سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد |
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابرست و بزمگه لب کشت |
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهایم |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت |
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
دل دادمش بمژده وخجلت همی برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی |
دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدایرا که نیم شمسار دوست |
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی |
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
اکنون ساعت 12:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)