تو یاد کن ز خدای خود اندرین ساعت
که ساعت دگرت هیچ کس نیارد یاد |
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج |
جهد کردم که دل به کس ندهم
چه توان کرد با دو دیده باز |
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست |
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکارست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
دلت ز دام بلا گرچه میرمید، ببین
که هم به دانه نظر کرد و هم به دام افتاد |
در چاه ذقن چو حافظ ای جان
حسن تو دو صد غلام دارد |
در لا احب افلین پاکی ز صورتها یقین
در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها |
ای آشکار پیش دلت هرچه کردگار
دارد همی به پردهٔ غیب اندرون نهان |
نسبت عاشق به غفلت میکنند
وان که معشوقی ندارد غافلست |
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان |
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد |
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست |
ت!
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد |
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز |
ز اتحاد هیولا و اختلاف صور
خرد ز هر گل نو، نقش صد بتان گیرد |
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد |
در آخر چون درآمد شب بجست از خواب و دل پرغم
برآمد گوی مه تابان ز روی چرخ چوگانی |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یکرنگی و بوی تازه ازعشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر در هر نفسی که می تپی ای دل من یادت نرود اجازه از عشق بگیر |
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری |
يار با ما بي وفايي مي كند
بي دليل از من جدايي مي كند شمع جانم را بكشت آن بي وفا جاي ديگر روشنايي مي كند |
در هر نظری شگفت باغی
شد هر بصری چو شب چراغی |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را |
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را |
از حال گدا نیست عجب گر شود او پست
تیغ غم تو از سر صد شاه سر افکند |
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را |
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را |
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را |
از نام تو بود آنک سلیمان به یکی مرغ
در ملکت بلقیس شکوه و ظفر افکند |
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم |
مرا هر طور میخواهی
بیا بی بال و بی پر کن شدی از فرط تاریکی به نور دیگران محتاج منم فانوس پر مهرت مرا اینگونه باور کن |
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا |
از نام تو بود آنک سلیمان به یکی مرغ
در ملکت بلقیس شکوه و ظفر افکند |
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست |
اکنون ساعت 12:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)