تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست // م |
میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مايل افسانه کيست // ب |
برای خنده هایت بر من و بر اشک خونینم دلم تنگه
برای سر نهادن های تو بر دوش و بالینم دلم تنگه برای با تو بودن ها دلم تنگه نفس با تو کشیدن ها دلم تنگه // ... |
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
که ز بند غم ايام نجاتم دادند // ..... |
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست ج |
جز آستان توام در جهان پناهی نيست
سر مرا بجز اين در حواله گاهی نيست // ع |
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است ت |
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود |
؟؟
رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست م |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو ب |
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد د |
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن هـ |
همین که ساغر زرین خور نهان گردید
هلال عید به دور قدح اشارت کرد ا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را ب |
باز آمدند با تو همه بندگان تو
یا عاملی و شحنگی و پهلوانیا ض |
ضمیرم را ز معنی بهره ور کن
خیال فاسد از طبعم به در کن گ |
گراز بلند رواقش نظر کنی سوی شیب
ستاره بینی روی زمین کران بکران چ |
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت م |
مار کردار دست و پای مرا
شکم از آستین و از دامن ن |
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد ب |
بتی در خلوتی جان دارم از چشم جهان بینان
نداره ره به سویش غیر دل بیگانه ای دیگری ی |
یکی را می دهی صد ناز و نعمت
یکی را قرص جو آلوده در خون ح |
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها ک |
كاش ميشد عشق را تفسير كرد
خواب چشمان تو را تعبير كرد كاش ميشد همچو گلها ساده بود سادگي را با تو عالم گير كرد كاش ميشد درخراب آباد دل خانه ي احساس را تعمير كرد كاش ميشد در حريم سينه ها عشق را با وسعتش تكثير كرد // ...... |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
حرفتون كو برادر ؟!
وفاداری و حق گويی نه کار هر کسی باشد غلام آصف ثانی جلال الحق و الدينم // س |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا ن |
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی // ص |
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآورد دل شوریده ما را به بو در کار میآورد // ... |
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زيرک و عاقل باشی // .... |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد // د |
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي // و |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند // ن |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت ل |
لنگر حلم تو ای کشتی توفيق کجاست
که در اين بحر کرم غرق گناه آمدهايم // .... |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو // ن |
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر که ديد آن سرو سيم اندام را // م |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی // ح |
حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست |
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم // ت |
اکنون ساعت 08:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)