تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است |
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم |
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
آن کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟ |
تا بـه دامـن ننـشیند ز نسیمـش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیسـت |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلی را |
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم |
مرا می بینی و دردم زیادت میکنی هر دم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم... |
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید |
در نظر بازي ما بي خبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند |
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست |
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان |
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد |
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
الان قد ندمت و ماینفع الندم |
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفتهاند نکویی کن و در آب انداز |
زرکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش |
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش |
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش |
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
كاين سر پر هوس شود خاك در سراي تو |
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم |
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تگبير زدم يكسره بر هر چه كه هست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامات است |
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifآن پیک نامور که رسید از دیار دوسـتhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifآورد حرز جان ز خط مشکـبار دوسـت http://blogfa.com/images/smileys/24.gif http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخوش میدهد نشان جلال و جـمال یار http://blogfa.com/images/smileys/24.gif http://blogfa.com/images/smileys/24.gifخوش میکند حکایت عز و وقار دوست http://blogfa.com/images/smileys/24.gif |
تا به گیسوی تو دست نا به اهلان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است |
* چند روزیست حالم دیدنیـــست حال من ازاین وآن پرسیدنیست*
*گاه بر روی زمین زل می زنـــــم گاه بر حافظ تفاءل می زنـــــــم* * حافظ دیوانه فالم را گرفــــــــت یک غزل آمد که حالم را گرفــــت* *ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!* |
من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراق دارد |
اکنون ساعت 11:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)