چون همیگفتمش ای مونس دیرینهٔ من
سخت میگفت و دلآزرده و گریان میرفت ج |
جان درازی تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست و |
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم ح |
حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی
تا نفس چون مورداری، دانه میباید کشید چ |
چنین که حال من زار در خرابات است
می مغانه مرا بهتر از مناجات است ز |
ز قرقویی به صحراها، فروافکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها، فروگسترده بسترها ج |
جانا، نظری، که دل فگار است
بخشای، که خسته نیک زار است ن |
نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی
با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما ح |
حال آشفته بر رخش فاش است
شعله و نار پرتو نور است م |
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا خ |
خوشدلی در جهان نمییابم
خود خوشی در نهاد عالم نیست پ |
بانگ جوشیدن می باشدمان
نالهٔ بر بط و طنبور و رباب پ |
به عالم، در که دیدم باز کردم
ندیدم روی دلداری دریغا هـ |
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست چ |
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت م |
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما ع |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت ق |
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست ا |
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح ت |
تورا از کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست ل |
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی ش |
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هرکه دل بردن او دید و در انکار من است ر |
رسولی با هزاران لطف و احسان
رسید از خدمت اهل خراسان گ |
|
جمال خواجه را بینم بهار خرم شادی
که بفزاید، به آبانها و نگزایدش صرصرها /// |
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد ن |
نعیق تو بسیار و ما را عشیقی
نباید به یک دوست چندین نعیقا پ |
پی خدنگ جگر گون به خون مردم کرد |
چون ابروی معشوقان با طاق و رواقست
چون روی پریرویان با رنگ و نگارست خ |
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت ل |
لنگ لنگان قدمی بر میداشت
هر قدم دانه ی شکری می کاشت ر |
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست س |
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را د |
در کارهای عقبی با کردگار باشد
در کارهای دنیی با اعتبار باشد |
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست ف |
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
تا آب ما که معنیش الله اکبر است ب |
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را ج |
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است س |
سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب، شبم فردا ندارد ش |
اکنون ساعت 03:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)