پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 08-06-2013 06:53 PM

حاصل یک ازدواج ناجور
 

حاصل یک ازدواج ناجور

یوهانس برامس


یوهانس برامس همان کسی است که وقتی پا به سن گذاشت همه مسخره اش می کردند و می گفتند وقتی پشت پیانو می نشیند شبیه خارپشت می شود! حالا جالب است بدانید رستورانی که او در اواخر عمرش مدام به آنجا می رفت هم (خارپشت سرخ) نام داشت! که خب تشابه بامزه ای را به وجود آورده بود. تشابه دیگری که برامس دچارش بود تشابهش با مارکس بود. اگر عکس پیری های برامس را با آن ریش و موی پر و به هم ریخته ببینید ممکن است اشتباها فکر کنید با کارل مارکس دوقلو هستند ولی خب در اشتباه هستید. اینها کلا با هم فرق داشتند. برامس موسیقی دان بود و یک قطعه معروف داشت به نام (ویگنلید، اپوس 49، شماره 4) که اسمش آنقدر سخت است که به آن (لالایی) یا (رقص مجار) می گویند که کاملا من درآوردی است! برامس اگرچه به جز این چند مرثیه، سمفونی و قطعات دیگری هم دارد ولی بقیه اش دیگر زیاد مهم نیست. شاید بیشتر از موسیقی اش زندگی اش جالب توجه باشد و اتفاق هایی که در آن می افتاد. برامس در سال 1833 در بندر هامبورگ آلمان به دنیا آمد. پدرش یاکوب برامس کنترباس می نواخت و البته هیچ وقت نتوانست این کار را درست انجام دهد. مادرش کریستین خیاط لباس های زنانه بود و موقع راه رفتن می لنگید. او وقتی با یاکوب ازدواج کرد 40 سال داشت. ولی جالب تر از آن این است که موقع ازدواج یاکوب پسری 23 ساله بود! یعنی 17 سال کوچکتر از زنش. و این یک ازدواج ناجور بود. ولی خب سن فقط یک عدد است دل مهم است!


behnam5555 08-06-2013 06:57 PM


ولتر یکی از مهمترین فلاسفه و نویسندگان فرانسه در قرن هیجدهم یعنی عصر روشنگری بود. او وقتی در پروس بود فردریک، شاه پروس دو ریاضی دان را از فرانسه به پروس کشاند. یک روز آن دو درباره یکی از قوانین نیوتون با هم مشاجره می کردند که فردریک وارد دعوا شد و طرف یکی از آنها را گرفت. ولتر که کله اش بوی قرمه سبزی می داد و ترسی از پادشاه نداشت طرف آن ریاضی دان دیگر را گرفت. ولتر به تندی با ریاضی دانی که مورد حمایت شاه بود به بحث پرداخت و او را مغلوب کرد. سپس درباره استدلال های بی پایه آن ریاضی دان هجونامه ای بلند بالا نوشت و برای پادشاه خواند. پادشاه از شنیدن آن تا صبح از خنده روده بر شد ولی از ولتر خواست آن هجونامه را چاپ نکند. ولتر به ظاهر پذیرفت ولی به زودی این هجونامه چاپ و غضب شاه شعله ور شد. بعد از آن هم ولتر به فرانکفورت گریخت ولی در آنجا ماموران شاه او را دستگیر کردند و از او خواستند کاغذهایی را که شاه طلب کرده بود و باید پیش ولتر می بود بازگرداند. ولتر آن را به کتاب فروشی سپرده بود و کتابفروش هم به علت خرده بدهی که ولتر به او داشت آنها را برنمی گرداند. ولتر چند روز اسیر ماموران بود تا بلاخره یک روز کتابفروش راضی شد و نزد او آمد. ولتر هم معطل نکرد و یک سیلی به گوش او نواخت. یکی از ماموران شاه که از جایگاه و شخصیت ولتر آگاه بود برای آنکه کتابفروش را آرام کند به او گفت : ((آقای من! کسی به گوش شما سیلی زده است که یکی از بزرگترین انسان های جهان است. خدا ما را هم از این نعمت بی بهره نکند)).



behnam5555 08-06-2013 07:04 PM


دزدی کردن هم عقل می خواهد! خیلی از دزدهای خرده پا هستند که به خاطر گوشی موبایل، ضبط ماشین، قالپاق! یا چیزهایی در این حد خودشان را به خطر می اندازند. به این کار می گویند دله دزدی! اما آدم هایی هم هستند که دله دزدی را کنار گذاشته و عمده می دزدند! (ریچارد پودلیکوت) چنین آدمی نبود! البته نیازی هم به دله دزدی نداشت. او یک تاجر انگلیسی در قرن چهاردهم بود که نقشه ای برای سرقت از خزانه سلطنتی کشید و در این راه مجبور شد به عده زیادی پول بدهد و بسیاری دیگر را با وعده تقسیم سکه هایی که قرار بود بدزدد با خود همراه کند. پودلیکوت توانست خود را به عنوان یک سنگ تراش جا زده و مشغول کار روی بخشی از دیوار کاخ سلطنتی شود. او مقدار زیادی شاهدانه در اطراف این قسمت کاشت تا آن بخش از دیوار را پنهان کند. بعد دیوار را سوراخ کرد و وارد خزانه شد. دو روز تمام در خزانه مشغول بسته بندی طلا و جواهرات بود تا اینکه بالاخره یک شب به همراه چند نفر دیگر فرار کرد. به ادوارد پادراز، پادشاه انگلستان که در جنگ با اسکاتلندی ها بود خبر دادند که والاحضرت! چه نشسته ای که خزانه را بردند! در روزهای بعد عده زیادی دستگیر و بازجویی شدند تا اینکه در نهایت ریچارد به دام افتاد. او در سال 1305 دار زده شد و پوست بدنش را به در کاخ ویندورز آویزان کردند تا همه عبرت بگیرند! او وقتی تحت تعقیب بود مقدار زیادی از طلاها را به رودخانه تایمز ریخته بود. این طلاها آنقدر زیاد بودند که ماهی گیرها تا چند ماه در تورهایشان طلا پیدا می کردند!

fatemiii 08-07-2013 03:15 PM

پیش از سحر تاریک است اما تاکنون نشده که آفتاب طلوع نکند. به سحر اعتماد کنید

behnam5555 08-08-2013 05:23 PM

ترک شیرازی
 

ترک شیرازی
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را


صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


شهریار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را


فاطمه دریایی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


کامران سعادتمند

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
نه او را دست و پا بخشم نه شهری چون بخارا را
همان دل بردنش کافی، که من را بیدلم کرده
نمیخواهم چوطوطی من، بگویم آن غزلها را
غزل از حافظ و صائب و یا دریایی بی ذوق
و یا آن شهریار ترک که بخشد روح اجزا را
میان دلبر و دلدار نباشد حرفِ بخشیدن
اگر دلداده میباشید مگویید این سخنها را




behnam5555 08-08-2013 05:56 PM

شکسپیر
 

شکسپیر
( 1 )
در اوايل قرن شانزدهم ميلادي در دهكده اي نزديك شهر استراتفورد در ايالت واريكانگلستان زارعي موسوم به ريچارد شكسپير زندگي ميكرد.يكي از پسران او به نام «جان» در حدود سال 1551 به شهر استراتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشي پرداخت و «ماري اردن» دختر يك كشاورز ثروتمند را به همسري برگزيد.اين زن در 26 آوريل 1564پسري بدنيا آورد و نامش را «ويليام» گذاشت.
اين كودك به تدريج پسري فعال وشوخ و شيطان شد و به مدرسه رفت و مقداري لاتين و يوناني آموخت،ولي به علت كسادي شغلپدرناچار شد براي امرار معاش مدرسه را ترك گويد و شغلي براي خود دست و پا كند.گفتهاند كه ابتدا شاگرد قصاب شد ،ولي چندان به ادبيات علاقه داشت كه هنگام كشتن گوسالهها خطابه مي گفت و شعر مي سرود.در سال 1852 ، در هجده سالگي،دلباخته دختري بيست وپنج ساله به نام «آن هاتاوي» ،از اهالي دهكده مجاور شد.اين دو عروسي كردندو به زوديصاحب فرزند شدند .در اين ايام زندگي پر حادثه شكسپير آغاز شد.او به قدري تحت تاثيرهنر پيشگان سيار و هنر نمائي آنان قرار گرفت كه تنها به لندن رفت تا موفقيتي كسبكند و بعدا زندگي مرفه تري براي خانواده اش فراهم آورد
. پس از ورود به لندنبه سراغ تماشاخانه هاي مختلف رفت.در آغاز اغلب به حفاظت اسبهاي مشتريان مشغول بود،ولي كم كمبه درون تما شاخانه راه يافت و به تصحيح و تكميل نمايشنامه هاي نا تمامپرداخت و خود روي صحنه آمد و نقشهايي ايفا كرد و وظايف ديگر پشت صحنه را بر عهدهگرفت.اين تجارب همه برا ياو مفيد واقع شد.در همين دوره كارش را چنان با مهارت انجامميداد كه حسادت همقطاران را بر مي انگيخت.شبها در ساعت فراغت همه در ميكده ي «دوشيزه دريا» جمع ميشدند و به خنده و تفريح و صحبت ي پرداختند. در آنجا لطيفه گوييو شوخ طبعي و بيان جذاب او اطرافيان را مسحور مي ساخت . در آن دوره هنرپيشگي و نمايشنامه نويسي حرفه ي محترم و محبوبي تلقي نمي شد.افراد طبقه متوسط،كهتحت تاثير شديد تلقينات مذهبي قرار داشتند،آن را مخالف شئون خود مي دانستند.تنهاطبقه اعيان و مردم فقير بودند كه علاقه اي به نمايش و تماشا خانه نشان ميدادند.
شكسپير قطعات منظومي سرود كه باعث كسب شهرت او شد. در سال 1594 شكسپير درنمايشنامه اي كمدي در حضور ملكه اليزابت اول در قصر گرينيچ بازي كرد و در سال 1597اولين كمدي خود را به نام «تلاش بيهوده عشق» در حضور ملكه نمايش داد.از آن پسنمايشنامه هاي او مرتبا تحت حمايت ملكه نمايش اده مي شد.اليزابت در سال 1603 زندگيرا بدرود گفت،ولي تغيير خاندان سلطنتي باعث تغيير رويه اي نسبت به شكسپير نگشت وجيمز اول به او و بازيگرانش اجازه رسمي براي نمايش اعطا كرد.نمايشنامه هايش درتماشاخانه «كلوب» در ساحل جنوبي رود تيمز بازي مي شد.اين تماشاخانه به صورت مربعمستطيل دو طبقه ايساخته شده بود كه مسقف بود،ولي خود صحنه از اطراف باز بود وتقريبا در وسط قرار داشت و به ساختمان دو طبقه منتهي مي گشت . از قسمت فوقاني آناغلب به جاي ايوان استفاده مي شد . شكسپير به زودي موفقيت مادي بدست آورد وسر انجام در مالكيت تماشاخانه سهيم شد.
اين تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازينمايشنامه «هنري هشتم» سوخت و سال بعد كه افتتاح شد شكسپير حضور نداشت،چون بادارايي سرشارش به شهر خويش باز گشته بود تا به استراحت بپردازد.در آوريل 1616شكسپير چشم از جهان فرو بست و گنجينه بي نظير ادبي خود را براي هموطنان و تمام مردمجهان به جاي گذاشت. آرامگاه ويليام شكسپير در كليساي شهر استراتفورد قراردارد و خانه مسكوني اوبه همان وضع اوليه،در همان شهر،همواره زيارتگاه دوستدارانادبيات و هنر بوده است.هر سال در آن شهر جشني سه ياد اين مرد شهير بر پا مي شود

آثارشكسپير :



شكسپير در طي 24 سالي كه به نويسندگي و كارگرداني اشتغال داشته (يعني از 1588 تا 1611 ) حدودا 27 اثر معروف و مشهور دارد كه به ترتيب تاريخ نگارششان در زير ذكر شده
1. تيتوس اندرونيكوس (تراژدي)، ۹۰- ۱۵۸۸پ
2. تلاش بيهوده عشق (كمدي)، ۱۵۹۰
3. كمدي اشتباهات (كمدي)، ۱۵۹۱
4. رومئو و ژوليت (تراژدي)، ۹۵- ۱۵۹۱
5. دو نجيب زاده ي ورونا (كمدي)، ۹۳-۱۵۹۲
6. روياي يك شب نيمه تابستان (كمدي)، ۹۴-۱۵۹۳
7. تاجر ونيزي (كمدي)، ۱۵۹۶
8. رام كردن زن سركش (كمدي)، ۱۵۹۷
9. زنان شوخ طبع وينزر (كمدي)، ۱۵۹۸
10. هياهوي بسيار براي هيچ (كمدي) ،۱۵۹۸
11. آنچه دلخواه توست (كمدي)،۱۵۹۹
12. شب دوازدهم (كمدي) ، ۱۶۰۰
13.قيصر (ژوليوس سزار) (تراژدي)،۱۶۰۱
14.آنچه به نيكي پايان پذيرد نيك است (كمدي) ،۲-۱۶۰۱
15.هاملت (تراژدي)، ۱۶۰۲
16. كلوخ انداز را پاداش سنگ است (كمدي معمايي) ،۱۶۰۳
17. ترويلوس و كرسيدا (كمدي-تراژدي معمايي)، ۱۶۰۳
18. اُتللو (تراژدي)، ۱۶۰۴
19.لي ير شاه (تراژدي)، ۱۶۰۵
20. مكبث (تراژدي)، ۱۶۰۶
21.آنتوني و كلئو پاترا (تراژدي)، ۱۶۰۷
22. تيمون آتني (تراژدي) ، ۸-۱۶۰۷
23. كوريولانوس (تراژدي) ، ۱۶۰۸
24. پريكلس (تراژدي) ،۱۶۰۸
25. سيمبلين (تراژدي)، ۱۶۰۹
26. توفان (كمدي)،۱۶۱۰
27.داستان زمستان (كمدي)،۱۱-۱۶۱۰


behnam5555 08-08-2013 05:58 PM


شکسپیر
(2)
بن جانسن، كه ازنويسندگان معاصر شكسپير بود و شهرت داشت كه از تمجيد كسان خودداري مي كند،در بارهشكسپير گفت«من اين مرد را دوست داشتم و به خاطره ي او،مثل ديگران،به حد پرستشاحترام ميگذارمشكسپير د ر نيمه قرني ميزيست كه انگلستان يكي از مهمترينادوار تاريخ خود را طي مي كرد.پيرامونش مملو از سياستمداران،مكتشفان،نويسندگان، وسيا حان نامدار بود؛ولي او توانست بين اين مشاهير مقامي بلند پايه براي خود كسبكند.طي پنجاه و دو سال عمر خود سي و شش نمايشنامه و يكصد و پنجاه و چهار غزل ياقصيده،باضافه قطعات منظوم ديگر نوشت.اگر چه شكسپير در عصري مي زيست كه حوادث شگفتانگيز بيشمار روي مي داد،ولي اين وقايع براي وي موضوع نمايشنامه هايي كه مورد پسندمردم همان دوره باشد قرار نگرفت.تمايل او بيشتر بر اين بود كه به گذشته بازگردد وبه دنياي تصوير و خيال و عشق و ارواح و پريان پا گذارد.
شكسپير در حقيقتشاعر انسانيت و نقاش خصايل نيك و بد انسان است.نميشنامه هاي تاريخي او به وقايعبيروح و كهنه روح تازه مي بخشند و شخصيتهاي واقعي ادوار مختلف را با طرز فكر وعادات و خصوصيات هر كدام براي خواننده مجسم مي سازند.قدرت او در تلفيق و تركيب صحنههاي پراكنده و ارائه آنها به صورت يك جريان واحد حاكي از زبردستي بي نظير او در فننمايش است.نمونه ي اين هنر را مي توان در تشريح دوره ي نفرت انگيز سلطنت جان ياكناره گيري ريچارد دوم يا مصيبتهاي هانري چهارم يافت . هنر او در تجسم صحنههاي تراژدي و كمدي به اوجي مي رسد كه بي سابقه است.او قادر است تماشاچي را بياختيار به خنده وادارد يا اشك تاثر او را سرازير كند.بازيگراني از قبيل فالستاف وگوبو و دلقك هاي نمايشنامه هاي مختلف او همه نمونه هاي جالبي از اين قدرت ابداعاست.در صحنه هاي درام كمتر وقايعي در ادبيات مانند مرگ كلئو پاترا،رفتار دختران ليرشاه نسبت به پدر،مرگ رومئو و ژوليت،خفه شدن دزدمونا بدست اتللو ، و برخي از صحنههاي مكبث يافت مي شود.
در اغلب نمايشنامه هاي او ارواح يا پريان وجادوگران نقش دارند.نمونه ي آن اوبرون و پك،روح قيصر ،روح پدر هاملت ،و سه خاهرجادو گر(در مكبث) است.مي توان گفت كه نمايشنامه هاي او از لحاظ تنوع موضوع،دامنهوسيع واژگان ،طرز تشريح وقايع،و وحدت هدف و نتيجه ،كم نظير است و اگر چه در هرنمايشنامه وقايع متعددي مانند رشته هاي رنگارنگ به هم بافته شده ولي گويي كه همه ياين رشته ها تزييناتي است كه در عين حالي كه به اين قالب بزرگ ادبي شكوه و جلوه خاصمي بخشد،سادگي و پيوستگي ووحدت زمينه ي اصلي را از بين نمي برد و از لطف وتناسب آننمي كاهد.
صحنه ي تئاتر دوره ي شكسپير شكوه و جلال و ابزار و وسايلتماشاخانه ي امروزي را نداشت و به صورت سكويي باز و ساده ساخته شده بود ه بازيگرانبا البسه دوره ي خود،بدون هيچ گونه دكور،روي آن بازي ميكردند .در نتيجه دركبسياري از تغييرات صحنه و مفهوم خقيقي آن به عهده ي تماشاچي گذاشته ميشد و تعجب دراين است كه با وجود فقدان اين وسايل نمايشنامه هاي شكسپير هنوز ارزش واقعي خود رااز كف نداده و مورد پسند بسياري از مردم قرار ميگيرد.البته در تماشاخانه هاي امروزيو فيلمها دخل و تصرف زيادي در وضع صحنه ها به عمل مي آيد تا بيننده (و شنونده) بهآساني بتواند پيوستگي وقايع و تغييرات صحنه ها را درك كند و همين نكته گواه بر ايناست كه تئاتر روندگان عصر شكسپير تا چه حد به هنرو نمايش علاقه داشتند كه بدون وجودتسهيلات امروزي حداكثر لذت را از آثار شكسپير مي بردند .
هنر شكسپير درنمايشنامه نويسي تنها ار لحاظ توجه كامل به وضع صحنه و تغييرات آن نيست،بلكه اومانند يك روان شناس مي داند كه چطور صحنه ي غم انگيز را با صحنه ي خنده آور تلفيقكند تا جنبه هاي مختلف حواس پنجگانه را اقناع كند و با ايجاد اوضاع متضاد بر يكاحساس معين با نكته ي مخصوص تاكيد ورزد و از پيمودن راه افراطي خودداري نمايد.درتمام موارد شكسپير مجبور بود متكي به قوت و قدرت موضوع داستان و طرز تشريح آنباشد.در اين دوره هم هر هنر پيشه انگليسي كه آرزو دارد به اوج شهرت هنري برسد ابتداسعي مي كند شهرتي به عنوان بازيگر نمايشنامه هاي شكسپير پيدا كند،زيرا تنها آهنگ وبيان و حركات و فصاحت اوست كه مي تواند در تماشاچي تاثير گذارد نه زمينه هاي كمكي وتزيينات و وسايل كه در عين حالي كه براي مجسم ساختن صحنه ضروري است ولي مانع آن استكه هنر پيشه بتواند كمال هنر خود را عرضه بدارد. هدف شاعر تنها بحث دراخلاقيات نيست و منظوري وسيع تر از ترويج يك مكتب يا ايمان يا نكته ي اخلاقي دارد. هنر نويسنده نمايشنامه در اين است كه به جاي تشريح افكار يا خصايص معين،جنبه هاي مختلف زندگي واقع و در آثار متاخر خود زندگي معنويي را ترسيم كند كه كمترمربوط به زمان يا مكان يا شرايط معيني باشد و واكنش افرادي را كه از لحاظفكري،احساسي ،بدني يا روحي با هم متفاوتند ولي گردش روزگار آنها را در يك جا جمعكرده است نسبت به يكديگر مجسم سازد.بنابر اين ،نمايشنامه نويس بايد مفهوم زندگي رادرك كرده و با انواع مردم نقاط مختلف دنيا خوب آشنا شده باشد.يعني در حقيقت قدرتمشاهده و قوه تشخيص او در مورد خصوصيات اخلاقي افراد به حداكثر تقويت شده باشد و درنمايشنامه ي خود اين افراد را تحت شرايط معيني كه ساخته و پرورده فكر خود اوست قراردهد تا نتيجه معيني را به دست آورد.
اين افراد بايد تا حدي حقيقي و واقعي جلوه گرشوند ،نه به صورت عروسكهايي كه در دست نويسنده به اين سو و آن سو كشيدهميشوند.قهرمان داستان بايد حقيقتا صورت قهرمان را پيدا كند و شياد به شكل شياد درآيد و دلقك خنده آور گردد و فيلسوف خود را فيلسوف نشان دهد و زنان داستان خصلتهايزنان را به نمايش گذارند. اگر نويسنده نمايشنامه زياده از حد در اعمال وطرز فكر بازيگران خود مداخله كند فاصله ي زيادي بين افراد حقيقي و بازيگران داستانبه وجود مي آورد كه ديگر نمي توان حقيقت وجود آنها را باور كرد.
شكسپير خودرا در اين مورد قاضي بي طرفي نشان ميداد كه شخصيتهاي داستان را به حال خود وا ميگذاشت تا حقيقت دروني خويش را نشان دهند.به همين جهت نمي توان به آساني فهميد كهنظر شكسپير دربارهي زندگي چيست.افكار و عقايد ي كه اين شخصيتها ابراز مي دارند بهقدري متنوع و در بسياري از موارد متضاد است كه بايد آنرا متعلق به خود آنها دانست ونمي توان گفت همه آنها نماينده افكار شكسپير است و همين نكته دليل بزرگي يك نويسندهاست،كه خود را طوري مسلط به انواع نظريه ها ميسازد كه نمي توان او را بصورت معين ومشخصي شناخت.
از لحاظ خصوصيات روحي و احساسي شك نيست كه شكسپير به كشور خودو وقايع هيجان انگيز آن علاقه مفرطي داشت و به كوچه و خيابان و جنگل و مرغزاروموجودات وحشي و اهلي و مردم مملكتخويش دلبستگي نشان مي داد و طبيعتي رئوف و پر ازهمدردي نسبت نسبت به نوع بشر ظاهر ميساخت.با وجود اين نمي توان پس از خواندننمايشنامه هاي كه عقايد او درباره سياست يا يا مذهب يا ادب انگلستان چه بودهاست.ذهن او مانند فيلم عكاسي تمام جزييات و تاثيرات و تجارب و معلوماتي را كه را كهدر دسترس او قرار مي گرفت ثبت مي كرد و به موقع خود در نمايشنامه ها ،در مناسب ترينوضعيت ازآنها استفاده مي نمود و مي توانست هم جنبه هاي لذت بخش و هم جنبه هاي غمانگيز آنها را ترسيم كند .
يك فرد معمولي براي صحبتهاي عادي احتياج به دو ياسه هزار واژه دارد و برخي مردم هم تعداد كمتري از ن به كار مي برند.ميلتون،شاعرمعروف انگليسي ،كه از نوابغ محسوب ميشود،در حدود هشت هزار واژه به كار برد؟ولي درآثار شكسپير در حدود بيست و يك هزار لغت ديده ميشود.به همين جهتخواندن متون اصلياو به زبان انگليسي خالي از اشكال نيست و نه تنها احتياج به فرهنگهاي جامع داردبلكه در بسياري از موارد مراجعه به توضيحات نقادان و محققان ضرورت پيدا مي كند وگذشته از آن قوه حدس و تشخيص خواننده،پس از آشنايي كافي با آثار او،درك مطلب بغرنجرا كه اكثرا در قالبي بسيار موجز به رشته تحرير در آمده آسان تر ميسازد . سبك تحرير نمايشنامه هاي شكسپير مخلوطي از اشعار مقفي ،ابيات بي قافيه،وقطعات منثور است كه هركدام در جاي معيني به كار مي رود.
تعبيرات و تشبيهات اين آثاربرخي متعلق به زمان خود شكسپير و بعضي ديگر مربوط به منابعي است كه مورد استفاده ويقرار گرفته و نماينده طرز فكر ادواري است كه شكسپير آن را تشريح مي كند . نكته يديگر كه ذكر آن بيراه نيست،عفت قلم شكسپير و اصولا اخلاقي بودن نمايشنامه هاي اوست .شكسپير در عين حالي كه قالبي نمي انديشد،سخت در قيد آن است كه نمايشنامه هايش بهنتايج اخلاقي جهانشمول برسد و مخصوصا دغدغه ي تحكيم روابط خانواده از صدر تا ذيلنوشته هايش را در بر گرفته است.تاكيد بر ارجمندي عفت و تقوا ي انسان ،به ويژه زن،امري است كه گاه گويي تنها هدف نويسنده است و گويي همه ي تهميدات هنريش را بكار ميگيرد تا به اين نتيجه برسد كه هدف از خلقت انسان اصولا به نمايش گذاشتن زيبايي پاكيو پاكدامني و تعادل است و همه چيز ،از شكوه شاهان تا فقز بينوايان ،در خدمت اينهدف.شكسپير ،حتي آنگاه كه راوي واقعه ميگردد-واقعه تاريخي يا معاصر-هدفش نمايندنزشتي افراط و تفريط است و به كرسي نشاندن حرف اصلي خود

منابع : دايرة المعارف بزرگ زرين ، مشاهيرنت ، پاشگاه و انديشمندان .


behnam5555 08-08-2013 06:29 PM

زنـدگی خـروسی
 

زنـدگی خـروسی

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.
او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی.
تا اینکه یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند.
عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی؟ پس به دنبال رویاهایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.


نویسنده: گابریل گارسیا مارکز


behnam5555 08-08-2013 06:31 PM


یک مرغ اسیر بال و پر باخته ام
بی لذت آب و دانه، سر باخته ام
پا در دل دام و دل اســیر صیـــاد
من، قصه ی بازی دوسر باخته ام !


سید اکبر سلیمانی


behnam5555 08-10-2013 07:28 PM


شخصیت شناسی از روی امضاء

جالب است بدانید که اکثر خطوطی که به عنوان امضا از دوران نوجوانی انتخاب می شود اولین بار به صورت کاملا تصادفی رسم می گردد و همین روانشناسان را به این نتیجه رسانده که احتمال دارد مطالعه بر روی این خطوط، گوشه ای از شخصیت افراد را آشکار کند. نتایج تحقیقات آنها نیز جالب است:

کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء می‌کنند انسان‌های منطقی هستند.
کسانی که بر عکس عقربه‌های ساعت امضاء می کنند دیر منطق را قبول می‌کنند و بیشتر غیر منطقی هستند.
کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند لجاجت و پافشاری در امور دارند.
کسانی که از خطوط افقی استفاده می کنند انسان‌های منظم هستند.
کسانی که با فشار امضاء می‌کنند در کودکی سختی کشیده‌اند.
کسانی که پیچیده امضاء می‌کنند شکاک هستند.
کسانی که در امضای خود اسم و فامیل می‌نویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند.
کسانی که در امضای خود فامیل می‌نویسند دارای منزلت هستند.
کسانی که اسم شان را می‌نویسند و روی اسم شان خط می‌زنند شخصیت خود را نشناخته‌اند.
کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء می‌کنند ، کسانی هستند که می خواهند به قله برسند.
شما جزو کدام دسته هستید؟



اکنون ساعت 08:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)