مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد |
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم |
میازار موری که دانه کش است
که جان داردوجان شیرین خوش است |
تا از نتیجه فلک و طور دور اوست
تبدیل ماه و سال و خزان وبهارهم |
می خوردن و شاد بودن آیین نیست *** فارغ بودن زکفرودین دین نیست
گفتم به عروس دهرکابین تو چیست *** گفتا دل خرم تو کابین نیست |
تو را که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد --------------------------------------------------------- درويش و غني بنده اين خاك و درند آنان كه غني ترند، محتاج ترند (شيخ اجل) |
مارا نه غم دوزخ و نی حرص بهشت است /بردار ز رخ پرده که مشتاق نگاهیم
|
اکنون ساعت 08:55 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)