ها و تكیه‌ها مراسم‌ مشاعره ی خاصی‌ به‌ نام‌ " سخنوری ‌" برپا می‌كرده‌اند كه‌ اشعار آنان‌ هم‌ پاره‌ای‌ از ادبیات‌ عامیانه ی ایران‌ محسوب‌ می‌شود.
از دیرباز مطربانی‌ به‌ نام‌ " قوّال ‌" و " مقری ‌" پاره‌ای‌ از اشعار عامیانه‌ را در كوچه‌ و بازار همراه‌ با ساز و رقص‌ می‌خوانده‌اند و گاهی‌ صوفیان‌ آنان‌ را برای‌ اجرای‌ مراسم‌ سماع‌ به‌ خانقاه های‌ خود دعوت‌ می‌كرده‌اند این‌ گروه‌ از مطربان‌ تا عصر حاضر نیز باقی‌ مانده‌اند.
بسیاری‌ از اشعار عامیانه‌ را به‌ مناسبت هایی‌ خاص در مواقعی‌ از سال‌ می ‌خوانند. از آن‌ جمله‌ است‌ اشعاری‌ كه‌ نوروزی ‌خوانان‌ چند روز پیش‌ از آغاز نوروز در دسته ‌های‌ چهار پنج‌نفری‌ در كوچه‌ها می‌خوانند ترانه ‌هایی‌ كه‌ حاجی‌ فیروزها در استقبال‌ نوروز با رقص‌ و آواز در معابر می‌خوانند و ترانه‌های‌ خاص چهارشنبه‌سوری‌ و سیزده‌به‌در و نیز آن چه‌ روستاییان‌ خراسان‌ به‌ نام‌ سرود جشن‌ سده‌ می‌خوانند. در ماه‌ رمضان‌ هم‌ در برخی‌ از ولایات‌ رسم‌ است‌ كه‌ جوانان‌ پس‌ از افطار در كوچه‌ها اشعاری‌ عامیانه‌ با صدای‌ بلند سرمی‌دهند. در بعضی‌ شهرها و روستاها مراسمی‌ خاص برای‌ فراخواندن‌ باران‌ متداول‌ بود كه‌ با ترانه ‌های‌ عامیانه ی ویژه ی‌ باران ‌خواهی‌ همراه‌ بود .به‌ علاوه‌ شب های‌ جمعه‌ مردم‌ برای‌ حاجت ‌خواهی،‌ مخصوصن دختران ‌برای ‌بخت‌ گشایی‌ و زنان‌ برای‌ محبوب ‌شدن‌ نزد همسران‌ خود، همراه‌ با بعضی‌ آداب‌، شعرهای‌ عامیانه‌ می‌خواندند. امروزه‌ در بوشهر كشاورزان‌ نیز به‌ هنگام‌ وزن‌كردنِ غلات‌ جمله ‌های‌ دعایی‌ موزونی‌ می‌خوانند تا به‌ غلات‌ آنان‌ بركت‌ داده‌ شود
بسیاری‌ از ترانه‌های‌ عامیانه‌ ترانه‌های‌ خاص مراسم‌ ازدواج‌ است‌ كه‌ بیش تر بین‌ زنان‌ متداول‌ است‌ و از هنگام‌ خواستگاری‌ تا زفاف‌، گاه‌ گروهی‌ و گاه‌ به‌ تنهایی‌، گاه‌ با ساز و گاه‌ بدون‌ ساز، به‌ آواز می‌خوانند. این‌گونه‌ از ترانه‌ها در برخی‌ از مناطق‌ نام هایی‌ خاص دارد. مثلن در استان‌ فارس‌ آن ها را " واسونَك ‌" و در بوشهر " یزله‌گری ‌" می‌گویند. نمونه‌ای‌ كهن‌ از تصنیف های‌ عروسیِ عهد صفوی‌ نیز در عقایدالنّساء ثبت‌ شده‌ است‌.
برخی‌ از ترانه‌ها هم‌ به‌ مشاغلی‌ خاص مربوط‌ است‌، مانند ترانه ‌های‌ چوپانان‌، گندم‌كاران‌ و جوكاران‌ و قالی‌بافان‌ .در بوشهر مردم‌ به‌ هنگام‌ ساختن‌ آب‌انبار، دسته‌ جمعی‌ اشعاری‌ عامیانه را‌ با آهنگی‌ خاص می‌خوانند .
بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از ترانه‌ها و تصنیف های‌ عامیانه‌ اشعاری‌ است‌ كه‌ بزرگتران‌ خانواده‌، به‌ویژه‌ مادران‌، برای‌ كودكان‌ می‌خوانند و كودكان‌ نیز آنها را فرا می‌گیرند و تكرار می‌كنند .گاه‌ این‌ ترانه‌ها بیان‌ قصه‌هایی‌ كوتاه‌ و در واقع‌ مَتَل‌ است‌. در گویش‌ سمنانی‌ به‌ آنها " آستونك‌ " می‌گویند. پاره‌ای‌ از این‌ ترانه‌ها نیز لالایی هایی‌ است‌ كه‌ مادران‌ برای‌ خواباندن‌ كودكان‌، با آهنگی‌ خاص می‌خوانند و در مناطق‌ گوناگون‌ گه گاه‌ به‌ لهجه‌های‌ محلی‌ است‌ . برخی‌ از ترانه ‌های‌ كودكان‌ هم‌ اشعاری‌ است‌ كه‌ آنان‌ در بعضی‌ از بازی های‌ خود می‌خوانند .این‌گونه‌ ترانه‌ها سابقه‌ در گذشته‌های‌ دور دارد، چون آن ‌كه‌ نقل‌ است‌ رودكی‌ از آهنگ‌ جمله‌ای‌ مسجّع‌، كه‌ كودكی‌ در گردوبازی‌ می‌خواند، وزن‌ قالب‌ رباعی‌ را برساخت‌. گاه‌ این‌ تصانیف‌ در بازی های‌ نمایشی‌ زنانه‌ هم‌ به‌ كار می‌رود، ازجمله‌ بازی‌ نمایشی‌ خاله‌ رو.رو و نیز عموسبزی‌فروش‌ و نیز نمایش‌ عروسِ قریش‌ كه‌ زنان‌ در مجالس‌ مولودی‌ اجرا می‌كنند.پاره ‌ای‌ از ادبیات‌ عامیانه‌ هم‌ معماها و چیستان های‌ متداول‌ در بین‌ مردم‌ است‌ كه‌ بسیاری‌ از آن ها منظوم‌ یا جمله‌هایی‌ موزون‌ است‌. در برخی‌ از مناطق‌ این‌ چیستان ها نامی‌ خاص دارد، مثلن در سروستان‌ به‌ آنها " فال‌گوشك ‌" می‌گویند. البته‌ معما در ادبیات‌ رسمی‌ مكتوب‌ هم‌ جایگاهی‌ خاص دارد، اما چیستان های‌ عامیانه‌ به‌ زبانی‌ ساده‌تر است‌.
بخشی‌ قابل‌ توجه‌ از ادبیات‌ عامیانه ی‌ ایران‌ ضرب‌المثل هایی‌ است‌ كه‌ بر زبان‌ عوام‌ جاری‌ است‌ و بسیاری‌ از آن ها منظوم‌ یا جمله‌هایی‌ آهنگین‌ و مسجّع‌ است‌ . نخستین‌بار یكی‌ از ادبای‌ قرن‌ یازدهم‌ ق. به‌ نام‌ محمّدعلی‌ حبله‌رودی‌، امثال‌ فارسی‌ را در ١۰۴۹ ق.‌ در كتابی‌ به‌ نام‌ مجمع‌الامثال‌ گرد آورد و سپس‌ در١۰۵۴ق.‌ مجموعه‌ای‌ دیگر از امثال‌ را با داستان های‌ امثال‌ و حكایت های‌ مذهبی‌ و اخلاقی‌ در كتاب‌جامع‌التّمثیل‌ یا مجمع‌التّمثیل‌ تألیف‌ كرد.

بخشی‌ عمده‌ از ادبیات‌ عامیانه ایران‌ شامل‌ قصه ‌های‌ كوتاهی‌ است‌ كه‌ عامه ی مردم‌ برای‌ یكدیگر و خاصه‌ مادران‌ و مادربزرگان‌ برای‌ كودكان‌ نقل‌ می‌كنند. در گذشته‌، دایه‌ها و خدمتكاران‌ حرمسراها بسیاری‌ از این‌ قصه‌ها را از بر بودند و برای‌ سرگرم‌ كردن‌ كودكان‌ نقل‌ می‌كردند . این‌ قصه ‌های‌ مجهول ‌المؤلّف‌ سینه‌ به‌ سینه‌ از گذشتگان‌ به‌ آیندگان‌ رسیده‌ است‌. قصه‌گویانِ گذشته‌، از نقل‌ آن ها بیش تر تفریح‌ و لذت‌ خود و دیگران‌ را می‌خواستند و برای‌ جذاب‌تركردن‌ آن ها شاخ‌ و برگ هایی نیز ‌ بر آن ها می‌افزودند .
برخی‌ از قصه‌ها از دیرباز برای‌ سرگرمی‌ پادشاهان‌ فراهم‌ آمده‌ است‌ . كتاب‌ مشهور الف‌ لیلة‌ و لیلة‌ و ترجمه ی فارسی‌ آن‌ با عنوان‌ هزار و یك‌شب‌ یكی‌ از نمونه‌های‌ بسیار كهن‌ این‌گونه‌ كتاب هاست‌ كه‌ بیش تر قصه ‌های‌ آن‌ بن‌ مایه ی قصه‌های‌ عامیانه‌ دارد . به‌ استثنای‌ كتاب هایی‌ مانند هزار و یك‌شب‌ ، بیش تر قصه ‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ را تنها در دوره‌های‌ اخیر گردآوری‌ و مكتوب‌ كرده‌اند. این‌ قصه‌ها ساده‌ و بی‌پیرایه‌ است‌، اما گه گاه‌ برخی‌ از تعبیرات‌ كهن‌ در پاره‌ای‌ از آنها دیده‌ می‌شود. برخی‌ از جمله ‌های‌ قالبی‌ آغاز و انجام‌ آن ها وزن‌ و قافیه‌ دارد .
قصه‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ را از لحاظ‌ مضمون‌ و محتوا به‌ دو بخش‌ می‌توان‌ تقسیم‌ كرد:
گروهی‌ از آن ها صرفن تخیلی‌ و شرح‌ ماجراجویی ها و خیال پردازی های‌ عجیب‌ و غریب‌ است‌ و بیش تر از سحر و افسون‌ و غول‌ و دیو و پری‌ سخن‌ می ‌گوید.
گروهی‌ دیگر بیش‌ و كم‌ واقع ‌گرایانه‌ و حاكی‌ از ماجراهای‌ عادی‌ زندگی‌ مردم‌، آرزوها و دردهای‌ آن هاست‌. بسیاری‌ از آن ها از تأثیر بخت‌ و سرنوشت‌ در زندگی‌ حكایت‌ دارند .قهرمانان‌ این‌گونه‌ قصه‌ها بیش تر شاهان‌ و شاهزادگان‌، تهیدستان‌ مانند خاركش‌ و پینه‌دوز، و پارسایان‌ و درویشان‌اند. در بسیاری‌ از این‌ قصه‌ها سخن‌ از مكر زنان‌ و یا خیانت‌ آنان‌ به‌ همسرانشان‌ است‌ .گاهی‌ شخصیت های‌ تاریخی‌ مانند سلطان‌ محمود غزنوی‌ یا شاه‌عبّاس‌ صفوی‌ كه‌ با لباس‌ مبدل‌ به‌ میان‌ مردم‌ می‌روند در این‌ قصه‌ها حضور دارند. در برخی‌ از آن ها پندهای‌ حكیمانه‌ نهفته‌ است‌ تا كودكان‌ از شنیدن‌ آن ها راه‌ و رسم‌ زندگی‌ را بیاموزند .پاره‌ای‌ از این‌ قصه ‌ها نیز مضمون‌ طنز دارد و در واقع‌ لطیفه‌ است‌؛ از جمله‌ قصه ‌هایی‌ كه‌ قهرمانان‌ آن ها بهلول‌ و ملاّ.نصرالدّین‌ اند. قصه‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ كه‌ گاه‌ آن ها را " وسَنه " نیز می‌نامند در مناطق‌ گوناگون‌ با لهجه‌های‌ عامیانه ی محلی‌ آمیخته‌ است‌ . پاره‌ای‌ دیگر از قصه‌های‌ عامیانه ی‌ فارسی‌ قصه‌های‌ بلندی‌ است‌ كه‌ نقالان‌ و قصه‌گویان‌ دوره‌گرد آن ها را ساخته‌اند. این‌ گروه‌ از افسانه‌پردازان‌ در كوچه‌ و بازار معركه‌ می‌گرفتند و هر روز بخشی‌ از قصه ی‌ خود را نقل‌ می‌كردند و روز دیگر مردم‌ دوباره‌ در معركه ی‌ آنان‌ حاضر می‌شدند تا دنباله ی‌ قصه ی‌ روز گذشته‌ را بشنوند . در دوره ی‌ قاجار بسیاری‌ از آنان‌ پیرو یكی‌ از طریقه‌های‌ درویشی‌ به‌ نام‌ طریقه ی‌ عجم‌ بودند. از عهد صفوی‌ به‌ بعد، پاتوق‌ این‌ گروه‌ از معركه‌گیران‌ قهوه‌خانه‌ها شد. برخلاف‌ قصه ‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌، كه‌ تا دوره‌های‌ اخیر بیش تر روایت های‌ شفاهی‌ داشته‌، از دیرباز قصه‌های‌ بلند نقالان‌ از صورت‌ شفاهی‌ به‌ صورت‌ مكتوب‌ در آمده‌ است‌. در مجالس‌ نقالی‌ كاتبانی‌ حاضر می‌شدند و عین‌ گفته ‌های‌ نقال‌ را تند می ‌نوشتند. بسیاری‌ از نسخه‌های‌ خطی‌ قصه‌های‌ نقالان‌ به‌ این‌ گونه‌ فراهم‌ آمده‌ است‌، اما نسخه‌های‌ خطی‌ یك‌ قصه‌ نقالی‌، اگرچه‌ مضمون‌ و محتوای‌ آن ها یكسان‌ است‌، كم تر مطابق‌ یكدیگر است‌؛ زیرا نقالان‌ گوناگون‌ در مناطق‌ متفاوت‌ ضمن‌ نقل‌ یك‌ قصه‌ به‌ سلیقه ی‌ خود چیزهایی‌ بر آن‌ می‌افزودند و چیزهایی‌ از آن‌ می‌كاستند.
بیش تر قصه‌های‌ عامیانه ی‌ نقالان‌ از دوره ی‌ صفوی‌ به‌ بعد ساخته‌ شده‌ است‌، اما در میان‌ كهن‌ترین‌ و اساسی‌ترین‌ آن ها، كه‌ پیش‌ از دوره ی‌ صفوی‌ نوشته‌ شده‌ است‌، باید از پنج‌ كتاب‌، یعنی‌ سمك‌ عیّار ، اسكندرنامه‌ ، داراب ‌نامه‌ ، فیروزشاه ‌نامه‌ و قصه ی حمزه‌ نام‌ برد، این‌ قصه‌ها اگرچه‌ به‌ نثر است‌، بیش‌ و كم‌ صبغه ی ( رنگ و بو ی آ. ا.  )حماسی‌ دارد و برخی‌ از محققان‌ آن ها را در برابر حماسه‌های‌ سنتی‌ طبقه ی اشراف‌، حماسه‌های‌ عامیانه‌ دانسته ‌اند. با این‌ همه‌، قهرمانان‌ اصلی‌ بیش تر این‌ قصه‌ها مانند اسكندرنامه‌، داراب‌نامه‌ و فیروزشاه‌نامه‌ شاهان‌ و شاهزادگان‌اند. قهرمان‌ اول‌ قصه ی‌ حمزه‌ نیز فردی‌ از طبقه ی اشراف‌ و بزرگزادگان‌ است‌، اما در سمك‌ عیّار قهرمان‌ اصلیِ قصه‌ عیّاری‌ از طبقه ی عامه‌ است‌. زن‌ در این‌ قصه‌ها اهمیتی‌ ویژه‌ دارد و در بیش تر آن ها طرح‌ اصلی، عشقِ قهرمانِ قصه‌ به‌ یك‌ زن‌ است‌ . در برخی‌ از این‌ قصه‌ها هم‌ واقعیت های‌ تاریخی‌ به‌ افسانه‌ درآمیخته‌ است‌، از جمله‌ قصه ی‌ حسین‌ كُرد شبستری‌ كه‌ زمان‌ ماجراهای‌ قصه،‌ دوران‌ فرمانروایی‌ شاه‌عباس‌ اول‌ است‌ و از كشمكش های‌ ایرانیان‌ و ازبكان‌ آمیخته‌ با بن‌مایه‌های‌ قصه‌های‌ نقالان‌ مانند شیرین‌كاری های‌ عیاران‌ سخن‌ می‌گوید، به‌علاوه‌ برخی‌ از كتاب های‌ مَقْتَل‌ (=درباب‌ واقعه ی‌ كربلا) كه‌ در دوره ی قاجار نوشته‌ شده‌ است‌، ازجمله‌ طریق‌ البكاء نوشته ی‌ محمدحسین‌ شهرابی‌، به‌ قصه‌های‌ عامیانه‌ درآمیخته‌ است‌، و از این‌رو باید آن ها را بخشی‌ از ادبیات‌ عامیانه ی ایران‌ محسوب‌ داشت‌.
بسیاری‌ از فتوّت‌نامه‌ها ( داستان های جوانمردان آ. ا. )، خاصه‌ رساله‌هایی‌ را كه‌ اصناف‌ پیشه‌ور نوشته‌اند، از ادبیات‌ عامیانه ی ایران‌ باید شمرد. این‌ دست‌ از رساله‌ها كه‌ بیش تر به‌ صورت‌ پرسش‌ و پاسخ‌ است‌، آداب‌ و رسوم‌ و افسانه‌های‌ طبقه ی‌ پیشه‌ور اعصار گذشته‌ را تبیین‌ می‌كند و مطالب‌ آن ها شفاهن بین‌ جوانمردان‌ اصناف‌ بازگو می‌شده‌ است‌. همچنین‌ رساله‌های‌ درویشان‌ خاكسار عهد قاجار كه‌ شرح‌ اعتقادات‌ و افسانه‌های‌ خاكساران‌ است‌.

بعضی‌ از آثار ادب‌ عامیانه‌ مأخوذ از ادبیات‌ رسمی‌ و سنتی‌ است‌، مانند آن چه‌ نقالان‌ به‌ زبان‌ عامیانه‌ و با تعبیرات‌ خاص خود از داستان های‌ شاهنامه‌ و آثار حماسی‌ دیگر نظیر گرشاسب‌نامه‌ و سام‌نامه‌ نقل‌ كرده‌اند و سپس‌ روایت‌ شفاهی‌ آنان‌ باز به‌ صورت‌ مكتوب‌ درآمده‌ است‌ و آن ها را اصطلاحن " طومار " نامیده‌اند، همچنین‌ برخی‌ از قصه ‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ كه‌ بر زبان‌ مردم‌ ایران‌ و تاجیكستان‌ جاری‌ و در اصل‌ مأخوذ از مثنوی‌ معنوی‌ است‌ . از سوی‌ دیگر قصه ‌های‌ عامیانه‌ نیز گاه‌ در قالب‌ تمثیلات‌ در ادبیات‌ عرفانی‌ فارسی‌ وارد شده‌ است‌ و همچنین‌ بسیاری‌ از شاهكارهای‌ ادب‌ فارسی‌ به‌گونه ‌ای‌ سرشار از اشارات‌ به‌ فرهنگ‌ و اعتقادات‌ و آداب‌ و رسوم‌ عوام‌ است‌، از جمله‌ تاریخ‌ بیهقی‌ ، ویس‌ و رامین‌ فخرالدّین‌ اسعد گركانی‌، دیوان‌ خاقانی‌ و لطایف‌ عبید زاكانی‌ .
در دوره ی قاجار نویسندگانی‌ مانند میرزاحبیب‌ اصفهانی‌ در ترجمه ی‌ سرگذشت‌ حاجی‌ بابا ، اثر جیمز موریه‌، و علی‌اكبر دهخدا در سلسله‌ مقاله‌ های‌ چرند و پرند در روزنامه ی‌ صور اسرافیل‌ ، به‌ فرهنگ‌ مردم‌ و زبان‌ عامیانه‌ توجهی‌ خاص مبذول‌ داشتند. درپی‌ آنان‌، نویسندگان‌ معاصر در داستان های‌ خود اقبال‌ فراوان‌ به‌ ادبیات‌ عامیانه‌ نشان‌ دادند. محمدعلی‌ جمال‌زاده‌ در داستان هایش‌ توجهی‌ خاص به‌ ضرب‌المثل ها و اصطلاحات‌ و تعبیرات‌ عامیانه‌ دارد و در برخی‌ از آن ها مانند داستان‌ " دوستی‌ خاله‌خرسه‌ " به‌ طرح‌ و عناوین‌ قصه ‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ نظر دارد. صادق‌ هدایت‌ نیز در طرح‌ برخی‌ از داستان هایش‌ به‌ فرهنگ‌ عامیانه‌ توجه‌ دارد، از جمله‌ در كتاب‌ كم‌حجم‌ وغ‌وغ‌ ساهاب‌ ، كه‌ به‌ همكاری‌ دوستش‌، مسعود فرزاد نوشت‌. صادق‌ چوبك‌ در داستان هایش‌ بیش‌ از دیگران‌ به‌ زندگی‌ طبقه ی‌ عامه‌ توجه‌ دارد. او زبان‌ محاوره ی عامیانه‌ را به‌ كار برده‌ و عنوان‌ داستان‌ سنگ‌ صبور را از قصه‌های‌ عامیانه‌ وام‌ گرفته‌ است‌. همچنین‌ است‌ جلال‌ آل‌احمد كه‌ در داستان هایش‌ به‌ قالب‌ قصه‌های‌ عامیانه‌ و زبان‌ عامیانه‌ توجهی‌ خاص دارد و نیز صبحی‌ مهتدی‌ كه‌ به‌ سبك‌ قصه‌های‌ عامیانه‌ داستان‌ حاجی‌ ملاّ زلفعلی‌ را نوشت‌ و همچنین‌ غلامحسین‌ ساعدی‌ در داستان ها و نمایشنامه‌هایش‌ و صمد بهرنگی‌ در داستان هایش‌ برای‌ كودكان‌ و نوجوانان‌.
در عهد قاجار برخی‌ از شاعران‌ مانند اشرف‌الدّین‌ حسینی‌ ، صاحب‌ روزنامه ی‌ نسیم‌ شمال‌ ، فرهنگ‌ و زبان‌ عامه‌ را در شعرهای‌ خود منعكس‌ كردند. شعر دوره ی‌ معاصر ایران‌ نیز بیش‌ و كم‌ از ادبیات‌ عامیانه‌ متأثر است‌، از جمله‌ احمد شاملو با شعر " پریا " به‌ قصه‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ و نیز زبان‌ عوام‌ توجهی‌ خاص نشان‌ داده‌ است‌. در میان‌ شاعران‌ معاصر اخوان‌ ثالث‌ بیش‌ از دیگران‌ برای‌ بارورتر كردن‌ اشعارش‌ از ادبیات‌ عامیانه‌ بهره‌ جسته‌ است‌. او گذشته‌ از آن كه‌ در شعر " سر كوه‌ بلند " به‌ ترانه‌های‌ عامیانه‌ نظر دارد، در شعرهایی‌ مانند "چاووشی‌" و "قصّة‌ شهر سنگستان‌" از بن‌مایه‌های‌ قصّه‌های‌ عامیانه‌ بهره‌ برده‌ است‌ و در " خوان‌ هشتم‌ و آدمك ‌" ماجرای‌ یك‌ مجلس‌ نقالی‌ را با همان‌ لحن‌ حماسی‌ نقالان‌ شرح‌ می‌دهد.
ایرانیان‌ تحقیق‌ و مطالعه ی جدی‌ درباره ی‌ ادبیات‌ عامیانه‌ را همراه‌ با توجه‌ به‌ فرهنگ‌ عامه‌، از غربیان‌ آموختند، هر چند كه‌ در گذشته‌ برخی‌ از ادبا و عالمان‌ ایرانی‌ آثاری‌ حاكی‌ از فرهنگ‌ عامه‌ پدید آورده‌ بودند، مانند دیوان‌ البسه ی‌ نظام‌الدین‌ محمود قاری‌ ( متوفی‌ ۸۶۶ ق. ‌)، دیوان‌ كنزالاشتهاءِ بسحاق‌ اطعمه‌ (متوفّی‌ ۸٣۰ ق. ‌) و عقایدالنّساء یا كلثوم ‌ننه‌ ، منسوب‌ به‌ آقاجمال‌ خوانساری‌ ، از علمای‌ عهد صفوی‌.

كلوستون‌ از نخستین‌ خاورشناسانی‌ بود كه‌ به‌ بررسی‌ قصه‌های‌ عامیانه ی فارسی‌ پرداخت‌ و در سال ١۸۸۹م.‌ كتابی‌ در این‌ باره‌ منتشر كرد. پس‌ از او هانری‌ ماسه‌ ، یان‌ ریپكا ، آرتور كریستنسن‌ و الول‌ ساتن‌ به‌ قصه‌های‌ عامیانه ی‌ ایران‌ توجهی‌ خاص داشتند و درباره ی‌ آن ها آثاری‌ منتشر كردند.
در ایران‌ علی‌اكبر دهخدا كه‌ از جوانی‌ توجهی‌ خاص به‌ فرهنگ‌ و ادب‌ عامه‌ داشت‌، در تألیف‌ امثال‌ و حكم‌ و نیز لغت‌نامه‌ به‌ معرفی‌ زبان‌ و ادب‌ عامه‌ پرداخت‌. از دهه ی‌ دوم‌ ١٣۰۰ ش‌. نخستین‌ آثار ادب‌ عامیانه‌ در ایران‌ به‌ چاپ‌ رسید. محمدعلی‌ فروغی‌ (متوفی‌ ١٣۲١ ش. ‌)، از طریق‌ فرهنگستان‌ اول‌ و وزارت‌ معارف‌ وقت‌، به‌ جمع‌آوری‌ فرهنگ‌ و ادبیات‌ مردمی‌ روی‌ آورد. هم‌زمان‌ با آن‌، صادق‌ هدایت‌ (متوفی‌ ١٣٣۰ ش‌. ) با دو كتاب‌ اوسانه‌ در ١٣١۰ ش.‌ و نیرنگستان‌ در ١٣١۲ ش. ‌ بخشی‌ عمده‌ از ترانه‌ها و متل ها و قصه‌های‌ عامیانه‌ را با دقت‌ و روش‌ عالمانه‌ گرد آورد. حسین‌ كوهی‌ كرمانی‌ به‌ درخواست‌ و تشویق‌ محمدعلی‌ فروغی‌ هفتصد ترانه‌ از ترانه‌های‌ روستایی‌ ایران‌ را در١٣١۷ ش.‌ و پیش‌ از آن‌ چهارده‌ افسانه ی روستایی‌ را منتشر . كرد. . پس‌ از شهریور ١٣۲۰ ش. فضل‌الله صبحی‌ مهتدی‌ (متوفی‌ ١٣۴١ ش. ‌)، كه‌ در رادیو قصه‌های‌ كودكان‌ نقل‌ می‌كرد، قصه‌های‌ مردمی‌ را گرد آورد. پیش‌ از او امیرقلی‌ امینی‌ (متوفی‌ ١٣۵۷ ش. ‌) به‌ امثال‌ فارسی‌ پرداخته‌ و در ١٣٣۹ ش. هزار و یك‌ سخن‌ را در چاپخانه ی‌ كاویانی‌ برلین‌ به‌ طبع‌ رسانده‌ بود و در ١٣۲۴ ش. داستانهای‌ امثال‌ و در ١٣٣۹ ش. سی‌ افسانه‌ از افسانه ‌های‌ محلی‌ اصفهان‌ را چاپ‌ كرد . سیدابوالقاسم‌ انجوی‌ شیرازی‌ (متوفی‌ ١٣۷۲ ش. ‌) كه‌ تحت‌ تأثیر هدایت‌ به‌ گردآوری‌ فرهنگ‌ عوام‌ علاقه ‌مند بود، به‌ یاری‌ مردم‌ مناطق‌ گوناگون‌ ایران‌، آثار ارزنده ‌ای‌ از ادبیات‌ عامه‌ را به‌ چاپ‌ رسانید، از جمله‌ قصه‌های‌ كوتاه‌ عامیانه‌ را با دقت‌ و رعایت‌ امانت‌، با نام های‌ گویندگان‌ آن ها، در سه‌ مجلد قصه‌های‌ ایرانی‌ (تهران‌، ١٣۵۲ ش. ‌) و نیز مردم‌ و شاهنامه‌ (تهران‌، ١٣۵۴ ش. ‌) و مردم‌ و فردوسی‌ (١٣۵۵ ش. ‌) و همچنین‌ مثل ها و داستان های‌ امثال‌ را در تمثیل‌ و مثل‌ (تهران‌، ١٣۵۲ ش. ‌) منتشر كرد. صمد بهرنگی‌ و بهروز دهقانی‌ نیز افسانه‌های‌ آذربایجان‌ (تبریز، ١٣۴۴ ش. ‌) را به‌ چاپ‌ رساندند. ابراهیم‌ شكورزاده‌ در كتاب‌ عقاید و رسوم‌ عامه ی مردم‌ خراسان‌ (تهران‌، ١٣۴۶ ش. ‌) ترانه‌ها و قصه‌های‌ عامیانه ی‌ خراسان‌ و صادق‌ همایونی‌ در فرهنگ‌ مردم‌ سروستان‌ (تهران‌، ١٣۴۸ ش. ‌) چیستان ها و ترانه‌ها و قصه‌های‌ مردم‌ سروستان‌ و محمد احمدپناهی‌ سمنانی‌ در آداب‌ و رسوم‌ مردم‌ سمنان‌ (تهران‌، ١٣۷۴ ش. ‌) ترانه‌ها و افسانه‌های‌ مردم‌ سمنان‌ را منتشر كردند.
در كنار گردآوری‌ ادبیات‌ شفاهی‌ مناطق‌ گوناگون‌ ایران‌، كه‌ دانشمندان‌ بومی‌ آن‌ مناطق‌ به‌ آن‌ پرداخته‌اند، برخی‌ از محققان‌ و استادان‌ ادبیات‌ دانشگاه‌ تهران‌ نیز قصه‌های‌ مكتوب‌ عامیانه‌ را، كه‌ آثار نقالان‌ قرون‌ گذشته‌ است‌، با تصحیح‌ انتقادی‌ به‌ چاپ‌ رساندند. از آن‌ جمله‌ است‌: سمك‌ عیّار به‌ كوشش‌ پرویز ناتل‌ خانلری‌ ، داراب‌نامه ی‌ طرسوسی‌ به‌ كوشش‌ ذبیح‌الله صفا (تهران‌، ١٣٣۴ ش. ‌)؛ داراب‌نامه ی بیغمی‌ ، یا همان‌ فیروزشاه‌نامه‌ ، به‌ كوشش‌ ذبیح‌الله صفا (تهران‌، ١٣۴١ـ١٣٣۹ ش. ‌)؛ اسكندرنامه‌ به‌ كوشش‌ ایرج‌ افشار (تهران‌، ١٣۴٣ ش.‌) و امیرارسلان‌ به‌ كوشش‌ محمدجعفر محجوب‌ (تهران‌، ١٣۴۰ ش.‌). در میان‌ استادان‌ ادبیات‌، محجوب‌ بیش‌ از دیگران‌ به‌ ادبیات‌ عامیانه‌ عنایت‌ داشت‌ و سلسله‌ مقاله‌هایی‌ دربارة‌ ادبیات‌ عامه ی‌ ایران‌ تحت‌ عنوان‌ " سخنوری ‌" در دوره ی‌ نهم مجله ی سخن‌ (١٣٣۷ ش.‌) و " داستانهای‌ عامیانه ی فارسی‌ " در دوره ی‌ دهم‌ آن‌ مجله (‌ ١٣٣۸ ش.‌) منتشر كرد. محمدعلی‌ جمال‌زاده نیز ‌ فرهنگی‌ از واژگان‌ و تعبیرات‌ عوام‌ را به‌ نام‌ فرهنگ‌ لغات‌ عامیانه‌ تألیف‌ كرد كه‌ آن‌ نیز به‌ كوشش‌ محمدجعفر محجوب‌ در ١٣۴١ ش. ‌ به‌ چاپ‌ رسید. از دیگر تحقیقات‌ مهم درباره ی‌ زبان‌ عامیانه‌ كتاب‌ كوچه‌ ، تألیف‌ شاعر معاصر، احمد شاملو و فرهنگ‌ فارسی‌ عامیانه‌ تألیف‌ ابوالحسن‌ نجفی‌ (تهران‌، ١٣۷۸ ش.‌) در خور ذكر است‌.
از دانشمندان‌ غربی‌ ویلیام‌ هنوی‌ ، استاد امریكایی‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌، و مارینا گییار ، محقق‌ فرانسوی‌، به‌ قصه‌های‌ نقالان‌ توجهی‌ خاص دارند و مقاله‌هایی‌ تحقیقی‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌اند. هنوی‌ همچنین‌ ملخص‌ داراب‌نامه ی‌ بیغمی‌ را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌ ( عشق‌ و جنگ‌ ، نیویورك‌، ١۹۷۴ م.‌). مارگارت‌ میلز استاد كرسی‌ فولكلور دانشگاه‌ اوهایو، درباره ی‌ قصه‌های‌ عامیانه ی‌ فارسی‌ در افغانستان‌ و تاجیكستان‌ مطالعه‌ و تحقیق‌ می‌كند و اولریش‌ مارزلف‌، محقق‌ آلمانی‌، راجع‌ به‌ ادبیات‌ عامیانة‌ ایران‌، تالیفات‌ متعدد دارد.


منابع :

احمد پناهی‌سمنانی‌، محمد. آداب‌ و رسوم‌ مردم‌ سمنان‌ ، تهران‌،١٣۷۴ ش. ‌؛ همو، ترانه‌ و ترانه‌سرایی‌ در ایران‌ ، تهران‌، ١٣۷۶ش‌.
احمدی‌، مرتضی‌، كهنه‌های‌ همیشه‌ نو (ترانه‌های‌ تخت‌ حوضی‌) ، تهران‌، ١٣۸۲ ش.
احمدی‌ ریشهری‌، عبدالحسین‌، سنگستان‌، عقاید و رسوم‌ عامه ی‌ مردم‌ بوشهر ، تهران‌، ١٣۷۵ ش.
اسماعیل‌پور، ابوالقاسم‌، " امیر پازواری ‌" نشریه ی آینده‌ ، سال ١۸، ش.‌۶ـ١، تهران‌، ١٣۷١ ش.
افشار، ایرج‌، " هدایت‌ و نظام‌ گردآوری‌ فرهنگ‌ مردم‌ ایران ‌"، فصل نامه ی‌ فرهنگ‌ مردم‌ ، سال ‌دوم، ش.‌١، تهران‌، ١٣۸۲ش.
افشاری‌، مهران‌، "فرقه ی‌ عجم‌ و سخنوری‌"، فصل نامه ی‌ هستی‌ ، دوره ی اول‌،سال‌١٣، ش.١ ،تهران‌، ١٣۷۴ش. ‌؛ همو، " مقدمه‌ "، نك‌: چهارده‌ رساله‌ درباب‌ فتوّت‌ و اصناف‌ ؛ همو، " مقدمه ‌"، نك‌: فتوّت‌نامه‌ها و رسائل‌ خاكساریّه‌ ؛
افشاری‌، مهران‌ و مهدی‌ مداینی‌، " مقدّمه ‌"، نك‌: هفت‌ لشكر (طومار جامع‌ نقالان‌) ؛
الول‌ ساتن‌، پل‌ لارنس‌، "تأثیر قصه‌ها و افسانه‌های‌ عامیانه‌ در ادبیات‌ نوین‌ ایران‌ادبیات‌نوین‌ایران‌ ، ترجمه ی‌ یعقوب‌ آژند،تهران‌،١٣۶٣ ش. ‌؛
انجوی‌ شیرازی‌، سیدابوالقاسم‌، جان‌ عاریت‌ ، به‌كوشش‌ مهین‌ صداقت‌پیشه‌، تهران‌، ١٣۸١ ش. همو، مردم‌ و فردوسی‌ ، تهران‌، ١٣۵۵ ش.
بهار، محمدتقی‌، بهار و ادب‌ فارسی‌ ، به‌ كوشش‌ محمّد گلبن‌، تهران‌، ١٣۵١ ش.
بهار، مهرداد، جستاری‌ چند در فرهنگ‌ ایران‌ ، تهران‌، ١٣۷٣ ش.
تاریخ‌ سیستان‌ ، به‌ كوشش‌ محمدتقی‌ بهار، تهران‌، ١٣١۴ ش.
جاحظ‌، ابوعثمان‌ عمرو، البیان‌ والتّبیین‌ ، به‌ كوشش‌ حسن‌ السّندوبی‌، قاهره‌، ١٣۵١ق.‌/١۹۲٣ م.
چهارده‌ رساله‌ درباب‌ فتوّت‌ و اصناف‌ ، به‌كوشش‌ مهران‌ افشاری‌ و مهدی‌ مداینی‌، تهران‌، ١٣۸١ش. حبله‌رودی‌، محمّدعلی‌، مجمع‌الامثال‌ ، به‌كوشش‌ صادق‌كیا، تهران‌،١٣۴۴ ش.
حمیدی‌، سیدجعفر، ماشین‌نوشته‌ها، شعرهای‌ بلاگردان‌ در باور رهنوردان‌ بیدار ، تهران‌، ١٣۶۹ ش. درویشی‌، محمدرضا، بیست‌ ترانه ی‌ محلی‌ فارس‌ ، تهران‌، ١٣۷۴ ش.
راوندی‌، محمدبن‌ علی‌، راحة‌الصّدور و آیة‌ السّرور ، محمد اقبال‌، تهران‌، ١٣٣٣ ش.
ریپكا، یان‌، تاریخ‌ادبیات‌ایران‌ از آغاز تا امروز ، ترجمه ی‌ یعقوب‌ آژند، تهران‌، ١٣۸۰ ش.
زرّین‌كوب‌، عبدالحسین‌، یادداشتها.و.اندیشه‌ها ، تهران‌، ١٣۵۵ ش.
شرف‌شاه‌ دولایی‌، دیوان‌ ، به‌ كوشش‌ محمدعلی‌ صوتی‌، تهران‌، ١٣۵۸ ش.
شكورزاده‌، ابراهیم‌، عقاید و رسوم‌ مردم‌ خراسان‌ ، تهران‌، ١٣۶٣ ش.
شمس‌ قیس‌ رازی‌، محمد، المعجم‌ فی‌ معاییر اشعار العجم‌ ، به‌كوشش‌ محمد قزوینی‌ و محمدتقی‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، ١٣٣۸ ش.
شهیدی‌، عنایت‌الله، پژوهشی‌ در تعزیه‌ و تعزیه‌خوانی‌ از آغاز تا پایان‌ دوره ی‌ قاجار در تهران‌ ، تهران‌، ١٣۸۰ ش.
صادقی‌، علی‌اشرف‌، " شروینیان‌ یا عشق‌نامه ی‌ شروین‌ دشتبی‌ و شروه‌سرایی ‌"، نك‌: یادنامه ی دكتر تفضّلی‌ ؛
صفا، ذبیح‌الله، " مقدمه ‌"، نك‌: طرسوسی‌؛
صوتی‌، محمدعلی‌، " مقدمه‌"، نك‌: شرف‌شاه‌ دولایی‌؛
طبری‌، محمد بن‌ جریر، تاریخ‌ الرّسل‌ والملوك‌ ، به‌ كوشش‌ یان‌ دخویه‌، لیدن‌، ١۸۸۹ـ١۸۸۵ م. طرسوسی‌، ابوطاهر، داراب‌نامه ی‌ طرسوسی‌ ، به‌ كوشش‌ ذبیح‌الله صفا، تهران‌، ١٣۵۶ش.
عقاید النّساءمشهور به‌ كلثوم‌ ننه‌ ، منسوب‌ به‌ آقاجمال‌ خوانساری‌، به‌ همراه‌ مرآت البلهاء ، به‌ كوشش‌ محمود كتیرایی‌، تهران‌، ١٣۴۹ ش.
عناصری‌، جابر، "نوروزی‌ ـ خنیاگران‌ بی‌ساز و دف‌" (ترانه‌های‌ نوروزی‌ و آهنگ های‌ نوبهاری‌)، آهنگ‌خوان ها، فصل نامه ی‌ موسیقی‌ ، ش. ‌۲ و ٣، تهران‌، ١٣۶۸ ش.‌
فتوّت‌نامه‌ها و رسائل‌ خاكساریّه‌ ، به‌ كوشش‌ مهران‌ افشاری‌، تهران‌، ١٣۸۲ ش.
قزل‌ ایاغ‌، ثریا، راهنمای‌ بازی های‌ ایران‌ ، تهران‌، ١٣۷۹ ش.
قزوینی‌ رازی‌، عبدالجلیل‌، النقض‌ ، به‌ كوشش‌ میرجلال‌الدین‌ محدث‌، تهران‌، ١٣۵۸ ش.‌
كاشفی‌ سبزواری‌، حسین‌، فتوت ‌نامه ی سلطانی‌ ، تهران‌، ١٣۵۰ ش.
كتیرایی‌، محمود، از خشت‌ تا خشت‌ ، تهران‌، ١٣۷۸ ش.
كریستنسن‌، آرتور، "قصه‌های‌ ایرانی‌"، ترجمه ی‌ كیكاووس‌ جهانداری‌، مجله ی سخن‌ ، سال ‌۷، ش.‌١ و ۲، تهران‌، ١٣٣۵ ش.
كوهی‌ كرمانی‌، حسین‌، هفتصد ترانه‌ از ترانه‌های‌ روستایی‌ ایران‌ ، تهران‌، ١٣۴۷ ش.
كیا، صادق‌، " مقدمه ‌"، نك‌: حبله‌رودی‌؛
مارزلف‌، اولریش‌، طبقه‌بندی‌ قصه‌های‌ ایرانی‌ ، ترجمه ی كیكاووس‌ جهانداری‌، تهران‌، ١٣۷۶ ش. محجوب‌، محمدجعفر، " سخنوری ‌"، مجله ی سخن‌ ، سال‌۹، ش‌۶ و ۷ و ۹، تهران‌، ١٣٣۹ ش.
محمّدبن‌ منوّر، اسرار التّوحید فی‌ مقامات‌ الشّیخ‌ ابی‌ سعید ، به‌ كوشش‌ محمدرضا شفیعی‌ كدكنی‌، تهران‌، ١٣۷١ ش.
مرتضوی‌، منوچهر، " آرزوی‌ پیران ‌
نامواره ی‌ دكتر محمود افشار ، به‌كوشش‌ ایرج‌ افشار و كریم‌ اصفهانیان‌، تهران‌، ١٣۶۸ ش.
ناتل‌ خانلری‌، پرویز، وزن‌ شعر فارسی‌ ، تهران‌، ١٣۶۹ ش.
نرشخی‌، ابوبكر محمّد، تاریخ‌ بخارا ، به‌ كوشش‌ محمدتقی‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، ١٣۵١ ش. نصرآبادی‌، محمّدطاهر، تذكره ی‌ نصرآبادی‌ ، به‌ كوشش‌ حسن‌ وحید دستگردی‌، تهران‌١٣١۷ ش. واصفی‌، زین‌الدّین‌ محمود، بدایع‌ الوقایع‌ ، به‌ كوشش‌ الكساندر بُلدرف‌، تهران‌، ١٣۴۹ ش.‌
هفت‌ لشكر (طومار جامع‌ نقالان‌)، از كیومرث‌ تا بهمن‌ ، به‌ كوشش‌ مهران‌ افشاری‌ و مهدی‌ مداینی‌، تهران‌، ١٣۷۷ ش.‌
همایونی‌، صادق‌، ترانه‌های‌ محلی‌ فارس‌ ، شیراز، ١٣۷۹ ش. همو، فرهنگ‌ مردم‌ سروستان‌ ، تهران‌، ١٣۴۸ ش.‌ یادنامه ی‌ دكتر تفضلی‌ ، به‌كوشش‌ علی‌اشرف‌ صادقی‌، تهران‌، ١٣۷۹ ش.


behnam5555 03-28-2011 08:56 PM


فرهنگ عامیانه عشایر بویر احمد و كهگیلویه
( تك بیتی ها)

پهلله سرخی شلال سر برگ شونت
تا پنج تیر چاك نبره كس نی بسونه

موهایت چون آبشاری روی شانه هایت بسرخی می زند
تا پنج تیرم نشكند, كسی نمی تواند ترا از من بگیرد.

خومو گل بسیم گرو خوم گولا بردم
گولاكو لبخند داد خوم جون سپردم

من و گل با هم شرط بستیم و من از گلم بردم
ولی گل من لبخند زد و من جان سپردم.

تخت یاقوت زری كنگرش طلایه
هر كه بوس كه لو گل او بندی خدایه

كنگره تخت یاقوت زری طلایی است
هر كه لب گل را بوسید بنده ی خدا است

اساریه روزا بگو چه بد از مو دیدی
دستمو گردن یار سر از كو كشیدی

ستاره ی صبح را بگو از من چه بد دیدی
دست من در گردن یار بود سر از كوه كشیدی‌

ار برنو چار كل كنه دل هر دو مونه
یائی میرم یای سونمت یای بوم دیونه

اگر برنو قلب هر دوی مارا چار تیكه كند
یا می میرم یا می ستانمت یا دیوانه میشوم

behnam5555 03-28-2011 09:01 PM


موجودهای افسانه ای در ادبیات فارسی

جن : از موجودهای خیالی و افسانه ای فرهنگ عامه و خرافات مردم خاورمیانه و ایران است. جن واژه ای عربی و به معنی موجود پنهان و نادیدنی است و در فارسی با مفهومی نزدیک به پری از این موجود نامریی یاد می شود.
در باور عوام، جن ها فقط در شب، تاریکی، تنهایی و در محل هایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. در باور عامه، جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز سم دارد. مژه های دراز او نیز با مژه ی انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. هم زمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا می آید که شبیه نوزاد انسان است اما سیاه و لاغر و زشت.
جن ها مانند آدمیان جشن و سرور و شادمانی و گاهی هم عزاداری به راه می اندازند. این مراسم بیش تر در گرمابه های عمومی و شب هنگام برگزار می شود. کسی که شب تنها به حمام برود و دایم بسم الله نگوید جن به سراغ او می آید. اگر کسی در تاریکی تنها به حمام برود و بی احتیاطی کند و در آن جا بخوابد، ناگاه متوجه می شود که دورادور او را جنیان گرفته اند، یا یکی دو جن در گوشه و کنار حمام مشغول شستشو هستند.
جنیان نخست با محبت نزدیک می شوند، اما اگر انسان با نگاه کردن با پاهایشان که سم دارد ایشان را بشناسد، آن وقت به آزار او مشغول می شوند. جن ها اهل رقص، موسیقی و شادی اند. اگر کسی را میان خود ببینند او را وامی دارند تا آن قدر برقصد که دیوانه شود. با دمیدن صبح، جنیان ناپدید می شوند. اما هنگام روز نیز اگر کسی در حمام آب بخورد و کف دست چپ خود را روی سر نگذارد، جن به بدن او وارد می شود و دیوانه و غشی خواهد شد

از مابهتران : همان جن است و چون به باور مردم عامی، به زبان آوردن نام جن شگون ندارد و ممکن است آن ها را حاضر کند. بنابراین برای دلخوشی جن ها هم شده به آن ها '' از ما بهتران '' گفته می شود.
اژدها :
اژدها یکی از موجودات افسانه‌ای در فرهنگ‌های جهان است و در اساتیر جهان جایگاه ویژه‌ای دارد. در فارسی ریشه ی واژه ی اژدها و (ضحاک) یکی است و صورت‌های دیگری چون "اژدر"، "اژدرها" و "اژدهات" دارد، به معنی "ماری افسانه‌ای و بزرگ، با دهان فراخ و گشاد."
اژدها یا اژدر که در زبان اوستایی "اژی" ، در زبان پهلوی ساسانی (فارسی میانه) "از" (az) و در زبان سانسکریت "اهی" (-ahi) خوانده و نامیده می‌شود، به معنی "مار یا افعی مهیب و سهمگین" است. در متن های کهن ایرانی، گاه این واژه به گونه ی عام به کار می‌رود و زمانی نیز با کلمات ویژه ای چون "دهاکه" (دهاک) و "سروره" در می‌آمیزد و "اژی دهاکه" (ازدهاگ و ضحاک) و "اژی سروره" (اژدهای شاخ دار) را پدید می‌آورد که در تاریخ اساتیری ایران، هماوردان سهمگین فریدون و گرشاسپ هستند.
آشوزوشت :
اَشوزوشت یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانه‌ای در استوره‌های ایرانی است که ناخن می‌خورد.
در استوره‌های ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاری کننده ی نیروهای خوبی باشد. او اوستا می‌داند و هنگامی که گفتارهای اوستا را برمی‌خواند دیوها به هراس می‌افتند.
هنگامی که زرتشت ناخن خود را می‌گیرد، پیروان خوبی، باید ورد ویژه‌ای بخوانند و افسونی بر این ناخن‌ها قرار دهند. سپس اشوزوشت باید این ناخن‌های افسون‌شده را بردارد و بخورد، زیرا اگر این کار صورت نگیرد این ناخن‌ها به دست دیوهای مازَنی و جادوگران می‌افتند و آن‌ها با استفاده از این ناخن‌ها به اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند کشت.این ناخن‌ها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند وگرنه دیوها و جادوگران از آن‌ها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.
نام اشوزوشت در زبان اوستایی به معنی "دوست حق" است. اشو در اوستایی به معنای حق و مقدس و واژهٔ زوشت به معنی (و هم ‌ریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز می‌نامند.
آل :
آل یا زائو ترسان موجودی خیالی و افسانه ای است. در گذشته بر این باور بوده اند که اگر زن تازه زا را تنها بگذارند، آل آمده و او را آزار می دهد یا او را با خود می برد (یعنی می کشد). آل موجودی نامریی به شکل زنی لاغر و بلند قد با پستان های آویخته توصیف شده است. عوام بر این باور بوده اند که اگر زن زائو تنها بماند آل آمده و جگر او را ربوده و زائو می میرد. برای جلوگیری از دستبرد آل باید دور بستر زائو را با کارد یا قیچی که با آن ناف نوزاد را بریده اند خط کشید.
اهریمن: (از اوستایی انگره‌مَینیو ) بدنهاد است. اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش می کند، ولی چون دون و پست مایه است و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است، پس سرانجام اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره می‌شود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید. در این میان انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک ( مزدا آفریده) که همگی آفریده ی اهورامزدا هستند، در مبارزه با دئوه ها ( دیو ها) که موجوداتی اهریمنی هستند، در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند . اهریمن را در پارسی اهرِمن هم می‌گویند. می‌شود او را همتای شیطان در باورهای سامی دانست.
در دین زردشت باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو - اثر روشنی) و شر (انگره مینو - اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند.
بشکوچ :
شیردال (در پارسی میانه: بَشکوچ) موجودی افسانه‌ای با تن شیر و سر عقاب (دال) و گوش اسب است. دال واژه ی فارسی برای عقاب است. تندیس‌های به شکل شیردال در معماری کاربرد زیادی دارند. شیردال‌ها در معماری عیلامی کاربرد داشتند و نمونه‌ برجسته‌ای از آن در شوش پیدا شده است. روی کفل این شیردال نوشته‌ای هست به خط میخی عیلامی از اونتاش گال که آن جانور را به اینشوشیناک خدای خدایان عیلام هدیه کرده است. این شیردال که به دست بانو گیرشمن بازسازی شده است در موزه ی شوش نگاه داری می‌شود.
مردم باستان شیردال‌ها را نگهبان گنجینه‌های خدایان می‌پنداشتند. شیردال نشان خاندان پادشاهی سوئد نیز هست.
بختک :
بختک در افسانه ها و باور عامیانه ی ایرانی موجودی خیالی است که شب ها قصد خفه کردن آدم در خواب را دارد. در این حالت که در واقع حالت فلجی موقت بدن است، بنا بر نظر عوام این موجود خیالی روی سینه ی افراد می نشیند و همه ی بدن او را در اختیار می گیرد و قفل می کند و انسان تنها شاهد ناتوانی خود است. وی بخنک را حس می کند ولی نمی تواند او را ببیند.

به باور عوام، بختک در جنگل ها و باغ ها و در میان درختان می گردد و ظاهرن این اعتقاد بر اثر ناآگاهی بر تاثیر گاز کربنیک درختان در شب بوده است که شخص خوابیده در زیر درخت را به خفگی می اندازد. اصطلاح "بختک روی زندگی کسی افتادن" از این موجود خیالی گرفته شده است.
پری
: در اوستا موجودی اهریمنی است که از او به عنوان زنی زیبا و فریب کار یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی در پی و تغییر شکل های گوناگون مردم را می فریبد و به بیراهه می کشاند. در هفت خوان های رستم و اسفندیار زنی زیبا و آراسته است که رود می نوازد و پهلوانان را به شادکامی دعوت می کند، ولی دو پهلوان این اهریمن را می شناسند و او را می کشند.
در لغت نامه آمده است: موجودی وهمی، صاحب پَر که اصلش از آتش است و به چشم نیاید و اغلب نیکوکار، برعکس دیو که بدکار است. پری نوعی از جن به شمار می رود که دارای دو نوع نر و ماده است و در میان ایرانیان به نوع ماده ی جن پری گفته اند. به کار بردن لفظ "جن و پری" نیز سبب شده است که معنای زن و مرد از آن به ذهن آید.
پیربزنگی
:دیو افسانه‌ای در افسانه‌های شرق استان خراسان
دوالپا :
یکی از موجودات خیالی در اسنوره‌ها و داستان‌های ایرانی است.
دوالپا در افسانه های ایرانی موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که بر سر راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آن چنان سر دهد که دل سنگ را به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرنده ای بر او بگذرد و از او سبب اندوهش را بپرسد گوید : "بیمارم و کسی نیست مرا به خانه‌ام که در این نزدیکی است برساند." و عابر چون گوید: "بیا تو را کمک کنم." دوالپا بر گرده‌ی عابر بنشیند و پا های تسمه مانند چهل متری خود را که زیر بدن پنهان کرده است، گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد. دَوال در فارسی به معنی تسمه است.
ازین رو دوالپا در زبان فارسی مصداق آدم های سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی می چسبند و رها نمی‌کنند.
كتاب عجائب المخلوقات و غرائب المخلوقات محمدبن محمود طوسی (سده ی ششم هجری) ضمن نقل حكایتی نام دوالپا را به كار می برد و آن را گونه ای نسناس می نامد. لغت نامه ی دهخدا، داستان وامق و عذرا را منبع دیگری برای این نام نقل می كند و از آن جا به کتاب هایی مانند سلیم جواهری و وغ‌وغ ساهاب صادق هدایت راه یافته است.
دیو :
دیو نزد هندواروپایی ها به معنی خدا بوده است، اما در ایران هم زمان با آغاز دوره ی مزدیسنی، رهبران مذهب نوین این خدای باستانی هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به این که در هندوستان تغییر دین پیش نیامد، خدایان باستان همچنان محترم شمرده شده اند که بزرگ ترین آن ها ایندیرا است. در اروپا واژه ی دیو Dio همچنان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز نگاه داشته است، به ویژه نزد قوم های لاتین. در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو است و از ریشه ی دیو به معنی درخشیدن است. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.
از دیدگاه کلی، دسته بندی دیوان در وندیداد ممکن است، اما این دسته بندی در هر مرحله‌ای به دسته‌های کوچک تری نیز تقسیم می‌شود. گروهی از این دیوان، اهریمنان بیماری و انتشاردهندگان انواع بیماری‌ها هستند.
دیو سپید :
دیوِ سپید بر پایه داستان‌های شاهنامه نام فرمانروای دیوان در مازندران بود. او کیکاووس شاه ایران و یارانش را به بند کشید و رستم برای آزادی آنان به نبرد وی رفت.دیو سپید در غاری کیکاووس و یارانش را به بند کشید. رستم به یاری اولاد آن غار را یافت .تنها به غار رفته و دیو سپید را خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پایش را قطع کرد و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از سر او کلاهخودی برای خویش ساخت و شاه و یارانش را آزاد کرد.

دیوهای کماله:
تَریز و زَریز بر پایه مزدیسنا نام دو دیو از دیوهای کمال آفریده ی اهریمن هستند. نام این دو در ادبیات زرتشتی پیوسته با هم می‌آید. تریز دشمن خرداد و زریز دشمن امرداد است.
سیمرغ :
سیمُرغ نام یکی چهره های استوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. کُنامش کوه استوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسی گوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از آن دسته‌است منطق الطیر عطار نیشابوری. پیشینه ی حضور این مرغ اساتیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. از آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک" که در بردارندهٔ تخمه ی همه ی گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در دریای "وروکاشاً" یا "فراخکرت" قرار دارد. واژه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که بخش نخستین آن به معنای "مرغ" است و بخش دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت "سین" و در فارسی دری "سی" خوانده شده‌ است و به هیچ روی نماینده ی عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان "شاهین" است.
سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی و هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضادی هستند. سیمرغ اهریمنی بیش تر یک مرغ اژدهاست که استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی را ندارد و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد "زال" آغاز می‌شود.

پس از شاهنامه ی فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده ‌است. از جمله ی آن ها کتاب ها و رساله های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمه ی رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از سده ی ششم که در سده یس چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه ی دوم سده ی ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.
سیمرغ گاهی با مرغان اساتیری دیگر مانند "عنقا" اشتباه می‌شود. عنقا از ریشه ی "عنق" و به معنای "دارنده ی گردن دراز" است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن" و "افسانه‌ای بودن" آن ها است. در واقع عنقا یک استوره ی عرب است و سیمرغ یک استوره ی ایرانی.
عفریت:
عفریت یا عفریته همان ابلیس است. گرچه معنای عام تری نیز دارد: عفریت به معنای فرد گردنكش و خبیث نیز گفته شده است.

عوج ‌بن عنق: تداول فارسى‌زبانان به عوج بن عُنُق مشهور است که نام مردى افسانه‌ای است.در افسانه‌ها آمده است که او در منزل آدم زاده شد و تا زمان موسا زیست. او را فرزند عنق یا عناق پسر حوا دانسته‌اند. برخی از منابع هم عناق را نام مادر او دانسته‌اند. همچنین او را مردی بلندقامت دانسته‌ و عمرش را سه‌هزار و پانصد سال نوشته‌اند. گفته‌اند طوفان نوح تا كمر او بود. موسا عصاى خود بر قوزک پای او زد و او افتاد و مرد.
در داستان‌ها عناق، مادر او را زنی می‌پنداشتند که وقتی مى‌نشست ده جریب در ده جریب را مى‌گرفت و پسرش عوج چهل ذراع قدش بود.

غول :
غول‌ها یکی از موجودات افسانه‌ای در فرهنگ‌های گوناگون هستند. غول‌ها را معمولن با پیکری بسیار بزرگ تصور می‌کنند. غول های افسانه ای وسیله ای برای ترساندن کودکان هستند و از آن درشاهنامه ی فردوسی آمده که رستم غولی را کشته است
فولاد زره :
فولادزره نام یک دیو به صورت یک عفریت بزرگ شاخ دار در داستان امیر ارسلان نام دار است.
امیرارسلان نام دار یکی از داستان‌های تخیلی بومی فارسی نوشته ی محمدعلی نقیب‌الممالک در زمان قاجار است. نقیب‌الممالک احتمالن این نام را از یک نثر حماسی قدیمی‌تر فارسی به نام "رموز حمزه" گرفته است.
در این داستان، فولادزره در هوا گشت می‌زند و زنان زیبا را نشان کرده و می‌دزدد. بنا بر این قصه ها این دیو در آغاز، سرکرده ی لشکر ملک خازن، شاه پریان و فرمانروای دشت زهرگیاه بوده اسن.
مادر فولادزره که جادوگری بسیار توانا بود تن و بدن فولادزره را به وسیله ی افسون و طلسمی، نسبت به همه سلاح‎ها آسیب‌ناپذیر ساخت به جر یک سلاح به نام شمشیر زمردنگار.
در پایان داستان، هم فولادزره و هم مادر او به دست امیرارسلان کشته می‌شوند. در زبان عوام به زنان درشت‌اندام و قوی و نازیبا و پررو در اصطلاح "مادر فولادزره" می گویند.

ققنوس: ققنوس موجودی افسانه‌ای است که هر چند سال یکبار تخم می‌گذارد و فورن آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن دوباره زاده می‌شود.
علامه دهخدا از قول "برهان" گوید: ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند، چنان که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.
در فرهنگ زبان انگلیسی، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها ۵۰۰ یا ٦۰۰ سال در صحراهای عرب عمر می كند، خود را بر تلی از خاشاك می سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبن تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان.

گلیم‌گوش : در افسانه‌های ایرانی گلیم‌گوش مردمى بوده‌اند مانند آدم لیکن گوش‌هاى آن ها به مرتبه‌اى بزرگ بوده که یکى را بستر و دیگرى را لحاف می‌کرده‌اند و آن ها را گوش‌بستر هم می‌گویند.
در کتاب عجایب‌المخلوقات (چاپ هند ۱۳۳۱ ه‍. ق.) برگ ۵۸۴ آمده است:
گروهى بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمى بودند و مر ایشان را گوش‌هایى بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکى از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند. جمعى از نسل قابیل ‌بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان به مثابه‌اى بزرگ است که یکى را بستر و دیگرى را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم می‌شود.
لولوخورخوره: لولو خورخوره یا لولو موجودی خیالی است ساخته و پرداخته پندار افراد برای ترساندن کودکان شیطان.
مادران و پدران معمولن برای کنترل رفتار کودک کوچک، به ویژه برای اطمینان از این که کودک غذای خود را بخورد به او تلقین می‌کنند که در صورت بدرفتاری یا نخوردن غدا، لولو آنان را خواهد خورد. شکل و ریخت خاصی برای لولوخورخوره تعریف نشده است.

در حقیقت واژه ی لولو واژه ای فرانسوی به معنی گرگ است که در زبان فرانسوی آن را Le Loup می نویسند و لُلو می خوانند. در اروپا و به ویژه در فرانسه رسم بر این است که مردم کودکان خود را به هنگام شیطنت و بازیگوشی از گرگ بترسانند و ایرانیانی که در دوره ی قاجار به اروپا رفتند و بیش ترشان نیز در فرانسه بودند، پس از بازگشت به ایران کودکان خود را به همان روش و سنت اروپایی از لُلو یعنی گرگ می ترسانیدند و این واژه رفته رفته به لولو تبدیل شد.
صفت خورخوره به معنای "بسیارخوار" است. گاه لولوخورخوره به معنای موجودی نامرئی است که وسایل خانه را می دزدد.
مرد آزما :
در فرهنگ شرق و مردم سیستان و بلوچستان به موجودی قد بلند با چشمان سرخ رنگ، مو هایی به رنگ روشن و بدنی قوی و باهیبت گفته می شود . و اعتقاد مرد آن دیار بر آن است که او مردی بوده که صدها سال پیش از شهر فاصله گرفته و در بیابان ها زندگی می کند و هر از گاهی برای رفع نیازهای خود به هنگام تاریکی به شهر ها و روستاها می آید.
نسناس :
نسناس نام جانوری افسانه‌ای و موهوم شبیه به انسان است.
این نام در گذشته گاهی در متن‌های زیست‌شناسی فارسی در برابر واژه ی میمون به کار می‌رفته که نام عمومی گروهی از آدم‌نمایان (گوریل، شمپانزه، اورانگوتان، گیبون) است.
در فرهنگ عامه به نوعی بوزینه ی بی دم هم گفته می‌شود.
نسناس در برخی فرهنگ‌های فارسی چنین کعنی شده است:
* جانورى بود چهارچشم سرخ‌روى درازبالا سبزموى، در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صید كنند و خورند اهل هندوستان. (لغت‌نامهء اسدى) (اوبهى).
* جنسى‌اند از خلق كه بر یك پاى مى‌جهند. (دهار).
* نوعى از حیوان كه بر یك پاى جهد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و كشف اللغات) (از آنندراج).
* صاحب حیوة‌الحیوان نوشته كه: نِسْناس بالكسر، نوعى از حیوان است كه به‌صورت نصف آدمى باشد چنان كه یك گوش و یك دست و یك پاى دارد و به طور مردم در عربى كلام كند...
* و در تواریخ بهجت العالم نوشته كه: نسناس در نواحى عدن و عمان بسیار است و آن جانورى است مانند نصف انسان كه یك دست و یك پا و یك چشم دارد و دست او بر سینه ی او باشد و به زبان عربى تكلم كند و مردم آن جا او را صید كرده مى‌خورند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
* گویند جنسى‌اند از خلق كه به یك پاى مى‌جهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).
* دیو مردم كه بر یك پاى جهند. (السامى).
* و به زبان عربى حرف مى‌زنند. (برهان قاطع).
* دیو مردم یا نوعى از مردم كه یك دست و پا دارد، و فى الحدیث: انّ حیاً من عادٍ عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً، لكل واحد منهم ید و رجل من شق واحد ینقرون كما ینقر الطائر و یرعون كما ترعى البهائم. و گویند كه قوم عاد كه ممسوخ شده بود نیست گردید و قومى كه بر این سرشت بالفعل موجود است خلق على‌حده [است] یا آنها سه جنس‌اند، ناس و نسناس و نسانس، یا نسانس زنان آن ها، یا نسانس گرامى‌قدر از نسناس است، یا آن ها یأجوج و مأجوج است، یا قومى از بنى‌آدم از نسل ارم‌بن سام، و زبان عربى دارند و به نام هاى عربان مى‌نامند و بر درخت برمى‌آیند و از آواز سگ مى‌گریزند. یا خلقى بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردم‌اند و آدمى نیستند، یا در بیشه‌ها بر كرانه ی دریاى هند زندگانى مى‌كنند و در قدیم عربان شكار مى‌كردند و مى‌خوردند آن ها را. (از منتهى الارب) (آنندراج).
* حیوانى است كه در بیابان تركستان باشد منتصب‌القامه، الفى‌القد، عریض‌الاظفار، و آدمى را عظیم دوست دارد، هركجا آدمى را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همى كند و چون یگانه از آدمى بیند ببَرد، و از او گویند تخم گیرد، پس بعد انسان از حیوان او شریف‌تر است كه به چندین چیز با آدمى تشبه كرد یكى به بالاى راست و دوم به پهناى ناخن و سوم به موى سر. (از چهارمقاله ی نظامى عروضى، معین برگ های ۱۴-۱۵).
* خداى‌تعالى ذریه او را [جدیس را] مسخ گردانید و ایشان را نسناس خوانند، نیم تن دارند و به یكى پاى چنان [دوند] كه هیچ اسبى درنیابدشان. (از مجمل التواریخ).
* آن كه به ‌شكل انسان بود ولى خوى و سرشت انسانى در وى نباشد. (ناظم الاطباء)
همزاد:
در باورهای قدیم عوام، هر کسی دارای همزادی است که از نوع جن است ودر جایی به نام "دنیای از ما بهتران" زندگی می کند و همپای او رشد می کند.

منبع : جن


behnam5555 03-28-2011 09:07 PM

.
کوتاه از کتاب کوچه احمد شاملو


بازی‌های نمایشی


در جشن های عروسی زنان این بازی را در می آوردند و هیچ مردی را به مجلس خود راه نمی هند. بازیگران دو نفر زن هستند یك نفر هم دمبك یا داریه می زند و همه زنان دور اتاق نشسته و كف می زندد .... و دو زن یكی مادر و یكی دختر می شود می رقصند و می خوانند:

به لهجه یزدی:
مادر: گل پری! لاله پری!
مادِر ایشالا ور پَری!
دیشب لب بونت كی بود؟
دختر: بچه قصاب بچه بود
شقه گوش آورده بود
شقه گوش پسش دادم
یك بوس بر لبش دادم
وعده فردیشب دادم
گوش: گوشت
فردیشب: فرداشب

به لهجه طبسی:
مادر: گل پری, نازك پری!
دیشب لب بومِد كه بود؟
كل كل غلیوند چه بود؟
دختر: مرگ خودت, جون خودت, كسی نبود
بچه تاجر بچه بود
تكه چیت آورده بود
بالای سرم گذاشته بود
وقتی كه من بیدار شدم
پدر سگه بچسته بود
گل سرخ و گل زرد و گل نار
شالا من باشم و یار
كل كل غلیوند: صدای قلیانت
شالا: انشاالله

behnam5555 04-24-2011 09:40 PM



گاهی در زبان فارسی به واژگانی بر میخوریم که از زبان دیگری وارد شده اند و تغییر کرده اند و گاهی با همان معنی وگاهی معنی متفاوت رایج شده اند مثل

زپرتي :

واژة روسيZepertiبه معني زنداني است و استفاده از آن يادگار زمانقزاق‌هاي روسي در ايران است در آن دوران هرگاه سربازي به زندان مي‌افتاد ديگرانمي‌گفتند يارو زپرتي شد و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسيخراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است.
هشلهف :
مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي ازواژه‌ها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه مي‌تواند نازيبا و نچسب باشد،جملة انگليسي (I shall haveبه معني من خواهم داشت) رابه مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است! واکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چهفارسي و چه بيگانه) به کار مي‌برند.

چُسان فسان:
از واژة روسيCossani Fossaniبه معني آرايش شده و شيک پوشيده گرفته شدهاست.

شر و ور:
از واژة فرانسويCharivariبه معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شدهاست.

اسكناس:
از واژة روسيAssignatsiaکه خود از واژة فرانسويAssignatبه معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است.

فکسني:
از واژة روسيFkussniبه معني بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه بهمعني بيخود و مزخرف به کار برده شده است.

نخاله:
يادگار سربازخانه‌هاي قزاق‌هاي روسي در ايران است کهبه زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ مي‌گفتندNakhalو مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هماستفاده کرده‌اند.

behnam5555 04-26-2011 07:58 PM


آب، روشنایی است

وقتیکه ظرف آبی، ناگهان و اتفاقی به روی زمین بریزد، به فال نیك می‌گیرند و می‌گویند: آب، روشنایی است؛ یعنی، ریختن آب، دلیل روخدادهای خوب و خیری خواهد بود. به همین دلیل است که روی سفرۀ هفت سین و سفرۀ عقد آب می گذارند. البته همیشه لازم نیست که آب اتفاقی روی زمین بریزد بلکه می توان آن را عمداً روی زمین ریخت، مثلاً وقتی کسی به مسافرت می رود، پشت سر او آب می ریزند.


behnam5555 04-26-2011 08:01 PM


آب تا توی رودخانه است این همه سر و صدا دارد وقتی به دریا برسد ساكت می‌شود

کنایه
به کسی است که در جمعی آدم بالاتر از خودش نیست و او شروع می کند به لاف زدن و خالی بستن ولی وقتی شخص بالاتری وارد جمع می شود دهنش را می بندد.

behnam5555 04-26-2011 08:03 PM

آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته

این
ضرب المثل موقعی استفاده می شود که تو بدون علاقه مجبور به انجام کاری هستی. یعنی اینکه اصلاً مایل به انجام آن کار نیستی ولی مجبور هستی. دقیقاًمثل موقعی که خاله برایت آش پخته است، حتماً باید بخوری، حتی اگر بدمزه باشد، وگرنه خاله ناراحت می شود.

behnam5555 04-26-2011 08:07 PM


آش شله قلمکار است


آش شله قلمکار یک نوع آش ایرانی است.
ناصرالدین شاه قاجار نذر کرده بود که هر
سال در فصل بهار، یک روز دوازده دیگ آش پخته و بین مردم پخش کند. موقع پختن آش، چاپلوسان و کاسه لیسان اطراف شاه، آنقدر تلاش نوکرمنشانه می کردندو آنقدر هیجان بود ولی هیچ چیزی روی برنامه ریزی نبود؛ هیچ چیزی حساب وکتاب نداشت. بعد موقع پخش آش وضع هنوز بدتر می شد. هیچ نظمی وجود نداشت. بعدها آش شله قلمکار برای بی نظمی و بی برنامه گی ضرب المثل شد. این ضرب المثل در واقع مودبانۀ ضرب المثل خر تو خر، می باشد.


behnam5555 04-26-2011 08:10 PM


آب که سر بالا بره، قورباقه ابوعطا می خونه

آب طبیعتاً سرپائین می رود، نه سر بالا. ابوعطا یکی از دستگاه های موسیقی ایرانی است (مثل ماهور، شوشتری، همایون ....). اگر روزی، روزگاری آب سربالا برود، قورباقه از خوشحالی آواز خواهد خواند. این ضرب المثل به این معنی است که اتفاق خیلی خوبی برای کسی رخ داده است و او به مرادش رسیده است و اینقدر خوشحال است که آواز می خواند.
اگر واقعاً دیدی یا شنیدی که قورباقه ای ابوعطا می خواند، زود برو پیش روانپژشک چونکه ممکن است حالت بدتر بشود و خدای نکرده عکس خودت را توی ماه ببینی.
امروزه (در قرن بیست و یکم) اگر آب سر بالا برود، قورباقه بندری می خواند

وقتیکه جوانی زیاد به دانش و معلومات و اطلاعات اندکش می نازد، بویژه وقتی جلوی پیری دنیا دیده، اظهار فضل می کند، می گویند آب که سر بالا میره (فردی که پیر شده)، قورباغه یعنی آن جوان (باقورقور کردن/ فضل فروشی اش) ابوعطا میخواند.


behnam5555 04-26-2011 08:12 PM

آستین نو پلو بخور

روزی ملانصرالدین را در یک مهمانی راه نداند، چونکه لباسهای کهنه پوشیده بود. ملا رفت به خونه اش و یک دست لباس شیک و نو پوشید و به جشن برگشت. به او اجازه دادند که وارد مهمانی بشود و خیلی هم به او احترام گذاشتند. موقع غذاخوردن، ملا یک لقمه به دهان خودش می گذاشت و یک لقمه در آستینش. با مهربانی به آستینش می گفت :
آستین نو پلو بخور


behnam5555 04-26-2011 08:16 PM

آب به سوراخ مورچه ریخته‌اند

موقعیکه در سوراخ مورچه آب ریخته می شود، همۀ مورچه ها میریزند بیرون. پس منظور ازاین ضرب المثل اینست که عدۀ زیادی یکهو می آیند بیرون و شلوغ پلوغ می شود. مثل وقتی که یکدفعه عدۀ زیادی از تو سینما بیرون میاند.


behnam5555 04-26-2011 08:23 PM


احساس بالاتر از دلیل است

دلیل و برهان هر قدر هم قاطع و مستدل باشد ، نمی تواند جای احساس را بگیرد. همیشه دلیل و برهان دون احساس، و احساس بالاتر از دلیل است. این عبارت- البته در میان اهل اصطلاح وعرفان-هنگامی مورد استفاده و استناد قرار میگیرد که متکلم در پیرامون رد و نقص مسایل مسلم و بدیهی اقامه دلیل کند. یعنی همان کاری را که اهل جدل و سفسطه انجام می دهند و هدفشان اقامه دلیل است، نه قانع کردن مخاطب.
عبارت بالا از تاریخی ضرب المثل شد که فیلسوف شرق
و صاحب کتاب اسفار، ملاصدرای شیرازی با ذکر شاهدی بارز و آشکار به حقیقت احساس و رد دلایل سوفسطایی پرداخت، چه احساس فلسفه سوفسطایی بر اصل جدل وسفسطه و قلب حقایق از طریق اقامه دلایلی که رد آن دلایل خالی از اشکال نیست استوار می باشد
می گویند روزی ملاصدرا در کنار حوض پر آب مدرسه درس می داد . غفلتأ فکری به خاطرش رسید و رو به شاگردان کرد و گفت: « آیا کسی می تواند ثابت کند آنچه در این حوض است آب نیست؟» چند تن از طلاب زبر دست مدرسه با استفاده از فن جدل که در منطق ارسطو شکل خاصی از قیاس است و هدف عاجز کردن طرف مناظره یا مخاطب است نه قانع کردن او ، ثابت کردند که در آن حوض مطلقأ آب وجود ندارد و از مایعات خالی است! ملاصدرا با تبسمی رندانه مجددأ روی به طلاب کرد و گفت:« اکنون آیا کسی هست که بتواند ثابت کند در این حوض آب هست؟» یعنی مقصود این است که ثابت کند حوض خالی نیست و آنچه در آن دیده می شود آب است. شاگردان از سئوال مجدد استاد خود ملاصدرا در شگفت شده جواب دادند که با آن صغری و کبری به این نتیجه رسیدیم که در حوض آب نیست، حال نمی توان خلاف قضیه را ثابت کرد و گفت که در این حوض آب هست... فیلسوف شرق چون همه را ساکت دید سرش را بلند کرد و گفت: « ولی من با یک وسیله و عاملی قویتر از دلایل شما ثابت می کنم که در این حوض آب وجود دارد.» آن گاه در مقابل چشمان حیرت زده طلاب کف دو دست را به زیر آب حوض فرو برد و چند تا مشت آب برداشته به سر و صورت آنها پاشید . همگی برای آنکه خیس نشوند از کنار حوض دور شدند . فیلسوف عالیقدر ایران تبسمی بر لب آورد و گفت« همین احساس شما درخیس شدن بالاتر از دلیل است...»

behnam5555 04-26-2011 08:32 PM

از بیخ عرب شد

درزمانهای قدیم، اعراب به ایران حمله کردند و فرهنگ، زبان و از همه بدتردینشان را به مردم ایران تحمیل کردند. فرهنگ آریایی از همه لحاظ از فرهنگ عربهای نیمه وحشی پیشرفته تر بود.
زبان
پارسی شیرین تر از زبان دلخراش عربی بود. ولی از آنجایی که پارسیان قدرت مبارزۀ علنی بر علیه حاکمان بی رحم عرب را نداشتند، اعتراضات خودشان را درلابلای ضرب المثل ها بیان می کردند. عربها که نه سواد درستی داشتند و نه شعور حسابی، منظور آریایی ها را نمی فهمیدند.
برخی چاپلوسان بلافاصله زبان
عربی را یاد گرفتند و در لابلای پارسی حرف زدن، برای خودنمایی از لغات عربی استفاده می کردند. مردمان وطن پرست آنموقع برای مسخره می گفتند: «فلانی ازبیخ عرب شده» یعنی اینکه اصل و نصب آریایی بودن را فراموش کرده است و خ....مال عربها شده است
.
امروزه به هر حال عربها پیروز شدند و نژاد آریایی (ایرانیان باستان) از بین رفت. ایرانیان کنونی مخلوطی هستند از عرب ها و عجم ها.
خط فارسی کاملاً از بین رفت و حالا مردم زبان فارسی (پارسی) را با خط عربی می نویسند. دین سطح بالای زرتشتی از بین رفت و به جایش خرافات کهنۀ عربی جاگزین شد. حتی کلمات پارسی روزبروز از بین می روند و بجایش کلمات عربی قرار داده می شود.

این اصطلاح بیشتر در جنوب ایران استفاده می شود و توهین به حساب میاید.


behnam5555 04-26-2011 08:35 PM


اشک تمساح


تمساحی که از خطرناکترین و خونخوارترین حیوانات است، البته به خونخواری انسانهانمی رسد. تمساح برای شکار از آب بیرون میاید و مثل جسد روی زمین دراز میکشد و ساعتها در این حالت باقی می ماند. مایعی لزج و مسموم کننده ازچشمهایش بیرون می آید. حشرات و حیوانات به طمع تغذیه روی این مایع مینشینند و در دام میافتند چونکه یا مسموم می شوند ویا پایشان گیر می کند. خلاصه هر وقت حیوانی گیر افتاد، تمساح با پوزۀ پرقدرتش آن را می بلعد و بعددوباره برای شکار بعدی اشک می ریزد. خلاصه این ضرب المثل برای شیادانی استفاده می شود که الکی برای کسی اشک میریزند ولی در واقع قصد دارند کلاه سر او بگذارند. ویا اینکه بعد از کشتن کسی گریه می کنند تا مردم به اومشکوک نشوند.


behnam5555 04-26-2011 08:36 PM


اگر برای من آب ندارد، برای تو كه نان دارد

روزی حاج میرزا آقاسی به حفر قنات امر داده بود. وقتی كه برای بازدید چاه‌هارفت، مقنی اظهار داشت كه كندن قنات در این جا بی‌حاصل است، چون این زمین آب ندارد. حاجی جواب داد:
بله! اگر برای من آب ندارد، برای تو كه نان دارد.


behnam5555 04-26-2011 08:38 PM

با آب حمام دوست مي گيرد

منظور این ضرب المثل با کسانی است که ارزون و بدون خرج دوست پیدا می کنند، چونکه آب حمام خرجی نداره.
در حمامهای قدیمی که خزینه داشت، موقعی که کسی وارد حمام می شد، وظیفۀ خود می دانست که برای عرض ادب با یک سطل آب گرم روی بزرگتر ها بریزد. رسم دیگر این بود که تازه وارد، همان اول با دو دستش کمی آب از خزینه بر می داشت و به دیگران تعارف می کرد. البته این تعارف الکی است چونکه آب نسبتاً کثیف خزینه حتی یک ریال هم نمی ارزد ولی این نهایت خرد را می رساند که براحتی دوست پیدا کرد بجای دشمن.


behnam5555 04-26-2011 08:39 PM


به روباه گفتن شاهدت کیه؟ گفت دمبم

به کنایه به مجرمی گفته می شود که برای تبرئۀ خود شاهدی را معرفی می کند که او خودش هم شریک جرم بوده است

behnam5555 04-26-2011 08:40 PM


با چشم باز از دنیا رفتن

این ضرب المثل به این معنی است که کسی در آخرین لحظۀ زندگی و یا اولین لحظۀ مرگ هنوز فکر چیزهای مادیست. این از کتاب گلستان سعدی گرفته شده است.


behnam5555 04-26-2011 08:42 PM


تا تنور گرمه، باید نون را چسبوند

یعنی کاری یا معامله ای را اگر مناسب است، باید سریع انجام داد و گرنه امکان دارد که موقعیت از دست برود.

behnam5555 04-26-2011 08:43 PM


درخت هرچه بارش بیشتره، سرش پائین تره

وقتی که آدم، دانش و در نتیجه فهم و شعورش بالاتر می رود، افتاده تر می شود. اگه نشد، دنیا توی سرش ویران خواهد شد.

behnam5555 04-26-2011 08:47 PM


دسته گل به آب دادن

درزمانهای قدیم شخصی بود که خیلی منفی و یا به قول معروف فُگر بود و هر جاکه می رفت به بلایی سر صاحب خانه می آمد. به همین دلیل همه از او فراری بودند. یک روز که عروسی دختر خان بود، خان آن ده از ترس اینکه این شخص باقدم نحسش عروسی را بهم بریزد و یک بلایی سر عروس ویا داماد بیاید، او رااز آبادی بیرون کرد و به او گفت که تا پایان عروسی اجازه برگشت به ده راندارد. این شخص از آنجایی که مایل بود به عروس و داماد هدیه ای بدهد، یکدسته گل بزرگ از توی دشت و بیابان جمع می کند و چونکه می دانست که آب رودخانه از توی حیاط خان رد می شود، دسته گل را توی رودخانه انداخت تا آب آن را به عروسی ببرد. وقتی که جریان آب دست گل را به محوطۀ عروسی می رساند،عروس خانم آن را می بیند. از آن دسته گل خیلی خوشش می آید و می پرسد این دسته گل را کی به آب داده؟ بلافاصله بعد از گفتن این جمله تو آب میافتد ودست و پاهاش می شکند.


behnam5555 04-26-2011 08:56 PM


روی یخ گرد و خاك بلند نكن

وقتی كسی بیخود و بی‌جهت بهانه بگیرد این مثل را می‌گویند.

روزهای آخر زمستان بود و هنوز كوه‌‌ها برف داشت و یخبندان بود، چوپانی بز لاغر و لنگی را كه نمی‌توانست از كوره ‌راه‌های یخ بسته كوه بگذرد در سر "چفت"(آغل) گذاشت تا حیوان در همان اطراف چفت و خانه بچرد. عصر كه می‌شد و چوپان گله را از صحرا و كوه می‌آورد این بز هم می‌رفت توی رمه و قاطی آنها می‌شد و شب را در "چفت" می‌خوابید. یك روز كه بز داشت دور و بر چفت می‌چرید و سگ‌‌ها هم آن طرف خوابیده بودند یك گرگ داشت از آنجا رد می‌شد و بز را دید اما جرأت نكرد به او حمله كند چون می‌دانست كه سگ‌های ده امانش نمی‌دهند. ناچار فكری كرد و آرام‌آرام پیش بز آمد و خیلی یواش‌ و آهسته بز را صدا كرد. بز گفت: "چیه؟ چه می‌خواهی؟" گرگ گفت: "اینجا نچر" بز گفت: "برای چه؟" گرگ گفت: "میدانی چون دیدم تو خیلی لاغری دلم به رحم آمد خواستم راهی به تو نشان بدهم كه زود چاق بشوی" بز با خودش گفت: "شاید هم گرگ راست بگوید بهتر است حرف گرگ را گوش بدهم بلكه از این لاغری و بیحالی بیرون بیایم" بعد از گرگ پرسید: "خب بگو ببینم چطور من می‌تونم چاق بشم؟" گرگ گفت: "این زمین، زمین وقف است و علفش ترا فربه و چاق نمی‌كند، راهش هم اینست كه بروی بالای آن كوه كه من الان از آنجا می‌آیم و از علف‌های سبز و تر و تازه آنجا بخوری من هم دارم می‌روم به سفر!" بز با خودش فكر كرد كه خب گرگ كه به سفر می‌رود و آن طرف كوه هم رمه گوسفندها و چوپان هست بهتر است كه كمی صبر كنم وقتی گرگ دور شد من هم بروم آنجا بچرم عصر هم با گوسفندها برگردم.

گرگ كه بز را در فكر دید فهمید كه حیله‌اش گرفته، از بز خداحافظی كرد و به راه افتاد و رفت سر راه بز كمین كرد. بز هم كه دید گرگ راهش را گرفت و رفت خیالش راحت شد و شروع كرد از كوه بالا رفتن، اما توی راه یك مرتبه دید كه ای دل غافل گرگه دارد دنبالش می‌آید. بز فكری كرد و ایستاد تا گرگ به او رسید. بز گفت: "می‌دانم كه می‌خواهی مرا بخوری، من هم از دل و جان حاضرم چون كه از زندگیم سیر شده‌ام، فقط از تو می‌خواهم كه كمی صبر كنی تا بالای كوه برسیم و آنجا مرا بخوری، چون كه اگر بخواهی اینجا مرا بخوری نزدیك ده است و از سر و صدا و جیغ من سگ‌‌ها می‌آیند و نمی‌گذارند مرا بخوری آن وقت، هم تو چیزی گیرت نمی‌آید و هم من این وسط نفله می‌شوم اگر جیغ هم نكشم نمی‌شود آخر جان است بادمجان كه نیست!" گرگ دید نه بابا بز هم حرف ناحسابی نمی‌زند. خلاصه شرطش را قبول كرد و بز از جلو و گرگ از عقب بنا كردند از كوه بالا رفتن، گرگ كه دید نزدیك است بالای كوه برسند شروع كرد به بهانه گرفتن و سر بز داد زد كه "یخ سرگرد نده" بز كه فهمید گرگ دنبال بهانه است با مهربانی گفت: "ای گرگ من كه می‌دانم خوراك تو هستم، تو خودت هم كه می‌دانی هرچه به قله كوه برسیم امن‌تر است پس چرا عجله می‌كنی من كه گفتم از زنده بودن سیر شدم وگرنه همان پایین كوه جیغ می‌كشیدم و سگ‌‌ها به سرعت می‌ریختند". گرگ گفت: "آخه كمی یواش برو، گرد و خاك نكن نزدیكه چشمای من كور بشه". بز گفت: "آی گرگ! روی یخ راه رفتن كه گردوخاک نداره، بیجا بهانه نگیر" خلاصه راهشان را ادامه دادند تا به سر كوه برسند.

اما گرگ از پشت سرش ترس داشت كه مبادا سگ‌های ده از كار او خبردار شده باشند و دنبالش بیایند و هرچند قدمی كه می‌رفت نگاهی به پشت سرش می‌كرد بز هم كه می‌دانست چوپان و گوسفندها سر كوه هستند دنبال فرصتی بود تا فرار كند. تا اینكه وقتی باز هم گرگ برگشت تا به پشت سرش نگاه كند بزه تمام زورش را داد به پاهایش و فرار كرد و خودش را به گله رساند. سگ‌های گله هم افتادند دنبال گرگ و فراریش دادند. بز با خودش عهد كرد كه دیگر به حرف دیگران گوش نكند . فردای آن روز همان گرگ بز را دید كه باز در جای دیروزی می‌چرد. با خودش گفت: "اینجا گرگ زیاد است او كه مرا نمی‌شناسد می‌روم پیشش شاید امروز او را گول بزنم ولی دیگر به او مجال نمی‌دهم كه فرار كند".

با این فكر رفت پیش بز، بز هم كه از همان اول او را شناخت خودش را به نفهمی زد كه مثلاً گرگ را نمی‌شناسد. گرگ گفت: "آهای بز! اینجا ملك وقفه، بهتره اینجا نچری بری جای دیگه". بز گفت: "من حرف تو را باور نمی‌كنم مگر به یك شرط، اگر شرط مرا قبول كنی آن وقت هر جا كه بگی میرم" گرگ گفت: "شرط تو چیه؟" بز گفت: "اگر حاضر بشی و بری روی آن تنور گرم و دو دستت را یك بار در لب آن به زمین بزنی و قسم بخوری كه این ملك وقفی است آن وقت من حرفت را باور می‌كنم". گرگ گفت: "خب اینكه كاری نداره" و به سر تنور رفت تا قسم بخورد، زیر چشمی هم اطراف را می‌پایید كه نكند سگ‌‌ها یك مرتبه به او حمله كنند غافل از اینكه یك سگ قوی بزرگ داخل تنور خوابیده است همین كه رفت سر تنور و دست‌هایش را لبه تنور زد و مشغول قسم خوردن شد سگی كه توی تنور خوابیده بود از خواب بیدار شد و به گرگ حمله كرد. سگ‌های ده هم رسیدند و او را پاره‌پاره كردند.




behnam5555 04-26-2011 08:57 PM


سوزن همه را لباس دار میکنه ولی خودش همیشه لخته

انگلیسی ها می گویند : شمع با سوختن خودش همه را روشن می کند. یونانی ها می گویند : همه زنبورعسل را دوست دارند، چونکه او برای خودش تنها کار نمی کند بلکه برای همه
در این ضرب المثل های ایرانی و اروپائی بین شمعی که می سوزد، سوزنی که لخت است و زنبورعسل یک چیز مشترک هست : هر سه به دیگران خدمت می کنند بدون اینکه توقعی در ازای آن داشته باشند.


اکنون ساعت 02:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)