ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را د |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا ه |
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد ا |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را ی |
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی خواهد آمد دوستداران را چه شد د |
دین تو آباد و ملک تو آباد
عمر تو آراسته بهار و خزان را ر |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست ب |
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
ای چنگ ناله برکش وای دف خروش کن گ |
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا |
قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم ل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام ق |
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد ر |
روز و شب چون غافلی از روز و شب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را د |
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد هـ |
هرکه او شاهباز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است س |
سد حیف از محبت بیش از قیاس ما
با بیوفای حق وفا ناشناس ما ش |
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد |
روز و شب چون غافلی از روز و شب
کی کنی از سر روز و شب طرب ع |
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد // ب |
باز آی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم ک |
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست // گ |
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بیجان بقا ک |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چون باشی ل |
لا حول و لا قوة الا بالله
چاقو داده است بر من آن غیرت ماده ب |
برق عشق از خرمن پشمینه پوشی سوخت، سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت، رفت ش |
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت // س |
سپیده پوش شود ماه وقت استقبال
در اجتماع ز زحمت سیاه سار شود ش |
شاهدان گر دلبری زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند // ... |
نه از افسون هراسد دیو نزحرز
نه از دشنام رنجد غول نز اسب ا |
ای صورت تو ملک جمال و جمال ملک وی طلعت تو جان جهان و جهان جان تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد تاج تو غبن افسر دارا و اردوان // ن |
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است ز |
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی // م |
مرانم که جز تو پناهم نیست
بیار کسی جز تو راهیم نیست //... |
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی به هنر خویش را بگنجانی // م |
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست ن |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد // ر |
رهی هم بکردار زنا راهب
بر آویخته طرف محراب و منبر //... |
فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت // ک |
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد گ |
اکنون ساعت 06:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)