پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 07-15-2013 06:38 PM

نام کشور ها و سرزمین ها و معنای آنها
 

نام کشور ها و سرزمین ها و معنای آنها


ایران: سرزمین نجیب زادگان (آریاییان)


آذربایجان: آتورپاتکان(نگهدار آتش)

آرژانتین: سرزمین نقره

آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما(آفتابی
)

آلبانی: سرزمین کوهنشینان

آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن

آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود


اتریش: شاهنشاهی شرق

اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان


ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن،نام نبیره ی نوح"ع"

ازبکستان: سرزمین خودسالارها

اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی

استرالیا: سرزمین جنوبی

اسرائیل: جنگیده با خدا

افغانستان: سرزمین قوم افغان


السالوادور: رهایی بخش مقدس

امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی

انگلیس: سرزمین قوم آنگل

ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی

ایرلند: سرزمین قوم ایر (شاید هم معنی با آریا)

ایسلند: سرزمین یخ

برزیل: چوب قرمز


بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان

behnam5555 07-15-2013 06:41 PM

عرش چیست ؟
 

عرش چیست ؟

جاى گفتگو نیست كه یكى از معانى عرش در لغت عرب همان تخت و سریر است كه زمامداران بر آن مى نشسته اند و از روى شور و مشورت و یا استبداد به تدبیر امور مملكت مى پرداختند و در قرآن عرش در این معنا زیاد به كار رفته است و اینك دو آیه را گواه مى آوریم:
1. وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ؛(1).
یوسف پدر و مادر خود را بر تختش نشانید).
2. وَأُوتِیَتْ مِنْ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْش عَظِیم؛(2).
از همه چیز برخوردار است و او (بلقیس) صاحب تخت بزرگى است.
اكنون باید دید منظور از (عرش خدا) چیست و مقصود از این جمله (ثم استوى على العرش) كه در قرآن كریم در هفت سوره‏(3) به همین كیفیت وارد شده است، چیست.
خداوند براى افهام یك واقعیت مطلق، كه همان تدبیر جهان هستى است، مثال عرفى ذكر كرده تا از این راه مطالب خود را ترسیم و مجسم سازد.

ما در این جا نظرهاى مفسران را آورده و در آخر آن چه در نظر محققان صحیح و پابرجاست ذكر مى كنیم:.
1. دسته اى كه در آیات دقت نمى كنند و از این راه خداوند را جسم و جسمانى دانسته اند، مى گویند عرش خداوند تختى است به سان تخت ملوك و سلاطین، كه روى آن قرار مى گیرد و به تدبیر جهان آفرینش مى پردازد. این اقلیت ناچیزرا (مجسمه) مى گویند و نظرشان از جهات متعددى مردود و بطلان آن آفتابى است.
2. دسته دوم كه هیأت بطلیموس را در كیفیت آفرینش زمین و آسمان ها به سان وحى مُنْزَل مى دانستند و كرات چهارگانه و افلاك نه گانه را از اصول خلل ناپذیر مى شمردند، مى گفتند عرش همان فلك نهم است كه (فلك اطلس) نام دارد(4) و بر تمام افلاك احاطه دارد. این نظر، پس از روشن شدن اوضاع آسمان ها جزء افسانه ها درآمده به علاوه با اوصافى كه در قرآن و روایات در باره عرش وارد شده است، كوچك ترین انطباقى ندارد.
3. دسته سوم جمله (ثم استوى على العرش)را كنایه از احاطه و استیلاى او بر تمام جهان دانسته مى گویند این جمله كنایه و تشبیهى بیش نیست و عرش مصداق خارجى و حقیقت واقعى ندارد و خداوند براى بیان احاطه قدرت و سلطه و تدبیر جهان خلقت خود این جمله را به كنایه بیان كرده؛ زیرا زمامداران وقتى به تدبیر امور مملكت مى پردازند كه روى تخت حكومت قرار بگیرند و به صادر نمودن اوامر و نواهى، امور كشور را سروسامان مى دهند.
از آن جا كه خداوند پس از آفریدن جهان، با پدید آوردن حوادث و بخشیدن نظم و نظام به سراسر جهان هستى به تدبیر امور عالم خلقت پرداخته است از این جهت چنین حالت تكوینى و واقعى را با یك جمله - كه تشبیه و كنایه است - بیان كرده است و گرنه موجودى به نام عرش در كار نیست، كه آفریدگار جهان بر آن استیلا جوید.
این نظر نسبت به نظرهاى پیش، به واقع نزدیك تر است؛ زیرا به گواهى آیه هاى زیادى مقصود از آیه (ثم استوى على العرش) همان استیلا به منظور تدبیر جهان آفرینش است.
یكى از گواه هاى این مطلب این است كه این جمله، در هفت مورد پس از بیان خلقت آسمان ها و زمین در شش دوره، وارد شده است، گویا مقصود این است كه پس از آفرینش آسمان ها و زمین، به تدبیر و تنظیم و پدید آوردن اوضاع حوادث در آن پرداخت و اصل خلقت مطلبى است و تدبیر و تنظیم مطلبى دیگر.
گواه دیگر این كه، در قرآن در بسیارى از موارد پس از جمله مورد بحث، لفظ تدبیر و یا چیزهایى كه در حقیقت از مصادیق واقعى تدبیر است مثل تسخیر آفتاب و ماه، آمده است. اكنون به عنوان شاهد آیاتى را مى آوریم:.

1. (ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمرَ؛(5).

بر عرش استیلا یافت و امور جهان را تدبیر و تقدیر مى نماید).

2. (ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ؛(6).

بر عرش مستولى شد و ماه و آفتاب را تسخیر و رام نمود (و گردش آنها را منظم ساخت».
این آیه ها و مشابه اینها مى رساند نتیجه استیلا بر عرش تدبیر جهان آفرینش و تنظیم امور جهان است.
و دیگر این كه، نتیجه استیلاى بر عرش، دو چیز است: اول تنظیم امور جارى در جهان خلقت و دوم، تنظیم توأم با علم دقیق به كلیه جریان هایى كه در زمین و آسمان ها رخ مى دهد؛ زیرا در آیه مورد بحث پس از جمله (ثم استوى على العرش) جمله (یعلم مایلج...) آورده شده است؛ یعنى مى داند آن چه از آسمان نازل شود و آن چه در زمین فرو مى رود، یا از آن بیرون آید و یا به سوى آن بالارود. بنابراین نتیجه استیلا بر عرش دو چیز است:.
الف) تدبیر امور جارى در جهان آفرینش؛.
ب) علم بر كلیه امور و حوادثى كه در جهان رخ مى دهد.

نظر ما در تفسیر عرش.

ما با تمام خصوصیات این نظر موافقیم، جز این كه گوینده آن عرش و استیلا را معنایى تصویرى و كنایى گرفته است و در حقیقت بر طبق این نظریه، نه عرشى است و نه استیلایى بر آن، آن چه هست فقط تدبیر امور جهان است آن هم توأم با بینش كامل به كلیه حوادثى كه در صفحه گیتى رخ مى دهد. در حقیقت خداوند براى افهام یك واقعیت مطلق، كه همان تدبیر جهان هستى است، مثال عرفى ذكر كرده تا از این راه مطالب خود را ترسیم و مجسم سازد.
نقطه ضعف این نظر همان است كه عرش را معناى ذهنى و كنایى گرفته، در صورتى كه قرآن عرش را با یك سلسله اوصافى معرفى مى كند، كه هرگز با اعتبارى و كنایى بودن آن سازگار نیست؛ زیرا اولاً، قرآن عرش را با لفظ (عظیم) توصیف كرده و مى گوید:

(...وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیم).(7).


ثانیاً، براى عرش حاملانى اثبات نموده و گروهى در پیرامون آن خدا را تسبیح مى گویند چنان كه فرمود:.

(الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ ربِّهِمْ؛(8).

كسانى كه حاملان عرشند و كسانى كه در اطراف آن هستند مشغول تنزیه خدایند).
ثالثاً، قرآن حاملان عرش را در روز قیامت هشت نفر معرفى نموده و مى فرماید:.

(... وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَة؛(9).

هشت (فرشته) عرش پروردگارت را روز رستاخیز بالاى سر خود حمل مى كنند).
روى این نشانه هایى كه براى عرش در قرآن گفته شده است، دور از تحقیق است كه ما در تفسیر عرش به معنایى تصورى و ذهنى پناه ببریم. از آن جا كه عرش مظهر قدرت خداوند است، باید گفت مقصود از عرش سراسر جهان هستى - اعم ازمادى و مجرد - است‏(10) كه نتیجه استیلاى بر آن، موجب تدبیر و تنظیم جهان وجود و علم به آن چه در عالم هستى مى گذرد، مى باشد و (ثم استوى على العرش) یعنى بر سراسر هستى، كه ملك خداوند و سریر قدرت اوست، استیلا یافت و قدرت وى بر تمام عوالم محیط گشت. و اگر عرش درمقابل آسمان ها دربرخى از آیات آمده است، باید گفت از باب عطف عام برخاص است، چنان كه مى فرماید: (من رب السموات ورب العرش العظیم).
احتمال دارد كه منظور از عرش، عوالم ماوراء الطبیعه باشد؛ یعنى آن جهان وسیعى كه از قید و بند ماده و شرایط زمان و مكان دور است و آسمان ها و زمین ها زیر سایه آن عوالم قرار گرفته و از آن جا الهام مى گیرند. در این صورت، آن جهان مجرد بزرگ و وسیعى است، كه تدابیر جهان ماده و پیدایش هرگونه نظام در این عالم طبیعت، از آن جا سرچشمه گرفته و آن جهان و وجود بسیار وسیع و كاملى است كه استیلاى بر آن، باعث علم به تفصیل حوادثى است كه در این جهان رخ مى دهد.
احتمال دارد كه منظور از عرش، عوالم ماوراء الطبیعه باشد؛ یعنى آن جهان وسیعى كه از قید و بند ماده و شرایط زمان و مكان دور است و آسمان ها و زمین ها زیر سایه آن عوالم قرار گرفته و از آن جا الهام مى گیرند.

گویا آن، وجودى اجمالى و خلاصه اى از این تفاصیل است؛ به گواه این كه در آیه مورد بحث پس از جمله (ثم استوى) اطلاع برحوادث جزئى از قبیل باریدن باران و روییدن گیاه به میان آمده است. بنابراین نظر، عرش مقام مجرد از ماده است كه تدبیر امور جهان آفرینش از آن جا سرچشمه مى گیرد و هم مقامى از علم الهى است كه استیلاى بر آن موجب مى شود آن چه در جهان آفرینش رخ مى دهد، روشن شود؛ زیرا چنان كه گفته شد، در بسیارى از آیات پس از ذكر (استیلاى بر عرش) موضوع (تدبیر امور خلقت) و علم به (حوادث جهانى آفرینش) به میان آمده است و در آیه مورد بحث پس از طرح استیلا، جمله (یعلم مایلج فى الأرض ومایخرج منها...) كه حاكى از علم محیط خداوند به حوادث جهان خلقت است، آمده است.
خلاصه، عرش نقطه اى از وجود است كه رشته تدبیر امور جهان خلقت به آن جا منتهى مى گردد و آینه اى است كه جزئیات تمام آن چه در عالم آفرینش رخ مى دهد در آن جا منعكس مى باشد و فرشتگان اطراف عرش آنهایى هستند كه در جهان خلقت، وظایف و تصرفاتى دارند و مأمور اجراى دستورهایى هستند كه از این مقام صادر مى گردد و درحقیقت این مقام به سان موضوعاتى مانند لوح محفوظ، براى انسانى كه در حجاب ماده است، روشن نیست.11

behnam5555 07-15-2013 06:45 PM

عکس هایی که از زاویه دید جالبی گرفته شده اند
 

behnam5555 07-15-2013 06:48 PM

تصویر از چهار فصل سال یک مکان
 

امیر عباس انصاری 07-15-2013 07:00 PM

سلام و درود فراوان خدمت همه عزیزان :53:
خصوصا خدمت جناب آقای نقده استاد معزز و بزرگوار همه ما :53::53:
عرض شود که..... :آبتین الدو

نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 285244)
آیا میدانید نام دوی ماراتون از جنگ تاریخی ایران گرفته شده ؟

هرساله در همه جهان و به ويژه در بازيهای جهانی و در همه کشورهای اروپايی دويی به نام ” ماراتن “ انجام ميشود که کمتر کسی از ريشه آن آگاه است. سياست بازان باخترزمين، آنرا شکست سپاه داريوش بزرگ از يونان ميدانند. بدينگونه به مردم نا آشنای خود به تاريخ، پذيرانده اند که در اين روز پس از شکست ارتش ايران مردی از دشت ماراتن تا آتن يکسره دويد تا آتنيان را از پيروزی ارتش يونان و نابودی ارتش ايران آگاه سازد.
داستان چنين است که:
در آتن مرد نيرومند، يک دنده و خودخواهی به نام ” پيزيسترات “ فرمانروايی ميکرد که پس از او پسرش به نام” هيپارک “ به فرمانروايی ميرسد و همان روش خودخواهانه پدر را دنبال ميکند ولی به دست دو تن از دشمنان خود کشته ميشود. برادر او به نام ” هيپاس “ جانشين برادر ميشود و بر اريکه فرمانروايی يونان مينشيند. دشمنان او از اسپارت ياری ميخواهند تا بر او بشورند. اسپارتيها به ياری می آيند و با دزديدن زنان و فرزندان خانواده هيپاس او را واميدارند تا آتن را رها کند. هيپاس ناگزير از آتن ميرود و به درگاه داريوش بزرگ پناهنده ميشود و از او ياری ميخواهد تا تاج و تخت آتن را به او باز گرداند.
داريوش بزرگ شاهنشاه ايران زمين، سپاه اندکی که بيش از سی هزار تن نبود، به فرماندهی سرداری کرد از مادها به نام ” ماديس “ همراه هيپاس رهسپار يونان ميکند. ارتش يونان به فرماندهی ميليتاد در دشت ماراتن با سپاه ايران روبه رو ميشود و جنگی سخت در می گيرد.
هرودوت، دشمن سوگند خورده ايران و ايرانی که برای دروغها و نادرستيهايش در دشمنی با ايران، باختريان او را ” پدر تاريخ “ نام داده اند، مينويسد که: ” بربرها در نخستين برخورد به ميانه ارتش يونان تاختند و آنرا از هم شکافتند و در هم ريختند و ارتش يونان را به دو تيکه نمودند و با دلاوريهای ستايش آميز ماديس سردار کرد، ارتش يونان دچار شکستی سخت ميشود و از هم ميپاشد. در اين پيکار ” ستينيلايوس “ فرزند ” تراسيلاتوس “ و همچنين يکی ديگر از سرداران يونان به نام ” پولمارت “ کشته ميشوند و دست ” سيترير “ فرزند ”اوفوريون “ از بازو جدا ميگردد. در اين نبرد بسياری از سرداران يونان به خاک می افتند و سپاه ايران پيروزمندانه به سوی آتن روانه می شود. در اين ميان سربازی از دشت ماراتن با دو به سوی آتن ميرود تا آتنيان را از شکست ارتش يونان آگاه سازد تا هر چه زودتر دروازههای آتن را ببندند و همه جا را سنگر بندی نمايند تا سپاه ايران نتواند بر آتن چيره شود. هنگاميکه سپاه ايران به دروازههای آتن ميرسد شوربختانه داريوش بزرگ در ميگذرد. پس از داريوش ، خشايار شاه آتن را ميگيرد و يونان را بخشی از ايران ميکند.
امروزه باختريان ، جنگ ماراتن را شکست ايران و پيروزی يونان به شمار آورده و سربازی را که خبر شکست يونان را به آتن آورده بود ، نويد بخش پيروزی يونان به شمار می آورند.


ماراتن افسانه يا واقيعت
مهمترین نکته این است که به تازگی عقیده‌ای آمده که سپاه ایران در ماراتن شکست نخورده برای بررسی این عقیده باید در آغاز دشت ماراتن را توصیف کرد.


1-خلیج ماراتن دریای باریکی است که به طرف جنوب امتداد یافته و دماغه‌ای از طرف شمال به چلیج مزبور دویده‌است. در مقابل آن دشتی است به طول ۹ کیلومتر و عرض ۲ کیلومتر در اطراف این ژمین باتلاق می‌باشد که باتلاق‌های شمال عمیق تر اند و ساحل از ماسه پوشیده شده و از این جهت زمید سفت ولی باریک است په به فاصلهٔ کمی از دریا باتلاق‌ها شروع می‌شود و در طرف غرب تپه‌هایی هست که سپاه یونان آن را اشغال کرده بود.


2-هانس ولبروك» مورخ آلمانى است. مى نويسد: ارتش يونان در ماراتن از سربازان پياده سنگين اسلحه تركيب شده بود كه قابليت مانور آن محدود بود. در مقابل سپاه ايران از كمانداران و سواره نظامى كه آموزش عالى داشتند، تركيب شده بود. «هرودوت» نوشته است كه فاصله دو لشكر 8 استاد يا 1472 متر بوده و يونانيها با طي اين مسافت در زمان كوتاه و خرد نمودن مركز جبهه ايرانيان فاتح شدند.و فرصت ندادند تا پارسيها بتوانند از كمانداران و يا سواره نظام خود استفاده بكنند.و با اين تاكتيك سپاه ايران را شكست دادند «ولبروك»مورخ آلماني خاطرنشان ساخت كه اين عمل از لحاظ فيزيكى غيرممكن است. طبق آيين نامه هاى نظامى مشق صف جمع ارتش آلمان، سرباز با تجهيزات كامل مى تواند فقط در دقيقه تقريباً ۱۰۸ تا ۱۱۵ قدم بدود. اسلحه آتنى ها از سربازان كنونى آلمان سبكتر نبود پس اگر طول قدم هر سرباز با تجهيزات را 80 سانتيمتر فرض كنيم 1825=1472/80يعني يونانيها 1825 قدم را به سمت سربازان ايراني دويده اند كه اگر هر 108 قدم را در يك دقيقه فرض كنيم تقريبا 17 دقيقه طول كشيده تا دو سپاه با هم برخورد كنند حال سوال اينجاست كه آيا 17 دقيقه زمان كمي است تا يك كماندارايراني بتواند تيري را از تيردان خود خارج و در چله كمان گذاشته به سوي دشمن پرتاب كند و يا سواره نظام ايران در مدت 17 دقيقه نمي توانسته آرايش بگيرد.


3-هرودت نوشته كه كه لشكر ايران پس از شكست عقب نشسته و سوار بر كشتيهاي خود شده به دريا رفتند و به آسيا برگشتند حال موضوع اينجاست كه سپاهي كه عقب نشسته و درحال فرار است و يونانيها نيز آن را تعقيب مي كنند چگونه فرصت داشته كه به كشتيها بنشيند آن هم در جائيكه اسكله اي وجود نداشته يا مي بايست همه كشته باشند يا به دريا ريخته باشند.


4-يك سر تيپ آلماني در جنگ جهاني دوم از تنگه ي ماراتن گزارش ميكند:
به محض پياده شدن موقعيت را مناسب براي بر پايي پادگان در آن محيط تنگ نديدم و پس از شور با افسران تصميم به عبور از آن ناحيه و بر پايي يك پادگان در ناحيه اي مناسب گرفتيم . معزلي ديگر رخ داد ! هنگام عبور نيرو ها حتي نتوانستيم دو دستگاه از تانك هاي پانزر خود را كنار هم از آن مكان عبور دهيم. بنا بر اين نقل انتقالات نيرو ها تا پاسي از شب به طول انجاميد كه به ناچار در آخر حمل تعدادي از وسائل نقليه را به فردا موكول كرديم
پس چگونه بوده كه پارسيها با 600 كشتي در اينجا پياده و بعد هم مجددا سوار و به دريا برگشته اند


5-ناپلئون كه وقايع نبردهاى ايران را به استناد نوشته هاى هرودوت و ساير منابع يونانى مطالعه نموده است ، در يادداشت هاى خود چنين مى نويسد: در باب فتوحاتى كه يونانيها به خود نسبت مى دهند وشكست هايى كه براى ايرانيان قائلند ، نبايد فراموش كرد كه اين گفته ها تماماً از يونانى ها است و گزاف گويى و لافزنى آنان نيز مسلم مى باشد. از طرف ايرانيان نيز نوشته هايى به دست نيامده تا بتوان اين نوشته ها را با گفته هاى يوناينها مقايسه كرد ونتيجه را بر مبناى قضاوت قرار داد.


6-هرودت گفته كه يونانيها خبر پيروزي را توسط دونده خود به آتن فرستادند حال سوال اينكه آيا يونانيهاي نمي دانستند وكشف نكرده بودند كه اسب از انسان سريع تر ميدود و براي اينكه خبر پيروزي را به شهر برسانند از انسان استفاده نكنند آنها مي توانستند يكي از اسبهاي سواره نظام سپاه ايران راكه شكست داده بودند دراختيار اين دونده مشهور قرار داده تا بتواند خبر را سريعتر برساند وجان خود را هم از دست ندهد


7-نى بور : Niebuhr مى گويد: «نوشته هاى يونانيها درباره نبرد ماراتن وجنگهاى ديگر ايران با يونان به شعر وافسانه گويى و داستان سرايى از تاريخ نويسى شبيه تر است. آنچه به نظر مى رسد اين است كه سپاه ايران در دشت ماراتن دچار شكست نشده است، بدين معنى چون «داتيس » فرمانده سپاه ايران متوجه شد كه ميدان عمل وباريك بودن عرض ميدان نبرد مانع از كاربرد سواره نظام است ، ناچار شد كه فرمان عقب نشينى صادر نمايد. «هرودوت » صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايران قلمداد كرده است»
نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 285245)

عکسی زیبا از غار کتله خور

http://i33.tinypic.com/inantx.jpg


غار كتله خور در استان زنجان، در نزديكي شهر كوچك گرماب واقع است.
طول اين غار تا 30 كيلومتر و در 4 طبقه نقشه‌برداري شده است.
غار كتله خور، غاري است آهکي که در برخي نقاط آن گل رس و خاک‌هاي حاوي اکسيد آهن قابل مشاهده است.
اين غار از نظر قدمت با غار عليصدر همدان برابري مي‌کند با اين تفاوت اين غار تقريبا خشک است.
غار کتله خور در نهايت به غار عليصدر همدان متصل مي‌شود.
از ديگر عجايب اين غار، تعدد طبقات آن است که در ميان غارهاي جهان کم نظير است.


عرض شود که تصویری که کنار مطلب غار کتله خود درج فرمودین مربوط به جزیره گرز دریاچه ارومیه است ("مشت عثمان"، کوچکترین جزیره دریاچه ارومیه می باشد) که البته با مقایسه تصویر خودتون با تصویر زیرین

http://upload.wikimedia.org/wikipedi.../UrmiaLake.jpg

که چندین سال پیش گرفته شده میشه متوجه شد که میزان ارتفاع آب دریاچه چقدر کم شده

هر چند تصویر شما هم مال چند سال پیش هست

تصاویر غار عجیب کتله خور رو می تونین اینجا (
www.katalehkhourcave.com) ببینید

چندتا هم تصویر من تو پست بعدی درج میکنم حق شاگردی رو ادا کرده باشم جناب نقده معزز و بزرگوار


:آبتین الدو

امیر عباس انصاری 07-15-2013 07:06 PM

تصاویری نادر از غار کتله خور

http://www.zanjannews.com/upload/Ima...ore%20m/03.jpg

http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1...5/2206_390.jpg


http://www.avayeettehad.ir/farsi/tou...n/image008.jpg

http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1...5/2210_596.jpg

http://forum.lastsecond.ir/images/im...13/01/2012.jpg

• غار کتله خور از بزرگترین و زیباترین غارهای خشکی جهان است.
منطقه گرماب زنجان این غار عظیم را در خود جای داده است.


http://anobanini.ir/pic/ersali/ali-m...or-cave-05.jpg


http://media.farsnews.com/Media/8601...70109_L600.jpg


behnam5555 07-17-2013 06:36 PM

سلام خدمت دوستان
 

سلام خدمت دوستان بی نهایت عزیزم
خصوصاً استاد بزرگوارم آقای انصاری


خوشحالم از حضور دوستان مخصوصًا امیر عباس دوست داشتنی ؛ ممنون وسپاسگزارم از حسن نیت جنابعالی در کمک وارشاد واصلاح تاپیکها واراء حقایق .
همه ی ما به وفور اشتباهاتی داریم که به کمک بزرگان واستادان وپیشکسوتان ایام قابل اصلاح بوده وخواهد بود.
بحمدالله سایت ماازاین عزیزان پره نمونه اش:
انصاری؛ مهدی؛ کوروش ؛ ساقی؛رزیتا؛توکلی وخیلیهای دیگر که جا دارد از طرف خودم دست یکایکشان ببوسم.

روزگارتان سبز بادا



behnam5555 07-17-2013 06:47 PM

ملا نصر الدین
 
ملا نصر الدین

شاید بسیاری از جوانان بگویند ، ملا نصر الدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که ملا نصرالدین متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست . او متعلق به قدیم نیست . او شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات با مزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند. و حتی او را با موضوعات امروزی مثل موسیقی جاز، رادیو و تلفن همساز کرده اند. در کشور های آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند.به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است.


http://www.koodakan.org/Gnome/picture/m019.jpg

1-حاضر جوابی ملا:

روزی ملا به میدان مال فروشان رفته بود تا خر بخرد .جمع زیادی از دهاتی ها آن جا بودند و بازار خر فروشی رواج داشت. در این بین مردی که ادعای نکته سنجی می کرد با خری که بار میوه داشت از آن جا می گذشت خواست کمی سر به سر ملا بگذارد پس گفت: در این میدان به جز دهاتی و خر چیز دیگری پیدا نمی شود. ملا پرسید: شما دهاتی هستید؟ مرد گفت: خیر . ملا گفت: پس معلوم شد که چه هستید!

http://aftab.ir/lifestyle/images/82d...75a50eb2ee.jpg

2-با انصافی ملا:

ملا مقداری چغندر و هویج و شلغم و ترب و سبزیجات مختلف دیگر خرید و در خورجینی ریخته و آن را به دوش انداخت. بعد سوار خر شد و به طرف خانه روان شد. یکی از دوستانش که آن حال را دید پرسید: ملا جان چرا خورجین را به ترک خر نمی اندازی؟ ملا جواب داد : دوست عزیز آخر من مرد منصفی هستم و خدا را خوش نمی آید که هم خودم سوار خر باشم و هم خورجین را روی حیوان بیندازم!

3-ادعای عالم بودن:

شخصی که ادعای معلومات بسیار داشت روزی در مجلسی که ملا هم آن جا بود داد سخن می داد و اظهار وجود می کرد و خود را برتر از همه می پنداشت. ملا که از دست لاف و گزاف او به تنگ آمده بود پرسید: این معلومات را از کجا فرا گرفته ای؟ آن مرد گفت: از کتاب های بسیاری که مطالعه کرده ام. ملا گفت: مثلا" چند کتاب خوانده ای ؟ آن شخص گفت:به قدر موهای سرم.ملا که می دانست آن شخص کچل است و حتی یک تار مو هم به سر ندارد ، ذربینی از جیب در آورد و بعد از برداشتن کلاه او ذربین را روی کله بی موی او گرفت و پس از دقت بسیار گفت: معلومات آقا هم معلوم شد چقدر است!!

http://img.tebyan.net/big/1386/08/19...1486411178.jpg

4-زن زشت:

همسایه های ملا او گول زده و زن زشتی را به او تحمیل نمودن. پس از عروسی وقتی ملا خواست از خانه بیرون رود آن زن گفت: خوب بود به من می گفتی که هر یک از نزدیکان و دوستانت را چه قسم احترام به گزارم و دوست داشته باشم. ملا گفت: سعی کن از من یکی بدت بیاید، باقی را خود دانی هر که را می خواهی دوست داشته باشی مهم نیست!

5-مردن ملا:
روزی ملا از زنش پرسید: از کجا معلوم می شود که یک نفر مرده است؟ زنش جواب داد: اولین علامت این است که دست و پای او سرد می شود. چند روز بعد که ملا برای آوردن هیزم به جنگل رفته بود هوا خیلی سرد بود، دست و پایش یخ کرد.ناگهان به یاد گفته زنش افتاد و با خود گفت: نکند که من مرده باشم و خودم خبر ندارم.براثر این فکر خودش را به زمین انداخت و مانند مردگان دراز به دراز خوابید. اتفاقا" یک دسته گرگ گرسنه از راه رسیدند و اول به سراغ خر رفته و آن حیوان زبان بسته را از هم دریده و مشغول خوردن شدند. ملا آهسته سر خود را بلند کرد و گفت: حیف که مرده ام و گر نه به شما حالی می کردم که خوردن خر مردم این قدر ها هم بی حساب نیست!

6-خر بد ادا:
روزی ملا خر خود را به بازار برد تا بفروشد، ولی هر مشتری که داوطلب خریدن آن درازگوش می شد. اگر از جلو می آمد خر می خواست او را گاز بگیرد و اگر از عقب می رفت به آن لگد می زد. شخصی به ملا گفت : با این بد ادایی هایی که این حیوان از خود در می آورد هیچ کس خریدارش نمی شود. ملا گفت: من هم برای همین این حیوان را به بازار آورده ام تا مردم بدانند که من از دست این حیون چه می کشم!

7-قضاوت ملا:

دو نفر به شراکت شتری خریدند. یکی دو ثلث قیمت و دیگری ثلث قیمت آن را پرداخته و قرار گذاشتند که منفعت را هم به تناسب سرمایه قسمت کنند.اتفاقا" شتر با بار در صحرا گرفتار سیل شد و از بین رفت. در نتیجه بین شرکا نزاع در گرفت و صاحب دو ثلث که مرد ثروتمندی بود از شریکش دست بردار نبود و از وی خسارت می طلبید. عاقبت کارشان به محضر قاضی کشیده شد و هر دو نفر نزد ملا که بر مسند قضاوت نشسته بود رفتند.ملا پس از شنیدن ادعای طرفین چون وضعیت را حس کرد چنین رای داد : چون دو سهم صاحب دو ثلث سنگینی کرده و باعث غرق شتر در سیل گشته است، او بایستی سهم طرف دیگر را به پردازد!

http://www.afghanfun.com/images/MullahNasrudin.jpg

8-ملا و گدا:

روزی ملا در بالاخانه بود که صدای در خانه بلند شد.ملا از بالا پرسید:کیست؟کسی که در می زد، گفت بی زحمت بیایید پایین در را باز کنید.ملا پایین آمد و در را باز کرد . چشمش به گدایی افتاد که گفت: محض رضای خدا یک لقمه نان به من بده. ملا گفت: با من بیا بالا. مرد فقیر به دنبال ملا از پله ها بالا رفت، چون به بالاخانه رسیدند ملا گفت: خدا بدهد، چیزی ندارم. گدا گفت: خوب مرد حسابی تو که نمی خواستی چیزی به من بدهی چرا همان پایین به من نگفتی و از این همه پله مرا بالا آوردی!؟ ملا گفت: تو که چیزی می خواستی ، چرا از همان پایین نگفتی و مرا تا دم در کشاندی؟!

9-گمشدن خورجین ملا:

روزی ملا از دهی عبور می کرد خورجینش را از روی الاغش ربودند. ملا هم اهل آن آبادی را جمع کرد و گفت : یا خورجین مرا پیدا می کنید یا کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. دهاتی های ساده دل با هزار زحمت خورجین ملا را پیدا کردند و به او دادند. وقتی ملا می خواست برود کدخدا از او پرسید: ملا جان، اگر خورجینت پیدا نمی شد چه می کردی؟ ملا جواب داد: هیچ، گلیمی را که در خانه دارم پاره می کردم و خورجین دیگری برای الاغم می دوختم!

10-گردن بند:
ملا همیشه از دست اذیت های دو زن خود در عذاب و ناراحتی به سر می برد . روزی برای جلب محبت و آسودگی از دست و زبان آن ها دو عدد گردن بند خرید و هر کدام را به یکی از آن ها داد و سفارش کرد دیگری نفهمد، ولی پس از چند روز باز زن ها تصمیم گرفتند او را وادار سازند که اقرار کند به کدام یک بیشتر محبت دارد. ملا که می دانست آن ها قضیه گردن بند را به همدیگر نگفته اند ، فکری به خاطرش رسید و گفت: من به آن کسی که گردن بند داده ام بیشتر علاقمندم. با این جواب هر دو راضی و خوش حال شدند. زیرا هر یک خیال می کرد که تنها خودش گردن بند را از ملا گرفته است.

http://www.shereno.com/image.php?op=...LTMuanBn&w=250

11-لحاف ملا:

شبی از شب های سرد زمستان ملا خوابیده بود که ناگاه سر و صدای زیادی از کوچه به گوشش رسید. ملا برای این که ببیند چه خبر است لحافش را به دور خود پیچید و به کوچه رفت . اتفاقا" رندی دست انداخت و لحاف ملا را از دوش او بر داشت و فرار کرد و در همین بین غائله دعوا نیز خوابید. ملا که چنین دید، بدون لحاف به خانه برگشت. زنش پرسید: این سر و صدا برای چه بود و مردم چرا دعوا می کردند؟ ملا گفت : چیزی نبود تمام دعوا بر سر لحاف من بود!

12-دم الاغ ملا:
روزی ملا الاغ خود را به بازار برد تا بفروشد. در بین راه الاغ در لجن زاری افتاد و دمش کثیف شد. ملا با خود گفت: اگر الاغ را با این دم کثیف به بازار ببرم ممکن است خوب نخرند. و با این خیال دم الاغ زبان بسته را برید و در خورجین نهاد. چون به میدان مال فروشان رسید شخصی مشتری الاغ شد وقتی با دقت اعضای حیوان را نگاه کرد متوجه دم بریده آن شد و گفت: این الاغ هیچ عیبی ندارد الا این که دمش را بریده اند و من الاغ بی دم نمی پسندم. ملا با عجله گفت: شما اول معامله را تمام کنید و از بابت دم نگرانی نداشته باشید من آن را از خورجین در آورده به شما تقدیم می کرد. http://dizbad38.persiangig.com/image/Nasreddin3.gif

13-شمردن الاغ:
گویند روزی ملا نصرالدین ده تا خر داشت. روزی بر یکی از آن ها سوار شد و بقیه خر ها را شمرد چون خری را که خود سوار بر آن بود نمی شمرد دید تعداد آن ها نه تا است سپس پیاده شد و شمارش کرد دید ده تا درست است . چندین بار سواره و پیاده آن ها را شمرد همان نتیجه اول به دست می آمد کاملا" گیج شده بود و علت را نمی فهمید. عاقبت پیاده شده و گفت: این خرسواری به گم شدن یک خر نمی ارزد!!

14-دل درد زن ملا:
زن ملا دل درد شدیدی گرفت و ملا برای آوردن طبیب بیرون رفت. چون به کوچه رسید زنش از پنجره گفت : دلم آرام گرفت، طبیب لازم نیست. ملا به حرف او گوش نداد و به خانه طبیب رفت و او را از اندرون بیرون کشید و گفت: زن من دل درد شدیدی گرفته بود ومن برای آوردن شما می آمدم که از پنجره صدا کرد دلم آرام گرفته و به طبیب احتیاجی نیست. من هم آمدم که به شما اطلاع دهم که به آمدن شما نیازی نیست!

15-الاغ گمشده:

ملا الاغش را گم کرده بود و در کوچه و بازار دنبال آن می گشت و خدا را شکر می کرد . وقتی علت شکر را از او پرسیدن ، جواب داد : برای این که اگر من هم سوار آن بودم حالا باید دیگری دنبال من و الاغ می گشت.

16-سرکه ی هفت ساله:
شخصی نزد ملا آمد و پرسید : می گویند شما سرکه هفت ساله دارید آیا راست است؟ملا جواب داد بله ، آن شخص گفت: خواهش می کنم یک کاسه به من بدهید.ملا گفت: عجب ، اگر می خواستم آن را به هر کس بدهم که یک ماه هم نمی ماند و هفت ساله نمی شد.!

http://www.personarte.com/images/cuentos/nasrudin02.gif

17-قربانی:

ملا پیراهنش را روی طناب بالای بام آویخته بود. اتفاقا" باد سختی وزید و پیراهن را به میان حیاط انداخت. ملا به زنش گفت: بایستی گوسفندی قربانی کنیم. وقتی زنش علت این کار را پرسید ملا گفت : برای این که من میان پیراهن نبودم و گرنه چیزی از من باقی نمی ماند.

18-مزد حمالی:

روزی ملا باری به دوش حمالی گذاشت که همراهش به منزل بیاورد. دربین راه حمال گم شد و هر چه گشت او را نیافت تا ده روز کارش جستجوی او بود بالاخره روز دهم با جمعی از دوستانش از کوچه می گذشتند که چشمش به آن حمال افتاد که بار دیگری به دوش دارد به دوستانش گفت: این همان حمال است که من در تعقیبش هستم . ولی بدون این که به حمال حرفی بزند، از آن جا دور شد . دوستانش پرسیدند: چرا از حمال باز خواست نکردی و بارت را مطالبه ننمودی ؟ گفت: فکر کردم اگر اجرت این ده روز حمالی را از من بخواهد چه کنم؟

19-کلاغ و صابون:
روزی زن ملا رخت می شست که ناگهان کلاغی صابون را برداشت و بالای درختی برد. ملا را صدا زد و گفت:بیا کلاغ صابون را برد. ملا با بی اعتنایی گفت: می بینی که لباس بچه کلاغ از ما سیاه تر است، پس احتیاج او به صابون بیشتر است.

20-لباس نو:

روزی ملا به ضیافتی رفت و چون لباس های کهنه و معمولی خود را پوشیده بود کسی به او اعتنایی نکرد و محل مناسبی به او نشان نداد.ملا ملتفت این امر شده. آهسته از آن جا بیرون آمد و به خانه خویش رفت لباس فاخری پوشید و مراجعت نمود. این بار صاحب خانه با احترام تمام از او پذیرایی نمود و او را در صدر مجلس نشاند.چون هنگام نهار شد و مهمانان بر سر سفره حاضر شدند ملا آستین لباسش را به غذا نزدیک کرد و گفت آستین نو بخور پلو .) حاضرین تعجب کردند و سبب را جویا شدند.ملا گفت: چون در این جا به لباس من احترام گذاشتند ، نه به خود من، پس بنابراین لباس من باید غذا بخورد نه من!!

http://upload.wikimedia.org/wikipedi...5981_nevit.jpg

21-نقل مکان:
شبی ملا در خانه خود خفته بود که دزدی کم روزی وارد شد ، مختصر اثاثیه او را جمع کرد و به دوش کشید و بیرون رفت. ملا نیز بر خاست و رختخواب را بر داشت و دنبال دزد به راه افتاد تا هر دو وارد منزل دزد شدند. دزد او را دید و با تشدد گفت : این جا چه می کنی ؟ ملا گفت: هیچ، بنده تغییر منزل داده ام ، اجرت حمالی شما نیز حاضر است.

22-شکر خدا:
شبی ملا به حیاط رفت، دید دزدی در گوشه حیاط ایستاده. زنش را صدا زد و تیر و کمانش را خواست . زن آن را آورد و ملا تیری به جانب دزد رها کرد و گفت:دیگر تا صبح کاری ندارم.چون صبح شد ملا به سراغ دزد آمد، دید دزد همان قبای خودش است که به میخ آویزان بوده و تیر هم به قبا خورده و آن را سوراخ کرده است.پس به زنش گفت: شکر خدا کن که خودم در میان قبا نبودم و گر نه من هم به جای دزد مرده بودم.

23-معما:

روزی شخصی تخم مرغی در دست خود پنهان کرد و از ملا پرسید: اگر گفتی در دست من چیست آن را به خودت می دهم تا با آن خاگینه درست کنی و بخوری. ملا گفت: قدری راهنمایی کن. آن شخص گفت: از مشخصات آن این است که اطرافش سفید و داخل آن سفیدی ، زرد رنگ است. ملا پس از کمی فکر کردن گفت: فهمیدم، شلغمی است که درون آن را خالی کرده و در آن هویج کار گذاشته اند.

24-تجارت ملا:

روزی ملا از بازار عبور می کرد، از او پرسیدند که امروز سوم ماه است یا چهارم؟ گفت: نمی دانم، چون مدتی است که تجارت ماه نکرده ام!

25-شما چرا:

روزی ملا کنار نهر آبی نشسته بود که ده نفر نابینا به او رسیدند و گفتند: در مقابل دریافت نفری یک دینار ما را از نهر بگذران.ملا 9 نفر را رد کرد و هنگامی که داشت نفر آخری را از آب می گذراند ناگهان نابینای بیچاره داخل آب افتاد. با سر و صدای او بقیه متوجه غرق شدن او گردیدند و بانگ بر آوردند که چرا مواظب نبودی و موجب غرق شدن برادر ما گردیدی؟ ملا در جواب گفت: من یک دینار ضرر کرده ام شما چرا ناراحتید و داد و فریاد راه انداخته اید؟!!

26-ماه کهنه:
شخصی از ملا سئوال کرد : این ماهی که هر ماه نو می شود، کهنه ی آن را چه می کنند؟ملا در جواب گفت:ای احمق، هنوز این مطلب را نفهمیده ای؟ماه های کهنه را خرد می کنند و با آن این ستاره ها را می سازند که در آسمان است.

http://img.tebyan.net/big/1387/06/93...3863773386.jpg

27-بسیار بد:

روزی ملا بر سر سفره امیر حاضر بود پس از صرف غذا امیر از ملا پرسید:چگونه غذایی بود؟ ملا گفت: بسیار بد. امیر فرمان داد تا او را بزنند. ملا به فریاد در آمد که برای یک بار بد بود. ولی اگر بار دیگر بخورم بسیار غذای لذیذی است. امیر او را بخشید و مقرر کرد تا شام هم به او بدهند.

28-وزن گربه:

روزی ملا سه کیلو گوشت خرید و به خانه برد که زنش غذایی درست کند. زن ملا گوشت را کباب کرد و با زن همسایه با فراغت خوردند . چون ملا به خانه آمد و غذا خواست زنش گفت: مرا ببخش که غافل شدم و گربه تمام گوشت ها را خورد. ملا گربه را گرفت و در ترازو گذاشت و دید سه کیلو بیشتر نیست پس خطاب به زنش گفت: ای بد جنس این وزن سه کیلو گوشت ، پس وزن گربه کجاست؟!

29-پشیمانی:
شبی ملا در خواب دید که کسی 9 دینار به او می دهد. ملا به او گفت: که الاکرام بالاتمام ، ده دینارش کن . در این اثنا از خواب بیدار شد و چیزی در دست خود ندید. از گفته خود پشیمان شد. فورا" چشم بر هم نهاد و دستش را دراز کرد و گفت: همان 9 دینار را بده قبول دارم.

http://img.tebyan.net/big/1386/12/23...6187222130.jpg

30-مریض شدن ملا:

وقتی ملا مریض شد جمعی از اقوامش به دیدن او آمدند، نشستند و خیال رفتن نداشتند. ملا که به تنگ آمده بود برخاست و گفت: خداوند مریض شما را شفا داد، برخیزید و به خانه بروید.


behnam5555 07-17-2013 06:50 PM

چند داستان کوتاه
داستان الاغ دم بریده
یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

داستان دم خروس
یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

داستان خروس شدن ملا
یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان مرکز زمین
یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.


داستان پرواز در اسمانها
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

داستان درخت گردو
روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

داستان قیمت حاکم

روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

داستان قبر دراز
روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!
شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!
ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!


داستان خانه عزاداران
روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!
ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!
ملا پرسید: مادرت کجاست:
دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!
ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

داستان بچه ملا
روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

داستان نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!
باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

داستان لباس نو

روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!
ملا ه خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعرف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.


داستان ملا و گوسفند
روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

داستان خانه ملا
روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!

داستان داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

داستان گم شدن ملا
روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

داستان دوست ملا
روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟
دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع ان سخن گفت.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟
دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!

داستان ماه بهتر است
روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!

behnam5555 07-17-2013 06:58 PM

http://img.tebyan.net/big/1387/01/18...2910424242.jpg
شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد،چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقا" خرش لنگ شد و به زمین افتاد آن شخص با سابقه دوستی که با بهلول داشت بهلول را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل به رساند.چون بهلول قبلا" قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد به آن مرد گفت:
الاغ من نیست . اتفاقا" صدای الاغ بلند شد و بنای عر عر کردن را گذارد. آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و می گویی نیست. بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی تو ، پنجاه سال با من رفیقی ، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور می نمایی؟




اکنون ساعت 11:57 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)