ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است |
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است // ز |
ز پیش دیده تا جانان من رفت
از تن جان من رفتتو پنداری که م |
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را ع |
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از ناله ای و آهی نیست ف |
فتنه و آشوب و خونریزی مجوی
بیش ازین از شمس تبریزی مگوی ل |
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی ش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت ل |
لب باز مگیر یک زمان از لبجام
تا بستانی کام جهان از لبجام ر |
.
آقا ابی خوش اومدی به پی سی... |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست خ |
خطاست گویی در نیستی سخا کردن
ملامت تو چه سودم کند که طبع، سخاست ح |
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست //... |
به بخل و جود کم و بیش کی شود روزی
خطا گرفتن بر من بدین طریق خطاست ک |
که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز
من این نگفتهام آن کس که گفت بهتان گفت ب |
به هیچ حالی هرگز دو تا نشد پشتم
مگر به بارگه شهریار و وقت نماز م |
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس س |
سخنم را برنده شمشیریست
هنرم را فراخ میدانیست ل |
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن ئ |
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود خ |
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت ن |
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد ر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را گ |
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است ل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب م |
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت ج |
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست ف |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش ش |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت ت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد گ |
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی چ |
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود و |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست ح |
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود ر |
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهٔ ما را این چشم کجا بود ز تو، دیدهٔ ما را // ن |
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
سر کفر و غم ایمان که دارد؟ د |
دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد زبان کز شکوهام پر زهر بود اکنون شکر دارد // ... |
ای دوست، تو مرا همه دشنام میدهی
من میکنم، دعای تو، این نیز بگذرد ز |
ز هر کس بیشتر مهر تو دارم وین دلیلم بس که هر کس را فزونتر مهر ، حسرت بیشتر دارد // م |
می روان کن ساقیا، کین دم روان خواهیم کرد
بهر یک جرعه میت این دم روان خواهیم کرد خ |
اکنون ساعت 05:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)