در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود |
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت |
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ما شاد نكرد |
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق به عاشق با ندیدن کم نمیشه |
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را |
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد |
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما |
{قاط}
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را |
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد |
اگر بلند تر از هر مقام عرش علاست بسی بلندتر از عرش آستان رضاست |
اکنون ساعت 05:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)