پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مشاعره با شعر نو (http://p30city.net/showthread.php?t=4040)

10691 06-30-2012 11:57 PM

مرد صیادی از بیشه رسید
زخمی و تشنه و بی صیدو شکار
حرف این حادثه پیچید به شهر
پیر دانا دل ما
با پیامی از حکمت
مرهمی ساخت شفابخش دل ناکامش
ای بهین فرزندم
در حقیقت دنیا
بیشه نعمتهاست
گرچه روزی در بیشه است
بهترین نعمتها اما
بهر هر صیادی
نعمت اندیشه است.

افسون 13 07-03-2012 12:45 PM

تا مگر شیشه این کاخ به هم درشکند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوی پرواز است

10691 07-04-2012 01:36 PM

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

افسون 13 07-04-2012 01:54 PM

تو همچون کوه مغروری
صفای روح پاکت را
میان آسمان صاف باید دید

yad 07-04-2012 04:56 PM

دور از تو ریزد،

چشم تر من

خونابه دل،

در ساغر من

بازآ که بی رویت

بهار عمرم دی شد

شب جوانی طی شد


افسون 13 07-04-2012 07:11 PM

دریچه باز بود
و در صفای شامگاه باغ
سلام کاج بود و خنده ی ستاره ها
پرسش نسیم از درخت : زنده ای؟
و پاسخ درخت : زنده ام
و موج رقص در تن درخت
و دست عاشق نسیم و گردن درخت
و مرد ، در پس دریچه ایستاده بود

yad 07-05-2012 04:53 PM

در دلنشینی یک دیدار

فاصله ها فرو میریزند

تپش قلب ها

فریاد سکوت میشوند

و دستها

پلی برای روایت دو احساس

و چشم ها

روشنی فرداهای مجهول

دستان من و تو دور از هم و باهم

خواهند نوشت

در این لحظه های دیر پا

قصه شب ها و تنهائی دل ها را

قصه چشم ها و نگاه های انتظار را

قصه غم ها و اشک های سوزان را

قصه رازها و نیاز های بی پایان را

من و تو دور نبودیم چنین

من و تو هر دو ز یک طایفه ایم

من و تو هر دو ز یک قافله ایم

با من احساس غریبی مکن امروز

من و تو زاده ز یک احساسیم

افسون 13 07-05-2012 08:08 PM

من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من و تو ؛ هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم

yad 07-06-2012 08:41 AM

من زنگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!ر
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!ر
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم!ر
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!ر
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!


افسون 13 07-08-2012 04:35 AM

مستم از بوی بهار ، از عـــطر شب بوهای شهر
از نفســـــــــــــــهای تنم از قلب پر احساس نهر
از نســــــــــــیم پر نفس ، آندم که پر شد در هوا
میرسد از پنجــــــــــــــــــــــره هُرم نفسهای خدا


اکنون ساعت 01:10 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)