![]() |
تو به دلتنگی من می خندی!!
کاش یک روز دلم با خودش یک دل یک رنگ شود تا که اقرار کنم : گاه گاهی دل من دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود می زند شور دلم گاه برای تو فقط دوست دارد نگرانت باشد و برای گذر از هر خطر و حادثه ای دیده بانت باشد این دل و دغدغه من تو ولی راه به دشواری دل من می بندی بی خبر می گذری و به دلتنگی من می خندی!! |
پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است
پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است نوازش کن مرا با دست های خیس از عشقت سرم را سخت در بر گیر که می خواهم ببارم من به دشت شانه هایت مرا بنگر چنان کز عشق آتش گیرد این غمهای پنهانم مرا بنشان چنان که از ماه رویت چراغانی شود شبهای بیابانم بیا بیا بنگر بیا بنشان بیا آتش بزن درد های بی پناهی را بیا بر هم بزن رسم جدایی را بیا کز دوریت جانم بیابان است بیا بنگر که نام تو در این شبهای تنهایی مرا می سوزاند پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است |
و من دیگر دلم را ندیدم ...
عاشقان را پس میزدم تا عاشق تر شوند و معشوق را هر روز سلام می دادم تا مگر روزی دلتنگم گردد. گلها را آب می دادم تا قدری از طراوتشان را به من هدیه کنند. پرندگان را غذا می دادم تا برایم دعا کنند. برایشان آواز می خواندم تا بلندتر خدا را صدا زنند. به کودکان می آموختم چگونه خداوند را فراخوانند. و به دختران یاد می دادم چگونه لبخند بزنند. به مجنونان سودای عاشقی و به معشوقان ناز را می آموختم. |
صدایت را می شنوم به گاه دلتنگی هایم: "می فهمی دارم به چشمات نگاه می کنم" و اینک تو کلامم را بشنو: "می فهمی که دلتنگت شده ام " بی انصافیست صدایت را دریغ کردن بی انصافیست اما عزیزم این دلتنگی جنس دیگری دارد تو را در کنار خود حس می کنم اما دستانم نمی تواند وجودت را لمس نماید بی انصافیست نه؟؟؟ تو گمان نمی کنی بی انصافی است یادم می آید از من پرسیدی می توانم دوریت را تحمل کنم گفتم خواهم گریست و تو مرا به صبر فراخواندی گفتم بخاطر تو صبر خواهم کرد صبر خواهم کرد، اما اما قول بده اگر آمدی نپرسی سرخی چشمانم و التهاب پلک هایم برای چیست... |
|
|
شعر من حادثه نیست شعر من تکه ای از ذهن من است شعرهایم نقش بارانی یک لبخند است روی یک کوزه ی لب خشکیده شعر من جای قدم های سفر کرده به اندوه شقایق ها نیست حرفهای دل من راز گل سرخ نبود شعر من کلبه ی ویران شده ی پنجره نیست شعرهایم اما... تکه ای خاک خداست بین امواج پریشان نفس های زمین خالی از هر عابر شعر من شاخه گلی است که من ان را امروز به تو خواهم بخشید راستی شعر مرا می خوانی؟ |
|
دلم برای كسی تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهمانی گل های باغ می آورد وگيسوان بلندش را - به بادها می داد و دست های سپيدش را - به آب می بخشيد دلم برای كسی تنگ است كه آن دونرگس جادو را به عمق آبی دريای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای كسی تنگ است كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی خود را - نثار من می كرد دلم برای كسی تنگ است كه تا شمال ترين شمال و در جنوب ترين جنوب - درهمه حال هميشه در همه جا - آه با كه بتوان گفت كه بود با من و - پيوسته نيز بی من بود و كار من زفراقش فغان و شيون بود كسی كه بی من ماند كسی كه با من نيست كسی ... - دگر كافی ست. http://cad.ece.ut.ac.ir/~shojai//Poe...dl_flow151.gif |
دلم تنگ است...
دلم تنگ است برای لبانی که هرگز نبوسیدمشان دلم تنگ است برای دستانی که هرگز در آغوشم نگرفتند دلم تنگ است برای سخنانی که هرگز بیان نشدند دلم تنگ است برای زیباترینٍ افکار ، زیباترین صداها ، زیباترین چهره ها |
اکنون ساعت 11:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)