پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   * جملات کوتاه و پر معنا * (http://p30city.net/showthread.php?t=973)

مدرسه نمونه دولتی ابرار 10-22-2008 06:36 PM

نقطه اشتراک
 
هیچگاه بین من و مادرم تفاهمی وجود نداشت. هیچ نقطه اشتراکی بین ما نبود.
اما حالا بعد از چهل سال زندگی اولین نقطه ی مشترک ایجاد شد.
حالا من هم مثل او مادر ندارم و هیچ کاری جز گریه از من بر نمی آید.

دانه کولانه 10-22-2008 09:29 PM

چند پست اخیر شما رو در این تاپیک به
http://p30city.net/showthread.php?t=2070
انتقال دادم

مدرسه نمونه دولتی ابرار 10-23-2008 03:08 PM

در آب راه پلوار
 

کمی پس از ورود به آب**راه، از صخره*های طرف راست به پایین رفتیم و وارد سنگ*بُر شدیم، گذری سنگی با حدود دویست تا سیصد یارد درازا که پهنای آن به قدری است که فقط یک مرد با اسبش می*تواند از آن عبور کند. درحالی*که از این افتخار نمایان هنر صنعت مهندسی ایران باستان غرق حیرت بودم، صحنه*ای در ذهن من مجسم شد؛ "سوارانی که لباس باشکوهی بر تن دارند و با شتاب هرچه تمام*تر به اسب**هایشان مهمیز می*زنند، درحال حمل نامه به و یا از شاه بزرگ از گذر سنگ*بُر عبور می*کنند." در ذهن خود معابد سفید درخشان و تالارهای عظیم پاسارگاد را که اولین چیزی بود که به چشم*شان می*خورد، تصور کردم و آهی درونی کشیدم، هنگامی که به آن عظمت و شکوه از میان رفته اندیشیدم و واژگونی بخت که چطور مقبره*ی شخص کورش را به نام سلیمان می *کند.
کمی پس از ترک سنگ*بُر، ظهور ناگهان چهار یا پنج سوار مسلح که از پشت صخره*ای بیرون پریدند و راه ما را بستند، مرا تکان داد و درواقع ترساند. اخباری که از ایالت آشوب*زده*ی فارس به گوشم رسیده بود و ناآرامی مردم آن و کارهای رضاخان، همه به ذهنم خطور کرد و هر لحظه انتظار داشتم که مال یا جانم را از دست بدهم. تا این*که درخواست متضراعانه*ی سخنگوی دسته به گوشم رسید: "خواهش می*کنم تفنگچی بدبختی که از راه*ها حراست می*کند را فراموش نکنید." من چنان احساس آرامش کردم که بی*درنگ آن*چه را می*خواست، به او دادم و فقط وقتی از آن*جا رد شدیم و نگهبانان صلح را دیدم که دوباره خود را در مخفی*گاه*شان پنهان می*کنند، کل جریان به نظرم مشکوک و مسخره آمد.

مدرسه نمونه دولتی ابرار 10-23-2008 03:08 PM

لندن

انگار همه بیرون غذا می خوردند؛ اینجا پیشخدمتی در را باز می کرد تا خانم پیری که کفش سگک دار به پا کرده و سه پر شترمرغ بنفش به موهایش زده بود وارد شود. درها را برای خانم هایی می گشودند که خود را مثل مومیایی در شال هایی با گل هایی به رنگ های درخشان پیچیده بودند، و خانم هایی با سر برهنه. و در محلاتی که مردم طبقات بالا در آن زندگی می کردند و در جلوی خانه ها ستون های گچ کاری و باغچه دیده می شدند، زن هایی که شانه به سر زده و خود را کمی پیچیده بودند(قبلاٌ به بچه ها سر زده بودند)، می آمدند، مردها که مانتوهای نازک به تن داشتند انتظارشان را می کشیدند، و موتور را روشن می کردند. همه بیرون می رفتند. با این درها که باز می شد و آدم هایی که از پله ها پایین آمدند و اتومبیل هایی که استارت زده می شد، به نظر می آمد که همه ی مردم لندن به قایق های کوچکی که قبلاٌ به کناره ی رودخانه بسته شده بودند سوار می شوند و بر روی آب ها حرکت می کنند، گویی همگی به یک کارناوال می رفتند.

SonBol 11-18-2008 02:56 AM

نیکی را چه سود
هنگامی که نیکان ، درجا سر کوب میشوند،هم آنان که دوستدار نیکانند؟
آزادی را چه سود هنگامی که آزادگان ، باید میان اسیران زندگی کنند.؟
خرد را چه سود هنگامی که جاهل ،نانی به چنگ می آورد ،که همگان را بدان نیاز است؟
به جای خود نیک بودن ،بکوشید چنان سامانی دهید ،که نفس نیکی ممکن شود یا بهتر بکویم دیگر به آن نیاز نباشد.
به جای خود آزاد بودن ،بکوشید چنان سامانی دهید ،که همگان آزاد باشند و به عشق ورزی به آزادی نیز نیازی نباشد.
به جای خود خردمند بودن ،بکوشید چنان سامانی دهید ،که نابخردی برای همه و هر کس سودایی شود بی سود.

(برتولت برشت –نیکی را چه سود؟)

sama2008 12-01-2008 08:52 PM

:)
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Maad (پست 24428)
اُرد بزرگ :
شکایتی برگ زرد از درخت ندارد ، چون می داند راه دیگری جز جدایی نیست ، راهی که هر آدمی نیز روزی به آن خواهد رسید .

shayad an ruz k sohrab nevesh ta shaghayegh hast zendegi bayad kard khabari az dele por dard gole yas nadasht bayad in goone nevesht har goli ham bashi che shaghayegh che gole pichako yas ZENDEGI EJBAR AST

armaiti 12-24-2008 03:04 PM

من حاضر نيستم حتي به بهاي گرفتن جان يك مار، به زندگي خود ادامه دهم. ترجيح مي دهم مرا بگزد تا او را بكشم...
گاندي

nashnas77 12-26-2008 10:41 AM

هنگامي که خدا انسان را اندازه مي گيرد متر را دور "قلبش " مي گذارد نه دور سرش ....

گابريل گارسيا مارکز

mary.f 12-26-2008 11:43 AM

هنگامی که خدا تا لب پرتگاه بردت، بدون یا از پشت تو رو گرفته یا همون لحظه پرواز رو یادت می ده!

گندم 12-28-2008 09:07 AM

بعضی ادم ها مثل قطار شهر بازیند از بودن با انها لذت میبری اما به هیچ جا نمیرسی!

گندم 12-28-2008 09:21 AM

همیشه این را بدان بالاترین نقطه اوج اولین نقطه سقوط است!

گندم 12-28-2008 09:22 AM

گرچه زندگی زنگ تفریح کوتاهیست اما یادمان باشد زنگ بعد حساب داریم

mary.f 12-28-2008 05:13 PM

آرامش زماني است كه بداني خداوند در هر گام دست تو را در دست خود گرفته است

mary.f 12-30-2008 05:36 PM

برگ در انتهاي زوال مي افتد و ميوه در اوج كمال
بنگر كه چگونه مي افتي؟
چون برگي زرد يا سيبي سرخ؟!

behnam3638 01-01-2009 12:49 AM

اگر تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست ...

امیر عباس انصاری 01-01-2009 05:20 PM

چقدر سخت است منتظر كسی باشی كه هیچ وقت فكر آمدن نیست

mary.f 01-03-2009 09:40 AM

گاهي اوقات از نردبان بالا مي روي تا دستان خدا را بگيري، غافل از اينكه خدا پايين ايستاده و نردبان را محكم گرفته كه تو نيفتي

sheida.jojo 01-03-2009 11:53 AM

چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده...

سامره 01-09-2009 04:10 AM

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

sama2008 01-11-2009 09:57 AM

کسی که چرائی زندگی را یاد بگیرد میتواند بادچگونگی آن بسازد!نیچه

hossein_sam 01-12-2009 08:35 AM

شكسپير: تواضع، نردبان بزرگي و بلندي است.

امیر عباس انصاری 01-12-2009 01:43 PM

"خوشبختي يعني هماهنگي با حوادث روزگار" فلوبر

mary.f 01-12-2009 05:33 PM

دریا باش که اگر کسی به سویت سنگ پرتاب کرد، سنگ غرق شود نه اینکه تو متلاطم شوی!

m.abraham 01-14-2009 08:22 PM

جملات پر معنا
 
بزرگمهر: سرنوشت با پروردگار است.خشنود به آنم.در سختي شكيبايم.شكوه نكنم.بدتر از سختي باشد و سختي بگذرد در پناه وياري پروردگار.....

mary.f 01-18-2009 03:18 PM

خورشید باش که اگر خواستی بر کسی نتابی، نتوانی

mary.f 01-20-2009 07:12 AM

هیچ کس مجبور نیست انسان بزرگی باشد، تنها انسان بودن کافیست.

ستاره $montazr66@yahoo.co 01-22-2009 02:38 PM

خدایا چه یافت آن که تو را گم کرد وچه گم کرد آن که تو رایافت.

hamd 01-22-2009 04:16 PM

{جشن پتو}

{پپوله}
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ستاره $montazr66@yahoo.co (پست 38999)
خدایا چه یافت آن که تو را گم کرد وچه گم کرد آن که تو رایافت.

==========
ویرایش توسط ادمین
دوست عزیزم لطفا قوانین رو رعایت کنین
پست های تکراری و پشت سرهم و گذاشتن شماره تلفن و ایمیل در پستها ممنوعه

امیر عباس انصاری 01-23-2009 09:46 AM

" هر ضعیف و ناچیزی که در میان شما عذاب دیده و نابود گشته است ، نیرومندترین و ایستاده ترین چیزی است که در هستی شماست ".

جبران خلیل جبران

jackal 01-23-2009 06:20 PM

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شود
مرگ آن است که در خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شود

mary.f 01-24-2009 07:44 AM

در نگاه کسی که پرواز را نمی فهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر می شوی

امیر عباس انصاری 01-24-2009 01:54 PM

" آزادی این نیست که هرکس هرچه دلش خواست بکند ، بلکه آزادی حقیقی قدرتی است که شخص را مجبور به انجام وظایف خود می کند ".
ماکدونال

دانه کولانه 01-24-2009 09:48 PM

آنان که دانستند مردند
و
آنان که ندانستند بردند

mary.f 01-28-2009 07:13 AM

دیگران را ببخش! نه بخاطر اینکه آنها سزاوار بخشش تو هستند، بلکه فقط به خاطر اینکه تو سزاوار آرامشی

Rezaman 01-28-2009 11:57 PM

نمی دونم
 
باورم نمیشه دنیام داره با من راه میاد فردام عشق تو از من میخواد غمهامو دادم به دست باد دیگه نمی خوام که بمیرم باورم نمیشه اشکام دیگه از بی کسی نیست تنهام دیگه از نارسی نیست دستام با تو دیگه خالی نیست حس میکنم دیگه امیرم.0

Rezaman 01-28-2009 11:59 PM

بسیار زیبا است مرسی

دانه کولانه 01-29-2009 12:06 AM

دوست عزیز ورودتون به جمع خودمون رو خوش امد میگم
چه نیازی به گذاردن شماره موبایلتون در نوشته هست
من با اجازه تون حذفش کردم
ازتون دعوت میکنم فعالیتهای مفید رو ادامه بدید

mary.f 02-03-2009 08:29 AM

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت (دکتر علی شریعتی)

lord_kurd 02-03-2009 11:35 PM

زندگي انسان ها در دورن ما شبيه به زندگي جوجه تيغي ها در فصل سرماست اگر از يكديگر دور شوند از سرما مي ميرند و اگر به هم نزديك شوند تيغ هايشان در بدن هم فرو مي رود . شوپنهاور

sheida.jojo 02-05-2009 02:26 PM

منصور حلاج عارف بزرگی که سخن اناء الحق را در تمتم گیتی فریاد کرد.


به هنگامی که او را به دلیل کفر به سر و سمت چوبه ی دار می بردند رهگذری آمد و گفت : عشق چیست؟
گفت:چیزی که امروز دانی و فردا و پس فردا.
و چنین شد که روز اول به دارش آویختند.روز دوم به آتشش کشیدند و روز سوم خاکسترش را باد دادند.

آری...و این است معنی عشق واقعی که بمیری بسمزی و به باد روی


اکنون ساعت 04:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)