ر رضای حق رضای اوست رحمن الرحیم
راحم رحمان رضای رای مولانا علی است ک |
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ح |
ح حسام او حصار دین و حقش حافظ است
حارب حرب احد از حله تا حلا علی است ی |
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک د |
دانستهام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف میشکنم کار خویش را خ |
خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه ط |
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد هـ |
هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را ی |
یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود س |
سالی دو عید مردم هشیار میکنند
در هر پیاله عید دگر میکنیم ما ف |
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه کج بر همه کس آشکار نیست ن |
نیست از کردار ما بیحاصلان را بهرهای
چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا پ |
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس م |
مرا گویی که تو خصم حقیری
تو هم مرد دبیری نه امیری ص |
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا ث |
ث ثنایش از خدا در نص قرآن ثابت است
ثابت و اصل ثبات عروة الوثقی علی است غ |
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست آ |
آئینه عرض جوهر خود تا بکی دهد
چون تیغ از غلاف بر آ دلستان من ح |
حجاب
حجاب چهره ی جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم ز |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا ک |
کجاست ساقی مهروی که من از سر مهر
چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد چ |
چنین گفت آن بزگ کار دیده
که بود او نیک و بد بسیار دیده ل |
لاف و عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند و |
واجب آید چونک آمد نام او
شرح کردن رمزی از انعام او ن |
امید
نه اميدي، كه ره جويم به تدبير نه تدبيري، از اين گرداب اندوه مرا درياي حسرت، موج در موج مرا صحراي محنت، كوه در كوه ق |
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند غ |
محمل
غمت در نهانخانه ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه ام ناقه در گل نشیند ظ |
ظلم است در یکی قفس افکندن
مردار خوار و مرغ شکرخا را ض |
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندراین سایه قرار دل شیدا با شد س |
ساقی بیا که یار رخ پردهخ بر گرفت
کار چراغ خلوتیان باز در گرفت ت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد ا |
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می گویمت دعا و ثنا می فرستمت م |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها ق |
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس انکس که از هنر عاریست ف |
اخوان
فریبت می دهند،بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این،یادگار سیلی ِ سرد زمستان است گ |
گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد ی |
یــار ایــن طـایـفـه خانه بـرانـداز مـبـاش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش ب |
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود ت |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود ه |
هم عفا الله صبا کز تو پیامی می داد
ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود ش |
اکنون ساعت 09:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)