سوسن و سنبل و نيلوفر و بستان افروز
نقشهايي كه در او خيره بماند ابصار ش |
سلامم را جوابی ده که در شهر تو مهمانم
غبارم را بیفشان تا به پایت جان بیفشانم ع |
عشق يعني با جهان بيگانگي
عشق يعني مستي و ديوانگي ش |
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا آ |
آمد بهار خرم و آمد رسول يار
مستيم و عاشقيم و خماريم و بي قرار ا |
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما ب |
باز ما مانديم و شهر بي تپش
وانچه كفتار است و گرگ و روبه است باز مي گويم فغاني بركشم باز مي بينم صدايم كوته است |
باز يادت رفت... تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را پ |
پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود
مهرورزي تو باما شهره آفاق بود حافط م |
من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا من از کجا غم باران و ناودان ز کجا چرا به عالم اصلی خویش وانروم دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا ت |
تا چند چو يخ فسرده بودن
در آب چو موش مرده بودن نظامي ت |
تو مرا ميبيني من تو را مي خواهم
من تو را شادترين شعر جهان ميدانم ه |
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه اینکار ندانست در انکار بماند ش |
شكر ايزد كه ز اقبال كله گوشه گل
نخوت باد دي و شكوت خار آخر شد ر |
روزي كه دلم پيش دلت بود گرو
دستان مرا سخت فشردي كه مرو روزي كه دلت به ديگري مايل شد كفشان مرا جفت نمودي كه برو ن |
نچندان بخور كز دهانت برايد
نچندان كه از ضعف جانت درايد ي |
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود ت |
تاچند دويدن از پي خاك
مشغول شدن به خار و خاشاك ك |
كسي كه وسعت او در جهان نمي گنجد
به خانه ي دل من آمده است مهماني ب |
بايد كه جمله جان شوي تا لايق جانان شوي
گر سوي مستان مي روي مستانه شو خ |
خامش منشين سخن همي گوي
افسرده مباش خوش همي خند ت |
تسلاي قلب شكسته ام تويي
تويي كه مثله گل شبويي ر |
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
و اندر طلب طمعه پر و بال بياراست ن |
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟ نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟ نمی ترسین پریا؟ نمیاین به شهر ما؟ شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد پ |
پيش از آن كز دست بيرونت برد گردش گيتي زمام اختيار
گنج خواهي در طلب رنجي ببر خرمن ار مي بايدت تخمي بكار م |
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوى گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست ش |
شب است و چهره ميهن سياهه
نشستن با سياهيها گناهه شاملو |
چون نگفتي با چه حرفي منم با حرف ه ميگم
هر چه نشد نگو چنین بایستی تعلیم خدایی به خدا نتوان کرد ل |
لبش میبوسم و در میکشم می به آب زندگانی بردهام پی نه رازش میتوانم گفت با کس نه کس را میتوانم دید با وی ر |
راز دلت با من بگو عزيز
بي من جايي نرو عزيز ع |
عجب آن دلبر زیبا کجا شد عجب آن سرو خوش بالا کجا شد میان ما چو شمعی نور میداد کجا شد ای عجب بیما کجا شد ن « ندا » |
نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست ق |
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود ح |
حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد حافظ م |
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها می کنی ای خاک درت تاج سرم ج |
جان جهان دوش كجا بوده اي
ني غلطم در دل ما بوده اي و |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ش |
شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريك
فتاده در ميان چاه او من منوچهري دامغاني ي |
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ت |
يارب اين آتش كه بر جان من است
سرد كن آن سان كه كردي بر خليل ه |
اکنون ساعت 03:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)