خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است // ب |
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟ ل |
لاله سر برزده از سنگ ز سرتاسر کوه گل برون آمده از خاک ز پا تا سر تل // ... |
یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد
با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات ع |
عمر خصم تو چنان باد که از کوتاهی آخرش را نتوان فرق نهاد از اول // ش |
شگفت نیست که در بند زلف توست دلم
که هرکجا که دلی هست اندر آن سوداست م |
من که در آتش سودای تو آهی نزنم کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست // ا |
از می عشق دلی مست و خراب
همچو چشم خوش جانان چه خوش است ا |
اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست // ب |
با سگان گشتن مرا هر شب به روز
بر سر کویت تماشایی خوش است ک |
کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا // س |
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است //... |
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همت او قاصر نیست // ر |
روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟
روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟ ز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد ا |
اعتماد ما یکی سد شد به وحشی زین غزل کیست کو سد آفرین بر اعتقاد ما نکرد // ه |
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید ش |
شگفت نیست که در بند زلف توست دلم
که هرکجا که دلی هست اندر آن سوداست ق |
قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب // ح |
حلقهٔ امید تا کی بر در وصلش زنم؟
دست لطفش این در بسته گشودی کاشکی |
?
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود گ |
گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من
کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟ ب |
باد بهار می وزد از گلستان شاه
وز ژاله باده در قدح لاله می رود ف |
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست هـ |
هر چند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم م |
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست ژ |
ژاله از روی لاله دور مکن
تا نسوزد ز شعله بستان را ث |
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده ی عشق زیارت کرد خ |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را ق |
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود م |
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم
تورا می بینم و میلم زیادت می شود هردم ش |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها هـ |
هر سحر از عشق دمی میزنم
روز دگر میشنوم برملا ج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد ن |
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا ح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند ب |
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما چ |
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم س |
سعدی اندر کف جلاد غمت میگوید
بندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا خ |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است هـ |
اکنون ساعت 06:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)