نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی پ |
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی |
پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه ن |
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود ع |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت ذ |
ذره را سرگشتگی بینم صواب
زانک او را نیست تاب آفتاب ن |
ذوق وصلت کی شود از خاطر ناشاد سهو |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد |
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را س |
ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد ک |
که را رسد که کند عیب دامن پاکت
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی ن |
نی قصهی آن شمع چه گل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت ع |
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی ش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها هـ |
هر چه دام افکندم، آهوها گریزانتر شدند
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته ظ |
ظلم است در یکی قفس افکندن
مردار خوار و مرغ شکرخا را ج |
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم ی |
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسی پیغمبر شبانت پ |
پلنگ سنگی دروازه های بسته شهرم
نگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم ط |
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار باز آید و با وصل قراری بکند ن |
نظر لطف بدین کشتی دار! |
بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک
درد سر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست ح |
|
ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می نوشد
شود برشاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا ل |
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی ا |
این نفس فردا نمی آید به دست
پس به شادی بگذرانش تا که هست غ |
غل بر بیغو نهاد و پل بر جیحون
جیحون بپل دارد و بیغو بغل ظ |
ظلم ماری است که هر که پروردش اژدهایی شد و فرو بردش م |
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید ک |
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد عقل بیحس شد ش |
شايد اين جمعه بيايد شايد
پرده از چهره گشايد شايد چ |
چو حول و قوت بونصر پارسی بینند
بطوع گویند الله اکبر آتش و آب ط |
طرف چمن و طواف بستان
بي لاله عذار خوش نباشد ذ |
ذهن فیروزه ای شعرم رایادتوسخت پریشان کرده کلبه دورامیدم رابازفکرهجران تو ویران کرده ص |
صد نامه فرستادم وآن شاهِ سواران پیکـی ندوانید و ســلامی نفـرسـتاد ح |
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست ق |
قاف تا قاف چتر حشمت تو
سایه افکنده بر مکین و مکان ز |
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است ج |
جانم از عشقت پریشانی گرفت |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است ژ |
اکنون ساعت 06:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)