بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید عام کردند بزن باران خدا بازیچه ای شد که با آن کسب در گناه کردند ر |
روز هجران وشب فرقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد ش |
شدی همرنگ دو رنگی
میدونم بر نمیگردی توی این غربت سنگی چرا قلبمو شکستی ك |
باغ رخش ديده اي بازگشا پر و بال اي كه ميش خورده اي از چه تو پژمرده اي ل |
لعلی چو لب شکرفشانت در کلبه جوهری ندیدم ی |
يا به دريا يا خود او درياستي گر از آن در پرتوي بر دل زدي ت |
تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان بکنی ، اگر چو سعدی نظری بیازمایی در چشم بامدادان به بهشت بر بر گشودن نه چنان لطیف باشد که به دوست بر گشایی عجب....آی بری بیانان پیم خوشه .... |
حرف بعدی رو نگفتی
|
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم که جفا کنم و لیکن نه تو لایق جفایی ت |
تا تجليهاش مستوفاستي پيش شمس الدين تبريز آمدي س |
سودای لب شکردهانان بس توبه صالحان که بشکست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست و |
ورچه ز چشم دوري در جان و سينه يادي گرچه به زير دلقي شاهي و كيقبادي د |
دلی که غیب نما هست و جام جم دارد ..... ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
ژ |
ژاله بر آن جمع ريخت روغن طلق از هوا
تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب ي |
یاد ایامی که در گلشن صفایی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم ر |
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین ف |
فريب جهان را مخور زينهار
كه در پاي اين گل بود خارها م |
ميرود با دگران و به قفا مينگرد
تا ببيند كه به سويش نگرانم، يا نه ه |
هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا س |
سحر بر شاخسار بوستاني چه خوش مي گفت مرغ نغمه خواني بر آور هر چه اندر سينه داري سرودي ناله اي آهي فغاني ت |
تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را ر |
دستم نداد قوت رفتن پيش دوســـــــت
چندي به پاي رفتم و چندي به سر شدم تا رفتنش ببينــــــم و گفتنش بشـــــنوم از پــاي تا به سر همه سمع و بصر شدم م |
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ک |
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند كه قربانيت كنند گ |
گر به اقليم عشق روي آري همه آفـــاق گلــستان بيني ر |
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را ف |
فراوان سخن باشد آگنده گوش نصيحت نگيرد مگر در خموش س |
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد ز |
ز زنبور کرد این حلاوت پدید
همانکس که در مار زهر آفرید سعدی ظ |
روزي كه تو آمدي به دنيا عريان
مردم همه خندان و تو بودي گريان كاري بكن اي دوست كه وقت رفتن مردم همه گريان و تو باشي خندان ق |
فاطيما جان حرف انتخابي قبلي « ظ » بود ، بايد با اون شروع ميکردي ...
|
ظلم ظالم عاقبت در این جهان پر فراز
بر نشیبش می کشد چندانکه ویرانش کند ی |
یک به یک در آب افکن جمله تر و خشک را اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را م |
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سرو جان را نتوان گفت که مقداری هست ت |
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد چو شمست خاطر رفتن بجز تنها نمیباشد گ |
گفتم او را چه خواهم از ایزد
گفت عمر دراز و دولت شاب عنصری و |
وه که در عشق چنان میسوزم که به یک شعله جهان میسوزم شمع وش پیش رخ شاهد یار دم به دم شعله زنان میسوزم ش |
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم س |
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم که من نسیم حیات از پیاله میجویم ع |
عمرم چو شعر من به روانی گذشت و شد
از سر هوای هر سخن شاعرانه رفت م |
اکنون ساعت 06:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)