شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم ا |
الهی همچو موسی رب ارنی را نمیگویم |
تا بود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم ی |
یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست ق |
قد تو تا بشد از جویبار دیده من
به جای سرو جز آب روان نمی بینم گ |
گر چه وحشی خاک شد بنشست همچون گردباد
از زمین دیگر به عزم کعبهٔ مقصود خاست ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است ط |
طفل را گوشه ی گهواره جهانی است فراخ
همه آفاق ، بَرِ همت مردان قفسی است و |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند ن |
نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت
ذرهای نه روی ماند و نه ریا ر |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را ج |
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست ه |
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را گ |
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست ع |
عيب درويش و توانگر به كم و بيش بد است
كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنيم "چ" |
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد ب |
برو اي طبيبم از سر كه ز سر خبر ندارم
به خدا رها كنم جان كه زجان خبر ندارم شــ |
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری ذ |
ذره را سرگشتگی بینم صواب
زانک او را نیست تاب آفتاب گ |
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی ن |
نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید ت |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی ز |
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه s |
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت ش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت ک |
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را خ |
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت //... |
هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سری سفر دارد // ب |
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است ظ |
ظالم اگر ظلم نکند چه میشود
مظلوم اگر ستم کند چه میشود // س |
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت م |
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را ب |
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم ز |
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست ع |
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را |
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود ل |
لبیک زنان عشق ماییم
احرام گرفته در وفاییم ر |
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ سر جان و جهان برخیزم گ |
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است ک |
کودکی داشتم خراباتی |
اکنون ساعت 03:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)