تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو ل |
لب میگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند گ |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم كه ماه من شو گفتا اگر بر آيد // ك |
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست
این دود بین که نامه من شد سیاه از او م |
مجاهدان رهت تا عنایت تو بود
چه بیم و باک به عالم ازین و آن دارند؟ ق |
مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو // ن |
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای در انداخته ای یعنی چی ف |
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست ح |
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای میخانه هـ |
همچون لب خود مدام جان میپرور
زان راح که روحیست به تن پرورده ا |
ای دل ار سيل فنا بنياد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور // ب |
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کآن سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را خ |
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی چ |
چشم من در ره این قافله راه بماند
تا به گوش دلم آواز درا باز آمد پ |
پشمينه پوش تندخو از عشق نشنيدهاست بو
از مستيش رمزی بگو تا ترک هشياری کند // ك |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما ط |
طبيب راه نشين درد عشق نشناسد
پياله گير و بياسا ز عمر خويش دمی // ت |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود ث |
ثبت است به کار روزگارم
بر دیده وظیفه ی تو دارم چ |
چون به هوای مدحتت زهره شود ترانهساز
حاسدت از سماع آن محروم آه و ناله باد ک |
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست م |
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست ت |
ترسم این قوم که بر دُردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است ن |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم اندام را آ |
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود و |
وگر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست ض |
ضمیرم را ز معنی بهره ور کن خیال فاسد از طبعم بدر کن ع |
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است ز |
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی ش |
شراب خانگی ترس محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش ن |
نمیبينم نشاط عيش در کس
نه درمان دلی نه درد دينی // م |
مجوی عیش خوش از دوژ بارگون سپهر
که صاف این سر خم جمله در دی آمیز است پ |
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور
به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد ل |
لبش می بوسم در میکشم می
به آب زندگانی برده ام پی ت |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم ظ |
ظلم کردی و دل زار مرا بشکستی
آن همه مهر و وفا را به دمی بگسستی ک |
کس را پس پرده قضا راه نشد
و از سر قدر هیچ کس اگاه نشد خیام ن |
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم ک |
کوتاهی از من است نه از سرو ناز من
دست ز کار رفته به دامان نمیرسد ن |
اکنون ساعت 08:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)